• آثار باستانی ولایت غزنی در آیینه‌ی پژوهش >

     

    **ادامه مطلب**
  • تبيين اوضاع پايتخت فرهنگی جهان اسلام (غزنی) درسال 2013 >

    گفتگو با آقای احمدی مـعاون والی غزنی

    در قسمت بازسازی شهر غزنی یا آمادگی­ های شهری برای تجلیل از یک

    **ادامه مطلب**
  • کوچیگری، حرفه ای از نوع تجاوز، غارت و ستم >

    هزارستان مرکزی هر سال از ماه دوم بهار شاهد هجوم دسته های مسلح کوچی های پشتون تبار پاکستانی بر زمین

    **ادامه مطلب**
  • مهاجران افغانستانی و طالبان؛ اعتراض برافزایش هزینه های پاسپورت در ایران >

    درتاریخ 7 حوت/ اسفند 1401، بود که عبدالقیوم سلیمانی، سرپرست سفارت افغانستان در تهران با خروج از سفارت، اظهار نمود

    **ادامه مطلب**
  • 1
دی 06, 1402

کودکی که خود دست به کار شد

یک دختر هشت ساله مهاجر افغانستانی در ایران برای رهایی از ترس دستگیری به دست پولیس ایران با دست‌خط خود «مدرک اقامت» تهیه کرده است. پدر این دختر در ویدیویی که به افغانستان اینترنشنال فرستاده بود گفته است: «ببینید فشارها بر مهاجرین، چه تاثیری بر روان یک کودک…
دی 06, 1402

از مجبوری به کودکم قرص خواب می دهم

بحران غذایی درافغانستان؛ سهیلا نیازی:«با قطع کمک‌ها، مجبورم به کودک گرسنه‌ام قرص خواب بدهم» سهیلا نیازی در خانه گِلی روی تپه‌ای در شرق کابل، کف زمین نشسته و می‌گوید: «آخرین باری که توانستم برای کودکم شیر بخرم، دو ماه پیش بود. حالا شیشه شیرش را با چای پر…
مرداد 24, 1402 505

دو سال پس از سقوط

تحلیلی از روزنامه هشت صبح با عنوان دوسالگی سقوط؛ حاکمیت طالبانی و بحران‌هایی که در کمین…
مرداد 12, 1402 415

عاشورا در غزنی رنگ خون گرفت

در اثر تیراندازی مستقیم طالبان بر عزاداران عاشورای حسینی در نوآباد غزنی دست‌کم پنج نفر…
تیر 31, 1402 470

امام حسین(ع) و بیان اهداف قیام عاشورا

 سیدالشهدا (ع) حکومت یزید را مساوی با پایان اسلام دید و دست به قیام زد. معاویه با آنکه…
تیر 15, 1402 459

 واقعه غدیر و ضرورت شناخت این روز مهم و تاریخی

روز غدیر، روز تکمیل دین اسلام، همان روز یاس و ناامیدی کفار به‌شمار می‌رود. طبق آیه قرآن،…

سکاها کهن‌ترین نژاد جهان ( بخش سوم )

????**نوشته شده توسط استاد ناطقی شفایی – کیو/منبع: شورای جهانی هزاره**. ???? **ارسال شده در** هزاره

سکاها در تاریخ و فرهنگ ایران

تا آنجا که تاریخ بخاطر دارد، سکاها «تیرۀی» از «تبار» تورانی‌اند، در ساحۀ وسیعی از آسیائی میانه یعنی از ترکستان چین گرفته تا ایران و تا سواحل رودخانه دانوب در اروپا می‌زیستند:

«ولی پاره از دانشمندان را عقیده بر این است که سکاها از تیرۀ بیابان‌گرد «تورانی» بوده‌اند، که در جنوب و شمال خراسان و همچنین در قفقاز نامی از آنها به میان آمده است.»[۱] اما فرهنگ نویسان ایران آنها را قومی مخلوط از ترک و مغول می‌داند که در آن عنصر‌ آریای غالب است: «سکا Saka نام قومی مختلط است که عنصر ایرانی در آن غالب بوده است این قوم در زمان هخامنشیان و پیش از آن در پیرامون ایران‌ می‌زیسته اند. در ازمنۀ تاریخی قوم «سکا» در درون آسیای وسطی یعنی از ترکستان چین تا دریاچۀ اورال و ایران و بافاصله‌های تا رود دانوب در اروپا پراکنده بودند… راجع به سکاها کسانی مانند: بقراط، ارسطو، استرابون، بطلیموس اطلاعاتی داده‌اند، در آغاز سدۀ هفتم ق.م سکاها از جبال قفقاز عبور کردند و در آذربایجان به تاخت و تاز و تاراج مشغول شدند، «هووخشتره» پادشاه ماد، در نزدیکی دریاچه «ارومیه» از سکاها شکست خورد و ناچار شد شرایط سنگین آنها را بپذیرد.

از آن پس سکاها بنائی تاخت و تاز را در همه صفحات شمال غربی ایران، آشور، وان، کاپادوکیه گذاشتند، کشورها را یکی پس از دیگری تسخیر کردند، تا کنار دریای مدیترانه پیش رفتند، هرچه را می‌یافتند به غارت می‌بردند، آبادی‌ها را ویران و مردم را نابود می‌کردند، از مندرجات «تورات» بخوبی معلوم می‌شود که رعب و ترس از سکاها و کشتار و غارت آنها در دل مردمان آن روز افتاده بود، هیرودوت می‌گوید: تاخت‌وتاز سکاها ۲۸ سال طول کشید عاقبت «هووخشتره» پادشاه ماد سران سپاه سکائی را مهمان کرده همه را حال مستی کشت آنگاه سکاهای بی سالار از «ماد» خارج شدند،* مدتی پس از این رویداد کوروش هخامنشی در جنگ با سکاها کشته شد، داریوش بزرگ پس از تسخیر بابل در صدد بر آمد سکاها را مجازات کند (موفق نشد) سکاها پارة از خدایان یونانی را می‌پرستیدند، اداب و عادات وحشتناک داشتند، خون اولین دشمنی را که می‌کشتند، می‌آشامیدند، سرهای کشته‌گان را برای پادشاه خود می‌بردند، پوست کشته‌شدگان را می‌کندند، بعد آن را مانند دستمال بکار می‌بردند. زبان سکاها از شمال خاور خراسان علیا تا رودخانه «دانوب» گوناگون بوده‌است در زمان داریوش هخامنشی ایالت ۱۵ ایران را تشکیل می‌دادند.[۲] فراز فوق در مورد سکاهای پادشاهی آمده است.

سکاهای پادشاهی موطن ثابت نداشتند، در قلمرو بسیار وسیع اروپا و آسیا در حرکت بوده‌اند، برخی از مورخین حسب معلومات خویش حدودی خاصی را تعیین می‌کنند:

موطن سکاها از منظر محمد حسن‌خان اعتمادالسلطنه

«سرزمینی که قطعۀ از آن را ایران و ناحیه‌ای را توران می‌گویند جولانگاه قبائل سکائی صحرانشین بوده و آن طوائف از پشت یافث ابن نوح آمده‌اند در اصقاع این دو مملکت ییلاق و قشلاق می نموده‌اند یعنی از هندوکوش تا جبال قفقاز و از کناره‌ای فرات تا ساحل چپ رود سند را این جماعت گاه و بیگاه مضرب خیام خود داشته‌اند بسیاری از آنها به فرنگ و سائر ممالک مهاجرت نموده‌اند.»[۳] از بررسی‌های گذشته‌های دور چنین بدست می‌آید که قبائل معروف به «سکاها» در تکوین جوامع طبقاتی و اولین نظام‌های دولتی نقش اساسی را بازی نمودند. مخصوصاً در تأسیس نخستین دولت «باکتریا» رول تکاملی داشتند، اینک از قول رقیه بهزادی می‌خوانید: «تشکیل یک جامعه طبقاتی و نخستین نظام‌های دولتی در مناطق قابل کشت و زرع در آسیای مرکزی در نخستین سده‌های هزارۀ اول ق.م مصادف با نفوذ شدید، یا تصرف این مناطق بدست طوائف ساکن در جولگه‌های مجاور بود که «دوره استیلاءبربرها» بر جنوب آسیای مرکزی نامیده می‌شود، همین نکته درباره تاریخ کهن «باکتریا» صدق می‌کند،  که در انجا یک نظام حکومتی بصورت‌های نخستین آن در سده‌های هفتم و ششم وجود داشته است در این زمان بود که طوائف سکاهای ایران شرقی بر ارتفاعات پامیر و مرزهای افغانستان رخنه کردند. کاوش‌های تازه در جنوب تاجیکستان در باکتریای باستانی نشان داده است که گروه‌های مختلفی از طوائف دام پرور تازه وارد …… در آنجا در پایان هزاره دوم و نخستین سده‌های هزاره اول ق.م ساکن شدند، همۀ این فرآیندها ظاهراً به یکدیگر مربوط بودند، یکی از عامل مهمی در تکامل جامعۀ باستانی و دولت باکتریای به شمار می‌‌آمدند، نقش این طوائف در تحکیم مبانی سیاسی بخوبی آشکار است.»[۴]

موسیو رنه‌گروسه، موضوع مهاجرت اقوام «سیتی» را چنین ترسیم می‌کند: «در زمان مهاجرت‌های بزرگی «هندواروپائی‌ها» برخی قبائل آریائی که یک طرف با «سیتی‌های» اروپا و از جانب دیگر با قبائل هندو ایرانی ارتباط و خویشاوندی داشتند، جولگه‌های جنوب روسیه را ترک داده چیزی بطرف کوهای اورال پراکنده شده و قسمتی هم به طرف سیر دریای رفته بعد از عبور از کوههای «تیان‌شان» وارد علاقۀ کاشغر شدند، و از آنجا تمام ترکستان شرقی، وادی‌های «کوتچه» و «قره چار» و «توئین هوانگ» را تا «کانسو» متصرف شدند، و با خاک چین تصادم پیدا کردند.»[۵] البته باید مستحضر بود که آنچه رنه‌گروسه خاطر نشان کرده‌است یک فرضیه است. نه یک نظریة متکی به سندی مورد پذیرش «علم» قرار گرفته باشد. به این معنا که این فرضیه علمی نیست.

آقای کوهزاد با تحریف جزئی فرضیه‌ای خویش را درباره نوشتۀ «رونه گروسه فرانسوی چنین ابراز می‌دارد: این نظریه را با جزئی تحریف چنین میتوان تصحیح کرد که شاخۀ «سیتی» با سائر اقوام هندو اروپائی در اراضی بین حوزه علیای «سیردریا» و «اکسوس» یک جا می‌زیست. زمانی که مهاجرت‌های بزرگ شروع شد، شاخه‌ها موج موج پشت سر هم به خاک‌های اروپا منتشر شد و شاخه‌ای بطرف جنوب در باختر فرود آمد و برخود نام «آریا» نهاد و قبائل «سیتی» عجالتاً جابه جا ماندند، بعد از جنبش‌های شعب هندواروپائی که جای نسبتاً فراخ شد. آنها مسکن خویش را توسعه داده به جانب شرق حوزه «سیردریا» دامنه‌های دو طرف کوه‌های «تیان‌شان» و علاقۀ سنگیانگ یعنی ترکستان شرقی را اشغال نمودند و به جانب غرب اراضی شمال بحیرۀ خزر و بحیرۀ سیاه را اشغال کردند و تا کوهای «اورال» پیش رفتند، وبه خاک‌های اروپای شرقی تماس حاصل نمودند.و جنوب روسیه بنام ایشان «سیتیا» (سکائیه) معروف شد. اویستا اگر چه از ایشان بصورت «سیت» نام نمی‌برد معذالک از خلال متن اویستا و از شرح اقدامات جنگی اولین پادشاهان بزرگ «بخدی» یعنی سلاله‌ای «پارادانا» و «کوانی» و «اسپه» با نیروی و معنوی قرن‌های متوالی تهذیب آریائی باختری را از تهاجمات آنها حفظ کردند و این رویه راتمام حکمروایان باختری و پادشاهان بزرگ آریانا تا زمان «ایوتیدم» و هلیکلس» جز، مرام خود قرار داده بودند،همین قسم در نقاط غربی آریانا و آسیا (پارسوا، آ مادای، آشوری، یونانی، هر کدام در نقاطی که از جانب شمال با امواج «سیتی» مصادف بودند، رویه‌ای پادشاهان هوشمند «بخدی» را تعقیب کردند و بدین منوال «سیتی»ها در منطقۀ علف‌زار جنوب روسیه و شمال آمو و بحیرۀ خزر و بحیرۀ سیا باقی ماندند. (البته آقای کوهزاد از گفته‌های «رنه گروسه» چنین استنباط بالا بالای نموده‌اند آیا به نظر اهل تحقیق چنین استنباطی در برابر «نص» قابل قبول است یا خیر؟ طبیعی است استنباط در برابر نص هیچ دانشمندی نمی‌پذیرد. و از سوی دیگر فرضیه آقای رنه‌گروسه که سکاهای هندواروپای را با سکاهای هندوایرانی خویشاوند دانسته است مورد تأمل است.) چنانچه قبلاً اشاره شد آنچه رنه گروسه آورده است یک فرضیه است که علماً تثبیت نشده است.

زیرا منابع یونانی بار اول در حوالی (۷۰۰-۷۵۰ ق.م) از «سیت»ها صحبت می‌کند و منابع آشوری آنرا تکمیل می‌نماید این تذکار اول برای این است که سکاها جایی «سمیریها (Cimmerens) را در علف‌زار روسیۀ جنوبی اشغال کردند. از این امر واضح می‌شود که «سیت»ها از ساکنین نخستین در جنوب روسیه نبوده، بلکه قرار که ذکر شد،  از حوزۀ علیای سیردریا و آمو شاخه‌ای به طرف غرب رفته و جای سیمیری‌ها را اشغال نمودند.[۶] تقریباً از این تاریخ به بعد «سیت»ها داخل صحنۀ تاریخی می‌شوند. سرزمین‌ها و ملکی را که تماس داشتند از آنها اسم می‌برند. قراری که از روی تصاویر «یونان سیتی» «قول اوبه (Koul – oba) و ویورونیژ (Vuronej) معلوم می شود «سیتی»ها اشخاص ریش‌دار بوده و مانند اسکائی‌ها شاخۀ دیگرشان که در صحنه‌های «پرسه پولیس» دیده می‌شوند کلاه‌های گوش پُتک نوک‌تیزی به سر می‌کردند تا از شمال (وزیدن بادهای) شدید علف‌زارهای شمال در امان باشند. سکاها و سیتی‌ها همه لباس‌های فراخ می‌پوشیدند، که مرکب از پیرهن و شلوار فراخ بود اسپ که حیوان مخصوص جولگه‌های وسیع علف‌زار است رفیق دائمی آنها بود و از تیروکمان خویش جدائی نداشتند.»[۷] این قسمت از گفته‌های روانشاد کوهزاد ورنه‌گروسه از ذهنیت‌شان سرچشمه گرفته مستند به منبع موثق نیست مخالف بیان تورات است.

