تاریخ و فرهنگ

عالمان اهل‌سنت افغانستان، نقش‌ها و چالش‌ها

**نوشته شده توسط ali halimi**. **ارسال شده در** تاریخ و فرهنگ

نویسنده: سلمانعلی ذکی


چکیده
این مقاله، به چالش‌های فراروی عالمان اهل سنت در افغانستان می‌پرداز، بدین منظور در آغاز با توصیف جایگاه، نقش، منزلت و طبقه اجتماعی عالمان؛ گروه‌های مرجع و الگوهای بیرونی؛ سپس به تبیین حضور گروه‌های مرجع و الگوهای نقش بیرونی می‌پردازد آنگاه ریشه‌ها و عوامل درونی آن را به‌صورت گذرا به بحث گرفته و راه رهایی از وضع موجود را با توجه به نقش‌های تجویز شده از سوی عالمان بحث می‌کند. ایفای صحیح نقش‌های تجویز شده به این بستگی دارد که عالمان دینی نقایص موجود در درون این نهاد را بازشناسی کرده چاره اندیشی نمایند.

کلید واژگان: عالمان دینی، دیوبندیه، جماعت اسلامی، اخوان‌المسلمین، نقش، طبقه، چالش‌ها، افغانستان.

مقدمه
در فرهنگ دینی مسلمانان، عالمان پس از انبیا و اوصیا، عهده‌دار رهبری مردم در عرصه‌های مختلف‌اند، در افغانستان به عالمان امنای مردم‌اند، با چنین وضعیتی کوچک‌ترین خلل در این نهاد می‌تواند علاوه بر تغییر دادن نگرش اجتماعی نسبت به آن‌ها، عواطف دینی مردم متدین را جریحه‌دار و عالمان را در انجام نقش‌های تجویز شده ناکام و در نهایت باورهای دینی مردم را آسیب برساند. این اثر در جست‌وجوی یافتن چالش‌های فراروی این نهاد، به‌منظور ایفای نقش‌های مورد انتظار، رابطه متقابل این نهاد را با مراکز علمی در کشورهای هند، پاکستان و مصر به بررسی می‌گیرد، سپس به چالش‌ها و مشکلات فراروی آن می‌پردازد.
مراد از واژه عالمان یا عالمان‌ دینی (بدون پسوند) عالمان اهل سنت افغانستان است. تمرکز روی چالش‌های درون نهاد عالمان ‌دینی به‌معنای کم اهمیت جلوه دادن و یا فقدان چالش‌های بیرونی در این نهاد نیست بلکه ناشی از فرصت اندک است. تاثیرگذاری عالمان‌ دینی، در حل مسایل افغانستان قابل توجه است به همین جهت به خدمات ارایه شده از سوی عالمان در عرصه‌های گوناگون نیز نیم نگاهی صورت است.
1. عالمان دینی؛ منزلت، طبقه و نقش
منزلت به پایگاه اجتماعی افراد در یک گروه و یا به رتبه یک گروه در مقایسه به گروه‌های دیگر اطلاق می‌شود. (کوئن، 1383: 57) در ساختار اجتماعی قبیلوی پشتون‌ها، عالمان، در مقایسه با دیگر گروه‌های اجتماعی دارای منزلت‌اند. از زمان جنگ با انگلیس تا کنون رهبری عمده قیام‌ها را نخبگان مذهبی عهده‌دار بوده‌اند. به‌لحاظ درون‌گروهی؛ نیز هرکسی عالم‌تر و پرهیزگارتر بوده است، منزلت بالاتری نسبت به دیگران داشته است.
طبقه‌ای اجتماعی به بخشی از اعضای جامعه اطلاق می‌شود که از نظر ارزش‌های مشترک، حیثیت، فعالیت‌های اجتماعی، میزان ثروت، دارایی و متعلقات شخصی دیگر و نیز آداب معاشرت، از بخش‌های دیگر جامعه تفاوت داشته باشد. (همان: 178) براساس و طبق ساختار طبقات اجتماعی در افغانستان به ترتیب، ملاکان ‌بزرگ، عالمان و سادات رعیت‌ها؛ همسایگان و غلامان و کنیزان، عالمان در جایگاه و رتبه‌ی دوم قرار دارند. (فرهنگ، 1388: 76-77) این دسته‌بندی معطوف به گذشته است. از دوران اشغال افغانستان توسط شوروی، عالمان در رتبه‌ای اول پایگاه اجتماعی قرار داشته‌اند. عالمان علاوه بر خیر‌اندیشی، اصلاح ذات‌البین، تبلیغ احکام دینی، اجرای شعایر دینی، تعلیم و تربیت، رهبری جامعه در عرصه‌های دشوار سیاسی و نظامی، امین و مورد احترام مردم بوده‌اند. با این همه تا کنون نتوانسته‌اند مراکز علمی قدرت‌مندی را تاسیس کنند تا مشتاقان به علوم ‌دینی را از مسافرت به کشورهای همسایه بی‌نیاز کند.
آموزش به سبک جدید آن، در افغانستان، بسیار دیروقت و کند راه یافت. «افغانستان در اوایل قرن نوزدهم مانند همه کشورهای آسیای‌ میانه در وضع فروپاشی ‌فرهنگی قرار داشت، نهادهای آموزشی به‌صورت بدوی و محلی اداره می‌شد که به‌طور عمده در راهنمایی‌های مذهبی اختصاص داشت و بخش کوچکی از جامعه را پوشش می‌داد. هراجتماع بزرگی یک یا بیش‌تر از یک مدرسه و مکتب داشت که به‌وسیله متصدیان مساجد حفظ و به‌وسیله ملاها اداره می‌شد.» (گیریگوریان، 1388: 96) نوعاً ملاهای که به این امر می‌پرداختند از طریق زمین‌ها، اموال وقفی و اعانه دانش‌آموزان امرار معاش می‌کردند. بیش‌تر ثروت‌مندان برای آموزش فرزندان خود ملایی را اجیر می‌کردند آن‌ها دیوان حافظ و سعدی را تدریس می‌کردند. (همان: 96) و جزء آخر قرآن‌ کریم به‌عنوان مقدمه ادبیات ‌عرب. آموزش می‌دادند. بدین ترتیب مراکز دینی، عهده‌دار آموزش بودند، ملاها در مساجد به آموزش قرآن، حساب، لغت و زبان محلی می‌پرداختند. (شاکر، 1384: 61)
افراد، پس از چندین سال تحصیل در مکتب‌خانه‌ها، به مدارس ارتقا پیدا می‌کردند. در مدارس به آموزش الهیات می‌پرداختند. برخی معلمان و رهبران مذهبی، نویسندگان و شاعران دانش خود را با پیوستن به استادان مشهور یا با تحصیل در مدارس پیشاور، هند، بخارا، لاهور و کشورهای عربی بالا می‌بردند. (همان: 97) تا نیمه آخر قرن نوزدهم آن‌ها در افغانستان، هند، بخارا، مکه و مدینه قرآن، فقه، منطق، الهیات و متافیزیک، می‌آموختند که همه بر منابع مدرسه‌ای مسلمانان قرون وسطایی استوار بودند. (همان: 97) به همین جهت با نوآوری‌های علمی انسی نداشتند. تا آن‌که در سال 1329ق، (1906م) موسسه‌ای به‌نام دایره‌المعارف تشکیل شد، پس از آن در سال 1349ق، (1930م) وزارت معارف تشکیل شد و مسؤولیت تعلیم و آموزش را به عهده گرفت. (همان: 61)
با این وصف گذشته این سرزمین را اگر کورسویی است به سمت دانش، مدیون عالمان دینی و مراکز مذهبی است. به گفته الفنستون: «همه افغانان کودکان را برای دانش آموزی نزد ملا می‌فرستند، برخی به فراگیری نمازهای پنج‌گانه، ادعیه و آیاتی از قرآن، مراسم مذهبی، وظایف و تکالیف اسلامی بسنده می‌کنند» (الفنستون، 1388: 188) آنان‌که استطاعتی دارند درس را ادامه می‌دهند متون کلاسیک فارسی، قدری دستور زبان عرب می‌آموزند. پسرانی‌که می‌خواهند ملا شوند، صرف و نحو را بیش‌تر و دقیق‌تر می‌خوانند. هرگاه ملای جوان شایستگی لازم را در این درس پیدا کرد به پیشاور، هند یا نواحی دیگر که ملای معروفی دارند، رفته منطق، فقه، و الهیات می‌آموزد و برخی دیگر تحقیقات خود را در اخلاق، علوم ماورای طبیعه، فیزیک معمول در شرق، تاریخ، ادبیات و پزشکی ادامه می‌دهند. برای آموختن دانش پزشکی که مورد علاقه عموم است افراد به بخارا می‌روند.» (همان: 189) از تمام شهر‌ها، پیشاور، بیش‌تر به‌عنوان یک مرکز و شهر علمی مطرح است. بسیاری از طلبه‌ها از بخارا به پیشاور می‌آیند. هندوستان چندان شهرت‌ علمی ندارد و ناهمسوی با ایران موجب اجتناب اهل سنت از تحصیل در مدارس ایران شده‌است. (همان) از دوران جهاد به بعد، هم در دانشگاه‌ها و هم در مدارس دینی دارالعلوم/ مدرسه مکی زاهدان و مدارس تحت پوشش جامعه‌المصطفی در گرگان و مشهد، تعداد زیادی از جوانان اهل سنت افغانستان مشغول تحصیل بوده‌اند.
