دین و مذهب

قلمرو جبر و اختيار

**نوشته شده توسط سلمان نوری**. **ارسال شده در** دین و مذهب

در آمد

جمله «لاجبر و لاتفويض، بل امر بين امرين» مضمون احاديث متعددي است که از اهل بيت در نقد دو نظريه جبر و تفويض بيان شده است و در حقيقت، آموزه دقيقي است که قلمرو جبر و اختيار انسان ها را در رفتار و كردارشان به درستي تبين مي کند.
جبر، يعني اين که انسان در افعال خود مجبور باشد و از خود اختياري نداشته باشد و به عبارت ديگر، افعال بندگان، مستند به خداوند متعال باشد.
تفويض نيز به معناي اين است كه افعال آدمي تنها با قدرت انسان ايجاد مي شود.
اختيار نيز به معناي توانايي بر انجام يا عدم انجام کاري است که در پيش روي ماست و از لوازم قدرت است.
ديدگاه شيعه به پيروي از اهل بيت اين است که نه جبر، امکان تحليل دقيق افعال و رفتار انساني را دارد و نه تفويض؛ بلکه تحليل دقيق قلمرو افعال و رفتار انسان، با اعتقاد به راهي ميان جبر و اختيار است. در تبيين اين راه، ملا صدرا دو تفسير را نقل مي كند كه يكي تفسير حكما و خواص اصحاب اماميه است و ديگري تفسير راسخون در علم است.

 

1. تفسير حكما و خواص اصحاب

 

انسان در فعل و ترک، اختيار و قدرت دارد؛ اما اين قدرت و اختيار را خداي سبحان به او داده است و قدرت بشري، نفي کننده قدرت الهي نيست. به عبارت ديگر، اراده، قدرت و اختيار آدمي، در طول اراده و قدرت الهي است. بنابراين، افعال اختياري انسان، از يک جهت، به خود انسان منسوب هستند و از جهت ديگر، به خداوند انتساب دارند. منسوب به انسان هستند؛ زيرا بر اساس قدرت، اراده و تصميم او انجام مي پذيرند و منسوب به خداوندند؛ زيرا هستي انسان و تمام آثار وجودي او (و از جمله افعالش)، معلول خداوند و وابسته به او مي باشند.
به عبارت ديگر فاعليت الهي نسبت به افعال صادره از آدميان، در طول فاعليت انسان، قرار دارد. بدين معنا كه كارها و افعال انسان در عين حال كه مستند به اراده و اختيار انسان است، در سطح بالاتري مستند به خداي متعال مي باشد و اگر اراده ي او تعلق نگيرد نه انساني است و نه فعل و كاري و نه نتيجه آن كار. وجود همه ي آن ها نسبت به خداي متعال عين ربط و تعلق و وابستگي است و هيچ گونه استقلالي از خودشان ندارند.

 

2. تفسير راسخون در علم

 