اما دربارۀ ریش آنها رقیه بهزادی چنین نوشته است: «آیا سکاها ریش داشتند؟ کاوشهای پازیریک معلوم می‌دارد که اگر چه مردان طائفه یا موی صورت خود را می‌کندند یا می‌تراشیدند، ولی رئیس قبیله که در تپۀ ۲ پازیریک دفن شده بود، بطور طبیعی ریش نداشت ولی ریش مصنوعی در زیر سرش نهاده بودند، اگر بخواهیم ریشش را به عنوان نشانۀ منصب در زمینۀ سیاسی و مذهبی بدانیم، آیا آن را می‌توان نشانۀ مقام یا علامت فرقه‌ای دانست؟

زیرا رهبران قبیله ریش‌های بدین شکل داشتند. و حال آنکه افراد عادی قبیله، یعنی جنگجویان و شکارچیان دارای ریشی نوک‌تیزی بودند که بر روی آثار فلزی این دوره دیده می شود.»[۸]

 

شهرنشینی سکاها

تحقیقات اخیر نشان داده تا قبل از سده‌ای پنجم ق.م گروهی از سکاها در جنوب روسیه به عنوان کشاورزان ثابت سکونت اختیار کرده بودند. اسپیتزین، (Spitzin) میان کسانی که در سواحل دن‍پیر و کسانی که در نواحی «کیف» و «پولتاوا» ساکن شده بودند، فرق گذاشته است. اما اختلافی که بدان اشاره می‌کند، باید مربوط به نتائج ازداواج با افراد محلی باشد تا به عدم تشابه ذاتی میان خود سکاها، کاوشهای که در منطقه دنپیر به عمل آمده ویرانه‌های شهرهای را آشکار ساخته که به بعضی از کوچ‌نشینان سکائی، یا در هر صورت به بعضی از جوامع نیمه سکائی، تعلق داشته است. یکی از آنها «کامنسکویه» که می‌توان آن را نوع ویژه‌ای این گونه زیست‌گاه دانست. این محل در ساحل چپ دنپیر و مقابل «نیکوپول» قرار دارد، که از سدۀ پنجم تا دوم ق.م مسکونی بوده است. «کامنسکویه» از سه سو به وسیله استحکامات طبیعی حفظ می‌شد، اما در بخش جنوبی، ساکنانش حصار گلی و بسیار مستحکم ساخته بودند.

جالب‌ترین شهر سکائی که تاکنون مورد کاوش قرار گرفته شهر «نئاپولیس» بوده است. این شهر در حومۀ «سیمفروپول» در کریمه قرار دارد و در ۱۹۴۵ م حفاری در آنجا بوسیلۀ «شولس» و «گولووکینا» به عمل آمد. این شهر از پایان قرن چهارم ق.م تا آغاز عصر مسیحیت، پایتخت سکاهای سلطنتی بود، در پیرامون آن دیوار بزرگ از سنگ ساخته بودند. این دیوار از ۹- تا ۱۴ یارد ضخامت داشت و در داخل آن پایتخت «اسکولوروس» و پسر و وارثش «پالاکوس» شاه آینده قرار داشت و دارائی بناهای عمومی جالب توجه از سنگ بود، این بناها را با ستون‌های مجلل، سر ستون‌های آراسته، و تندیس‌های مفرغی و مرمرین، مزین کرده بودند. «نئاپولیس» گورستان وسیعی داشت. در میان تعدادی از گورهای که دارای اشیائی زرین بودند، کاوشگران به آرمگاه عالی و زیبائی برخوردند، که اگر چه دارای یک ویژه‌گی قومی هلنیستی بود، ولی به یک ملکه سکائی تعلق داشت شهری مانند این، با چنان گورهای زیبا نمی‌تواند به سرعت رشد کرده باشد، زیرا پیچیدگی شهر و زیبائی گورها حاکی از زندگی پیش رفته و اقتصاد ثابت و جهان‌بینی وسیعی بوده، حکایت می‌کند. اگر چه شهرهای مانند: «نئاپولس» و یا مانند شهرهای کوچکتر و فقیرتر «کامنسکویه» در «سکائیه» به ندرت دیده می‌شوند. شهرنشینان در زندگی بیابان‌گردان شرکت می‌جستند و از آن لذت بسیار می‌بردند. در واقع سکائیان شهرنشین تا اندازه شبیه مردم محترم و با تربیت انگلیس در قرن ۱۹ م ریشه در روستاها داشتند، و همیشه به زندگی روستائی عشق می‌ورزیدند. سکاها در صورت بدست آوردن فرصت به همان اندازه شیفتۀ هنر بودند که به تفکر و تعقل عشق می‌ورزید.»[۹]

ادامه دارد…

 


[۱] – احمد خلیل ا… مقدم، تاریخ ایران، انتشار اجمالی پور و انتشارات دژ چاپ اول ۱۳۸۰ تهران، ص ۸۹٫

* – حسن پیرنیا نوشته است : «درباب سکاهای که به «ماد» و «آسیای صغیر» در زمان «هووخشتر» ریختند عقائد مختلف است بعضی آنها را از سکاهای پادشاهی که هیرودوت ذکر کرده می‌دانند و این سکاها را از نژاد اصفر (زرد) به شمار می‌آورد ایران باستان ‌
ج ۳ ص ۲۲۴۹٫

[۲] – فرهنگ استاد معین ص ۷۷۲ ج ۵ ذیل نام سکا، و لغت نامۀ دهخدا ذیل نام سکاء و ایران باستان ج۱ ص ۵۷۷ و ۵۷۸٫

[۳] – در رالتیجان فی‌التاریخ بنی الاشکان، ج ۱، ص ۱۰۵٫

[۴] – قوم‌های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجۀ ایران ۱۳۷۳ چاپ اول، ص ۵۸٫

[۵] – رنه گروسه، تاریخ آسیای، ج ۲ ص ۵۱٫

[۶] – رنه گروسه، امپراطوری علف‌زار (EMPIREDES SLEPPES)، سال طبع ۱۹۳۹، ص ۳۴٫

[۷] – اقتباس از تاریخ افغانستان، ج ۲، ص ۳۸۵ و ۳۸۶ .

[۸] – اقوام کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، ص ۱۴۱و ۱۴۲٫

[۹] – اقوام کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، ص ۱۴۳٫

مليت گرايی هزاره (درنگی بر ناسیونالیسم هزاره ها)

????**نوشته شده توسط محمدعلی بهمنی قاجار/جمهوری سکوت**. ???? **ارسال شده در** هزاره

 

نوشته زیر فصلی از کتاب "جایگاه سیاسی و اجتماعی شیعیان در افغانستان" است که توسط آقای "محمدعلی بهمنی قاجار" نویسنده و پژوهشگر ایرانی نوشته و در ایران منتشر شده است. این کتاب در هفت فصل، تصویری مستند از جامعه شیعیان افغانستان ارائه کرده است. پیشینه تاریخی اهل تشیع افغانستان، جایگاه سیاسی و اقتصادی آنها در كشورشان، نقشی كه در ساختار قدرت دارند، گروه های سیاسی شیعه و مناسبات جامعه شیعیان با ایران و سایر كشورها از مهمترین مواردی هستند كه مورد بررسی قرار گرفته است.

نوشته "ملیت گرایی هزاره" از آن جهت درخور اهمیت است که بازتاب دهنده دیدگاه یک پژوهشگر مستقل ایرانی راجع به مناسبات درونی جامعه هزاره است. از پژوهشگران ایرانی در مورد افغانستان و مناسبات درونی این کشور آثاری منتشر شده است، اما در مورد مناسبات درونی جامعه هزاره و جایگاه آنان در سلسله مراتب قدرت سیاسی افغانستان، این نخستین اثری است که از یک نویسنده ایرانی منتشر شده است.

این نوشته از جهتی دیگر نیز دارای اهمیت است: آقای بهمنی قاجار در نگارش این کتاب تنها به منابع و روایت های کلیشه ای موجود تکیه نکرده، بلکه با روابط گسترده ای که با دانشجویان افغانستانی دانشگاه های تهران و همچنین بسیاری از چهره های فرهنگی افغانستان داشته است، توانسته است به نکات و مؤلفه های ظریف در مناسبات درونی جامعه هزاره پی ببرد و از آن در نگارش کتابش استفاده کند؛ نکات، واقعیتهای تاریخی و مؤلفه هایی که در پژوهش سایر نویسندگان خارجی راجع به هزاره ها کمتر دیده می شود.

روشن است که در این نوشته ممکن است نکاتی هم وجود داشته باشد که با واقعیت ها و یا تحلیل های موجود راجع به ملیت گرایی هزاره ها مطابقت نداشته باشد. به همین سبب سایت جمهوری سکوت بدون هیچ نظری در تأیید و یا رد آن، این نوشته را صرفاً به عنوان یک اثر پژهشی به دست نشر سپرده است.

از آقای محمدعلی بهمنی قاجار که دانش آموختۀ ارشد رشته حقوق بشر از دانشگاه تهران و کارشناس برجسته مسایل افغانستان است، چند کتاب در ایران منتشر شده است.

یادآوری: عنوان این نوشته در کتاب ذکر شده به همین صورت "ملیت گرایی هزاره" آمده است.

جمهوری سکوت

 

ملیت گرایی هزاره (درنگی بر ناسیونالیسم هزاره ها)

 محمدعلی بهمنی قاجار

 

یكی از اندیشه­ هایی كه در میان شیعیان هزاره نفوذ بسیار زیادی بدست آورده، ملیت­گرایی هزاره است. هزاره بودن به عنوان یك هویت مستقل یك واقعیت بدون تردید به شمار می­رود. منطقه ­ای كه امروز از آن به نام هزارستان یاد می­گردد، در دوران باستان غرچگان نام داشت و از مردمان این ناحیه به عنوان غرجستانی نام برده می­شد. غرچگان یكی از كانونهای تمدن ایران باستان به شمار می­رفت و از آن در شاهنامۀ فردوسی كه شناسنامۀ تمدن ایرانی است، بارها یاد شده است.(37) از این رو هویت مردمانی كه در هزارستان زندگی كرده­ اند پیشینۀ تاریخی و باستانی كهنی داشته است. تا پیش از تهاجم همه جانبۀ امیر عبدالرحمان خان به هزارستان در ابتدای قرن چهاردهم قمری نیز هزاره ­ها خود را مردمانی از سرزمینی با هویتی مستقل می­دانستند و حتی به عبدالرحمان خان خرده می­گرفتند كه چرا هزاره­ ها را در ردیف همسایگان خود قرار نداده است.(38) اما تهاجم گسترده عبدالرحمان خان به هزارستان و تحقیر دائمی هزاره ­ها از آن برهۀ زمانی به بعد، به تضعیف هویت هزاره منجر گردید. هزاره ­ها در عمل مردمانی درجه چندم محسوب گردیده و حقوقشان به عنوان یك شهروند به طور كلی نادیده گرفته می­شد و افزون بر آن هزاره بودن مظهر نوعی پستی محسوب شده و مردمان هزاره افرادی فاقد فرهنگ و جایگاه اجتماعی و مستحق هرگونه رقتار شنیعی قلمداد می­گردیدند.(39) چنین وضعیتی منجر به گریز خود مردمان هزاره نیز از هویت قومی­شان شده بود.(40) نهضتهای سیاسی كه در میان شیعیان به وجود آمد، هم­چون جنبشی كه سید اسماعیل بلخی رهبری آنرا بر عهده داشت نیز در پی احقاق حقوق همگی شیعیان بود و موضوع هویت قومی هزاره ­ها كمتر مورد نظر این جنبش قرار داشت. با فعالیت سازمانهای مائویستی به ویژه در دهه 1350 خورشیدی در افغانستان كه بر آنچه آن را احقاق حقوق ملیتهای ستمدیده افغانستان می­خواندند، تأكید می­كردند، اولین گامها در راه احیاء هویت قومی هزاره­ها به عنوان ملیت هزاره برداشته شد.(42) در همین حال از آغاز دهه 1350 در خارج از افغانستان و در كویته پاكستان نیز تلاشهایی بر بنیاد نژادگرایی برای احیاء هویت قومی هزاره­ ها آغاز شد.(43) با این حال جنبش عمومی هزاره ­ها در دهه 1350 و همچنین در دهه 1360 ویژگی مذهبی داشت.(44) البته این جنبش به هزاره ­ها اعتماد به نفس زیاد داد، آنها بار دیگر خود مختاری بدست آوردند و با بهره­ گیری از ظرفیت مذهب شیعه، توانستند در سطح جهانی خود را معرفی نمایند. اما جنبش مذهبی شیعیان افغانستان كه عمدتاً به وسیله هزاره­ ها هدایت و رهبری می­شد بیشتر به طرد اهمیت هویت قومی هزاره می­پرداخت و با توجه به اینكه ماركسیستها نیز مسئله ملیت هزاره را مطرح كرده بودند. جنبشهای مذهبی شیعیان افغانستان چندان تمایلی به توجه به موضوع هویت قومی هزاره  نداشتند.(45) اما از سال 1368 خورشیدی و با تأسیس حزب وحدت اسلامی افغانستان، این حزب افزون بر آنكه جنبش سیاسی شیعیان قلمداد می­گردید به نوعی از قومیت هزاره نیز نمایندگی می­كرد.(46) كه این مسئله سرآغاز اهمیت یافتن بیش از پیش هویت قومی هزاره گردید. در این دوران حزب وحدت تلاش كرد تا در كنار هویت مذهبی و شیعی خود، موضوع قومیت هزاره را نیز مطرح كند و در حقیقت مطالبات قومی هزاره­ ها را نیز پی­گیری نماید.(47) به ویژه شخصیت عبدالعلی مزاری نماد ملی ­گرایی هزاره گردید. مزاری تا آنجا در راه احیاء هویت قومی هزاره­ ها اهمیت داشته است كه علیزادۀ مالستانی نویسندۀ هزاره، نقش وی را در راه بازیابی هویت هزاره ­ها، قابل مقایسه با جایگاه موسی پیامبر برای قوم بنی اسرائیل می­داند. دكتر همت فاریابی یكی از شخصیتهای هزاره­ درباره تلاشهای مزاری در راه هویت قومی هزاره­ ها، بیان می­دارد:

«او درد تاریخی ملت ­اش را با تمام وجود احساس می­نماید، به طور آشكارا در عرصه پیكار نظامی و سیاسی از هویت ملی جامعه هزاره سخن می­گوید و لحظه­ ای هم در دفاع از هویت مردمش غفلت نمی­ورزد. در همه­ جا و در همه احوال، از هویت جامعه­ اش به عنوان یك ملیت مساوی ­الحقوق، حرف می­زند و دفاع می­نماید. چنانچه او در یكی از صحبتهایش می­گوید كه حالا درست است كه مادر اینجا كاری نكردیم، جایی نگرفتیم، حكومتی تشكیل ندادیم، ولی با مقاومت، با فداكاری مردم خود، یك عزت و هویت پیدا كردیم و آن عزت اینست كه می­گوییم: ما یكی از اقوام افغانستان هستیم، در این خانه مشترك دیگر هزاره بودن ننگ نباشد. اگر افغانها، تاجیكها، ازبكها و تركمنها به اسلام فخر می­كنند، ما هم مسلمان هستیم و به اسلام فخر می­كنیم، اگر آنها به نژادشان فخر كنند، ما هم یك نژاد هستیم، به نژاد خود فخر می­كنیم، به هر صورتش ما در این خانه شریك هستیم. رهبر شهید مزاری، می­داند كه در پهنه پرفراز و فرود تاریخ افغانستان، حاكمیتهای مستبد و هزاره ستیز، پیوسته تلاش كرده­ اند كه كلمه «هزاره» را از لحاظ معنوی در ذهن هر افغانستانی به كلمه ننگ و نفرین مبدل نمایند و در این جنگ روانی، سعی كردند تا هویت  نژادی هزاره­ها را هویت بیرونی بدهند كه گویا این قوم به طور تصادفی در افغانستان زندگی می­نماید و از هرگونه اصالت تاریخی و فرهنگی محروم است. استاد مزاری در سخنان خویش به عمق مسئله اشاره می­كند: یكی اینكه هزاره بودن ننگ نباشد و دوم اینكه هزاره­ ها مانند هر نژاد دیگر در افغانستان حق دارند كه به نژاد خود افتخار نمایند.»(48)