پس از امضای توافق‌نامه دیورند، پیشاور به پاکستان کنونی و هند آن روزگار ملحق شد. این کار سبب شد پیشاور جدا شده از افغانستان علی‌رغم جدایی از بدنه اصلی خود وجهه ‌علمی خود را حفظ کرده مشتاقان به دانش را از افغانستان به سوی خود به‌عنوان یک کشور دیگر فرا بخواند. افغانستانی‌که دیگر در عرصه دانش، فرهنگ و میراث‌داری از خراسان‌ بزرگ ناتوان شده بود، از سیر کردن اشتیاق فرزندان دانش دوست خود به‌ویژه در عرصه دانش دینی عاجز شده بود. از آن روزگار به بعد، عالمان اهل سنت افغانستان را پیوند ناگسستنی با مراکز مانند الازهر مصر، دارالعلوم دیوبندی شبه قاره‌هند و مدارس پاکستان است. آن‌چنان‌که عالمان شیعی را با نجف، قم و مشهد الفت دیرینه‌ای است. بدین جهت بررسی نخبگان دینی افغانستان بدون نیم‌ نگاهی به الازهر و پیشاور، دشوار و در عین حال ناتمام خواهد ‌بود.
مراکز یاد شده در دوره‌های مختلف، نخبگان ما را در اختیار خود داشته است. در گذشته‌ها، بیش‌ترین تاثیرگذاری از آن شبه‌قاره هند، به‌ویژه دار العلوم دیوبندی، در برهه‌ای دیگر فضا در سلطه الازهر مصر و سپس در اختیار مدارس پاکستان بوده‌است. مدارس پاکستان ترکیبی از دو گونه‌ اولی است. براساس شواهد موجود در دوران معاصر، عالمان دینی تاثیرگذار افغانستان در یک مقطع تاریخی الگوهای نقش خود را از مصر در یافت می‌کرده‌اند.
2. الگوهای نقش نخبگان افغانستان در مصر
رابطه فرهنگی مصر و افغانستان، با مسافرت جمال عبدالناصر در سال 1955م، به افغانستان آغاز شد، در پی آن جمعی از محصلان علوم دینی برای تحصیل و فراگیری دانش، در دانشگاه الازهر به مصر اعزام شدند. دانشجویان افغانی در بازگشت به کشور و حین اشتغال به تدریس در دانشگاه‌ها، با الهام از اندیشه‌های حسن‌البنا (رهبر اخوان‌المسلمین) و سیدقطب، جمعیت جوانان/ جمعیت اسلامی را در دانشگاه کابل تاسیس کردند. اخوان‌المسلمین، در سال 1973م، پس از زندانی شدن سید قطب و دیگر اعضای اخوان در مصر، کم کم و به تدریج به سمت کارهای ‌نظامی سری و تندروانه روی آورد. آشنای با اندیشه‌های مودودی و حسن ندوی، ناکارآمدی اندیشه لیبرال غرب پس از جنگ جهانی دوم و حضور دوساله قطب در آمریکا، اشغال فلسطین با کمک بی‌دریغ غرب از یهودی‌ها، زندان جمال عبدالناصر و ناکارآمدی حاکمان اسلامی در مواجهه با سیل تهاجم غرب، در شکل‌گیری اندیشه‌های قطب تاثیرگذار بود. درست پس از ترور حسن‌البنا در سال 1949م، گروه‌های از اخوان فاصله گرفته به فعالیت‌های زیرزمینی روی آوردند. این گروه‌های کوچک، در واقع ترویج کنندگان اصلی تفکر و اندیشه‌ی افراطی در بین جنبش‌های اسلامی در مشرق عربی و کمی دیرتر در مغرب عربی تونس و الجزایر، به شمار می‌آیند. (رضوان‌السید: 42)
جمعیت اسلامی افغانستان نخست در مواجهه‌ی مستقیم اندیشه‌های مارکسیستی قرار داشت، در مرور زمان با توجه به لزوم قدرت برای ایجاد تغییر به کارهای زیرزمینی روی آوردند که با واکنش دولت مواجهه گردیده برخی زندانی و برخی دیگر متواری شدند. اگرچه رساله «الفریضه الغایبه» مهم‌ترین اثر در بین افراطیان مسلمان است اما کتاب «معالم فی‌الطریق» قطب، بیانیه بنیادین احزاب مبارزه‌جوی اسلامی است. همه گروه‌های مبارزه‌جو دسته کم در جهان عرب از این کتاب، سر برآورده‌اند. ایده‌های قطب در این کتاب حاوی دو ایده نظری است: ایده جاهلیت و ایده حاکمیت، به اعتقاد او جهان اسلام در شرایط کنونی حکم جامعه جاهلی پیش از بعثت را دارد.
غلام‌محمد نیازی رهبر جمعیت اسلامی، محمدموسی شفیق و برهان‌الدین ربانی که تحصیل یافته‌ی مصر بودند، پس از کودتای 1937م، بازداشت نیازی و تحت تعقیب قرار گرفتن دیگران، برهان‌الدین ربانی، گلبدین‌ حکمت‌یار و احمدشاه مسعود به پاکستان فرار کردند. (فرهنگ، پیشین: 883-884) تا زمان کودتای کمونیستی در سال 1357ش، رهبران جنبش مقاومت در پاکستان از اندیشه‌های اخوان‌المسلمین پیروی می‌کردند که با اسلام رایج مردم افغانستان از نظر سیاسی و اجتماعی تفاوت داشت. با کودتای کمونیست‌ها و آغاز مهاجرت مولوی‌ها به پاکستان گرایش‌ها و جنبش‌های جدیدی شکل گرفت. عالمان دینی‌که تا آن زمان عموما در دو حزب جمعیت اسلامی و حزب اسلامی گردهم آمده بودند، (همان، 976-977) در قالب احزاب و گروه‌های هفت‌گانه‌ی مشغول فعالیت شدند و به تدریج گرایش به مکتب دیوبندی، در برخی از جریان‌ها راه پیدا کرد و منجر به استمرار اندیشه‌های تندروانه‌‌تر گردید.