ملا صدرا; در تبيين اين تفسير از حديث شريف، مي نويسد: پديده‏هاى هستى با همه‏ تفاوت هايى که از نظر ذات و صفات و افعال با يکديگر دارند و نيز با همه اختلافاتى که از نظر قرب و بعد به مبدأ آفرينش دارند در يک چيز شريکند و آن اين که يک حقيقت الاهى همه‏ آن ها را در برگرفته است، اين حقيقت الاهى (هستى مطلق) در عين بساطت و وحدت، همه ابعاد عالم وجود را شامل است و هيچ ذره‏اى در گستره حيات از سيطره و احاطه اين حقيقت الهى و نور الانوار بيرون نمى‏باشد.
بنابراين، همان گونه که در نظام آفرينش، شأن و هستى هر پديده‏اى، شأن و هستى خدا است، فعل هر پديده‏اى نيز فعل خدا مى‏باشد. البته مقصود اين نيست که مثلاً فعل زيد از او صادر نشده است، بلکه منظور اين است که فعل او در عين اين که حقيقتاً فعل او است، حقيقتاً فعل خدا نيز هست.
در نتيجه همان گونه که هستى زيد و حواس و ويژگى‏هايش به او نسبت داده مى‏شود، فعل و ايجاد نيز به او نسبت داده مى‏شود و اين هر دو نسبت حقيقى مى‏باشد، پس انديشه ي جبر نادرست است. همان گونه که هستى زيد در عين اين که هستى او است و حقيقتاً به او نسبت داده مى شود به خدا نيز نسبت داده مى شود؛ چون فيض وجود از خدا اعطا مى شود، علم و اراده و حرکت و سکون و همه آنچه از او صادر مى‏گردد در عين اين که حقيقتاً به او نسبت داده مى شود، به خدا نيز نسبت حقيقى دارد، پس انسان حقيقتاً فاعل و پديد آورنده کارهاى خويش است. در پايان مي گويد:« و الانسان بما هو مختار، مجبور و بما هو مجبور مختار». يعني انسان مختار است اما در داشتن اختيارش مجبور است زيرا اين گونه خلق شده است و به جهت آفريده شدن اين چنيني( مختار) داراي اختيار است.«ذلك هدي الله يهدي به من يشآء».
بنابراين، انسان در کارها و اعمال خويش اختيار مطلق ندارد. به بيان ديگر انسان داراي آزادي اراده و اختيار است، اما اين آزادي به گونه اي نيست که بتوان قائل به «تفويض» شد، بلکه هستي او از خداوند بوده و به کارگيري آن نيروي هستي به دست خود انسان است.
مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبايي; در تبيين قلمرو اختيار مي گويد: بدون شک انسان نسبت به کارهايي که از روي آگاهي و اراده انجام مي دهد، اختيار تکويني دارد، ولي بايد توجه داشت كه اين اختيار مطلق نيست؛ زيرا که اختيار وي از اجزاي سلسله علل است. اسباب و علل خارجي نيز در محقق شدن افعال اختياري وي دخالت دارند. به عنوان مثال اگر انسان يک لقمه غذا را بخورد که يکي از کارهاي اختياري او است، هم اختيار او در آن دخيل است و هم وجود طعام در خارج و هم خوش طعم بودن غذا و چندين اسباب و علل ديگر که همه در اين عمل اختياري يعني خوردن انسان دخالت دارند و بايد فراهم باشند. پس صادر شدن فعل اختياري از انسان متوقف بر موافقت اسبابي است که خارج از اختيار آدمي است و در عين حال دخالت در تحقق فعل اختياري او در خارج دارند و خداي سبحان در رأس اين اسباب است و همه آن ها حتي اختيار انسان به ذات پاک او منتهي مي شوند. چون او است که آدمي را موجود مختار خلق کرده هم او و هم اختيارش مخلوق خداي سبحان هستند.
علامه طباطبايي در ادامه اين بحث مي فرمايد: از سوي ديگر انسان خود را بالطبع مختار به اختيار تشريعي مي داند که کاري را انجام دهد و يا ترک کند؛ يعني در مقابل آن اختيار تکويني، قانوناً هم خود را مختار مي داند. بدين جهت اگر آدمي کار خوبي انجام داد، عقلا سزاوار مدحش مي دانند و مي گويند به اختيار خود انجام داد و اگر کار نيکي را ترک کرد سزاوار سرزنشش مي دانند و معذور نمي دانند به اين که مجبور بوده است و کسي از هم نوعش نمي تواند او را مجبور به کاري يا ممنوع از کاري بکند. چون انسان هاي ديگر نيز مانند او هستند و از معناي بشريت چيزي زايد بر او ندارند. تا مالک و صاحب اختيار او باشند و اين همان معناي آزاد بودن بالتبع انسان است.
بنابراين انسان في نفسه آزاد و بالطبع مختار است ، مگر آن که خودش به اختيار خود چيزي از خود را به ديگري تمليک کند و به سبب اين تمليک آزادي خود را از دست بدهد. چنان كه انسان در زندگي اجتماعى نسبت به موارد سنت‏ها و قوانين جارى در اجتماعش اختيار و آزادى ندارد، چون كه داخل در اجتماع است، و آنچه از سنن و قوانين، چه دينى و چه اجتماعى، در اجتماع جريان دارد، امضاء كرده است.

