دین و مذهب

تعامل امام علي(ع) با خلفاء( بخش اول)

**نوشته شده توسط سلمان نوری**. **ارسال شده در** دین و مذهب

 نوشته پيش­رو متنی است كه خلاصه­ ي آن در جلسه­ ي به مناسبت عيد غدير كه از طرف جامعه­ ي علما و طلاب مالستان بر گزار شده بود، ارايه گرديد و اينك براي سهولت خواندن در دو بخش؛ تعامل امام علي(ع) با خلفا و امام علي(ع) و مخالفان سياسي خدمت خوانندگان ارايه مي­گردد.

تعامل امام علي(ع) با خلفا( بخش اول)

در آمد
به اعتقاد شيعه امير مؤمنان علي(ع) به دليل شايستگي­هاي چون تقوا، بينش فقهي، قضايي، شجاعت، جهاد در راه خدا و ساير صفات عالي انساني،( كه به جز پيامبر گرامي اسلام(ص) ديگران همتاي او نبودند)، بارها به دستور خداي سبحان توسط پيامبر مكرم اسلام(ص) به عنوان رهبر آينده­ي مسلمانان كه از همه مهم­تر جريان«غدير» است، معرفي شد و انتظار اين بود كه پس رحلت رسول گرامي اسلام(ص) مرجعيت سياسي امت را به عهده گيرد، اما عملاً چنين نشد بلكه با پيش آمد جريان سقيفه حضرت از مرجعيت سياسي كنار گذاشته شد. پرسش اساسي اين است كه در چنين موقعيت، چه گزينه­هاي انتخاب پيش روي امام(ع) قرار داشته و انتخاب حضرت ­چه بوده است؟ آنچه در پي مي­آيد بررسي و تحليل همين موضوع است.
پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام(ص) و كنار گذاشتن امام(ع) از مرجعيت سياسي، سه گزينه پيش­روي حضرت قرار داشت.

1. معارضه و قيام عليه وضع موجود
اين گزينه هرچند از جانب برخي مانند ابوسفيان به حضرت پيشنهاد شد. به نقل طبري ابو سفيان با سخنان تحريك آميز به على گفت: چرا اين كار(جانشيني پيامبر) در كوچك­ترين و پست­ترين طايفه قريش باشد، به خدا اگر خواهى مدينه را بر ضد وى از مردان سواره و پياده، پر مى‏كنم.(طبري، 1387، ج3، ص209؛ ابن اثير، 1385، ج2، ص326)ولي حضرت پيش­نهاد او را رد و در جوابش فرمود:« ارْجِعْ يَا بَا سُفْيَانَ فَوَ اللَّهِ مَا تُرِيدُ اللَّهَ بِمَا تَقُولُ وَ مَا زِلْتَ تَكِيدُ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ وَ نَحْنُ مَشَاغِيلُ بِرَسُولِ اللَّه‏»(مفيد،1413، ج1، ص190) بر گرد اي اباسفيان به خدا قسم به آنچه مي­گويي، رضاي خدا را در نظر نداري( يعني جز فتنه، انگيزي ديگري نداري) و دير باز است كه بدخواهي را براي اسلام پيشه­ي خود ساخته­اي ما را به خير خواهي تو نيازي نيست.

2. انزوا و گوشه نشيني
بدين معنا كه امام(ع) نسبت به وضعيت موجود و آنچه در قلمرو اسلام مي­گذرد، حالت بي تفاوت اختيار نموده به گونه­ي که در هيچ يک از مسايل( داخلي و خارجي)، کوچک ترين دخالتي نکرده، ، تنها به زندگي شخصي خود بپردازد.
در پيش گرفتن چنين رويه­اي، گرچه زيان کم تري براي حضرت داشت؛ ولي با روحيه و شخصيت الهي امام علي(ع) ناسازگار بود. حضرت با آن همه فداكاري­هاي كه در راه تحكيم پايه­هاي اسلام و عزت مسلمانان انجام داده بود چگونه مي­توانست يك باره امتي اسلامي را به حال خودش رها كند و زحمات پيامبر مكرم(ص) را ناديده بگيرد و نظاره­گر نابود شدن ميراث گران­بهاي او باشد.
اين روش، در باره­ي کساني متصور است که هواي قدرت و رياست را براي اشباع تمايلات نفساني خود در سر دارند و از آن طريق به نان و نوايي برسند، نه شخص چون امام(ع) كه آن را وسيله­ي­ جهت حاكميت حق و ابطال باطل و احيايي ارزش­هاي انساني و فراهم نمودن امنيت و آسايش براي مردم در سايه­ي گسترش عدالت و رساندن آنان به مقام خليفة اللهي، مي­داند. در غير اين صورت «عَفْطَةِ عَنْز» ( نهج البلاغه، خ3) بيش نيست.