براساس شواهد تاریخی سابقه‌ی پیوند بین خراسان بزرگ و افغانستان کنونی از یک‌سو و شبه قاره‌ی هند قدیم و پاکستان کنونی از سوی دیگر، به کشور‌ گشایی‌های سلطان محمود غزنوی بر می‌گردد که بنا به دلایلی این پیوند هم‌چنان تداوم یافته است با این تفاوت که در عصر غزنویان، خراسان بزرگ الگوی نقش نخبگان دینی شبه ‌قاره بوده‌اند و در دوران معاصر پاکستان الگوی نقش نخبگان دینی افغانستان است. فقه حنفی و تصوف از خراسان در عصر غزنوییان، غوریان و مغولان وارد شبه قاره گردید، نه تنها در دربار حاکمان خراسان که در شبه قاره نیز زبان رایج دین، دانش، عرفان، سیاست، ادب، فرهنگ و عرفان فارسی دری بود. (فرمانیان، 1386: 663-664، غبار، 1390: ج2، 105 و فرهنگ، پیشین: 977 و 468)
3. الگوهای نقش عالمان دینی افغانستان در شبه ‌قاره‌ هند
عالمان دینی افغانستان در دوران معاصر، الگوهای نقش خود را از عالمان، دیوبندیه، بریلویه و اهل‌حدیث در هند قدیم و پاکستان کنونی دریافت می‌کنند. در بین عالمان شبه قاره، سید‌احمدخان هندی (1817-1898م) (موسس دانشگاه علیگره)، شاه ولی‌الله دهلوی، شاه عبدالعزیز دهلوی، شیخ احمدسرهندی، محمدقاسم نانوتوی، شیخ رشیداحمد گنگوهی (سرسلسله‌داران و موسسان دیوبندیه و اهل حدیث)، عبدالحق محدث هندی و احمدرضا خان (1272-1340ق) (از بزرگان، مراجع فکری و موسس بریلویه)، به‌ویژه دیوبندیه و جمعیت اهل حدیث از الگوهای نقش عالمان افغانستان شمرده ‌می‌شوند. جریان‌های فکری فوق هرکدام دارای حزب سیاسی در هند و سپس در پاکستان‌اند.
1. شیخ احمد سرهندی (971-1034ق) با ذکر گفتن با جهر، احترام به قبور، سجده تعظیمی به مرشد، بوسیدن پا، انا الحق گفتن و سماع و احوال وجدآمیز مخالف بود و وحدت وجود ابن عربی را وحدت شهود تعبیر می‌کرد، با ادعای ابن عربی‌که همه ادیان جلوه‌گاه یک حقیقت‌اند، مخالف بود. با دیدگاه به تحکیم مبانی شریعت می‌پرداخت و حقیقت را همان حقیقت شرع معنی می‌کرد. او در رد مذهب جعفری رساله‌ای نوشت و با کمک شاه ولی‌الله دهلوی بر مکتب دیو‌بندیه تاثیر فراوان گذاشت. (فرمانیان پیشین: 665-666)
2. عبدالحق محدث دهلوی (958-1052ق) سر سلسله‌ی تفکر بریلوی، تاکید داشت تربیت عارفانه تابع شریعت باشد. از او صد و بیست جلد کتاب به‌جای مانده‌است و علمان بریلوی به نظرات او اهمیت می‌دهند. (همان: 667)
3. شاه ولی‌الله دهلوی، از بزرگان مدرسه‌ی دیوبندیه، برخی رفتارهای صوفیه را رد و بر اجتهاد و توجه به حدیث تاکید می‌کرد. هم‌چون محمد بن عبدالوهاب توسل به پیامبران و اولیا‌الله را جایز نمی‌دانست. قایل به اجتهاد در تمام زمان‌ها بود. پیروی از هریک از مکاتب اهل سنت (شافعی، مالکی، حنبلی و حنفی) در هریک از مسایل عبادی را جایز می‌دانست و هم‌چون دیگر حدیث‌گرایان، قایل به خلافت جهانی برای قریش بود. شاه ولی‌الله، در عین حالی‌که به وحدت مسلمانان می‌اندیشید، به شیعیان (امامیه و اسماعیلیه) و معتزله نگاه منفی داشت. برپایه همین اعتقاد کتاب شیخ احمد سر هندی را به عربی ترجمه کرد و در عین حال خود نیز کتابی بر رد شیعیان نوشت و چون محبت اهل‌بیت را از پیشوایان نقش‌بندیه خود به ارث برده بود، به اهل‌بیت پیامبر(ص)، احترام خاص داشت. (همان: 669)
4. سراج‌الهند عبدالعزیز دهلوی (1159-1239ق) فرزند شاه ولی‌الله دهلوی، هم‌چون پدرش با نوشتن کتاب «تحفهء اثنا عشریه» به اختلافات فرقه‌ای دامن زد. (همان: 670)
5. سید احمدبارلی/ بریلوی (1201/1786-1246/1831) شاگرد، مرید و ادامه دهنده راه عبدالعزیز دهلوی «دارای عقیده‌ای از نوع مذهب وهابی مبتنی بر سادگی و قناعت بود.» (فرهنگ، پیشین: 268) به جز قرآن و حدیث موافق با آن را، بدعت می‌شمرد. (غبار، پیشین: 253) قایل به پیروی از «سنت محض» و «طریقت سلف» بود. تقدیس اولیا‌الله (چنان‌که در بین صوفیه مطرح است) و مراسم تعزیه‌داری شیعیان را بدعت، سجده بر قبور، طلب حاجت از اموات نذر و نیاز به اولیا، افراط در تعظیم مرشد را مردود می‌دانست. مخالف برتری علی(ع) بود. دلیل ورود برخی بدعت‌ها را آمیزش مسلمانان با هندوها می‌دانست. (غبار، پیشین: 254) او به قندهار و کابل آمد تا شاهان و امیران محمدزایی (دوست محمدخان و سلطان احمدخان) را در مبارزه با سیک‌ها با خود همراه سازد، اما شاهان افغان او را یاری نکردند؛ لذا با هم‌کاری مردم به مبارزه خود ادامه داد و یک‌بار پیشاور را از دست حاکم سیک تصرف کرده به دست حاکم افغان سپرد. (همان: 254 و فرهنگ، پیشین: 268) سرانجام در سال 1831/1246ق در جنک بالاکوت (جنک با سیک‌ها) شهید شد. بعد از او مریدانش با نام طریقه محمدیه به راه خود ادامه دادند. (دانش‌نامه ایران و اسلام ج9، 1225، دایره‌المعارف اسلام، ج1، 282 مدخل احمد بریلوی) بدین ترتیب رابطه‌ی بین عالمان ‌هندی و عالمان و مردم افغانستان بر قرار گردید. در هند به کسی که تقلید ائمه بزرگ اهل سنت را ترک کرده و خود از احادیث اجتهاد می‌کرد، وهابی اطلاق می‌شد، سپس توسعه پیدا کرد به هرکسی‌که به سنت عمل می‌کرد و امور مستحدثه را ترک می‌گفت غلبه یافت. زمانی نیز به هرکسی‌که از سجده قبور اولیا و طواف آن منع می‌کرد اطلاق می‌شد و زمانی نوعی دشنام بود؛ لذا حنفی مذهبان هند، به وهابی‌ها به‌عنوان افراد فاسد العقیده می‌نگرستند. (پی. هاردی، 1369: 31-32) در افغانستان نیز جریان فکری وهابیت تا دوران جهاد و حضور جنگ‌جویان عرب منفور بود، در دوران جهاد و پس از آن این گرایش فکری، در بین جوانان نمود بیش‌تر یافته است.