تلاشهای مزاری در راه خواسته­ های قومی هزاره و اهتمام وی به موضوعی كه به نام احقاق حقوق «ملیت هزاره» مشهور شده بود، مخالفتهایی را در داخل جامعه شیعیان افغانستان و حتی هزاره­ ها برانگیخت و با توجه به اینكه موضوع تأكید بر ملیت هزاره ابتدا از طرف گروههای مائویستی عنوان گردیده بود، این شائبه به وجود آمد كه طرح ملیت­گرایی هزاره با معتقدات مذهبی در تضاد است. در برابر این سوء تفاهم، طرفداران ملی­گرایی هزاره درصدد برآمدند تا ناسازگار نبودن این موضوع با ارزشهای مذهبی را به اثبات برسانند. «الف. افسرده خاطر» یكی از كسانی است كه در اثرش به نام «نبرد هزاره ها در كابل» از موضوع ملی­گرایی هزاره در برابر ایرادهای طرح شده دفاع می­نماید. وی با اشاره به مخالفت ها با موضوع هزاره گرایی، در پیشگفتار كتاب خود، بیان می­دارد:

«نوشته شدن كلمه هزاره ­ها در پشت جلد و متن كتاب، احساسات عده ­ای را برانگیخته است و چنین پنداشته ­اند كه نوشتن و جاری كردن كلمه «هزاره» به زبان ملی­گرایی به حساب آمده، حكایت از انحراف فكر و خبث باطن نویسنده و گوینده دارد.»(49)

افسرده خاطر در ادامه این نوشتار، آشكارتر به مخالفتها با ملی ­گرایی هزاره اشاره می­كند و در این باره چنین می­نگارد:

«خودیهای ساده اندیش و پاكدل، كه نتوانسته­اند، برجستگیها و خصیصه­ های  ذاتی ملت خویش را باور نمایند، در برابر دیدن و شنیدن كلمه «هزاره ­ها» حساسیت نشان می­دهند. زیرا كه آنها، تا هنوز كه هنوز هست حالت خودگریزی دارند. لهذا، مطرح شدن كلمه «هزاره­ ها» را یك نوع افشاگری و انگشت نما كردن و گذشته ­ها را به یاد دیگران دادن، می­دانند لهذا با گوینده و نویسنده­ای كه این كلمه را بر زبان و یا از نوك قلم جاری می­نماید، عناد و دشمنی می­ورزند. ولی از آنجایی كه برای این عنادورزی و خصومت، دلیل منطقی و قانع كننده­ ای در دست ندارند از حربه «ملی­گرایی» بهره می­جویند.

بنابراین، وظیفه همه كسانی كه به نعمت مقدس «خودباوری» دست یافته­ اند، اینست كه از این حساسیت نشان دادنها، ناراحت و افسرده خاطر نگردند زیرا كه گذشت زمان و مقاومت «خودباورها» این موضوع را از بین خواهد برد و در نهایت خودی ها و دیگران، قبول خواهند كرد: هزاره  كلمه ایست مثل كلمه «تاجیك»، مثل كلمه «پشتون»، مثل كلمه «عرب»، مثل كلمه «ترك» و ... و هیچگونه وحشتی در كار نیست.»(50) افسرده خاطر پس از  این پیش درآمد به موارد مشروع دانسته شدن ملی­گرایی در آیات قرآنی و سخنان بزرگان دین می­پردازد و با اشاره به آیات گوناگونی از قرآن مجید و نیز احادیثی از معصومان (ع)، ناسازگار نبودن دین با اشتیاق به پیوندهای قومی و ملی را مورد بررسی قرار می­دهد و با توجه به آنها چنین نتیجه می­گیرد كه علاقه به هویت قومی و افتخار به تبار و نژاد و گذشته تاریخی، مغایرتی با دین اسلام و مذهب  شیعه ندارد.»(51)

علیداد لعلی یكی دیگر از شخصیتهای هزاره بود كه باور به اهمیت هویت قومی هزاره­ها و ناسازگار نبودن این موضوع با مذهب شیعه داشت. لعلی در اثرش به نام «سیری در هزاره­جات» به این مسئله اشاره دارد و بیان می­كند:

«اگر كسی از ملیت به عنوان هزاره روی كاغذ نوشتاری بیاورد و از مشكلات و مصائب آن و از شخصیت و بزرگواری آن حرف و سخنی بر زبان براند، مسلماً از سوی خود هزاره­ ها و عناصر تنگ نظر و كوتاه اندیش متهم و محكوم به چپ مائویستی، انحراف و التقاط می­گردد، از سویی این تنش و تضاد در مقام عمل هم آشكار بوده است. تضاد و تنش در دو جبهه، جبهه خودی و جبهه مخالف: ملیت­ها و حكومتهایی  كه از این ملیتهای ناآگاه به سود خود حربه می­ساختند و علیه همدیگر به كار می­بردند، حربه ملیت بوده است. اما در مورد هزاره­ های افغانستان هم ملیت و هم مذهب، عامل محكومیت و سركوبی این مردم  بوده است. مذهب شیعه، ملیت هزاره دو اصل الهی و انسانی با هم تلفیق یافته و هویت هزاره­ ها را قوام بخشید. ولی دشمنان مذهب و ملیت از این تلفیق و هماهنگی به وحشت افتاده، درصدد انتزاع آن افتادند كه در روابط با مسائل داخلی و مذهبی و ملی كشور، این نقیصه كاملاً مشهود بوده و جای بحث و استدلال نیست و نبوده است و درباره قوم و ملیت و نژاد، سخنها و تأكیدات زیادی از سوی رهبران برجسته دین شده است. چنانچه حضرت امام جعفر صادق (ع) فرموده است: «به خدا كافر شده كسی كه از نژاد و نسب خویش بیزاری جوید گرچه كم ارزش و پست باشد.»(52)

بدین ترتیب تلاشی در میان شخصیت های هزاره صورت گرفت تا به ملیت­گرایی هزاره در چهارچوبی مذهبی مشروعیت ببخشد. بر این اساس تعلق به هویت قومی هزاره و در حقیقت بازیابی هویت هزاره باید نادیده گرفته نشده و بر آن به عنوان عنصری اساسی در هویت مردمان هزاره تأكیدی ویژه گردد. ضمن اینكه هزاره ­گرایی در تضاد با مذهب شیعه نیز پنداشته نشده، بلكه به عنوان موضوعی در كنار و همراه آن تلقی گردد. به بیانی ساده، هزاره ­ها از سویی از هویت سیاسی و مذهبی شیعی به عنوان بخش اصلی جامعه شیعیان افغانستان برخوردار هستند و از سویی دیگر باید به قومیت و تبار و نژاد خویش نیز افتخار نمایند، چنین تعریفی از ملیت­گرایی هزاره، هم متضمن حق اصلی هزاره­ ها در راه شناخت هویت فرهنگی، قومی و آگاهی از تبار و نژادشان بود و هم هویت ملیت هزاره را رویاروی مذهب شیعه قرار نمی­داد. بلكه به اهمیت این مذهب نیز به عنوان یكی از ویژگی ­های اصلی ملیت هزاره اهتمامی زیاد داشت. این برداشت از ملیت­گرایی هزاره هم چنین برای همگرایی هزاره ­ها با سایر اقوام افغانستان نیز مشكلی ایجاد نمی­كرد. زیرا هزاره ­ها فقط حق به رسمیت شناخته شدن هویت قومی­شان را در جامعه افغانستان مطالبه می­كردند و به كینه­ ها و تضادهای قومی دامن نمی­زدند. در داخل جامعه شیعیان افغانستان نیز به طور طبیعی نمی­بایست طرح هویت قومی هزاره به تضعیف همگرایی شیعیان منجر می­گردید. زیرا تمایز میان هزاره ­ها با سایر قومیتهای شیعه هم چون: قزلباشها و افغانها یا تاجیكهای شیعه امری مسلم و در گذشته تاریخی همواره پابرجا بود. تنها موضوعی كه می­توان در مورد پیامدهای زیانبار ملیت­گرایی هزاره به آن اشاره كرد. تضعیف همگرایی میان هزاره ­ها و سادات بود. زیرا سادات خود را بزرگ جامعه شیعیان پنداشته و به ویژه در عمل بر هزاره­ ها سروری داشتند.(53) پذیرش هویت قومی هزاره ­ها و افتخار به این هویت، به پایان دادن به سروری سادات بر هزاره­ ها می­انجامید.(54)

با توجه به چنین وضعیتی باید اندیشه ملیت ­گرایی هزاره را زمینه پیدایش تهدیداتی برای جایگاه سادات در جامعه هزاره دانست. البته بسیاری از سادات و به ویژه شخصیت های برجسته و با دانش آنها خود را نیز پاره ­ای  از ملیت هزاره پنداشته و در راه بازیابی هویت هزاره­ ها و پی­گیری خواسته ­های دیرینه آنان تلاش داشتند كه نمونه آشكار چنین كسانی «دكتر سید عسگر موسوی» نویسنده كتاب هزاره­ های افغانستان است. كتابی كه در برگیرنده آگاهیهای زیادی از هزاره ­ها و سرآغاز تلاشهایی علمی در راه خودآگاهی مردمان هزاره است. به طور كلی در شرایط فعلی، اندیشه تعلق سادات به ملیت هزاره نیرومند شده و در محافلی میان سادات طرفدارانی پیدا كرده است.(55) اما باز هم نباید از تغرقه ایجاد شده بین سادات و هزاره ­ها در اثر تقویت ایده ملیت­گرایی هزاره صرف­نظر كرد. زیرا اگرچه ایده یاد شده كاركردی سودمند را در مناسبات میان هزاره و سادات داشته است و به حس برتری جویی سادات و استشمار هزاره ­ها به دست آنها پایان داده و بسیاری از آنها را مشتاق كرده است تا بر تعلق خود به قومیت هزاره پافشاری نمایند.(56) اما در كنار این پیامد سودمند، بعضی از هزاره­ها در پی از میان بردن پیوندهای میان سادات و هزاره ­ها و در حقیقت طرد سادات از جامعه هزاره برآمدند.(57) موضوعی كه می­تواند تضعیف گسترده موقعیت جامعه شیعه را در پی داشته باشد. در مجموع اندیشه آگاهی از هویت هزاره و مسئله ­ای كه به ملیت­گرایی هزاره  مشهور گردید، در دهه 1370 خورشیدی و با تأیید حزب وحدت اسلامی افغانستان و شخص عبدالعلی مزاری تقویت شد. اما موضوع یاد شده به چهارچوبهایی كه در سالهای ابتدایی دهه 1370 خورشیدی وجود داشت،  محدود نمانده است و فراتر از آرمانهای ملیت­گرایی كه  تلاش داشتند مشروعیت خود را با ارزشهای مذهبی نیز هماهنگ سازند و تنها به بیان حق به رسمیت شناخته شدن هویت قومی هزاره اكتفاء می­ ورزیدند. اندیشه­هایی پدیدار گردیده ­اند كه هویت ملی هزاره­ ها را بر مبنای یك تبار و گذشته تاریخی ویژه­ای تعریف كرده و در حقیقت به ملی­گرایی هزاره هویتی مخصوص می­دهند. ملیت­گرایی بر پایه هویت مغولی و بر مبنای هویت كوشانی دو نوع ملیت­گرایی بوده است كه در میان هزاره ­ها طرفدارانی داشته است. ضمن اینكه ملیت­گرایی هزاره رفته رفته منجر به بروز تضادهایی میان هویت قومی هزاره­ ها و هویت مذهبی آنها شد تا آنجا كه پاره ­ای از تحلیل­گران سیاسی هزاره براین باورند كه هزاره­ ها به جای اینكه هویت سیاسی­شان را بخشی از جامعه شیعیان افغانستان بپندارند. بایستی تنها از هویت قومی خود در جامعه سیاسی افغانستان نمایندگی نمایند. با توجه به اهمیت موارد یاد شده در ذیل آنها را به تفصیل بیشتر مورد بررسی قرار می­دهیم.

 

ملیت­گرایی بر پایه هویت مغولی و چنگیزخانی

بسیاری از پژوهشگران بر این باور بوده­اند كه نژاد هزاره ­ها به مغولان می­رسد و حتی بعضی شخص چنگیزخان را نیای هزاره ها می­دانند.(58) ویژگی ­های جسمانی، وجود واژگان مغولی در زبان فارسی مورد استفاده هزاره­ ها و بسیاری از آئینها و سنتهای هزاره نیز نظر وابستگی تبار هزاره­ ها به مغولان و چنگیزخان را تأیید می­كنند.(59) در سالهای اخیر در جهان ترك و مغول، چهره جدیدی از چنگیزخان ترسیم گردیده است و بر ویژگی­ های ارزشمند شخصیت وی تأكید زیادی صورت می­گیرد.(60) به چنگیزخان به عنوان سیاستمداری با كفایت كه به مردم خود هویت داد نگریسته می­شود. رهبری با نظم آهنین كه قوانین و مقرراتی نسبت به زمانش پیشرو تدوین كرد و نظام سیاسی پایه­ گذاری كرد كه مبتنی بر قواعد دموكراسی بود.(61) چنگیزخان یكی از معدود فرمانروایان تاریخ به شمار می­آید كه با وجود باورمندی به آئین خود به سایر ادیان  و مذاهب نیز احترام می­گذاشت.(62) در واقع وی یكی از بنیانگذاران پلورالیزم دینی است. چنگیزخان هم­چنین رسالت سیاسی بزرگی برای خود قائل بود كه معنای آن به سروری رساندن مغولان در جهانی امن و به دور از نزاع بود(63) و به بیانی دیگر چنگیزخان پیشوای نظم نوین جهانی و پیشقراول جهانی سازی است.(64) با توجه به چنین تأكیدی بر ویژگی­های سودمند چنگیزخان می­توان دریافت كه چرا اهتمام بر هویت مغولی در میان هزاره ­ها طرفداران بسیار زیادی پیدا كرده است و آنها در پی آن هستند تا بنیاد ملیت هزاره را بر پایه هویت مغولی قرار می­دهند. البته هویت مغولی تنها به الگوگیری از شخصیت چنگیزخان محدود نمی­گردد. بلكه فرهنگ و اخلاق مغولی را كه در برگیرنده ارزشهایی هم­چون: نجابت،  وفاداری و تأكید بر حجب و حیا است را نیز شامل می­شود.(65) فرهنگ و اخلاقی كه نفوذ بسیار زیادی در جامعه هزاره دارد. از این رو در میان هزاره ­ها تمایل بسیار زیادی به هویت مغولی وجود دارد. از كسانی كه به اشتیاق بعضی از هزاره­ها به هویت مغولی اشاره­هایی داشته­اند باید از چنگیز پهلوان نام برد. وی در كتاب معروفش «افغانستان، عصر مجاهدین و بر آمدن طالبان» به هنگام بررسی ویژگی­های  جنبش سیاسی هزاره، ابراز می­دارد:

«برخی از هواداران گروه های هزاره به پرورش كیش چنگیز ارج می­نهند تا بدین وسیله بر تفاوت تبار خود تأكید بگذارند و آنرا گرامی بدارند.»(66)

پهلوان در جایی دیگر و در هنگام گفتگو با عبدالعلی مزاری نیز به این موضوع اشاره  كرده و از مزاری پرسش می­كند:

«در اطراف شما نیروهایی هستند كه به تبار مغولی خود می­نازند و جنبش هزاره را می­خواهند در مسیر تعلقات نژادی سوق دهند تا بتوانند بر هویت خود تأكید خاص بنهند»

مزاری نیز در پاسخ به پرسش پهلوان با ابراز  این مطلب كه اینها جوان هستند، نباید جدی گرفت.(67) به طور تلویحی به درستی گفته­ های پهلوان گواهی می­دهد.