3. تعامل و همكاري با دستگاهي خلافت جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمانان
حضرت با در پيش گرفتن شيوه­ي تعامل و همكاري، علي­رغم بي­مهري­هاي غير قابل بيان كه دستگاه خلافت نسبت به او و خاندان رسالت روا داشت، در عين حال كه خود را از درگير شدن در جنگي خونين، برحذر داشت، شوکت اسلام در برابر دشمنان خارجي و وحدت امت اسلامي را حفظ نمود، با کمال شجاعت روحي و مناعت طبع و بزرگواري، از ارايه­اي نظرهاي خيرخواهانه خود بر اساس مصالح دين و منافع مسلمانان به خلفا دريغ نورزيد. حضرت در سخنان متعدد اين مطلب را بيان كرده است كه به برخي آن­ها آورده مي­شود.
1.3. امير مؤمنان(ع) در خطبه­ي سوم(معروف به شقشقيه)، ضمن ترسيم وضعيت جامعه­ اسلامي پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام(ص) مي­فرمايد:« أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنْ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا»(نهج البلاغه، خطبه3) هان به خدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشيد و مى‏دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش در آيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قلّه‏ام گريزان. چون‏ چنين ديدم دامن از خلافت در چيدم، و پهلو از آن پيچيدم، و ژرف بينديشيدم كه چه بايد، و از اين دو كدام شايد با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم كه جهانى تيره است و بلا بر همگان چيره. بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيك سنجيدم، شكيبايى را خردمندانه­تر ديدم، و به صبر گراييدم حالى كه ديده از خار غم خسته بود، و آوا در گلو شكسته. ميراثم ربوده اين و آن، و من بدان نگران‏.
امام(ع) با بررسي وضعيت موجود جامعه­ي اسلامي كه از يك طرف خطر حمله­ي دشمنان خارجي همانند امپراتوري روم، بر جامعه­ي اسلامي وجود داشت و از جانب ديگر دشمنان داخلي و آن­هاي كه دل خوشي از اسلام نداشتند، در كمين نشسته­ بودند تا آسيبي به اسلام و مسلمانان بزنند، قيام عليه وضعيت پيش آمده را به مصلحت ندانسته و صبر و بردباري پيشه ­كرد تا امت اسلامي امنيتش حفظ و كارهايش سامان يابد.
2.3. در خطبه هفتاد و چهار مي­فرمايد:« لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ»، همانا مى‏دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم. به خدا سوگند، بدانچه كرديد، گردن مى‏نهم، تا زماني كه امور مسلمانان رو به راه بود. و كسى را جز من ستمى نرسد. من خود اين ستم را پذيرفتارم، و اجر چنين گذشت و فضيلتش را چشم مى‏دارم، و به زر و زيورى كه در آن بر هم پيشى مى‏گيريد ديده نمى‏گمارم.