4. گروه‌های مرجع نخبگان افغانستان در شبه‌ قاره‌
پس از شکست قیام مردم هند در سال 1857م، به پیروی از عالمان یاد شده، سه گرایش در بین مسلمانان هند به وجود آمد:
1.4. دیوبندیه
دارالعلوم دیوبندی، به پیروی از شاه ولی‌الله و سید احمد بریلوی، در دیو بند به دست مولانا محمدقاسم نانوتوی و هم‌کاری رشید احمد کنگوهی در سال 1867م/ 1283ق، به‌منظور تقویت مبانی اسلام براساس مذهب حنفی تاسیس شد. موسسان دارالعلوم شاگردان شیخ‌ امداد‌الله بودند. دانشجویان از سراسر کشورهای هند، پاکستان، افغانستان، آسیای مرکزی، یمن، عربستان، چین و ایران در این مدرسه تحصیل می‌کردند. ظرف 30 سال پس از تاسیس، به همت محمودالحسن نزدیک به 40 مدرسه وابسته به آن تاسیس شد. دارالعلوم دیوبندی در زمان محمود الحسن (1267-1340ق) (از استادان نسل دوم دیوبند)، به جایگاه و اعتبار بین‌المللی رسید و در مرتبه‌ای دوم بعد از الازهر قرار گرفت به همین جهت محصلان زیادی از دیگر کشورها از جمله افغانستان در آن جا برای تحصیل حضور می‌یافتند. (فرمانیان، پیشین: 673-675)
سازمان تبلیغی جماعت سازمانی است که موسس آن مولانا محمدالیاس (م1364ق) شاگرد شیخ احمد گنگوهی و پرورش یافته مکتب دیوبندی است. او بعد از فوت پدرش جانشین او در مسجد محله نظام‌الدین، گردیده روش تازه‌ای را ابداع کرد، از متدینان خواست که چند روز در ماه را به خدمت دین در آمده به‌خاطر خدا به تبلیغ اسلام بپردازند. هسته‌های اولیه مبلغان با بودجه شخصی و بدون دریافت مزد به شهرها و روستاها رفته در مساجد اقامت گزیده احکام دینی را به مردم یاد می‌دادند. این سازمان که هم اکنون هزاران نفر عضو دارد و میلیون‌ها نفر هوادار، روزانه صدها گروه تبلیغی به سراسر هند اعزام می‌کند و حتی حوزه تبلیغ خود را به اروپا و آمریکا نیز گسترش داده‌است. تاکید بر نماز، ریش گذاشتن و عدم توسل به اولیا از مهم‌ترین تبلیغات آن‌ها است. (همان: 682)
2.4. دانشگاه علیگره
دانشگاه علیگره توسط سرسیداحمدخان (1232/1817-1315/1898) تاسیس شد او اصلاح‌طلب، مشکک در احادیث کهن و دارای برداشت طبیعت‌گرایانه از آموزه‌های اسلام بود، اجماع را به‌عنوان مستند شرعی رد، معجزه و تاثیر دعا را انکار و قرآن کریم را مطابق رای خود تفسیر می‌کرد. او تنها راه اعاده حیثیت مسلمانان را در آموختن دانش غربی می‌دانست. به همین جهت مورد غضب دیوبندی‌ها ونفرت عامه قرار گرفت (همان: 674) در افغانستان گرایش‌های سکولاریستی یک‌بار تحت عنوان حرکت روشایی و بار دیگر، توسط امان‌الله خان، پا به عرصه گذاشت به نظر می‌رسد این هردو جریان ریشه در دانشگاه علیگره داشته باشد؛ زیرا بایزید پیر روشان ، مسلک صوفیانه آمیخته با اباحی‌گری داشت و امان‌الله خان نیز مبهوت از شکوه فرهنگ غرب و متاثر از محمود طرزی بود، که به اندیشمندان علیگره هند، شباهت می‌رساند.
بریلویه ، چهره شاخص بریلویه احمد رضا خان بریلوی است. مبانی فکری بریلوی عبارتند از: وحدت وجود، اعتقاد بر کرامت اولیا، مقام خارق‌العاده برای پیامبر، لزوم برگزاری مراسم میلاد و وفات پیشوایان، مخالفت با وهابی‌ها، تجلیل از خلفای راشدین و صحابه، انسداد باب اجتهاد و ستایش صوفیان. (دانش‌نامه جهان اسلام، ج3، 1378: 343)
5. نفوذ گرایش‌های فکری شبه ‌قاره در افغانستان
از زمان احمدشاه خان ابدالی بدین سو رابطه‌ی بین مسلمانان هند و افغانستان وجود داشت، به همین جهت خطوط فکری موجود در افغانستان آغاز قرن بیستم به منشأ هندی خود باز می‌گشت. تجددگرایان هم‌چون: طرزی و هم‌فکرانش به پیروی از اندیشه سرسید احمدخان هندی، بانی و موسس دانشگاه علیگره، عقب ماندگی و ناتوانی مسلمانان جهان از جمله افغانستان را به امتناع آنان از آموزش و پذیرش علم و تمدن اروپایی ارجاع می‌دانستند. سنت‌گرایان مانند الگوهای هندی خود در مکتب دیوبند افول قدرت مسلمانان را ناشی از فاصله گرفتن از اصل دین و ظهور بدعت‌ها می‌دانستند و هردو دسته برای افغانستان همان نسخه‌ای را می‌پیچیدند که در علیگره و دیوبند پیچیده می‌شد. (گریگوریان، پیشین: 274) «هم‌چنین افغان‌ها به جنبش احیای طلب سیاسی و مذهبی سیداحمد بارلوی (1796 تا 1831) نزدیک شده بودند که پیروان وهابی‌اش به دنبال اصلاح مذهبی اسلام و سرانجام بازگشت امتیاز سیاسی به هند بودند و تلاش می‌کردند هم مسلمانان افغانستان و هم بخارا به این هدف نایل آیند. بعضی از وهابی‌ها در اولین جنگ به طرف‌داری از افغان‌ها جنگیدند، بعضی از آن‌ها در جنگ‌های سال 1897 تا 1898 بین بریتانیا و قبایل مرزی پتان جزو مجاهدان شدند.» (همان: 274)
تاثیرگذاری دارالعلوم دیوبندی بر سنت‌گرایان افغانی در حدی بود که امان‌الله خان به‌خاطر بیم از آن، در تداوم برنامه‌های اصلاحی خود تحصیل در دارالعلوم دیوبندی را منع کرد. (همان: 324) چون با واکنش شدید مواجه گردید علاوه بر تعطیل کردن مدارس دخترانه و فراخواندن دختران محصل از قسطنطنیه، مجبورشد به عالمان دیوبند اجازه دهد به افغانستان آمده مقیم شوند. (همان: 327) امان‌الله خان، محمد ظاهرشاه و کمونیست‌ها، جهت مدرنیزه کردن کشور، کوشیدند تا با تاسیس مدارس جدید و دانشگاه از قدرت نفوذ ملاها به‌ویژه در بین اقشار شهری بکاهند، اما در این کار موفق نشدند؛ زیرا نتوانستند با ملاها، مولوی‌ها، شبکه‌ای پیرها و سیدها کنار بیایند. (فرزان، 1382: 54-46) روا معتقد است: دو جنبش بنیادگرایی تاریخی‌که در قرن هیجدهم ظهور کرد، وهابیت عربستان و مکتب فکری شاه ولی‌الله در هند هردو در افغانستان از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. (روا، 1390: 33)
روا مدعی است: «برای بنیادگرایان هرحاکمی‌که شریعت را تقویت و از علایق جامعه اسلامی حمایت کند و در برابر بدعت و نفوذ اجنبی بجنگد حاکم خوبی است.» (همان 34) «آن‌چه در قاهره، کراچی و افغانستان می‌گذرد، با کمی اغماض می‌توان گفت: مشابه هم است. تنها مرکز اسلام سیاسی شیعی، ایران از این جمع مستثناست.» (همان: 29-30) روا معتقد است: افغانستان جولانگاه خوبی برای فعالیت بنیادگرایان اسلامی است منتها با دواخطار، یک، مجاهدان افغان به‌خاطر ریشه‌ای روستای خود مجبور است به قوم‌گرایی و قبیله ‌سالاری کشانده شود. دو، معدود روشن‌فکران موجود برای هدایت جامعه سنتی با مشکلات فراوانی رو به ‌رو هستند. (همان: 30)
6. الگوهای مرجع عالمان افغانستان در پاکستان
1. دیوبندی‌ها، چون مخالف جدایی پاکستان از هند بودند، با حزب کنگره هند به رهبری گاندی، رابطه نزدیکی داشتند. آن‌ها تشکیل پاکستان را مانعی برای گسترش اسلام در بین غیرمسلمانان هند و هم‌چنین عامل تضعیف موقعیت مسلمانانی می‌دانستند که بعد از ایجاد پاکستان ناگزیر باید در هند می‌ماندند.