اشتیاق به هویت مغولی در میان هزاره ­های پاكستان بسیار پیشتر از هزاره ­های افغانستان پدید آمده و هزاره ­های ساكن كویته دارای تعصبات شدید قومی بوده­اند. هزاره ­های پاكستان از هویت واحدی برخوردار هستند كه به راسیسم نزدیك بوده و با تمجید از چنگیزخان همراه است. هزاره ­های پاكستانی به چنگیزخان به مثابه  نیای بزرگ همگی هزاره­ ها  می­نگرند و او را در جایگاه پیشوای سیاسی و نظامی همه دوران مورد ستایش قرار می­دهند. در سرتاسر كویته نیز نامها و پوسترها و عكسهایی از چنگیزخان وجود دارد. هزاره­ های پاكستانی از ابراز وابستگی خود به چنگیزخان برای بدست آوردن احترام و موقعیت اجتماعی استفاده برده­اند و او را چهره اجتماعی و تاریخی نژادشان می­پندارند.(68) هزاره­ های پاكستانی به افغانستان نیز احساس تعلق زیادی دارند و از بازگشت به هزارستان به عنوان سرزمین پدری­شان سخن می­رانند.(69) مهمترین تشكل سیاسی هزاره­ های پاكستان، «تنظیم نسل نوهزارۀ مغول» است كه در سالهای ابتدایی دهه 1970 میلادی در كویته ایجاد شده است این تشكل سیاسی شعار محوری با عنوان «برابری ملیتها بر اساس محور بشر دوستی» را پی­گیری می­كند.(70) كه معنای آن همانا برقراری عدالت اجتماعی و به رسمیت شناخته شدن هویتهای قومی در افغانستان و پاكستان است.

تمایل به مغول گرایی در میان هزاره­ ها و به ویژه هزاره ­های افغانستانی، برای آنها هم پیامدهایی سودمند و هم آثاری زیانبار داشته است. پیامد سودمند این موضوع، افتخار به هویتی است كه ریشه تباری و نژادی آن به قومی می­رسد كه پیشینه جهانگیری داشته است. این مسئله می­تواند هزاره ­ها را از مردمانی كه فرمانبران سنتی تلقی شده و از بیان هویتشان به عنوان هویتی پست خودداری می­كردند.(71) به مردمانی پایبند به هویت و گذشته تاریخی­شان و مفتخر به آن تبدیل نماید. اما پیامد زیانبار چنین موضوعی همانا جدا شدن هزاره­ها از بیشتر قومیت های افغانستان و حتی قومیت های شیعه غیر هزاره است و به ویژه هزاره ­ها را به مردمانی اجنبی و بیگانه در افغانستان تبدیل می­نماید كه به عنوان اشغالگر وارد جغرافیای افغانستان امروز(72) شده و به مدنیت با شكوه خراسان لطماتی بزرگ وارد كرده­اند. چنین نگرشی نسبت به هزاره ­ها خطرات پرشماری را برای آنها به دنبال خواهد داشت. چنانچه تا به حال نیز پاره­ای از پیشتونیستهای افراطی با مطرح كردن این مسئله كه افغانستان جای مردم بیگانه نبوده و هزاره ­ها به مغولستان بازگردید.(73) تلاش كرده ­اند تا از موضوع مغول تبار بودن هزاره ­ها سوء استفاده نمایند. اگر چه به ویژه پشتونها از نظر تاریخی در مقامی نیستند كه به بیگانه بودن هزاره ­ها اعتراض كنند، زیرا خود پشتونها نیز در دوران بسیار متأخر و از شمال غرب هند وارد افغانستان كنونی شده­اند و مردمان بومی این سرزمین نبوده ­اند.(74)

 ملیت­ گرایی بر پایه هویت كوشانی

در حالی كه بسیاری از پژوهشگران بر این باور بوده ­اند كه هزاره­ها تباری مغولی داشته ­اند. اما در كنار آن، نظریه ­ای كه به ویژه در سالهای اخیر طرفداران زیادی دارد. تعلق هزاره ­ها به كوشانیان است.(75) البته كوشانیها نیز از تبار اقوام یوئه­ چی مغول هستند ولی تبار كوشانی هزاره ­ها  در حقیقت به معنای كنار نهادن نظریه وابستگی نژادی هزاره­ ها به چنگیزخان است. بر اساس نظریه كوشانی تبار بودن هزاره­ ها، آنها در نزدیك به بیست و سه قرن پیش از این به افغانستان امروزی وارد شده­ اند و پادشاهیهای بزرگی پدید آورده­اند. نظریه كوشانی تبار بودن هزاره­ ها با توجه به اینكه پایگاه قدرت كوشانیها در هزارستان امروز بود و پایتخت كوشانیها در بامیان قرار داشت و نیز با آگاهی از این حقیقت كه ویژگیهای جسمانی هزاره ­ها به زردپوستان یوئه­چی  یعنی كوشانیان به طور كامل شبیه است، بسیار نیرومند می­گردد.(77) هم اكنون ایده كوشانی تبار بودن هزاره­ ها در میان دانشوران و روشنفكران هزاره و حتی جوانان هزاره به اندیشه­ای همگانی و پذیرفته شده، تبدیل گردیده است.(78) اما كوشانی تبار پنداشته شدن هزاره­ها نیز پیامدهایی سودمند و زیانبار دارد. كه در ذیل  به اختصار به آنها اشاره می­گردد:

 1 ـ با تعلق دادن تبار هزاره­ ها به كوشانیان، اثر منفی وابستگی هزاره ­ها به چنگیزخان كه همانا بیگانه بودن و اشغالگر شمارده شدن آنها است. از بین می­رود و در عوض، هزاره­ ها مردمانی با پیشینه تاریخی كهن حضور در افغانستان امروز محسوب گردیده و با سابقه حداقل بیست و سه قرن زندگی در افغانستان امروز، یكی از بومی­ترین مردمان جغرافیای كنونی افغانستان به شمار می­آیند.(79)

2 ـ هزاره ­ها فقط به عنوان بازماندگان فاتحان جهان تلقی نشده و اگر چه نظریه پیوند تباری آنها با بزرگترین فرمانروای تاریخ منتفی می­گردد. اما در مقابل، هزاره­ ها به جای آنكه گذشته تاریخی داشته باشند كه ویرانگری نیز یكی از مهمترین ویژگیهای آن است. می­توانند مفتخر باشند كه بازمانده مردمانی هستند كه پیشینه تمدنی و فرهنگی درخشانی داشته و در گذشته تمدنی سرزمینی كه برابر با جغرافیای افغانستان امروز است، سهمی به سزا داشته­ اند. از این رو وابستگی نژادی هزاره ­ها به كوشانیها این فایده را برای آنها دارد كه گذشته تاریخی­شان در برگیرنده بار تمدنی والایی نیز باشد.

3 ـ ملیت ­گرایی هزاره­ ها بر پایه هویت كوشانی، به هزاره­ ها این امكان را می­دهد تا با توجه به گذشته نژادی ­شان با سایر هم­تباران ترك و مغول خود به ویژه هم تباران داخل افغانستانشان همچون: ازبكها و حتی تركمنها همگرایی بیشتری داشته باشند. اما پیوستگی هزاره­ ها با این قومیتها با موانع بزرگی همانند زبان و مذهب و تضادهای تاریخی روبرو است و با واقعیتهای عینی و موجود سازگاری ندارد.

4 ـ تأكید بعضی از هزاره­ ها به وابستگی نژادی به كوشانیها از حدود شناخت برای آگاهی از هویت نژادی و گذشته تاریخی فراتر رفته و به حد افراط رسیده و به پیامدهای زیانباری انجامیده است. آنها با تكیه بر ترك و مغول بودن تنها تلاش می­كنند به این هویت تمایل پیدا نمایند كه جزئی از مردمان ترك و مغول هستند. چنین وضعیتی به سیاست تلاش برای نزدیك شدن به ازبكها و تركمنها می­انجامد. اما ازبكها با شیعیان و از جمله هزاره­ ها سابقه اختلافهای زیادی داشته ­اند و در آینده افغانستان نیز با هزاره ­ها منافع بنیادین مشتركی نخواهند داشت. در چنین شرایطی پاره ­ای برداشتهای افراطی از تباركوشانی هزاره ها، آنها را به سوی بیگانگی با هویت فرهنگی­شان سوق می­دهد. چنانچه حتی در جایی عنوان گردیده است كه زبان هزاره ­ها، زبان فارسی نیست و هزاره­ ها كه ترك تبار هستند نباید به زبان فارسی سخن بگویند.(80) چنین افراط­گرائیهایی نتایجی بسیار زیانبار در بر خواهد داشت و هزاره­ ها را از جامعه فارسی زبانان و حتی شیعیان افغانستان طرد می­كند. هزاره­ ها هر چقدر از سایر شیعیان و حتی از غیرشیعیان همچون: تاجیكها دلخوری داشته باشند نباید از این حقیقت غفلت كنند كه با این مردم پیوندهای واقعی و تثبیت شده دارند كه به منافع سیاسی مشترك تبدیل گردیده است. به طور مثال هزاره ­ها و شیعیانی همانند قزلباشها با یكدیگر در خواسته ­هایی در پیوند با رسمیت مذهب شیعه منافعی مشترك دارند. منافعی كه در ابعاد گوناگون زندگی سیاسی و اجتماعی تمام شیعیان اعم از هزاره­ ها و غیر هزاره­ ها تأثیر مستقیم خواهد داشت. همین طور هزاره ­ها و تاجیكها به یك گستره فرهنگی و تمدنی یگانه تعلق دارند و برای نمونه درباره جایگاه زبان فارسی دری در جامعه افغانستان با یكدیگر منافعی مشترك دارند. با توجه به چنین واقعیتهای عینی آیا باید كوشانی تبار بودن هزاره­ ها را بستری برای جایگاه و هویت سیاسی این مردم دانست یا آنكه اهداف سیاسی هزاره­ ها باید با توجه به هویت فرهنگی و تمدنی آنها و منافعی كه در نظام سیاسی و اجتماعی افغانستان دارند ترسیم گردد. اگر مورد اخیر مبنایی برای هویت سیاسی هزاره ­ها باشد لازم است كه نزدیكی میان هزاره­ ها و سایر جمعیتهای شیعه تحكیم گردد و همچنین هزاره­ ها به عنوان بخشی از گستره تمدن پارسی در مناسباتشان با تاجیكها نیز تجدید نظری اساسی نمایند.

هویت هزاره در برابر هویت شیعی

در چند سال اخیر تأكید بر هویت قومی هزاره­ ها از شكل پیشین خود كه همانا اهتمام بر آگاهی از تبار و نژاد و افتخار به هویت فرهنگی قوم هزاره بود. فراتر رفته است و حتی محافل هزاره این بحث را به پیش كشیده­ اند كه هزاره­ ها در آینده افغانستان باید چگونگی حضورشان در معادلات سیاسی را تغییر بدهند.(81) زیرا حتی تا برهه پس از سقوط طالبان، هزاره ­ها به عنوان بخشی از جامعه شیعیان افغانستان در صحنه سیاسی افغانستان مطرح بوده­ اند. اما در چند سال گذشته، تلاشهایی نیز صورت گرفته است تا هزاره ­ها به جای آنكه به عنوان جزئی از جامعه شیعیان افغانستان و البته بدیهی است به عنوان بخش اصلی و محوری این جامعه در ساختار قدرت حاكم بر افغانستان مشاركت نمایند، صرفاً به عنوان یك قومیت و به نمایندگی از هویت قومی­ شان در صحنه سیاسی حاضر باشند.(82) كسانی كه در تلاش هستند تا نمایندگی از قومیت را جایگزین نمایندگی از مذهب نمایند برای این باورشان استدلالهایی نیز دارند كه در ذیل به آنها اشاره می­گردد:

1 ـ در میان شیعیان افغانستان همدلی وجود ندارد و شیعیان غیرهزاره خود را برادر و هم­ پیمان هزاره­ ها نمی­دانند. بر پایه این نظریه اتحاد هزاره­ها و شیعیان غیرهزاره به سود غیر هزاره ­ها و به ضرر هزاره­ ها است. بدین معنا كه در هنگام بروز بلایا و مصیبتها این هزاره­ ها هستند كه به عنوان شیعه مذهب و از دیدگاه سنیهای متعصب به منزله كافر و رافضی قربانی می­گردند. چنانچه در دوران قتل عاملهای عبدالرحمان خان و یانسل كشیهای طالبان، هزاره­ ها بیشتر از همه شیعیان در معرفی كشتار قرار گرفتند و سایر شیعیان در ایمنی بیشتری بودند. اما زمانی كه وقت سهم­گیری شیعیان از قدرت فرا می­رسد شیعیان غیرهزاره­ ها با وجود اینكه نسبت به هزاره ­ها در اقلیت محض هستند از قدرت سهم بیشتری می­گیرند.(83)  چنانچه در دولتی كه بعد از كنفرانس بن تشكیل شد در سهمیه شیعیان، وزارتخانه ­های مهمی نصیب سادات گردید. همین طور است وضعیت آیت­الله محسنی روحانی برجسته غیرهزاره كه با وجود روحانیان بلندپایه هزاره همواره این آیت­الله محسنی بوده كه به نمایندگی از روحانیان شیعه به عالی­ترین مناصب دولتی(84) همچون عضو انتصابی لویه جرگه تدوین قانون اساسی انتخاب شده است.

2 ـ در معادلات سیاسی افغانستان آن عنصری كه از اهمیت برخوردار بوده، عنصر قومیت است.(85) هزاره­ ها نیز همچون تاجیكها، پشتونها و ازبكها باید از قومیت خود نمایندگی كنند و همانند تاجیكهای شیعه كه در جناح­ بندیهای سیاسی بیشتر با هویت تاجیك مطرح هستند تا هویت شیعی، هزاره­ ها هم باید در تلاش باشند تا از قومیت خود نمایندگی نمایند تا با توجه به جمعیت و نیروی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی  و فرهنگی­شان در ساختار قدرت حاكم بر افغانستان مشاركت نمایند.