در اين سخن حضرت ضمن ياد آوري اين نكته كه از همه سزاوارتر براي به عهده گرفتن مرجعيت سياسي امت اسلامي است، به روشني، علت تسليم و گذشت از حق شخصي خود در برابر راي شورا و وقايع پيش آمده پس از رحلت رسول خدا(ص)، پاسداري از مرزهاي قلمرو اسلامي، و حفظ امنيت و آرامش مسلمانان بيان كرده است. به عبارت ديگر امور مسلمانان مفهوم عام دارد علاوه بر حق امنيت، شامل ديگرحقوق شهروندي مانند آزادي بيان، حق برخورداري از برخورد عادلانه­ي شخص حاكم، حق حفظ كرامت انساني، و...نيز مي­شود. بنابراين در انديشه امام(ع) تعامل با دستگاه خلافت تا زماني روا است كه مردم حقوق شان از جانب حاكميت رعايت گردد هر چند به قيمت از دست دادن حق شخصي خودش باشد.
3.3. در نامه 62 مي­فرمايد:« فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ(ص) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنه». و به خدا در دلم نمى‏گذشت و به خاطرم نمى‏رسيد كه عرب خلافت را پس از پيامبر (ص) از خاندان او برآرد، يا مرا پس از وى از عهده‏دار شدن آن بازدارد، و چيزى مرا نگران نكرد و به شگفتم نياورد، جز شتافتن مردم بر فلان از هر سو و بيعت كردن با او. پس دست خود بازكشيدم، تا آنكه ديدم گروهى در دين خود نماندند، و از اسلام روى برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دين‏ محمد (ص) خواندند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم، رخنه‏اى در آن بينم يا ويرانيى، كه مصيبت آن بر من سخت‏تر از محروم ماندن از خلافت است و از دست دادن حكومت شما، كه روزهايى چند است كه چون سرابى نهان شود، يا چون ابر كه فراهم نشده پراكنده گردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا برخاستم تا جمع باطل بپراكنيد و محو و نابود گرديد، و دين استوار شد و بر جاى بيارميد.
در اين كلام حضرت ضمن بيان خطر ارتداد و مدعيان دروغين پيامبري كه محو و نابودي دين رسول­خدا(ص) را دنبال مي­كردند، حفظ و نجات ميراث و يادگار پيامبر(ص)را از نابودي، علت چشم پوشي از حق شخصي و تعامل خود با خلفا از يك طرف و ياري كردن مردم در بهره­گيري از دين نجات بخش اسلام، از جانب ديگر مي­داند. چه اين­كه در نگرش حضرت آسيب رسيدن به دين، صدمه­ي غير قابل جبران نسبت به از دست حكومت چند روزه است. زيرا حكومت وسيله­ي براي اجراي احكام دين و احيايي ارزش­هاي الهي است تا در سايه سار آن مردم به بندگي خدا پرداخته و به سوي كمال و سعادت ره­پويند و در صورت نبود دين حكومت ارزشي ندارد.