 

اختيار تكويني و الزام تشريعي انسان

 

انسان هرچند تكويناً مختار است اما تشريعاً ملزم و مجبور به اطاعت از اوامر و نواهي الهي است، يعني الزام تشريعي بر او حاكم است چنان كه مرحوم علامه طباطبايي; مي گويد:« خداى سبحان از آنجايى كه مالك ذات انسان ها و نيز افعال صادره از ايشان است، و ملكيتش هم مطلق و به تمام معنا است. از اين رو، هم به ملك تكوينى و هم به ملك تشريعى و اعتبارى مالك او و افعالش است، پس، انسان نسبت به آن چه كه خداى تعالى به امر تشريعى و يا نهى تشريعى و نيز به آنچه كه به مشيت تكوينى از او بخواهد، هيچ گونه آزادي و اختيارى ندارد. جمله ي«ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» در صدد بيان همين مطلب بوده و معنايش اين است كه: اگر خداى تعالى از انسان ها عمل يا ترك عملى را بخواهد، انسان ها در برابر خواست او، اختيارى ندارند، تا بتوانند آن چه خواستند براى خودشان اختيار كنند اگر چه مخالف آن چيزى باشد كه خداي سبحان خواسته است. چنان كه در آيه ي ديگر مى‏فرمايد:«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است‏.
آيه شريفه عموميت دارد و همه مواردى را كه خدا و رسول حكمى بر خلاف خواسته مردم دارند، شامل مى‏شود.

 

نظريه بين امرين در آيات و سنت

 

الف. آيات

 

در تأييد مطالب ياد شده در باب قلمرو اختيار مي توان به آيات از قرآن مجيد نيز استناد كرد كه به عنوان دو آيه را مي آوريم.
1. «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى». و اين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك و سنگ به صورت آنها) انداختى بلكه خدا انداخت‏.
اين آيه ي شريفه انداختن تير به سمت دشمن را به پيامبر نسبت مي دهد و در همان حال از او سلب كرده و به خداي سبحان نسبت مي دهد.
2. «قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنينَ». با آنها پيكار كنيد، كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى‏كند و آنان را رسوا مى‏سازد و سينه گروهى از مؤمنان را شفا مى‏بخشد (و بر قلب آنها مرهم مى‏نهد).
ظاهر آيه ي شريفه اين است كه مراد از تعذيب، قتل است؛ زيرا عذاب صادر از ناحيه ي خداوند به دست مؤمنان، چيز جز اين نيست و مراد از آن، نمي تواند عذاب برزخي يا اخروي باشد، زيرا آن دو عذاب، فقط به خداوند مربوط است نه مؤمنان. بر اين اساس يك فعل هم به مؤمنان نسبت داده شده و هم به آفريننده آن ها يعني خداي سبحان.

 

ب. روايات

 

روايات متعدد از پيشوايان معصوم وجود دارد كه مي توان قلمرو اختيار انسان را از آن ها استفاده كرد. براي جلوگيري از اطاله كلام دو روايت را نقل مي كنيم.
1. عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَاقَالَ ذُكِرَ عِنْدَهُ الْجَبْرُ وَ التَّفْوِيضُ...فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُطَعْ بِإِكْرَاهٍ وَ لَمْ يُعْصَ بِغَلَبَةٍ وَ لَمْ يُهْمِلِ الْعِبَادَ فِي مُلْكِهِ هُوَ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَهُمْ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا أَقْدَرَهُمْ عَلَيْهِ فَإِنِ ائْتَمَرَ الْعِبَادُ بِطَاعَتِهِ لَمْ يَكُنِ اللَّهُ عَنْهَا صَادّاً وَ لَا مِنْهَا مَانِعاً وَ إِنِ ائْتَمَرُوا بِمَعْصِيَتِهِ فَشَاءَ أَنْ يَحُولَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ذَلِكَ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ يَحُلْ وَ فَعَلُوهُ فَلَيْسَ هُوَ الَّذِي أَدْخَلَهُمْ فِيهِ...». ‏ خداوند از روي اكراه اطاعت نمي شود و معصيت شخص عاصي هم نشانه غلبه او بر خداون نيست و بندگان را در ملك خويش به حال خود وانگذاشته است. او مالك آن چيزي است كه به بندگان تمليك كرده و قادر بر چيزي است كه بندگان بر آن قدرت داده. پس اگر بندگان قصد طاعت او كنند، خداوند مانع آن ها نيست و اگر اراده معصيت او را كنند و خداوند بخواهد بين آن ها و معصيت شان شود، مي تواند و اگر مانع نشد و آن ها مرتكب معصيت شدند، خداوند آن ها به اجبار داخل در معصيت نكرده است
2. أَخْبَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَبَايَةَ بْنَ رِبْعِيٍّ الْأَسَدِيَ‏ حِينَ سَأَلَهُ عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ الَّتِي بِهَا يَقُومُ وَ يَقْعُدُ وَ يَفْعَلُ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ« سَأَلْتَ عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ تَمْلِكُهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْ مَعَ اللَّهِ فَسَكَتَ عَبَايَةُ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قُلْ يَا عَبَايَةُ...قَالَ: عَبَايَةُ فَمَا أَقُولُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ: تَقُولُ: إِنَّكَ تَمْلِكُهَا بِاللَّهِ الَّذِي يَمْلِكُهَا مِنْ دُونِكَ فَإِنْ يُمَلِّكْهَا إِيَّاكَ كَانَ ذَلِكَ مِنْ عَطَائِهِ وَ إِنْ يَسْلُبْكَهَا كَانَ ذَلِكَ مِنْ بَلَائِهِ هُوَ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَكَ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا عَلَيْهِ أَقْدَرَكَ أَ مَا سَمِعْتَ النَّاسَ يَسْأَلُونَ الْحَوْلَ وَ الْقُوَّةَ حِينَ يَقُولُونَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ قَالَ عَبَايَةُ وَ مَا تَأْوِيلُهَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ لَا حَوْلَ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ إِلَّا بِعِصْمَةِ اللَّهِ وَ لَا قُوَّةَ لَنَا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ قَالَ فَوَثَبَ عَبَايَةُ فَقَبَّلَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْه» ‏ امير مؤمنان به او فرمود: از استطاعت سؤال كردي. آيا تو بدون خداوند، مالك آن هستي يا با خداوند. عبايه ساكت شد. حضرت فرمود: بگو اي عبايه. گفت: چه بگويم؟... فرمود: بگو صاحب استطاعت هستي به واسطه خدايي كه بدون نقش داشتن تو، آن را تمليك مي كند. پس پس اگر به استطاعت بخشيد، ناشي از عطاي او بوده و اگر از تو سلب كرد ناشي از امتحان الهي است. خداوند مالك چيزي است كه به تو تمليك كرده و قادر بر چيزي است كه را بر آن قدرت داده است.