3 ـ موضوعی كه در افغانستان امروز نیرومند گردیده و در نظام سیاسی و حقوقی افغانستان تأثیرگذار گردیده گفتمان سكولار است. بر این مبنا پیوندهای مذهبی در عرصه سیاسی كم اهمیت می­گردد. از این رو در افغانستان شیعه بودن دیگر اهمیت چندانی ندارد و هزاره­ها باید با استفاده از گفتمان سكولار بدون اینكه خود را درگیر رویاروئیهای طاقت­فرسای شیعه و سنی نمایند، تلاش كنند تا با بهره جستن از حقوق شهروندی­ شان و در قالب هویت قومی، در جامعه سیاسی افغانستان حضور داشته باشند. این در حالی است كه اگر هزاره­ ها بر هویت مذهبی تكیه نمایند، قدرت عرض اندام خود در نظام سیاسی با ماهیت سكولار افغانستان را از دست می­دهند.(86)

4 ـ هزاره­ ها با اهتمام بر هویت شیعی­شان توانسته ­اند تا پشتیبانی جهان شیعه و به ویژه دولت ایران را به دست آورند.(87) اما این پشتیبانی برای احقاق حقوق آنها كافی نبود و نتوانست مانع از ناكامی  سیاسی هزاره­ ها در عصر مجاهدین و كشتار گسترده­شان در دوره طالبان گردد. از طرف دیگر هم دولت و هم ملت ایران از ابزار همدردی شایسته با هزاره ­ها خودداری ورزیده ­اند. دولت ایران با اعمال فشار علیه مهاجران افغانستانی ساكن ايران كه اكثريت آنها از هزاره ­ها هستند در حقيقت نارضايتي عميق هزاره­ ها را موجب گرديده است و مهاجران كه شرايط سخت و طاقت­فرساي اردوگاههاي ايران و تهديدهاي پياپي به اخراج از ايران و نيز محروم شدن از حقوق مدني همانند: حق اشتغال به تحصيل را تجربه كرده ­اند، به شدت از دولت ايران دلسرد شده­ اند.(88) از طرف ديگر توده مردم ايران نيز با توجه به خصوصيات جسماني هزاره­ ها، تنها آنان را به عنوان مهاجران افغانستاني مي­شناسند و در پاره ­اي زمانها رفتار ناشايست، تبعيض ­آميز و حقارت باري با مهاجران هزاره تبار داشته ­اند و در چند سال گذشته حتي شاهد جنايتهاي هولناكي عليه آنها نيز بوده­ ايم.(89) با توجه به تمامي اين مسائل، هزاره­ ها از مردم ايران نير مأيوس گرديده ­اند. هزاره ­ها در حالي با كم­مهري دولت و ملت ايران روبرو بوده ­اند. كه به دليل وابستگي به ايران از طرف قدرتهاي  بزرگ جهاني نيز تقريباً ناديده گرفته شده ­اند.(90) اما در چند  سال گذشته و پس از سقوط طالبان، هزاره­ها مورد حمايت جامعه جهاني و به ويژه دولت ايالات متحده آمريكا قرار گرفتند(91) و از اين رو در آتيه نيز اين قابليت وجود دارد كه هزاره­ ها مناسبات حسنه ­اي با جهان غرب و ايالات متحده آمريكا برقرار نمايند. مناسباتي كه شايد در گرو كاهش وابستگي به مراكز جهان شيعه باشد. امري كه از طريق كم رنگ شدن هويت مذهبي هزاره­ ها و اهميت يافتن قوميت آنها ميسر خواهد بود.(92)

5 ـ هزاره ­ها با تكيه بر هويت قومي­شان خواهند توانست كه همراهي و اتحاد هزاره­ هاي سني ساكن مناطقي همانند: شيخ علي وغوربند را به دست آورند و با يكديگر پيوندي مستحكم برقرار نمايند.(93) امري كه به تقويت جايگاه سياسي و اجتماعي هزاره ­ها در جامعه سياسي افغانستان منجر خواهد شد.

استدلالهايي كه بيان شد با جديت از سوي طرفداران محور قرار گرفتن هويت قومي به جاي هويت مذهبي مطرح شده است و تأثيراتي در جامعه سياسي هزاره­ ها بر جاي گذارده است. چنانچه محمد محقق در هنگامي كه حزب سياسي خود به نام «حزب وحدت اسلامي مردم افغانستان» را تأسيس كرد بر غير شيعي بودن اين حزب تأكيد كرد.(94) محقق و حزب وي در عمل نيز در سياستهاي خود قوميت را محور قرار داده­ اند و به طور مثال از مخالفت آشكار با سادات در رويارويهاي سياسي داخل پارلمان خودداري نكرده ­اند.(95) افزون بر محمد محقق و طرفدارانش، ساير نيروهاي سياسي هزاره نيز با تلاش براي تعامل مثبت با جهان غرب و ايالات متحده آمريكا و همچنين پشتيباني عملي از سكولاريسم و نيز سعي فراوان در راه اينكه هزاره­ ها در ساختار قدرت افغانستان جايگزين غير هزاره ­ها گردند. به طور عملي محور قرار گرفتن قوميت را پذيرفته ­اند.(96) با اين وجود نبايد از پيامدهاي زيانبار محوريت هويت قومي نيز صرفنظر كرد و به ويژه بايد ايراداتي كه بر استدلالهاي طرح شده از سوي طرفداران قوم­گرايي وارد است را نيز مورد نظر قرار داد. در حقيقت همگي استدلالهايي كه درباره محور بودن قوميت هزاره و در حاشيه قرار گرفتن تشيع عنوان شده است و به آنها اشاره گرديد داراي نقاط ضعف آشكاري است كه در ذيل اين ضعفها به اختصار مورد بررسي قرار مي­گيرد:

1 ـ درباره فقدان همدلي ميان هزاره ­ها و شيعيان غيرهزاره و اينكه هزاره ­ها از اتحاد با شيعيان غيرهزاره ضرر ديده ­اند و يا به بياني ديگر شيعيان غيرهزاره در هنگام بلايا و مصيبتها ايمن­تر از هزاره ­ها بوده و در هنگام سهم­گيري از قدرت سهمي بيشتر از هزاره­ ها داشته­اند. بايد به حقيقتهايي نيز توجه كرد. در وهله اول بايد در تعريفي صحيح از هزاره ­ها و غيرهزاره­ ها دقت داشت. بدين معنا كه اگر به سادات به معناي غير هزاره­ ها نگريسته شود اين امر با واقعيتها سازگار نيست زيرا سادات هزاره بخشي از قوميت هزاره بوده و تلقي آنها به عنوان غيرهزاره با مواردي همچون: ساختار جسماني و ظاهري سادات و حتي فرهنگ و آداب و سنتهاي آنان هماهنگي ندارد. به بيان ديگر ساداتي كه در هزارستان زندگي مي­كنند از نظر هويت فرهنگي همان هزاره ­ها هستند، حتي اگر تبار و نژادشان با هزاره­ ها متفاوت باشد و كساني كه از شيعيان غيرهزاره سخن مي­رانند اگر مرادشان سادات نيز باشد اين تعريف از پايه اشتباه است و هم هزاره­ ها و هم سادات بايد به هويت واحد خود پي برده باشند.(97) اما درباره اينكه مصيبتهاي شيعيان افغانستان فقط متوجه هزاره­ ها بوده است اين نكته نيز با گذشته تاريخي هماهنگي ندارد زيرا به طور مثال در عصر عبدالرحمان خان، قزلباشها و شيعيان هرات كه عمدتاً غيرهزاره نيز بودند از خشونت و مجازاتهاي بي­ رحمانه كمتر از هزاره ­ها در رنج نبوده ­اند.(98) در مورد اينكه هزاره­ ها سهمشان از قدرت كمتر از شيعيان غيرهزاره بوده، در گذشته شايد اين موضوع حقيقت داشت ولي در حال حاضر چه در پارلمان و چه در دولت، هزاره ­ها نسبت به ساير شيعيان سهمي مناسب دارند.(99) ضمن اينكه هزاره­ ها و ساير شيعيان هر چه قدر هم كه در گذشته اختلافاتي با يكديگر داشتند. در حال حاضر داراي آن چنان منافع مشتركي هستند كه ناخودآگاه بايد در كنار همديگر قرار بگيرند. زيرا شيعه بودن موجب مي­گردد تا همه شيعيان افغانستان اعم از: هزاره­ ها، قزلباشها، تاجيكهاي شيعه و افغانهاي شيعه خواسته­ هاي مشتركي از نظام سياسي و حقوقي افغانستان داشته باشند. خواسته ­هايي همچون: نظام قضايي مبتني بر مذهب شيعه، آموزش و پرورش سازگار با مذهب شيعه، مورد پذيرش قرار گرفتن هويت فرهنگي شيعيان و نيز مطالبه تمام حقوقي كه برمبناي اصول حقوق بشري براي اقليتهاي مذهبي به رسميت شناخته شده است.

2 ـ اينكه در معادلات سياسي افغانستان، قوميت عنصر تأثيرگذار است و تاجيكها و پشتونها و ازبكها همگي از قوميت خود نمايندگي مي­كنند و نه از هويت مذهبي­شان، نمي­تواند براي هزاره ­ها و ساير شيعيان نيز صادق باشد زيرا سني ­ها اكثريت دارند و دليلي بر نمايندگي از هويت مذهبي خود ندارند. اما شيعيان كه اقليتي محض و همواره مورد سلطه بوده­ اند داراي آنچنان منافع مشتركي بوده و براي دفاع از هويت خود تا آنجا در مضيقه بوده­ اند كه چاره ­اي جز هر چه مستحكم­تر كردن پيوندهايشان ندارند.(100)

3 ـ سكولاريسم به معناي دوري جستن از دولت ديني و قوانين مذهبي است و اين موضوع منافاتي با آزادي مذهب و پايبندي مردماني كه شاخصه اصلي آنها در هويت مذهبي ­شان بوده است، ندارد. بنابراين هزاره ­ها مي­ توانند ضمن اينكه با گفتمان سكولار حاكم بر افغانستان سازگار باشند از هويت مذهبي خود نيز به معناي هويتي كه شكل دهنده يك جامعه انساني است، نمايندگي كنند.

4 ـ با وجود تمام كم مهري­ هاي دولت و ملت ايران به هزاره­ ها، پيوندهاي مذهبي بين ايران و هزاره­ ها تا به آن جا بوده است كه باز اين دولت ايران و مراكز جهان شيعه بودند كه در برهه­هاي اضطراري همواره با رساترين صدا و حتي در عمل از هزاره ­ها دفاع كرده ­اند(101) و چه بسا در دوران نسل­كشي عبدالرحمان خان اين مذاكرات سياسي دولت ايران با دولت انگليس بود كه از نابودي كامل هزاره­ ها جلوگيري كرد.(102) همين ظور فشارهاي سياسي دولت ايران به طالبان در جلوگيري از قتل عام هزاره­ ها تأثيرگذار بوده است.(103) حتي توجه جهان غرب و ايالات متحده آمريكا به هزاره­ ها نيز از بابت هويت مذهبي خاص آنها است.(104) در حقيقت پيوندهاي هزاره­ ها با ايران تعيين كننده جايگاه آنها در صحنه سياسي افغانستان و حتي در معادلات سياسي بين­المللي بوده است و كمرنگ شدن پيوندهاي مردم هزاره با ايران، دستاوردي جز تضعيف موقعيت آنان ندارد. ضمن اينكه هزاره­ ها مي­توانند با حفظ تعلقاتي كه به ايران دارند مناسبات خود با جهان غرب را نيز توسعه بدهند.

5 ـ هزاره ­هاي شيعه مي­توانند تلاش كنند تا پيوندهايشان با اقليت هزاره سني را بيش از گذشته مستحكم بسازند، ولي اين امر نبايد منجر به از هم گسيخته شدن پيوندهاي هزاره ­ها با ساير شيعيان همانند قزلباشها باشد. اين موضوع به ويژه از اين جهت حائز اهميت است كه شيعيان غيرهزاره موقعيت سياسي بسيار والاتري نسبت به هزاره­ هاي غيرشیعه دارند و در حقيقت از دیدگاه سياسي براي منافع هزاره ­هاي شيعه، پيوند با هزاره­ هاي سني در مرتبه ­اي پايين­تر از مناسبات با شيعيان غيرهزاره قرار دارد.

در مجموع درباره ملي­گرايي هزاره، بايد گفت كه اين انديشه اگر به معناي آگاهي هزاره­ ها از هويتشان و پاسداري از اين هويت در كنار افتخار به تبار و نژاد باشد، مي­تواند موجب افزايش غرور هزاره­ها، اهتمام بيشتر آنها بر احقاق حقوقشان و همچنين استحكام پيوند ميان توده مردم هزاره گردد، اما اگر منظور از مطرح كردن هويت هزاره­گي به كنار نهادن تشيع به عنوان عنصر اصلي هويت اجتماعي اين مردم باشد. اين موضوع پيامدهاي زيانباري همچون: از ميان رفتن اتحاد ميان شيعيان هزاره و غير هزاره و نيز تضعيف پشتيباني جهان تشيع از هزاره­ ها را به همراه دارد و در حقيقت نتيجه آن همانا متزلزل گرديدن جايگاه هزاره­ ها در داخل جامعه افغانستان و تضعيف موقعيت بين­المللي آنها خواهد بود.

 


منابع:

37 ـ فردوسي از خطه غرچگان به عنوان يكي از سرزمينهاي شاهنشاهي كياني نام مي­برد. سرزميني كه در جنگهاي ايران و توران همواره در كنار ايرانيها قرار داشت. چنانچه در دوره جنگهاي كيخسرو و افراسياب يك قسمت بزرگ از لشگريان كيخسرو شاهنشاه ايران از سپاهيان غرچگان تشكيل مي­شد و يكي از فرماندهان سپاه كيخسرو، پادشاه غرچگان به نام فيروز بود كه نسب او به كيقباد مي­رسيد. فردوسي در اين باره مي­گويد:

دگر نامداري گروخان نژاد

جهاندار و از تخمه كيقباد

كجا نام آن شاه فيروز بود

سپهبد دل و لشكر افروز بود

شه غرچگان بود برسان شير

كجا پشت پيل آوريدي به زير

ن. ك: شاهنامه فردوسي، به تصحيح و مقابله محمد رمضاني، تهران، خاور، چ 2، 1354، ج 3، ص 6

در دوره ساساني نيز از غرچگان ياد شده است. براي نمونه: ن. ك: همان، ج 4، ص 291

درباره جايگاه غرچگان در ايران باستاني و تقسيمات كشوري شاهنشاهيهاي كهن، ن. ك: محمدعلي بهمني قاجار، نگاهي گذرا بر حوزه تمدني ايران خاوري، ازگاه باستان تا شاهنشاهي نادرشاه افشار، ماهنامه اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، سال بيستم، شماره هفتم و هشتم، فروردين و ارديبهشت 1385، صص 20 ـ 19

38 - sultan, M. Mir Munshi, The Life of Abdur Rahman Amir of Afghanistan, London, Oxford university press, 1980, VOL. 1: 249

39 ـ الف . افسرده خاطر، نبرد هزاره­ها در كابل، قم، مؤلف، 1371، ص نهم مقدمه

40 ـ همان، ص دهم مقدمه

41 ـ خسروشاهي، پيشين، ص 125

42 ـ پهلوان، پيشين، ص 321

43 ـ موسوي، پيشين، ص 196

44 ـ پهلوان، پيشين، ص 140

45 ـ اسلام گراهاي شيعه هزاره حتي در برهه­هايي حملاتی شديد را عليه ملي­گراهاي هزاره سازماندهي مي­كردند، براي نمونه، ن. ك: نشريه پيام زن، اعلاميه شوراي روحانيت جاغوري در 23/9/1361، www. pz. rawa. org، ارديبهشت 1385

46 ـ موسوي، پيشين، صص 256 ـ 251

47 ـ همان

48 ـ همت فاريابي، متن سخنراني دكتر همت فاريابي به مناسبت يازدهمين سالگرد شهادت عبدالعلي مزاري، www. Hemat Faryabi. com، 24/12/1384

49 ـ افسرده خاطر، پيشين، ص هفتم مقدمه

50 ـ همان، ص يازدهم مقدمه

51 ـ همان، صص يازدهم تا چهاردهم مقدمه

52 ـ لعلي، پيشين، صص 477 ـ 476

53 ـ همان، صص 46 ـ 45

54 ـ براي تحليلي درباره لزوم پايان دادن به موقعيت سادات در برابر هزاره­ها، براي نمونه، ن. ك:

محمد حسين فياض، هزاره­ها و بحران هويت، www. Faslirehaie. persianblog. com، 1/12/1384

55 ـ براي تحليلي درباره تعلق سادات به قوميت هزاره، براي نمونه، ن. ك: ميرحسين مهدوي، عليه خودم شكايت مي­كنم،  www. Faslirehaie. persianblog. com، 15/12/1384

56 ـ همان

57 ـ فياض، پيشين

58 ـ موسوي، پيشين، صص 52 ـ 49

59 ـ همان، صص 55 ـ 53

60 ـ براي آگاهي از تحليلهايي كه چمگيزخان را شخصيتي بزرگ و قهرمان توصيف مي­كند، براي نمونه، ن. ك:

مهدي جمالي، چنگيز و امپراتوري بزرگ مغول، www. Gecil. com، 1/11/1384

61 - paula sabloff, CHINGIZ KHHAN, www. Asia sources. com, 2002, 9/12

در پايگاه اينترنتي ياد شده، مصاحبه­اي با آقاي دكتر (paula sabloff) استاد انتروپولوژي دانشگاه پنسلوانيا و ويراستار مجله مغولستان نوين انتشار يافته است. در اين مصاحبه تشريح دموكراسي مغولستان پرداخته شده است و تأكيد گرديده است كه دموكراسي مغولستان در هشتصد سال پيش از اين به وسيله چنگيزخان پايه­گذاري شده است. افزون بر آن، چنگيزخان باني حقوق انسان و تكثرگرايي (پلوراليزم) است.