نمونه­هاي از تعامل امام با خلفا
مطالعه­ي سيره عملي امام علي(ع) نشان مي­دهد كه حضرت علاوه بر اظهار نظر در باره­ي مسايل كه از جانب دستگاه خلافت با ايشان به مشاوره گذاشته مي­شد، در حل و فصل مسايل قضايي نيز با حكومت همكاري مي­كرد. چنان كه شيخ مفيد در كتاب ارشاد بابي را افزون بر داوري­هاي حضرت علي(ع) در عصر رسول گرامي اسلام(ص) به قضاوت­هاي آن حضرت در دوران خلفا اختصاص داده است(مفيد، 1413، ج1، ص199ـ212). هم­چنين در حل شبهات اعتقادي كه از جانب پيروان اديان ديگر مطرح مي­شد و دستگاه خلافت از پاسخ دهي به آن­ها ناتوان بود، نيز به كمك آن­ها مي­شتافت.

1) تعامل با خليفه اول
هر چند رابطه امام(ع) با خليفه اول بنا به دلايل بسيار سرد بوده است اما در مواقع حساس براي جلوگيري از رسيدن آسيب جدي به اسلام و امت اسلامي، خود حضرت گاهي با در خواست خليفه و زماني بدون آن، نظر خود را ابراز مي­فرمود كه به نقل برخي از آن­ها اكتفا مي­شود:
1.1. وقتي ابوبکر بر مسند خلافت نشست، در اجراي دستور پيامبر مكرم اسلام(ص)، مبني بر جنگ با روميان مردد بود. وي در اين باره با بسياري صحابه پيامبر اکرم مشورت كرد؛ در عين حال از حالت دودلي خارج نشد. سر انجام به امام علي رو آورد و رأي او را پرسيد. حضرت فرمود: در اجراي دستور پيامبر مردد نباش، حتماً پيروز مي شوي. ابوبکر با تشويق امام علي دلگرم شد و در ضمن سخنراني و با اطمينان خاطر از پيروزي، دستور داد، تا مردم براي جنگ با روميان آماده شوند(يعقوبي، بي­تا، ج2، ص133).
2.1. بر اساس آنچه ابن کثير نقل کرده، وقتي ابوبکر در ذوالقصه( مکاني در نزديک مدينه) خود را آماده جنگ با اهل ردّه مي­کرد، امام علي به او فرمود: بهتر است شما خود در اين جنگ شرکت نکنيد. وقتي خليفه خود به جنگ برود، نظم جامعه اسلامي در مرکز خلافت از هم خواهد پاشيد و تعديل دوباره­ي آن كاري ساده نيست. ابوبکر پيش­نهاد امام را پذيرفت و خالد بن وليد را به جاي خود به جنگ مرتدين فرستاد.(ابن كثير، 1407، ج6، ص315)
3.1. در باب قضاوت براي مثال؛ مرد شراب خواري را كه مدعي بود از حرمت آن اطلاع نداشته است، نزد خليفه آوردند. خليفه حکم شراب خواري را که علم به حرمت آن ندارد، نمي­دانست، از علي استمداد کرد؛ حضرت فرمود: اگر کسي از مهاجران و انصار، ادعايي مبني بر قرائت آيه تحريم شراب بر اين شخص ندارند، او را توبه داده و آزاد کنيد.(مفيد، 1413، ج1، ص199)
4.1. هم­چنين در مواردي که ابوبکر و يارانش مورد سوءالاتي از جانب جامعه يهود و نصاري قرار مي­گرفتند و قادر به پاسخ­گويي نبودند، امام(ع) به ميدان آمده و به پرسش­هاي آن­ها پاسخ مي­گفت، كه از آن موارد پاسخ امام علي به مرد يهودي، درباره­ي«مکان خداوند» است. به نقل شيخ مفيد هنگامي كه خليفه اول از پاسخ دادن منطقي به يهودي درماند، او را سرزنش و از خود دور كرد. در اين هنگام امير مؤمنان(ع) آمده، خطاب به يهودي فرمود:« چون خداى عز و جل آفريننده مكان است، پس مكاني ندارد و منزه از اين است كه جايى او را فراگيرد. او در همه جا است نه بدينسان كه تماس با مكان داشته باشد، گستره­ي علم او هر آنچه را در مكان است، فراگرفته و هيچ چيزى از تدبير او بيرون نيست.[آنگاه براي اثبات اين مطلب به كلام در كتاب خود يهوديان استناد كرده و فرمود:] در برخى از كتاب­هاى خودتان آمده است: روزى موسى بن عمران نشسته بود، فرشته­ي از سمت مشرق نزد او آمد، موسى بدو فرمود: از كجا آمدى؟ گفت: از نزد خداى عز و جل، سپس فرشته­ي ديگرى از سمت مغرب آمد موسى بدو فرمود: از كجا آمدى؟ گفت: از نزد خداى عز و جل، سپس فرشته ديگرى به نزدش آمد و گفت: از آسمان هفتم از نزد خداى عز و جل آمده‏ام، موسى(ع) فرمود: منزه است خدايى كه مكاني از او خالى نيست، و به هيچ جا نزديك­تر از جاى ديگر نمي­باشد(يعني همه جا است)! يهودى گفت: گواهى مي­دهم كه اين گفتار حق است، و تو سزاوارتر به جانشينى پيغمبر از آن هستي كه بر آن چيره شده است. (همان، ج1، ص201)