 

نتيجه

بنابراين قلمرو اختيار انسان در تحقق افعال و رفتارش در خارج، محدود به محقق شدن ساير اجزاي علت تامه است. زيرا خداى متعال از راه مجموع اجزاى علت تامه كه يكى از آن ها اراده و اختيار انسان مى باشد، فعل را خواسته و ضرورت داده است و در نتيجه ي اين گونه خواست خدايى، فعل ضرورى، و انسان نيز در آن مختار مى باشد؛ يعنى فعل نسبت به مجموع اجزاى علت خود، ضرورى و نسبت به يكى از اجزاء كه اراده انسان باشد، اختيارى و ممكن است. پس انسان در انجام فعل خود اختيار مطلق ندارد.

فهرست منابع
1. كلينى محمد بن يعقوب، الكافي،محقق / مصحح: على اكبر غفارى و محمدآخوندى، تهران‏، دار الكتب الإسلامية، 1407ق.
2. صدوق، محمد بن على‏ابن بابويه، عيون أخبار الرضا عليه السلام‏ محقق / مصحح: لاجوردى، مهدى‏، تهران‏، نشر جهان‏، 1378ق‏.
3. مجلسى، محمد باقر ، بحار الأنوار، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، بيروت‏، دار إحياء التراث العربي‏، 1403ق‏.
4. شهرستاني، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم، تحقيق امير علي مهنا و علي حسن فاعور، بيروت، دارالمعرفه، بي تا.
5. جوادي آملي، عبد الله، ادب فناي مقربان، قم، مركز نشر اسراء،
6. ايجي، قاضي عضدالدين عبدالرحمن، شرح المواقف، قم، انتشارات الشريف الرضي، 1415ق.
7. شيرازي، صدر الدين محمد، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، قم، مكتبة المصطفوية،1316هـ.
8. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه،تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1370ش.
9. شيرازي، صدرالدين محمد، شرح الاصول الكافي، تصحيح و تحقيق محمود فاضل يزدي مطلق، تهران، انتشارات بنياد حكمت اسلامي صدرا، 1385ش.
10. ‏طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن‏، قم‏، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏، 1417ق.
11. صدوق، محمد بن علي بن بابويه‏، التوحيد، قم‏، مؤسسة النشر الإسلامي‏، 1398ق‏.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**