62 ـ جمالي، پيشين

63 ـ همان

64 ـ پتراكولونكو، چنگيزخان پيشقراول جهاني سازي، ترجمه محمدعلي فيروزآبادي، روزنامه شرق، سال سوم، شماره 818، 9/5/1385، ص 9

65 ـ پهلوان، پيشين، ص 140

67 ـ همان، صص 178 ـ 177

68 ـ موسوي، پيشين، ص 196

69 ـ همان، ص 197

70 ـ پايگاه اينترنتي تنظيم نسل نو هزاره مغول، www. Tanzeem-e-Nasle-Nau-Hazara Mughal. com  71 ـ افسرده خاطر، پيشين، ص دهم مقدمه

72 ـ فاريابي، پيشين

73 ـ لطيف كريمي، يغماي دوم منگلي در پاسخ سقاوي دوم، كابل، اداره دايره انتشار افغانستان، بهار 1384، صص 331 ـ 311

74 ـ براي نگاهي گذار به پيشينه تاريخي پشتونها، ن. ك: بهمني قاجار، پيشين، ص 25

75 ـ موسوي، پيشين، صص 73 ـ 66

76 ـ همان

77 ـ همان

78 ـ براي نمونه درباره نيرومند شدن احساس هويت كوشاني در ميان هزاره­ها، مي­توان به سخنان يك جوان بيست و يك ساله و بلاگ­نويس هزاره درباره هويت كوشاني­اش، اشاره كرد. بسم­الله ايازي در و بلاگ شخصي­ كه به نام مجسمه زنانه بودا يعني: «شمامه» است. در اين باره مي­گويد:

«بسم­الله ايازي هستم با آغاز سال 2006، بيست و يك سالگي­ام را جشن گرفتم. تركيب اندام و قد قواره­ام گواهي مي­دهد كه از نسل پر افتخار كوشانيها مي­باشم.»

ن. ك: www. shamama. blogfa. com

79 ـ در مورد سابقه حضور هزاره­ها در افغانستان براي نمونه، ن. ك: موسوي، پيشين، ص 73 

80 ـ بسم­الله ايازي، زبان هزاره­ها فارسي نيست، www. shamama. blogfa. com، 1/1/1384

81 ـ خروش، پيشين، ص 3 

82 ـ همان

83 ـ فياض، پيشين

84 ـ خروش، پيشين، ص 3

85 ـ فياض، پيشين

86 ـ خروش، پيشين، صص 4 ـ 2

87 ـ درباره پشتيباني دولت ايران از هزاره­ها، ن. ك: ويليام ميلي، افغانستان، طالبان، سياستهاي جهاني، ترجمه عبدالغفار محقق، مشهد، ترانه، 1377، صص 181 ـ 157

88 ـ پايگاه اينترنتي روزنامه انتقادي افغانستان، سياست جديد ایران عليه مهاجرين،
www. afghanpaper. com، 15/1/1385

89 ـ درباره رفتار خشن پاره­اي از مردم ايران عليه مهاجران مي­توان به قتل هفت نفر هزاره افغانستاني در شهرستان كازرون، اشاره كرد. درباره اين جنايت كه به بهانه ازدواج يك دختر كازروني با پسر اهل جاغوري انجام گرفت. ن. ك: ن. غلامي، يك ازدواج خونين و هزاره سكوت ننگين، www. Arman-Afghanistan. htm، 2/4/1385

90 ـ موسوي، پيشين، ص 231

91 ـ عارف احمدي، بركناري وزير پلان و چالش جديدي براي حزب وحدت اسلامي افغانستان، www. danishjo. persianblog. com، 17/1/1383

92 ـ خروش، پيشين، ص 3

93 ـ فياض، پيشين

94 ـ شبكه اطلاع رساني افغانستان، سومين حزب وحدت اسلامي تشكيل شد، www. afgha. com، 13/3/1383

95 ـ آصف جوادي، امضاء مرگ سياسي، www. namak. blogfa. com، 14/11/1384

96 ـ حزب وحدت اسلامي افغانستان، پيشين

97 ـ مهدوي، پيشين

98  ـ محمديوسف رياضي هروي، عين­الوقايع (تاريخ افغانستان در سالهاي 1324 ـ 1207 قمري)، به كوشش محمدآصف فكرت هروي، تهران، بنياد موقوفات افشار، 1369، ص 227

99 ـ درباره حضور هزاره­ها در دولت افغانستان، ن. ك:

پايگاه اينترنتي استاد شاه ولي ولي، پارلمان افغانستان پنج وزير كرزاي را رد كرد، www. tawab. com، 1/2/1385، همچنين 34 نفر از 44 نماينده شيعه پارلمان افغانستان نيز هزاره هستند، ن. ك: 

عارف احمدي، ليست اعضاي پارلمان براساس تركيب قومي، پيشين

100 ـ براي نمونه درباره سياست تدافعي اهل تشيع افغانستان و ناگواريهاي روياروي همگي آنها اعم از: هزاره و غيرهزاره، ن. ك: خسروشاهي، پيشين، ص 125

101 ـ براي نمونه درباره همبستگي دولت ايران با شيعيان افغانستان در هر دوره­اي، ن. ك: محمدعلي بهمني قاجار، اختلافات ارضي افغانستان و پاكستان (به روايت اسناد تاريخي وزارت امور خارجه ايران)، تهران، مركز اسناد و خدمات پژوهشي وزارت امور خارجه، 1382، صص 110 ـ 109

102 ـ درباره تلاشهاي سياسي دولت ايران براي كاستن از حمله­هاي عبدالرحمان خان به شيعيان افغانستان، ن.ك:

بايگاني اسناد وزارت امور خارجه، اسناد مكمل، جلد 16، اسناد شماره 516 و 304 و 72

103 ـ احمدرشيد، طالبان (اسلام، نفت و بازي بزرگ جديد)، ترجمه: اسدالله شفايي و صادق باقري، تهران، دانش هستي، 1379، صص 131 ـ 128

104 ـ براي نمونه دونالدرا مسفلد وزير دفاع افغانستان نيز در سال 1381 به دليل رويارويي با نفوذ سياسي ايران بود كه به سفر به افغانستان و ديدارهايي با رهبران گروههاي شيعه مبادرت ورزيد.

105 ـ پهلوان، پيشين، ص 140

هزاره ها وانتخابات سال ۲۰۱۴

????**نوشته شده توسط داهی پور/شورای جهانی هزاره**. ???? **ارسال شده در** هزاره

ولی انتخابات ۲۰۱۴ که هویت دهی آن بدست مردم افغانستان رقم میخورد، باید از همین حالا خطوط آن روشن ، خوانا ، شفاف ودور از هرگونه ابهام وتوهم باشد. در میان اقوام افغانستان ، هزاره ها به عنوان یک اتنی...

افغانستان روزهای دشواری رامیگذراند. سیرحوادث سیاسی چنان شتابنده وسریع است که در بسا موارد غیرقابل پیشبینی وغافلگیر کننده میباشد. در این یکماه آخر دفتر طالبان در قطر بازو بسته شد، دولت افغانستان که در اغاز خود مشوق باز شدن این دفتر بود، یکباره در موضع مخالفت قرار گرفت وامریکارا متهم نمودکه بدون رعایت پروتوکولهای فیمابین، دولت اقغانستان را به حاشیه رانده است. دولت به رسم اعتراض امضای قرارداد امنیتی فیمابن امریکا وافغانستان را به حالت تعلیق در آورد. طالبان از پایین آوردن بیرق ولوحه ” امارت اسلامی ” ظاهراً اعلام نمود که آنها مذاکرات شان را با امریکایی ها به حالت تعلیق در آورده اند. امریکا هم از بسته شدن موقتی دفتر طالبان خبرداد. دیوید کامرون صدر اعظم انگلستان به افغانستان سفر نمود ودر جریان کنفرانس خبری مشترک ، حامد کرزی گفت که برخی کشورها در صدد هستند تا افغانستان را به کشور “ملو ک الطوایفی ” تبدیل نمایند واشاره کرد که میخواهند که ” یکی دوجای ” به طالبان داده شود. بعد گفت که در جریان صرف غذای چاشت با جلالتمآب صدر اعظم انگلستان این موضوع را در میان گذاشته است، ایشان گفتند که در برنامه غرب چنین چیزی وجودندارد. صدر اعظم انگلستان در جریان سفر خویش به پاکستان ، صریح وروشن گفت که دشمن ودوست پاکستان دشمن و دوست انگلستان است. این پیام نشان داد که استراتژی غرب در قبال پاکستان در حال تغییر بوده و نقش راهبردی پاکستان رادر قضایای جنگ وصلح منطقه برجسته میسازد. سرتاج عزیز مشاور ارشد سیاست خارجی نواز شریف ، عمرداوودزیسفیر افغانستان در پاکستان را احضار نمود وطرح تقسیم افغانستان رابه وی سپرد. از همه مهمتر به تاریخ ۸ جولای نیویارک تایمز در یکی از مقالات اش از گفتگوی ویدیویی بارک اوباما وحامد کرزی پرده برداشت که در آن امریکا از گزینه ای بررسی ” به صفررسانیدن قوت های نظامی ” خویش در افغانستان به حامد کرزی ، خبرداد.

چرا افغانستان به این وضعیت دشوار ، پیچیده ونگران کننده دچار گردید ؟

پاسخ به این سوال را درسیاستگذاری های آقای کرزی که عمدتاٌ از مغز یک گروه وابسته ، انحصارگر، متعصب وتمامیت خواه نشئت کرده است، جستجو مینماییم. سقوط طالبان والقاعده این دو همزاد به هم پیوسته که توسط قوتهای نظامی امریکا وناتو در افغانستان شکل گرفت، کرزی واطرافیانش نتوانستند ویا نخواستند که قوتهای نظامی خارجی را قانع بسازد، تابرعقبه های نیرومندلوژستیکی طالبان درپاکستان که عمدتاً از طریق وزیرستان جنوبی تجهیز می گردید ، حمله نمایند.چون رابطه های اطرافیان کرزی با آنسوی مرز، چنان سفت ومحکم بود که ظاهراً به بهانه ای سقوط دایمی طالبان والقاعده از هرگونه حمله وبمباردمان پشت جبهه جلوگیری میکردند. پاکستان از این فرصت طلایی بیشترین سود را بدست آورد. طالبان والقاعده را دوباره تجهیز ومسلح کردند، وبا تربیت وآموزش مجدد جنگجویان جوان طالبان وبا سربازگیری بی حدو مرز از هزاران مدرسه دینی، کمر طالبان را برای یک جنگ تمام عیار علیه قوتهای خارجی بست. چون برای پاکستان از همان آغاز تا کنون ازدست دادن طالبان این فرزندان باخون دل تربیت شده اش، اساساً قابل تصور هم نبود. چون با حضور طالبان چه در گذشته وچه در آینده ، اهداف استراتژیکی که در منطقه دارد میتواند پیاده کند. این راهم کرزی وهم اطرافیانش میدانست، ولی در ظاهر پیوسته آنرا از دید جامعه جهانی کتمان میکرد. هرزمانی که جامعه جهانی نسبت به سیاست پاکستان با شک وتردید برخورد میکرد، سیاستمداران زرنگ، کارکشته ومجرب پاکستان با سفرهای ممتد واظهارات ” انکار وکتمان “ شان به نحو غربی هارا فریب میدادند. از این سو درموارد زیادی کرزی و سیاستمداران ساده نگر،کوتاه بین ووابسته افغانستان با اظهارات ناسنجیده خویش مواضع پاکستان را قوت می بخشید. با الاخره امریکایی ها در نخستین دو ر ریاست جمهوری بارک اوباما به این نتیجه رسیدند که پاکستان بازی دوگانه ای را در قبال افغانستان تعقیب می کند. دولت امریکا نه تنها با دادن هوشدارهای پیاپی دولت پاکستان را تحت فشار قرار داد، بلکه با طیارات بدون سرنشین وحتی بدون کسب اجازه رسمی از دولت پاکستان، به وزیرستان جنوبی حمله نمود. امریکایی ها اسناد موثقی بدست آوردند که اسامه در پاکستان باکمال سلامتی نیروهایش را هدایت جنگی میدهد- آنهم در چند قدمی دستگاه استخبارات نظامی پاکستان – وقتی کماندوهای امریکایی بن لادن رادر “ابیت آباد” پاکستان نابود نمود، این زمان اوج تنش میان پاکستان وامریکا بود. اگر دولت کارا ، سیاست ورز وهوشمند میداشتیم از این فرصت طلایی زیاد ترین استفاده را بسود ملت خود انجام میداد. چون پرویز مشرف در کتاب ” در خط اتش ” خویش می نویسد که یکی از آرزوهای مهم من دردوران ریاست جمهوری ام این بود که ” بن لادن از پاکستان پیدا نشود “ اما کرزی واطرافیانش هرگز نتوانستند که از این فرصتهای طلایی که در اختیار شان قرار گرفت ، کمترین استفاده نمایند. وسرانجام این کرزی بود که با صدای رسا اعلام نمود که : ” در صورت تجاوز خارجی به پاکستان ، ما در کنار برادران پاکستانی خود می ایستیم . ” اگر فشرده تر بگوییم : پاکستان طالبان شکست خورده را دوباره غرور جنگی بخشید. پاکستان قتل بن لادن در ابیت آباد را چنان کمرنگ جلوه داد، تااز یاد ها برانداخت. پاکستان شورای کویته وملاعمررا همانگونه در چنگ خویش نگهداشت وتمام عملیاتهای جنگی را از این آدرس علیه افغانستان هدایت کرد. پاکستان بسیار روشن این پیام را به دنیا داد که بدون حضور او داعیه صلح افغانستان به بن بست میرسد. پاکستان را سرانجام سیاست ناشیانه کرزی واطرافیانش انقدر دلیر ساخت تا به سفیر افغانستان رسماً خط ونشان ” تقسیم افغانستان “را بدهد.