2) تعامل امام(ع) با خليفه دوم
بر خلاف رابطه امام(ع) با ابابكر، از همكاري وي با خليفه دوم خاطرات زيادي وجود دارد كه بيش­تر كمك­هاي قضايي امام به خليفه دوم و نيز پاسخ به رايزني­هاي وي با حضرت در باب مسايل حكومتي و نظامي است.
1.2. پاسخ خير خواهانه امام به رايزني­هاي خليفه
خليفه دوم، در موارد متعدد، با حضرت علي مشورت کرده است و آن حضرت با مصلحت انديشي و خيرخواهي تمام، راي خود را به خليفه منتقل کرده است كه به نقل چند مورد اكتفا مي­شود
يکم. خليفه دوم در مورد شرکت خود در جنگ با روم، از حضرت علي مشورت خواست. امام علي عليه السلام فرمودند:... خداي متعال براي اهل اسلام، حفظ حدود و نواحي و نگهداري آبروي آن­ها را ضمانت کرده است...؛ ولي اگر تو خود به سوي دشمن اسلام حرکت کني و در برخورد نظامي با آن­ها مغلوب شوي، براي مسلمانان دور دست و مرزنشينان، پناهي نمي­ماند. در صورت کشته شدن تو تا هنگام بيعت مسلمانان با فردي ديگر، کسي نيست که به وي مراجعه کنند. پس مصلحت اسلام و مسلمانان اقتضا مي کند که تو به جاي خود، مرد جنگ آزموده­اي را به سوي ايشان روانه کني و با او مردان با تجربه، پرطاقت و اهل خيرخواهي را همراه سازي. اگر خداوند مسلمين را غالب کرد که آرزوي همه ماست؛ ولي اگر مسلمانان شکست خوردند، تو پناه و ياور مسلمانان خواهي بود(نهج البلاغه، خ134).
دوم. هنگامي که خليفه دوم با اميرمؤمنان، در خصوص شرکت در جنگ با سپاه ايران مشورت کرد، ايشان فرمود: منزلت زمامدار و حاکم، مانند رشته مُهْره و تَسبيح است که همه دانه­ها را گرد آورده و به هم پيوند مي­دهد. اگر رشته قطع شود، همه مهره­ها از هم جدا و پراکنده مي­گردند؛ گرچه امروز عرب از نظر تعداد اندک است؛ ولي پيوستگي به اسلام بسيار است و با اجتماع و اتحاد، غلبه دارد. پس تو محور ميانه آسيا باش و آسياي جنگ را به وسيله عرب بگردان؛ آنان را به جبهه جنگ و کارزار اعزام نما؛ ولي خودت با آنان مرو...؛ اگر سپاه شاهنشاهي ايران تو را ببينند مي گويند: اين پيشواي عرب است؛ اگر او را از بين ببريد راحت و آسوده خواهيد شد و اين انديشه، انگيزه آن­ها را در جنگ، شديدتر مي کند و طمع و حرص آن­ها را در تو بيش­تر مي سازد(همان، خ146).
به طور کلي، در اکثر جنگ هاي خليفه دوم، به ويژه در جنگ هايي که امر بر وي مشتبه مي گرديد و نيازمند مشاوره هاي امام علي بوده، حضرت از ارايه نظريات کارشناسانه خود دريغ نمي کرد.(ابن اعثم كوفي، 1411، ج2، ص293ـ295)
سوم. خليفه دوم در سال شانزدهم هجرت، پس از فتح مداين، تصميم گرفت که تاريخ اسلام را ثبت کند. امام علي به او پيشنهاد داد تا آغاز و مبدأ تاريخ اسلام را هجرت پيامبر اکرم، از مکه به مدينه قرار دهد. عمر اين پيشنهاد را پذيرفت و دستور داد، تا تاريخ اسلام را بر اساس اين مبدأ ثبت کنند(مسعودي، بي­تا، ص252).
چهارم. در سال 19 هجري، عمر با اصحاب پيامبر، بر سر تقسيم زمين­هاي کوفه به مشورت پرداخت. برخي پيشنهاد دادند که آن ها را بين نسل حاضر تقسيم کن. امام علي(ع) فرمود: اگر اين زمين ها را بين نسل حاضر تقسيم کني، براي نسل آينده چيزي نمي ماند؛ اما اگر اين زمين ها در دست صاحبان شان باشد و به حکومت ماليات بدهند، هم براي نسل حاضر و هم براي آيندگان سود دارد. عمر اين پيشنهاد را پذيرفت و چنين کرد(يعقوبي، بي­تا، ج2، ص151).