مخالفت دیوبندی‌ها با تشکیل پاکستان باعث شده بود در پاکستان موقعیت سیاسی مناسبی، نداشته باشند، اما فعالیت‌های مدارس مذهبی دیوبندی و گروه‌های طرف‌دار آن‌ها از یک‌سو، به قدرت رسیدن ژنرال «ضیاء الحق» که به دیوبندی‌ها وابستگی داشت. از سوی دیگر و نزدیکی مناسبات پاکستان با عربستان سعودی که با دیوبندی‌ها به دلیل اشتراک عقیدتی روابط نزدیکی داشتند. موجبات تقویت موضع دیو بندی‌ها را در جامعه سیاسی پاکستان پس از استقلال فراهم کرد.
دیوبندی‌ها از لحاظ اندیشه به وهابی‌ها بسیار نزدیک‌اند و نگرش دیو بندی در فعالیت سازمان‌های وهابی مسلک پاکستان خیلی موثر بوده ‌است. روند مدرسه‌سازی دیوبندی‌ها با استقلال پاکستان شدت یافت و دیو بندی‌ها برای مدیریت مدارس تحت اشراف خود، در سال 1956م، 1335ش، مدرسه «وفاق المدارس العربیه» را تاسیس کردند که در واقع ستاد مدیریتی مدارس دیوبندی بود. سیاست اسلامی کردن پاکستان براساس فقه حنفی‌که ضیاءالحق آن را تعقیب می‌کرد و در کنار صدور حکم زکات از طرف وی در سال 1980م، 1359ش، بنیادهای مالی این مدارس را تامین کرد. در سال 1960م، 1339ش، دیوبندی‌ها 232 مدرسه مذهبی در پاکستان داشتند. این تعداد در 1971م، (1350ش) به 292 و در سال 1979 (1358ش) (دو سال بعد از زمام‌داری ضیاء الحق) به 512 و در سال 1983 به 945 مدرسه و در سال 1984م، به 1097 مدرسه رسید. با وجود آن‌که دیوبندی‌ها در پاکستان در اقلیت بودند، اما حدود 57% فارغ‌التحصیلان کل مدارس دینی در دوران جنرال ضیاءالحق را دیوبندی‌ها تشکیل می‌دادند که نشان دهنده فعالیت بسیار زیاد مدارس دیوبندی‌ها بود. مدارس دیوبندی بیش‌تر در ایالت سرحد خیبر پختون‌خوا و در مناطق اکوراختک، منسهره، مردان، پیشاور، بنو و دیره اسماعیل خان بنا شده‌اند.
بعضی از مدارس دیوبندی به احزاب سیاسی برخاسته از مسلک دیوبندی؛ جمعیت علما اسلام و جمعیت العلوم‌الاسلامیه وابسته‌اند. اشغال افغانستان توسط شوروی سابق در 6 دیماه 1358خورشیدی سبب شد تا ضیاءالحق مدارس دیو بندی را به‌ منظور مقابله با شوروی توسعه داده، پاکستان را در برابر ارتش سرخ به‌وسیله طلاب مدارس دیوبندی، بیمه کند. در همین راستا ضیاءالحق «آثار مولانا مودودی را جزو مطالعات اجباری نیروهای مسلح قرار داد.» و «شعار ارتش را به ایمان، تقوی و جهاد فی سبیل‌الله تغییر داد.» (بوتو، 1388: 227-225)
جمعیت‌العلما اسلام در بحبوحه استقلال پاکستان (توسط مولانا شبیر احمد عثمانی تشکیل شد)، حرکت‌المجاهدین، لشکر جهنگوی، سپاه صحابه، لشکر طیبه، جیش محمد از معروف‌ترین گروه‌‌ها و احزاب وابسته به دیوبندیسم، حاصل گروهی است که ضیاءالحق تشکیل داده بود. (همان: 254) بریلیوی‌ها پس از مکتب دیوبندی و در واکنش به آن از سوی احمد رضا بریلوی تاسیس شد. «جمعیت علمای پاکستان»، حزب تحریک سنی و شورای اتحاد سنی گروه‌های سیاسی نماینده مکتب فکری بریلوی است. (دانش‌نامه جهان اسلام: ج10، 729)
هردو گروه، (دیوبندی و بریلوی) نماینده دونوع تفکر کلامی و فقهی در چارچوب فقه حنفی است. بریلوی‌ها حالت انعطاف پذیری بیش‌تر داشته و از توحید و شرک هیچ‌گاه تفسیر سخت‌گیرانه ارایه نمی‌دهند و تا حدودی، گرایش‌های صوفیانه دارند. مکتب بریلوی در واکنش نسبت به جنبش محمد بن عبدالوهاب و در مخالفت با عقاید دینی شاه ولی‌الله و سایر علمای دیوبندی شکل گرفت. رشد دیوبندی‌ها به دلیل رشد بنیاد گرایی اسلامی در منطقه، سرمایه‌گذاری‌های وسیع عربستان سعودی و حمایت‌های دولت‌های پاکستان سرعت بیش‌تری یافته است.
3. سومین گروه سیاسی – مذهبی عمده در پاکستان، جمعیت اهل حدیث است. این گروه برخاسته از افکار به شدت سنتی پیروان اهل حدیث است. جریان سیاسی این گروه جمعیت اهل حدیث نامیده می‌شود. جمعیت اهل حدیث، سومین گروه تاثیر گذار در بین نخبگان مذهبی افغانستان است.