اما در سوی دیگر کرزی با سیاستگذاری های کج دارد و مریز خود، تنها تیغ پاکستان را برگلوی مردم افغانستان تیز نکرد، بلکه بزرگترین حامیان جهانی خود واز جمله کشور قدرتمندی چون امریکارا نیز از خود ناراضی ساخت. در حالیکه اگر همین کشورهاوعمدتاً امریکا نمی بود کرزی برای یکروز در اورنگ ارگ تکیه زده نمیتوانست. کرزی در طی این سالها، نخست طالبان که برای نابودی او وتاج وتخت اش کمر بسته بود، برادران ناراضی ورهبراین براردارن ناراضی اش را امیرالمومنین خطاب کرد. پیوسته بطور یکجانبه از یک موضع بسیار ضعیف وناتوان آنهارا به صلح دعوت نمود وبار بار گفت که بیایید در قدرت شریک شوید. طالبان هم هربار با انتحار وانفجار وعملیاتهای مسلحانه درولایات و شهر کابل به دعوت وی پاسخ گفتند. سرانجام دفتر قطر، وقتی باز شد که دوروز قبل کرزی مهمان امیر قطر بود وکاملاً با بازشدن این دفتر موافقه کرده بود. بعد وقتی خطر دولت موازی رااحساس کرد یکباره کاسه وکوزه را به هم زد وبر امریکا خشم گرفت. قرار داد حیاتی امنیتی میان افغانستان وامریکا را به تعلیق در آورد. کرزی با اظهارات ضد ونقیض وساده لوحانه خویش مانند عنکبوت به دور خویش تارهایش را تنید وسرانجام خود از آن اویزان خواهد گردید. سخنانی چون : امریکایی ها در امور ما مداخله میکند ، اگر خارجی هابیش از این برما فشار وارد کند ما آنهارا رسوا میکنیم. ودهها نوع از اینگونه سخنان غیر سیاسی، ناسفته وتا حد زیادی استهزاگونه ؛ از زبان رئیس جمهور ما نسبت به حامیان بین المللی اش بیرون شده است. که هم خنده دار است وهم تراژیک. اکنون کار بجای کشیده شده است که رئیس جمهور امریکا موضوع “ به صفر رسانیدن قوتهای خویش “ را در دستور کار خویش قراربدهد. اگر این طرح به واقعیت بپیوندد، از دید این قلم، طوفان مهار ناپذیر جنگ باردیگر افغانستان را بدتر از دهه ۹۰ میلادی ، به ورطه سقوط ونابودی پرتاب میکند. در آنصورت از انتخابات ویا حکومت مشروع انتخابی ، پارلمان و حضورنهادهای مدنی وسیاسی خبری نخواهدبود.

تمام این ناهنجاریها وکژی های فراخ دامن، بدان معنا نیست که ما در پایان خط رسیده باشیم. هنوز امیدواری های فراوانی وجود دارد که دستاوردهای دهساله آخر را ضمانت نماید وحضور جامعه مدنی را همچنان روی پا نگهدارد. یکی از این امید ها انتخابات سال ۲۰۱۴ میلادی است که میتواند پایگاه مطمیین برای حفظ افغانستان باشد. از قبل باید گفت که انتخابات سال آینده بدیلی ندارد. طرح هرگونه بدیل در واقع خودش فاجعه ،بار می آورد وتمام دستاوردها را با خطر مواجه میسازد . انتخابات سال ۲۰۱۴ یک اصل مسلم و غیر قابل تعویض بوده که در واقع هویت و سیمای سیاسی – فرهنگی افغانستان رادر آیینه دموکراسی به دنیا نشان میدهد.

ولی انتخابات ۲۰۱۴ که هویت دهی آن بدست مردم افغانستان رقم میخورد، باید از همین حالا خطوط آن روشن ، خوانا ، شفاف ودور از هرگونه ابهام وتوهم باشد. در میان اقوام افغانستان ، هزاره ها به عنوان یک اتنی اثر گذار در انتخابات سال آینده، باید محاسبات خودرا داشته باشند. چون جامعه هزاره به دلیل سیاستهای نابهینه ای حاکمیت های سیاسی گذشته ، در حاشیه قرارداشته وآسیب پذیری این جامعه در برهه های گذشته وحال تقریباً در خط موازی قرار داشته است. بطور مثال با حضور جامعه جهانی ، دولت انتخابی ، نهادهای عدلی وقضایی ، پارلمان ورسمیت مذهب شیعی ، کوچیها از هفت سال بدینسو با شدت تر ومسلحانه تر بالای هزاره جات دست به تجاوز وحمله ، غارت وچپاول میزنند. چون هزاره ها با حضور جامعه جهانی نخستین کسانی بودند که سلاح شان را تسلیم دادند واکنون یگانه اتنی که در افغانستان سلاح ندارند هزاره ها است. دیگران به شکل پیدا وپنهان مسلح اند ویا به گفته خودشان سلاح کهنه شان را تسلیم وسلاح جدید شان را حفظ کرده اند. چنانچه مارشال فهیم در سخنرانی خویش که از گرفتن مجدد تفنگ وبالاشدن به کوه صحبت میکرد واضح نمود که ما “ بی سلاح نیستیم “یکی از دلایل عمده هار بودن طالبان کوچی نما در هزاره جات همین نداشتن سلاح میباشد. هزاره هادر انتخابات هردو دور ریاست جمهوری وپارلمانی نظر به تعداد نفوس شان ، میزان مشارکت بالا نسبت به همه اقوام افغانستان داشت ومشارکت زنان هزاره در تمام دوره های انتخاباتی بالا وچشمگیر بوده است. هزاره ها وازبک ها در انتخاب هر دو دور آقای کرزی بدون شبهه نقش محوری داشته است. اما عملی شدن وعده های کرزی نسبت به خواسته های این دو قوم اثر گذار، در حدنزدیک به ” صفر ” بوده است. هزاره ها برای جلوگیری از آسیب پذیری وبه خاطر حفظ دست آوردهای مدنی ، علمی ، فرهنگی واجتماعی که محصول کوشش های مردمی وخودی شان بوده، در انتخاب رئیس جمهور آینده کمال دقت را به خرچ بدهند. در این ۱۲ سال جامعه هزاره نشان داد که مدنیت پذیری فزاینده ای دارند وشور وشعور این مدنیت پذیری شان در انتخابات ریاست جمهوری ، پارلمانی ، شوراهای ولایتی ، تکثیر نهادهای مدنی وفرهنگی ، تحصیل وآموزش همگانی به خوبی نشان دادند. در کنار آن هزاره ها بدون کدام پیش شرطی از حضور جامعه جهانی در افغانستان استقبال کردند وتداوم حضور جامعه جهانی را پس از ۲۰۱۴ به عنوان ضمانت حیاتی شان در آشفته بازار افغانستان میداند. با توجه به این واقعیت ماباید به استقبال رئیس جمهوری برویم که هم از اتوریته سیاسی داخلی وهم از جایگاه محکم بین المللی برخوردار باشد. در ضمن اینکه رئیس جمهور آینده یک رئیس جمهوربرامده از اراده مردم افغانستان باشد، دربیرون از افغانستان بخصوص کشورهای مقتدر ی که بر سرنوشت سیاسی افغانستان اثر گذاراست پایگاه نیرومندی داشته باشد تا با این دواقتدار، دست اندازی های کشورهای منطقه را سد نماید. هزاره ها در این ۱۲ سال دل به کرزی بستند ، اما کرزی حتی حاضر نشد که به رغم داشتن اردو وپلیس مجهز – به خصوص در سالهای آخر ـ از رفتن وهجوم مسلحانه کوچیها به هزاره جات جلوگیری نماید. اینکه بازسازی ، تاسیس نهادهای آموزشی وتعلیمی از سوی دولت افغانستان در هزاره جات خبری نبوده است. موسسات آموزشی وفرهنگی که در کل هزاره جات شکل گرفته حاصل کوشش ها وهزینه های مردم این مناطق است. اگر هزاره ها حضور جامعه بین المللی را ضمانتی برتکرار نشدن تاریخ فاجعه بار گذشته خود میدانند ، پس چرا کمر برای انتخاب رئیس جمهوری نبندند که از اتوریته ملی وبین المللی برخوردار باشند. رئیس جمهوری که از تیمهای گذشته وکنونی نخ نما شده در قدرت ، عبور کرده باشد و در دولت جدیدش نسل تازه و سنت شکن نفس بکشد و مطابق به اقتضای امروزی درسوق دادن افغانستان به سمت انکشاف ، ترقی و رفاه اجتماعی متعهد باشد. یک رئیس جمهور ضعیف ، فاقد استراتژی ملی ، با تیم غرق در امراض مزمن قومی وزبانی ، هرگز نمیتواند افغانستان رااز این چالش های شوم رهایی بخشد. تنها یک رئیس جمهور ثابت قدم،جسارت مند، مدنیت پرور ، وسعت نگر، متعهد به دموکراسی ، عدالت وحقوق شهروندی تمام اقوام خورد وبزرگ افغانستان ، میتواند سکان کشتی نزدیک به غرق شدن افغانستان را به ساحل نجات برساند. وبه تبع هزاره ها نیز جزء از این نجات یافته گان خواهدبود.

سکاها کهن ترین نژاد جهان - بخش دوم- استاد ناطقی شفایی

????**نوشته شده توسط شورای جهانی هزاره**. ???? **ارسال شده در** هزاره

فصل دهم: سکاها کهن‌ترین نژاد جهان

 

مسکن اصلی ساک‌ها یا آسکائی‌ها

آقای کهزاد نوشته است:

«ساک‌ها یا آسکائی‌ها که اینجا از آنها بحث می‌کنیم شاخۀ بزرگی از کتله‌ای مردمان «سیتی» است که در مأخذ قدیم چین به نام‌های «سیت» یا «سی وانگ» تذکار یافته‌اند. «موسیو رونه‌گروسه» خاورشناس متوفای فرانسه که در شناسای آسیا و سوابق تاریخی و فرهنگی آن ید طولا داشت می‌گوید: «ساک‌ها» یا «ساس‌ها» در منطقۀ کاشغر درپای کوه‌های «تیانشان» و «فرغانه» و سواحل راست رودخانة «ایگزارتس» (سیردریا) تا به حوالی دریاچۀ اورال افتاده‌بودند.» علاقۀ بین کاشغر و دریاچه اورال علاقۀ وسیعی است که سراسر شمال افغانستان را در جمهوریت‌های آسیای مرکزی روسیه شوروی در بر می‌گیرد.[۱] در تعریف مسکن «ساک‌ها» به شرح فوق اگر خوب دقیق شویم می‌بینیم که مرکز ثقل ساک‌ها در ترکستان شرقی یا در علاقۀ سنکیانگ و حوزه‌ای «سیردریا» افتاده بود. آسکائی‌ها در قرن ۵- ۶ ق.م در عصر هخامنشی‌ها معروف بودند، کتیبه‌های هخامنشی از بس ایشان را خوب می‌شناخت در میان آنها تقسیماتی قائل شده  به تعریف جداگانه آنها پرداخته است:

۱-   «ساکی‌هو ماورکه» که عبارت است از همان سکاها که اینجا از آنها صحبت می‌کنیم مقر آنها در آن زمان در حوالی کاشغر فرغانه بود.

۲-   «سکاتیکراخودا» یا ساک‌های کلاه مخروطی که آنها را در حوالی دریاچه اورال قرار می‌دادند.

۳-   «ساکاپاردریادریا» یا ساک‌های ماوراء دریا که عبارت از ساک‌های آن طرف سواحل بحیرۀ خزر بودند.

از این سه تعریف واضح می‌گردد که در واقع اقوام آسکائی به نحوی که خاورشناس فرانسوی مذکور اظهار داشته است اقوام آسکائی از کاشغر تا سواحل دریائی اورال منبسط بودند و این ساحه مقر و مسکن اقوام سیتی هم بود. آنها که «آسکائی» و «سیتی» را مترادف دانسته‌اند از حقیقت دور نیستند. «منتها «سیتی» صفتی است  عام‌تر که تمام اقوام و قبائل بادیه نشین آسیای مرکزی اعم از تخاری، کوشانی، آسکائی و غیره همه جزو آن آمده می‌توانند.» [۲]

دربارۀ تقسیمات آسکائی هر صاحب نظری سخن خاصی خود را داشته است، در مجموع در حوزه‌ای آسیائی مرکزی موقعیت آنها با تفاوت آراء مشخص می‌گردد، به لحاظ اینکه دیدگاه‌های همگی برای خواننده گرامی روشن باشد به نحوی به آنها پرداخته شده است، می‌توان به موضوع دیگری اشاره کرد اگر چه تکرار مطلب است ولی به آن صورت لاطائل هم نیست. و همچنان بسیاری ازکسانی که صاحب نظراند در مورد «امور چیزی‌ها» یا سکاهای «ایورگیت» که از بومیان قدیم سرزمین سیستان بوده‌اند نظریات مختلف دارند، اما در یک مورد همۀ اتفاق نظر دارند که آنها در زمان تهاجم کوروش هخامنشی در این سرزمین حضور گسترده و تعیین کننده داشتند که کوروش هخامنشی را با تمام قشون سواره نظام و پیاده‌ای آن، از مرگ حتمی بوسیله آذوقه برای آنها که در «عالم چند قدمی مرگ حتمی قرار گرفته بودند» نجات دادند، و همانگونه از سکندر و اردوی او بدون جنگ استقبال کردند و مورد نوازش قرار گرفتند، اختلاف نظر آنها در این است که جمعی آنان (ایورگیت)‌ها را بومیان اصیل سیستان می‌دانند، و برخی دیگر ریشة نژادی آنان منتهی به گرگان حساب می‌کنند.

 

سکاهای تیکراخودا

اگر چه برخی از پژوهشگران سرزمین محل سکونت سکاهای «تیکراخودا» یا کلاه مخروطی را در حوالی دریای اورال قرار داده‌اند، تردیدی وجود ندارد که این تبار از سکاها همراه با مجموعه‌های دیگر اقوام ساکائی در سرزمین سیستان و اراخوزیا آمده بودند. زیرا «قراین و شواهد نشان می‌دهد که اهالی این ایالت اوائل عصر اسلامی از این نوع کلاه نوک تیز (یا پوشش سر) استفاده می‌کردند این سنت «اراکوزیا» یا «اراخوزیای» ای را جغرافیانگاران عهد اسلامی خاطر نشان ساخته‌اند اینجانب بطور خلاصه در این مورد به فتوح‌البلدان بلاذری اشاره می‌کنیم:

«تا اوائل عصر اسلامی در سرزمین قندهار (وادی هیرمند و ارغنداب) کلاه‌های درازی رواج داشت.* چون بعد از سنه ۴۴هـ ۶۶۴ میلادی عبادابن‌زیاد از سیستان بر این سرزمین بتاخت و قندهار را بدست آورد، مردم اینجا کلاه‌های دراز داشتند، عباد نیز به تقلید از آنها کلاه پوشیده و چون رواج یافت مردم آن را عبادیه گفتند.»[۳] عبدالحی حبیبی اضافه می‌کند: شکل کلاه بمنزلت هرم کوچکی بود، که رأس آن بسیار تیز بودی.[۴]

 کلاه‌های نوک‌تیز در ساحات مختلف مناطق مرکزی مورد استعمال داشته از باب نمونه در سالهای ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ هـ.ش در محضر استاد خسروی درس می‌خواندیم در ولسوالی سنگتخت در قولدوستک دوشیزه‌ها کلاه نوک‌تیز بالای روسری خود می‌پوشیدند و در گیروی لعل مربوط ولایت غور همین گونه کلاه‌های نوک‌تیز را دوشیزگان می‌پوشیدند. و در چهارصدخانه ولسوالی میرامور مربوط ولایت دایکندی این پدیده در میان دوشیزگان حتی زنان شوهردار رواج عام داشت گفته می‌شد که این نوع پوشش‌ سر برای دختران و زنان، تأثیر فرهنگی است که از طرف جرغی و برجگی بهسود اثر گذاشته است. بزرگان آنجا (چهارصدخانه) می‌گفتند که سابق مردان کلاه‌های پوستی نوک‌تیز گنبدی شکل داشتند لبه‌های آن را «قناویز» سبز رنگ (پارچة ابریشمی) می‌گرفتند، بیشتر رجال متشخص دارای چنین کلاهی بودند مردمان عادی در پوشیدن کلاه تقید خاص نداشتند.»[۵]

ولی «آفوشة فرانسوی» نوشته است: زنان هزاره‌ها عمامه‌های بزرگ بر سر دارند که انتهای آن در پشت ایشان آویزان است، مردهای‌شان فقط یک عرق‌چین یا کلاه نوک‌تیز بر سر دارند که معمولاً از پوست درست شده است.»[۶] چنانکه آنفاً اشاره شد کلاه پوست که پوست گوسفند و یا بره به شکل نوک‌تیز ساخته می‌شد، متعلق به اشراف و توانگران بوده است. که نشانه‌ای است از فرهنگ «پوشش‌سر» در میان سکاهای سیستان و اراکوزیا.