2.2. همکاري امام علي با خليفه در امر حکومت
خليفه دوم براي جلوگيري از اغتشاش و بروز اختلاف ميان امت اسلامي، در شيوه مديريت جامعه سه راهبرد را در راس كار قرار داد؛ نخست اين­که به صحابه بزرگ پيامبر، همانند امام علي(ع) و ياران نزديکش اجازه خروج از مدينه جز در مواقع اضطراري نمي داد. دوم اين­که عمال واليان خود را زود به زود تغيير مي داد تا هوس قدرت و شورش عليه مركز را نكنند. و راهبرد سومش، اين بود كه خود بيش­تر از مدينه خارج شده و به نقاط مختلف قلمرو حكومتش سر مي­زد تا از وضعيت مردم اطلاع يابد. نکته­اي كه در اين باب حايز اهميت است، اعتماد وي به امام علي است که در بسياري مواقع پس از مشاوره به حضرت وقتي تصميم به خروج از مدينه مي گرفت، او را به عنوان جانشين خود در اداره امور مدينه معرفي مي­کرد و از مردم مي خواست که با وي همکاري کنند. متقابلاً امام نيز از او مي­پذيرفت. كه به دو مورد اشاره مي­شود:
1.2.2. پس از اين که امام علي مانع از شرکت مستقيم خليفه دوم در جنگ­ها شد، خليفه تصميم گرفت که سپاه مسلمانان را از پشت مديريت و به تقويت آن بپردازد. از اين­رو، گاه پيش مي­آمد که خليفه خود از شهر خارج و تا نزديکي جنگ پيش رود. يک بار وقتي قرار شد، براي سپاه اسلام، در جنگ قادسيه نيروي کمکي فرستاده شود، خليفه دوم پس از مشورت با امام علي، تصميم گرفت تا خود نيروهاي كمكي را همراهي كند. وي پيش از حركت صحابه بزرگ پيامبر جمع و جريان سفر خود را با آن­ها گفت و امام علي(ع)را به عنوان جانشين خود در مدينه معرفي کرد. ابن اثير در اين خصوص مي نويسد: ثم جمع وجوه اصحاب رسول الله و ارسل الي علي، و کان استخلفه علي المدينه، فاتاه(ابن اثير، ج، ص450).
2.2.2. به نقل طبري وقتي ابوعبيده، بيت المقدس را گرفت، مردم اين شهر از وي درخواست مصالحه، به رسم اهل شام کردند و متولي پيمان صلح عمر بن خطاب باشد. ابوعبيده طي نامه اي از خليفه دوم خواست تا خود به شام بيايد و قرار داد صلح را امضا كند. لما استمدّ اهل الشام عمر علي اهل فلسطين، استخلف علياً(طبري، 1387، ج3، ص608)؛ وقتي خليفه تصميم به مسافرت به شام گرفت، مردم مدينه را جمع کرد، در ضمن ايراد خطبه­اي گفت: اي مردم! من از ترس خطر دشمنان براي مسلمانان، ناگزير از سفر به شام هستم. اداره امور شما را به عهده­ي علي بن ابيطالب مي­گذارم، از او اطاعت کنيد(ابن اعثم كوفي، ج1، ص225).