نفوذ اندیشه‌های دیوبندیسم پاکستانی در افغانستان از زمان جهاد افغانستان در برابر شوروی، آغاز و تا دوران طالبان ادامه یافت. «طالبان نماینده هیچ یک از گرایش‌های اسلام گرای عمده که قبلا در افغانستان رایج بود و یا در جریان دوران مقاومت (دهه 1980م) به‌وجود آمد نیستند؛ زیرا نه ملهم از اخوان المسلمین‌اند و نه از پیروان صوفیان. اسلام طالبان به عالمان متکی نیست. تمام طیف‌های اسلامی مزبور یا در افغانستان ریشه تاریخی دارند و یا طی دوره جهاد ظهور کرده‌اند. طالبان از پایگاه قبیله محکم یا مشروعیت قبیله‌ای در بین پشتون‌ها نیز برخوردار نیستند، ایدئولوژی دیوبندی آن‌ها از پاکستان وارد شده‌است، محبوبیت آن‌ها در سال‌های 1994-1996م، نه ناشی از شور و حرارت اسلامی آنان بلکه، ناشی از احیایی ناسیونالیزم پشتون در برابر حاکمیت تاجیک‌ها در کابل، ضرورت اعاده قانون و نظم، بازگشایی جاده‌ها و پایان دادن به جنگ سالاری بود. (رشید، 1387: 261) دانش‌آموختگان در مدارس دینی پاکستان که به دور از کشور بزرگ شده بودند و با رسوم و عنعنات مردم افغانستان کم‌تر آشنایی داشتند، به دور از واقعیت‌های عینی‌کشور و متاثر از مدارس پاکستان و مجاهدان عرب، ازبک و چچین، وضعیت حاکم در دولت مجاهدان را انحراف تلقی می‌کردند، آن‌ها برای نجات مردم از وضع پیش آمده در حلقه کوچکی از محصلان علوم دینی گردهم آمدند و به سرعت در بین مردم جا باز کردند و تحریک طالبان را به رهبری مولوی محمدعمر، تاسیس کردند.
طالبان در آغاز خوش درخشیدند، اما در ادامه، متاثر از اندیشه‌های تندروانه، حرکت اصلاحی خود را جهاد و مبارزه دینی عنوان کردند. پس از تشکیل امارت اسلامی در قندهار، به دلیل کشتارهای متعدد، بستن مدارس، منع زنان از کار و تحصیل، ایجاد قید و بندهای شدید مذهبی، به تدریج رو به افول نهادند و به دلیل حمایت از اسامه بن لادن، توسط آمریکا و اتحاد شمال به حکومت طالبان پایان داده شد.
7. نقش عالمان دینی افغانستان در مبارزات
در جنگ دوم افغان و انگلیس، ملا مشک عالم و ملا عبدالغفور، ملا دین محمد (رهبر دینی غلجایی‌ها) از پرچم‌دارن مبارزه با انگلیس بود. (فرهنگ، پیشین: 437- 404) خاندان مجددی و دیگر عالمان دینی در رهبری جهاد و مبارزه سهم بسزایی گرفتند. در سال‌های جهاد، عالمان دینی، نقش تعیین کننده رهبری را به عهده داشتند، برهان‌الدین ربانی، جلال‌الدین حقانی، محمدنبی محمدی، عبدالرب الرسول سیاف، از عالمان دینی، صبغت‌الله مجددی و سیداسحاق گیلانی یا دانش‌آموخته‌ی علوم دینی بودند و یا پرورش ‌یافته در خانوادهای دینی.
در قیام شینواری‌ها علیه عبدالرحمان‌خان، که از سال 1882 تا 1892م، به مدت ده سال ادامه یافت، عبدالرحمان‌خان از کله‌های مردم غلجای، به‌خاطر سرپیچی از دادن مالیات مناره‌ها ساخت و زندانیان را در سیاه چال‌ها به بند کشید، در مبارزه با استبداد عبدالرحمانی رهبری قیام غلجایی‌ها را ملا نجم‌الدین، به عهده داشت. (همان: 436-437) پس از آن‌که عبدالرحمن‌خان، مالیات‌های متعددی را بر مردم افغانستان از جمله مردم غلجایی، تحت عنوان‌های: مالیه سه کوت ، پنج کوت ، زکات مواشی، مالیه‌های خانواری، ولادت، ازدواج و مالیات میراث وضع کرد و تلاش‌های ملامشک عالم برای جلوگیری از ستم و ظلم‌های او و هوادرانش چاره‌ساز نیفتاد، ملا مشک عالم در آخرین سال عمر خود علم و پرچم مبارزه علیه استبداد عبدالرحمان خانی، را به دوش فرزندش ملا عبدالکریم داد. ملا عبدالکریم، قیام غلجایی‌ها را در سال 1886م، بر علیه عبدالرحمان‌خان رهبری کرد. (همان: 437- 438) پس از عصر و زمان عبدالرحمن‌خان، نیز عالمان دینی هم‌چنان در عرصه‌های پیکار و مبارزه با استبداد فعال ظاهر شدند.
مبارزه با اباحی‌گری، اولین حرکت اباحی‌گری در افغانستان، توسط بایزید معروف به «پیر روشان» تحت عنوان روشنائیان انجام شد. در مبارزه با حرکت روشنائیان علم مبارزه را، آخوند درویزه با تدوین کتاب مخزن‌الاسلام آغاز کرد. (همان: 79-81) دومین حرکت اباحی‌گرایان توسط امان‌الله خان به اجرا گذاشته شد، او با به اجرا درآوردن قانون جزای جدید در محکمه‌ها، که با قوانین دینی منافات داشت، خشم برخی عالمان را برانگیخت، رهبری این قیام را ملاعبدالله معروف به ملای لنگ و ملاعبدالرشید به عهده داشتند.
ملای لنگ، در یک‌دست قرآن و در دست دیگر، قانون جزای جدید، از مردم می‌پرسید: از بین قانون خدا و قانون شاه کدام را انتخاب می‌کنند؟ دامنه‌ی حرکت امان‌الله خان و ستیز عالمان باعث شد، سرانجام پادشاهی امان‌الله خان سقوط کند. (همان: 572)
مبارزه با بی‌سوادی؛ مدارس دولتی‌که از زمان محمدظاهرشاه و سردار داوودخان گسترش نسبی یافت، قدرت پوشش دادن اندکی از مناطق را داشت، حاکمیت کمونیستی‌ها، محدود به شهرهای اصلی کشور می‌شد، در دوران مجاهدان، حکومت ربانی و طالبان به این موضوع اولویت داده نشد، در نتیجه بار آموزش به دوش مکتب‌خانه‌های تحت مدیریت علما بود. لذا معدود دانش‌آموختگان دوره‌های ذکر شده را کشور ما مدیون عالمان دینی است. پیکار و مبارزه برای دموکراسی؛ در سال1905م، 1323ش، جمعی از روشن‌فکران و عالمان، مربوط به مدرسه شاهی و لیسه حبیبیه، تشکیل انجمن و نشریه سراج‌الاخبار را پیشنهاد کردند، ریاست انجمن را مولوی عبدالروف قندهاری معروف به خاکی به عهده داشت، (رسولی، 1386:137) آنان موفق شدند نشریه سراج‌الاخبار را در سال 1906م، در 36 صفحه منتشر کنند. اگر چه نشریه دیر نپایید اما اعضای انجمن جمعیت سری ملی را به سرپرستی مولوی محمدسرور خان واصف شکل دادند، که در تاریخ فکری کشور به مشروطه اول شهرت یافت.