استاد یونس طغیان ساکائی که هم اکنون استاد دانشگاه کابل است می‌گوید پدران او در اندراب بغلان – کلاه‌های نوک‌تیز داشتند، این نوع پوشش سر فرهنگ ساکائی بوده است که فعلاً رواج خود را از دست داده است.

سکاها به سه قبیله منقسم می‌گردند

دکتر محمد جواد مشکور در یکی از آثارش، نوشته است: «چنین بنظر می‌رسد که حمله سکاها به باختر و ایران بواسطه انبوهی و کثرت جمعیت ایشان بود، می‌خواستند بدین وسیله مساکن و چراگاه‌های تازه پیدا کنند. این سکاها به سه قبیله به شرح زیر تقسیم می‌شدند:

۱-   سکاهای امیرگیان که در پامیر سکنا داشته و بعدها فرغانه و دشت‌های امیرگیان (Amyrgian) را از دست دادند.

۲-   سکارا اوکه یا سکاهای راوکا (Sacaraocae) که در شمال سیحون زندگی می‌کردند، شاید مسکن اصلی ایشان دره‌ای «ایلی» بوده است.

۳-   قبیلۀ بزرگ سکاها یا ماساگت‌ها که در استیپ‌های دریای خزر در شمال سرزمین «داهه» (اقوام داهی) در ناحیۀ سفلائی جیحون مسکن داشتند. مساکن ایشان از طرف شمال به کشور آئوریس که از رود ارال به سوی شرق بر می‌گرد ارال کشیده شده بود و محتملاً تا «یاکسارت» می‌رسید، امتداد داشت، سکاها در بین خود به زبان سکای سخن می‌گفت[۷] اما «سکارااوکه» که بعضی آنان را باقبائل چانک کائیان (کانگ‌کیو Kangkaio) یکی می‌دانند زبان‌شان با عناصر ترکی مخلوط بوده است.»[۸]

باختر و تورانیان

در این مورد مقتضی است نظر هموطن خویش جناب‌ آقای شادروان احمدعلی کوهزاد را پیرامون اقوام سکائی از منظر تاریخ منعکس نمائیم:

«اهمیت و موقعیت یک منطقه به اندازۀ در حیات و روحیات یک قوم تأثیرگذار است. که می‌توان علل و منشاء تمام اختصاصات زندگی ایشان را در آن سراغ گرفت.

تاریخ به وضاحت تمام نشان می‌دهد که متهاجمین یغماگر آسیای مرکزی چطور به کرات از راه درۀ زرافشان به سغدیان و مرو و باختر سرازیر شده‌اند. قسمت غرب فلات آریای‌ها بواسطۀ وجود بحیره خزر و کوهای آذربایجان از دست گزند این آفت در پناه بود، و تنها قلمرو باختر با یغماگران آسیای مرکزی دست و گریبان بود، برائی اینکه وضعیت باختری‌ها با تورانی‌ها به‌طوری که معمولاً می‌گویند: مقابله ایرانی و تورانی در قدیمی‌ترین زمانه‌ها در نظر مجسم می‌شود، بهتر است که از زمان اویستا تا زمانه‌های تاریخی نگاه مجملی در این زمینه افکنده شود.

در اویستا ذکر شده است که «کاوه یوسه اوا» و «ویستاسپه» جنگهای شدیدی با «تورا» (Toras) یا تویریاها» Toiryas نموده اند. آیا این دشمنان شاهان باختر کی‌ها (یعنی کدام اقوام) بودند؟ در زبان قدیم باختری دو کلمه فوق «دشمن» و «ظالم» معنی می‌دهد.

«استرابون» از سرزمین توری‌ها «Toiryas» به شمال «پارتیا» بطرف علف‌زارهای آکسوس سخن می‌راند. در داستان‌های تازه‌تر «تورانی‌ها» خطر ناکترین دشمنان شاهان باختر به شمار می‌رفته‌اند در علف‌زارهای بین اکسوس و ایگزارت (سیحون و جیحون) قومی مسکن داشت که مجموع آنها را «فارسی‌ها»، «اسکائی» و یونانی‌ها «سیت» خوانده‌اند، این آسکائی‌ها و سیتی‌ها عموماً قبائلی بودند چادرنشین که بیشتر به تربیت حیوانات می‌پرداختند و از قدیمی‌ترین زمانه‌ها اراضی حاصل‌خیز سغدیان نگاه پرحرص و آزایشان را جلب نموده بود.

«سیروس» (کوروش) وقتی که باختر و سغدیان را فتح کرد، برای حفاظت این دو ولایت با اقوام فوق مبارزۀ زیاد نمود. از وسط قرن ۲ ق.م به بعد این قبائل چندین مرتبه به «پارتیا» «مارجیانا» و باختر تهاجمات کرده‌اند.[۹]

 هیرودوت سکاها

آنچه را که هیرودوت به قوم سکائی نسبت می‌دهد یک سلسله روایات و قصصی است که یکی معارض دیگر می‌باشد. عقیدۀ ما این است که هیرودوت آنچه را درباره این ملت شنیده، بدون آنکه خودش در آن زمینه دقت کافی نموده باشد نقل کرده است او درجای دیگر می‌نویسد: از شهر تجارتی «بریستن» که در وسط سکائیۀ ساحلی واقع است (سواحل بحیر، سیاه) اگر دورتر رویم، اول به قوم «کاللی پید» یا سکائی‌های یونانی می‌رسیم، بالاتر از این قوم، قوم دیگری است که موسوم به «الازون» می‌باشد این دو قوم از حیث طرز زندگی مانند سکاها می‌باشند ولی گندم می‌کارند و آن را می‌خورند، سیر و عدث و ارزن جزو غذای آنها است، بالاتر از آن مردمی هستند موسوم به (نور[۱۰]) بالاتر از صفحه‌ای آنها بقدری که می‌دانیم صفحات لم‌یزرع است، این اقوام در کنار رودخانۀ گی‌پاتنیس (بوگ حالیه) یعنی در طرف مغرب «بریستن» مسکن دارند، چون از رود مذکور عبور کنیم به صفحه‌ای می‌رسیم که به دریا از همه صفحات دیگر نزدیک‌تر است موسوم به «گی‌له یا» است بالاتر از این صفحه سکاها هستند که کارشان فلاحت است.[۱۱] این قسمت اراء و اقوال هرودوت مختص سکاهای است که در حوالی شرق اروپا سکنا داشته‌اند. راجع به سکاهای «ایشیای» (آسیائی) مورخین بر آن است که مردمان مذکور به امور تجارت و زراعت و به تربیت اغنام و مواشی می‌پرداختند و روابط تجارتی‌شان با سرزمین فارس و ماد و محصوصاً باختر قدیم قائم بوده است. در این باره اشاراتی شده است.

 

آیا سکاها همه از یک نژادند؟

قبائل سه‌گانه که داریوش نام برده از لحاظ قومیت با هم فرق ندارند، بلکه تمام این قبائل از حوالی قره قوم و «تیان‌شان» تا «جهیل ارال» و از محیط کاسپین تا رود «دن» و از آنجا تا رود دانوب منتشر بودند در حقیقت از یک قوم سکائی‌اند،‌در بدو امر دارای عادات و اخلاق واحدی بودند، همینکه به نقاط مختلف تقسیم شده‌اند عادات و اخلاق و حتی طرز معاشرت‌شان متفاوت شده‌است.[۱۲] آری آن طور که گفته شد سکاها از قوم واحد و کهنی است که در برخی از شهرهائی بابل یادی از آنها شده است از باب نمونه: در عصر هخامنشیان خوراسمیا و سغد و سکا نقش قابل توجهی را در اقتصاد هخامنشی‌ها ایفا کردند منابع کتبی از حضور «خوارزمی»‌ها و «سکا»ها در نیپ پور (nippor) و سائر شهرهای بابل اطلاعاتی را ثبت کرده‌اند. نام خوارزمی‌ها و سکاها در «سیپار» (Sippar) واقع در بابل نام‌های شناخته شده‌ای بودند.»[۱۳] «بعضی از محققین سکاها را جزء طائفه «هون» و برخی دیگر آنان را ترک یا مغول می‌دانند. در قاموس کتاب مقدس آمده است: «مأجوج بلادی است که «جوج» بر آن شهریاری داشت در قرون متوسط «سومریان» بلاد تاتار را «مأجوج (محل جوج) می‌نامیدند. لیکن عرب‌ها زمینی را که میانه دریای قزوین و بحر اسود واقع است مأجوج می‌نامیدند، بسیاری سکاها را که در ایام «حزقیال» معروف بودند در مغرب آسیا سکونت داشتند، «مأجوج» می‌نامیدند. «حزقیال» مهارت آنها را در سواری و تیراندازی (نیزه‌اندازی) می‌ستوده است.» از قاموس کتاب مقدس به روایت تورات نام مملکتی درشمال آسیای صغیر (سیتی – سکائی) ذکر شده است.»[۱۴] روایات مختلف در این باره وجود دارند، لذا پژوهشگران دیگر با هم توافق دارند که سکاها جزء هندواروپائیان احتمالاً از نژاد ایرانی باشند. تنها حقیقت مسلم بطور اعم در مورد سکاها این است که یونانیان باستان این واژه را در مورد همۀ بیابان گردان جولگه‌ای «اوراسیائی» بکار می‌بردند. بطلیموس ناحیه‌ای «سینریا» (Sineria) را در آسیای مرکزی «اسکوتیا» نامید. هیرودوت می‌پنداشت که همگی آنها از آسیا آمده‌اند و در تاریخ نامشخص از ساکنان دریای سیاه جدا شده‌اند. دانشمندان شوروی کلمۀ «سکائی» را در مورد گروه کوچک از طوائفی بکار می‌برند که در کنار سواحل دریای «آزوف»، دریای سیاه، کوبان و دنپیر می‌زیستند. بدین ترتیب درباره محل اقامت اصلی سکاها همان اندازه اختلاف عقیده وجود دارد که دربارۀ اصل نژادی آنها، با وجود این اختلافات، هرگاه وابستگی آنها به «آلتای» و سیبری غربی به مناسبت مسئله نژادی آنها پذیرفتنی باشد. آنگاه مهاجرت بعدی آن قبائل از آن ناحیه با سهولت بیشتری قابل درک خواهد بود. گذشته از این، نظریه مزبور این مزیت را دارد که مغایر مطالب موجود در اسناد فارسی باستان نیست، و این نکته با بعضی وقائع در تاریخ چین که دربارۀ آنها مدارک بسیار موجود است و به تاریخ سلسله «چو» مربوط می‌باشد مطابقت دارد.»[۱۵]

ادامه دارد…..

  1. سکاها کهن‌ترین نژاد جهان ( بخش نخست)


[۱] – البته در زمان چاپ این مقاله هنوز کشورهای آسیای مرکزی از یوغ اسارت مسکو آزاد نشده بودند.

[۲] – علی احمد خان کوهزاد، افغانستان در پرتو تاریخ، چاپ اول مطبعه دولتی،  کابل، ص ۱۶۲ و ۱۶۳٫

*  در آن زمان هنوز هزاره‌ها در قندهار و ماحول آن موجودیت بدون دردسر داشتند.

[۳] – احمدبن یحیی بلاذری، فتوح‌البلدان، چاپ سال ۱۳۴۹ هـ.ش ناشر انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص ۳۲۸٫

[۴] – تاریخ افغانستان بعد از اسلام، چاپ دوم ۱۳۳۶ ناشر دنیای کتاب، ص ۶۲۷٫

[۵] – از یادداشت سفرهای منطقه‌ای ۱۳۶۴ مقالة از خانه تا خانه.

[۶] – مقاله هزاره‌جات از آفوشه، تمدن ایرانی، ترجمة دکتر عیسی بهنام، چاپ سال ۱۳۴۶ ناشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۴۳۶٫

[۷] – که عبارت از زبان بلخی و سکائی و سغدی و خوارزمی است معروف به زبان میانه است. محسن ابوالقاسمی، تاریخ زبان فارسی ص ۱۲۵٫

[۸] – محمد جواد مشکور، تاریخ سیاسی اجتماعی اشکانیان، ص ۱۶۰٫

[۹] – احمد علی خان کهزاد، سال‌نامه کابل ۱۳۱۸ مقاله مدنیت اوستای، ص ۱۷۳٫

[۱۰] – Nwar.

[11] – تاریخ ایران باستان، چاپ دهم ۱۳۸۲، دنیای کتاب تهران، ج ۱، ص ۵۳۲٫

[۱۲] – سیستان سرزمین ماسه‌ها و حماسه‌ها، ص ۱۳۵٫

[۱۳] – تاریخ تمدن‌ها آسیای مرکزی،چاپ اول ۱۳۷۶، ناشر وزارت خارجه ایران، ج ۲، ص ۳۰۰٫

[۱۴] – لغت نامۀ دهخدا، ج ۱۳ ص ۲۰۰۴۸ یادداشت بخط خود آن مرحوم.

[۱۵] – رقیه بهزاد، قوم‌های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، چاپ اول ۱۳۷۳ ناشر وزارت امورخارجۀ ایران، ص ۱۳۳٫

دین و مذهب

 سیدالشهدا (ع) حکومت یزید را مساوی با پایان اسلام دید و دست به قیام زد. معاویه با آنکه می‌دانست امام حسین (ع) اگر فرصتی بیابد، علیه او قیام می‌کند و بااینکه او حتی گاهی امام (ع) را تهدید...
روز غدیر، روز تکمیل دین اسلام، همان روز یاس و ناامیدی کفار به‌شمار می‌رود. طبق آیه قرآن، واقعه غدیر چنان مهم است که اگر پیامبر(ص) کوتاهی می‌کرد و خبر را به مردم نمی‌رساند، «فَمَا بَلَّغْتَ...
  تبیین و بررسی براهین عقلی مسأله معاد نویسنده: سلمان نوری   چکیده آنچه در این نوشته مورد بررسی و تبیین قرار گرفته است براهین عقلی معاد است که اندیشمندان و متکلمان مسلمان بر اثبات آن...

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**