8. چالش‌های فراروی عالمان اهل‌سنت در افغانستان
مسئله اساسی عالمان دینی اهل‌سنت که می‌تواند به انفصال‌ها عینیت ببخشد، سایه اندیشه‌های افراطی و تکفیر‌ی‌ است، منشا این چالش فراگیر به اضافه‌ی عوامل سیاسی و مداخلات بیرونی به سلسله عواملی درونی بر می‌گردد. چاره سازی عوامل درون نهادی را باید متولیان نهاد‌ها درک کرده سپس درمان کنند.
1-8. فقرمادی
فقر اولین مشکل عالمان دینی است، فقر اگر توام با زهد باشد، یک فرصت است، اما از آن‌جایی‌که تحمل زهد پیشگی طاقت فرسا است، سرانجام، این عامل ادامه کاوش‌های علمی، استقلال فردی و میزان خود‌باوری لازم را در افراد کاهش داده زمینه اعمال نفوذ دیگران را در تصمیم‌‌گیری افراد فراهم می‌آورد، عالم فقیر نسبت به تامین کنندگان احساس دین می‌کند. احساس دین به مردم و دولت‌ها عالمان را به تحمل و مماشات و گاهی به حق سوزی سوق می‌دهد. جامعه افغانستان به‌طور عموم فقیر است، در دل این جامعه فقیر اکثریت عالمان و محصلان علوم دینی، چشم در دست تهی مردم دارد، اگرچه پس از سال‌های جهاد، به برکت اعانه‌های بیرونی بار دوش مردم سبک‌تر شده است؛ اما به همان میزان حساسیت عالمان را نسبت به اندیشه‌های غیررایج مذهبی کاهش داده و اطاعت پذیری آن‌ها را نسبت به قدرت‌های تامین کننده افزایش داده است. شاید یکی از عواملی‌که شیشه زهد عالمان در برابر سنگ فقر، نمی‌تواند هم‌چون؛ گذشته تاب بیاورد، نقش رسانه‌های جمعی در کوچک کردن جغرفیای زندگی انسان باشد، که در اثر فشار اعضای خانواده در تامین معیشت مناسب، شیشه بردباری عالمان را به سنگ می‌کشد و پای جریان‌های تامین کننده افراطی را در کشور باز می‌کند.
2-8. فقر علمی
در میان عالمان اهل سنت افغانستان کم‌تر کسی دیده می‌شود، که حیات خود را وقف تفحص‌های طاقت سوز علمی کرده باشد، افراد وقتی به درجات قاری، حافظ، ملا و مولوی رسیدند، تحقیق و تفحص را وداع گفته به قصد تبلیغ دین به اوطان خود مراجعت می‌کنند. به همین جهت است که در بین عالمان افغانستانی، مفتی مورد پذیرش در بین اهل‌سنت جهان، وجود ندارد. کسانی هم که با درجات پایین‌تر به وطن بر می‌گردند مشغول کارهای تدریس، امامت جمعه‌ها و جماعت‌ها می‌شوند، مشاغلی‌که به‌خاطر مراجعه‌های مردمی فرصت تحقیق علمی را از افراد می‌ستاند. استخراج اندیشه صحیح از سقیم، حداقل فرصت فارغ، شکم آرام و خانواده تامین شده می‌خواهد. «هیچ متفکر یا نویسند افغانی‌الاصل در دوران متاخر وجود ندارد که درباره اسلام و سیاست اثری داشته باشد. گروه‌های اسلام‌گرایی مجاهدان، اندیشه سیاسی خود را از اسلام سیاسی معاصر الهام می‌گیرد. و نشریات شان ترجمه و تفسیری از منابع عرب‌ها و ایرانی‌هاست.» (روا، پیشین: 30) فقر عاملیت خود را در تولید آثار علمی به‌خوبی نشان می‌دهد؛ زیرا خزیدن در خلوت کتاب‌خانه و غرق شدن در دریایی بی‌کران اندیشه‌ها، شکم و ذهن آرام و فرصت فارغ می‌طلبد.
3-8. انفصال از متون دینی
وقتی عالمی از فرصت غوطه‌ور شدن در حوز اندیشه‌ها محروم باشد، بی‌تردید توان استنباط از نصوص دینی را نخواهد داشت؛ زیرا فهم زبان قرآن برای اولی‌الاباب میسر است، نه همگان، این‌جاست که فاقد توان ارزیابی سراغ خوراک‌های که از سوی دیگران آماده شده‌است می‌روند. در حالی‌که چه بسا منابع تامین کننده‌ی، خوراک‌های علمی و فرهنگی، برخاسته از شرایط زیستی و ضرورت‌های اجتماعی پدید آورندگان است و نمی‌‌تواند پاسخ‌گو مسایل کشور ما باشد. بخش اعظم عالمان افغانستان به‌جای مراجعه مستقیم به قرآن و سنت نبوی و حتی ائمه اهل‌سنت، سراغ تفاسیر و متون نسل‌های متاخر می‌روند. برخی افراد در برداشت از دانش متاخران نیز ناتوان‌اند. این ناتوانی در دوران پنج‌ساله حکومت طالبان به‌خوبی نمود یافت، شورای رهبری طالبان در مدت پنج‌سال نه تنها نتوانستند با مراجعه به نصوص دینی، قانون جامعی را برای اداره جامعه تدوین کنند که نتوانستند حتا براساس برداشت‌های عالمان متاخر پیش‌نویس پنجاه صفحه‌ی قانون مملکت‌داری را تدوین کنند. تمام ادعای آن‌ها این بود که قانون ما قرآن است. قرآن قانون کلی زندگی همه مسلمانان است. اما معارف والای آن باید به شکل قوانین جزئی و صریح در بیاید، تا امکان اجرایی شدن بیابد؛ زیرا امروزه با توجه به مسایل جدید اداره مملکت بدون قانون ممکن نیست.
4-8. ناتوانی در تولید الگوی نقش و گروه مرجع داخلی
عالمان افغانستان، از فقرمادی، علمی و فرورفتن مستقیم در حوز نصوص دینی عاجزند، این عجز آن‌ها را در تشکیل الگوهای‌نقش و گروه‌های مرجع داخلی عاجز می‌سازد. «الگوهای نقش کسانی‌اند که ما برای شان ارزش ویژه‌ی قایل می‌شویم و از رفتار شان سرمشق می‌گیریم، بدین‌سان هرفردی که نقش معینی را انجام می‌دهد از رفتار الگوی نقش خود سرمشق می‌گیرد، الگوهای نقش به‌ویژه در فراگرد یادگیری بسیار موثرند.» (کوئین، 1383: 59) در فقدان الگوی نقش داخلی است که نسل جوان، به سراغ الگوهای بیرونی خواهد رفت. چون پای الگوهای بیرونی اعم از عربی و پاکستانی در جامعه باز شد، کنش‌های متناسب با عرف و فرهنگ جامعه دچار قوس نزولی خواهد شد. بی‌تردیدی کنش‌های ناهم‌ساز با فرهنگ عمومی واکنش‌های ناهم‌ساز تولید کرده، به خشونت می‌گراید و گروه‌های مرجع نیز تغییر می‌کنند. فقدان الگوی نقش در داخل سبب می‌شود افراد رفتار و نقش‌های خود را با رفتار الگوهای بیرونی مقایسه کنند این‌جاست که پای جنگ‌جوی عرب، چچین و ازبک به میان می‌آید و باورهای تکفیری و عملیات‌های انتحاری شکل می‌گیرد. تاثیرپذیری طالبان‌علوم دینی از الگوهای بیرونی به‌ویژه پاکستان یکی از چالش‌های فراروی عالمان اهل‌سنت افغانستان است؛ زیرا مکاتب دیوبندی، بریلوی و اهل حدیث به‌خاطر عدم توازن در ساختار و اهداف در درون پاکستان دچار مشکل است. الگوی ذکر شده به‌لحاظ ساختاری به شدت فرقه‌ی است در حالی‌که اهدافی‌که تعقیب می‌کنند در قالب جمعیت‌العلمای پاکستان، جمعیت‌العلمای اسلام، جمعیت اهل‌حدیث و سپاه صحابه، اهداف سیاسی در سطح کشوری است و چون ساختار فرقه‌ی محدود قادر نیست مسؤولیت ملی را به عهده گیرد در نتیجه عالمان دینی در پاکستان توفیقی نداشته است. (عارفی، 1382: 142) الگوی ناهم‌ساز به‌لحاظ ساختار و غایت وقتی وارد افغانستان می‌گردد، دچار ناهم‌گونی و ناهم‌سازی مضاعف می‌شود. اکثر رهبران طالبان، فارغ‌التحصیلان جامعه‌العلوم اسلامی کراچی به ریاست محمد یوسف بینوری بودند. (حقی، 2004: 251) که با الگوی دریافت شده از پاکستان، در یک بستر زمانی مملو از بحران‌های داخلی شکل گرفته بود، پس از رسیدن به هدف سیاسی (تشکیل حکومت) چنان عمل کردند که مردم را از دین و مذهب متنفر کردند. (حق‌پناه و رحیمی، 1390: 267)
5-8. عوام زدگی
گفتیم: در پی فقر مالی، فقر علمی و در پی آن عجز از مواجهه مستقیم با نصوص دینی شکل می‌گیرد، عجز از مواجهه مستقیم دینی سبب، مراجعه‌ی فاقد ارزیابی به نظرات دیگران می‌گردد، بهره‌گیری ارزیابی نشده اندیشه‌های بیرونی، سبب می‌شود الگوهای نقش و گروه‌های مرجع داخلی شکل نگیرد. وقتی عموم مردم به الگوهای نقش و گروه‌های مرجع بیرونی روی آوردند، لاجرم عالمان دینی تحت فشار اجتماعی، به‌جای رهبری، از عاملان اجتماعی عام پیروی می‌کنند. وقتی عالمان دینی عوام زده شدند ابزاری می‌شوند در دست دیگران. در پی این الینه شدن عالمان دینی است که خواسته‌های غیرمشروع و موازی با دین، لباس دین به تن می‌کند، مصالحه با آمریکا و کشتار بی‌گناهان مسلمان را نام جهاد اجازه می‌دهد.
6-8. دنیاگرایی
دنیاگرایی الزاما به‌معنای گرایش به پول اندوزی نیست اگرچه در بادی ناظر بدان متبادر است، تمایل به سمت و سوی قدرت خود نوعی از دنیاگرایی محسوب می‌شود، عوام زدگی باعث می‌شود افراد وظایف اصلی خویش را به فراموشی سپرده، طبق میل توده‌ها عمل کنند، توده آغشته به سنت‌های قومی و قبیله‌هستند که ممکن است با معیار‌های دینی فاصله داشته باشد. در سنت قبیله‌ی افغانستان، حاکمیت، ثروت و منزلت اجتماعی حق انحصاری قوم خاص شمرده می‌شود، ازدواج با غیر هم کیش جرم است، تحصیل و کار زنان گناه و بی‌غیرتی شمرده می‌شود، کینه‌توزی و انتقام‌جوی، تعدی به جان، مال و ناموس انسان غیر هم‌خون بلامانع است. عالم عوام‌زده وقتی وارد این چرخه شد، نه تنها مثل صدها هزار افراد عامی، به بازتولید سنت‌های کهنه نمی‌پردازد که تلاش می‌کند آن را رنگ و ریشه دینی و مذهبی ببخشد. طالبان در آغاز نمی‌خواستند برای رسیدن به قدرت مبارزه کنند. بلکه مدعی برپایی احکام دین بودند، اما پس از مدتی، سنت‌های قبیلوی رسوب شده در اذهان عمومی، آن‌ها را وادار کرد برای تشکیل حکومت بجنگند، تا آب رفته قدرت دوباره به جوی پیشین باز گردانده شود. همین سنن دیرینه سبب شد که آن‌ها برای امحای دیگر ساکنان کشور تلاش کنند، زنان را از تحصیل و کار بازدارند، پیروان دیگر مذاهب و فرق اسلامی را تحت فشار قرار دهند. این نوعی از دنیا زدگی یعنی تفاوت نقش کاربسته (تلاش وافر و هزینه کردن از مال و جان مردم برای رسیدن به قدرت) با نقش تجویز شده. طالبان با توجه به نقش تجویز شده‌ی عالمان، با رفتار خود جایگاه صنفی عالمان را در اذهان مردم متزلزل کرد. تلاش که طالبان آن را جهاد می‌خواند در تلقی مردم کوششی است برای رسیدن به قدرت به قیمت تعدی به حقوق دیگر انسان‌ها. جامعه شناسان معتقدند: دلیل اختلاف بین نقش تجویز شده و نقش به کار بسته یکی از این سه چیز است: عدم درک درست فرد از آن‌چه یک نقش اقتضا دارد؛ عصیان عمدی افراد از مقتضای یک نقش؛ ناتوانی فرد در اجرای درست یک نقش. (همان) ناتوانی عالمان افغانستان، در انجام نقش‌ هرچه باشد، بی‌ارتباط با فقر مالی، علمی، انفصال از متون دینی، عوام‌زدگی و دنیاگرایی نیست.
جمع‌بندی
عالمان دینی در جامعه اهل‌سنت کشور عهده‌دار وظیفه رهبری جامعه در شرایط سخت سیاسی و اجتماعی کشور بوده‌اند مبارزات مردم در برابر انگلیس، شوروی و استبداد داخلی را راهبری کرده‌اند. در دانش افزای مردم نقش برازنده‌ی داشته‌اند. به همین جهت امین و مورد احترام مردم‌اند. تحلیل و بررسی گذشته نشان می‌دهد، این نهاد در طول دوران شکل‌گیری افغانستان، مدام متاثر از اندیشمندان و جریان‌های فکری بیرون از مرزهای کشور بوده است، پیروی از الگوهای خارجی و عدم اهتمام به برساختن یک الگویی بومی سبب شده‌است که کشور همواره، در درد مزمنی بسوزد. شکست مجاهدانِ متاثر از اندیشه‌های اخوان و جمعیت‌العلما و شکست طالبان متاثر از اندیشه‌های وهابیت و دیوبندیسم در دولت‌سازی و گرایش به خشونت نمونه‌های عینی از این ناتوانی‌ها و شکست‌هاست. از این‌رو، برای برساختن الگوهای نقش و گروه‌های مرجع داخلی، باید به ریشه‌های این ناتوانی‌ها پرداخت. به نظر می‌رسد علاوه بر مسایل سیاسی، فقر، ناتوانی علمی، انفصال از متون و نصوص دینی، عوام‌زدگی و دنیاگرایی، از جمله عوامل ناتوانی عالمان باشد، برای برون رفت از این معزل باید اقدام‌های عملی صورت گیرد.


منبع: فصلنامه سخن صبا، 1401، ش43-42

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**