3) تعامل امير مؤمنان با خليفه سوم
امام علي در موارد زيادي نيز با خليفه سوم، به اقتضاي شرايط و رعايت مصالح، همکاري مي­کردند. اوج اين همکاري در جريان محاصره عثمان بود؛ زماني که خليفه سخت گرفتار بود و يار و ياوري اندك داشت.
در اواخر عهد خلافت عثمان، شهروندان قلمرو حكومت اسلامي، از بي­عدالتي­ها، تبعيض­ها و حيف و ميل­هاي گستره­ي دست اندركاران حكومت به ستوه آمدند. جرقه­هاي اعتراض از گوشه و کنار كشوري اسلامي بلند شد؛ ولي خليفه در ابتدا هيچ اعتنايي به آن اعتراض­ها نکرد، تا بالاخره مردم مدينه مجبور شدند به مسلمانان ساير شهرهاي قلمرو حكومت اسلامي نامه نوشته و از آن­ها بخواهند تا عليه عثمان قيام و او را از خلافت خلع کنند(عسكري، 1375، ج1ص217).
نخستين گروهي که به اين ندا پاسخ مثبت دادند، شهروندان مصر بود. آن­ها به مدينه آمده، صريحاً از عثمان درخواست کردند تا از تبعيض­هاي كه بر مردم روا داشته، توبه، و عمال نالايق را بر كنار كند؛ در غير اين صورت شمشيرهاي خود را عليه او به کار خواهند گرفت. برخي هم صريحاً گفتند که قربة الي الله خليفه را مي­کشيم.
عثمان از امام علي خواست تا با مردم صحبت کند و جلو شورش آنان را بگيرد. امام علي به اين شرط که هر چه از جانب عثمان به مردم وعده مي­دهد، خليفه به آن­ها عمل کند، در خواست او را پذيرفت و مردم را به آرامش دعوت کرد. مصريان تعهدنامه­اي از جانب عثمان نوشتند و از او خواستند تا آن را امضا کند و در پايان آن نوشتند که علي از جانب عثمان، ضامن اجراي همه تعهدات است.( همان، ج1، ص229)
برخي منابع نوشته اند که تنها کسي که مي توانست، از عهده اين وساطت به خوبي برآيد، امام علي(ع) بود؛ حتي ديگران قبل از امام علي خواستند که وساطت کنند؛ مردم نپذيرفت.(بلاذري، 1417، ج5، ص550) به همين دليل عثمان در مدت محاصره، تنها از امام علي درخواست کمک کرد.(هاشمي بصري، 1410، ج3، ص48) بلاذري، استمدادهاي عثمان از امام علي بيان و به تفصيل به شرح کمک­هاي امام علي به عثمان پرداخته است.(بلاذري، 1417، ج5، ص550) از سوي ديگر، از بس امام بين مردم و عثمان واسطه شد، در برخي منابع از او به عنوان «متکلم القوم» ياد شده است(دينوري،1990، ج1، ص55؛ ذهبي، 1993، ج3، ص458؛ بلاذري، 1417، ج1، 513).
عثمان در دوران محاصره، در شرايطي قرار داشت که خود نمي­دانست چه کند. او يک بار ابن عباس را فرستاد تا از امام علي بخواهد، از مدينه خارج شود و به ينبع( محلي در اطراف مدينه) برود تا مردم، ديگر به نام او شعار ندهند. امام قبول کردند و از مدينه خارج شدند. پس از مدتي، مردم در مدينه به عثمان فشار آوردند و عثمان به ناچار دوباره دست به دامان امام شد و براي حضرت پيغام فرستاد که به مدينه باز گردد. حضرت به مدينه برگشتند. پس دوباره ابن عباس را نزد امام فرستاد تا از حضرت بخواهد، از مدينه خارج شود. امام علي ناراحت شد و فرمود:
اي پسر عباس! عثمان جز اين نمي­خواهد که مرا چون شتر آب کِش سرگردان نگاه دارد؛ گاهي بروم و گاهي برگردم. يک بار پيغام فرستاد از مدينه خارج شوم، دوباره خبر داد که بازگردم، هم اکنون تو را فرستاده که از شهر خارج شوم؛ به خدا سوگند! آن قدر از او دفاع کردم که ترسيدم گناهکار باشم.(نهج البلاغه، 240)
اين فراز نهج البلاغه نشان مي­دهد که امام علي، نهايت همکاري را با خليفه سوم داشته است.اين همكاري­ حتي در شرايطي ادامه داشت که نزديک­ترين افراد قبيله­اش، كشته شدن و مرگ او را آرزو مي­کردند تا پس از آن به مقاصد شوم خود لباس عمل بپوشانند.

نتيجه
فرجام سخن اين­كه اميرمؤمنان علي(ع) با گذشت از حق شخصي خود جهت حفظ اسلام، شوكت و وحدت مسلمانان، و حقوق آنان نهايت تعامل و كمال همكاري را در عرصه­هاي سياسي، نظامي، قضايي و...با خلفاي سه­گانه داشته است كه اگر همكاري حضرت نبود، امت اسلامي آن روز دچار سر نوشت مي­شد كه امروز جوامع اسلامي به جهت كج انديشه­هاي حكام و رهبرانشان دچار آن هستند. پس اگرگفته شود امت اسلامي عزت، شوكت و همه­ي پيشرفت­هاي كه نصيبشان در دوران خلفا شد، برايند تعامل و همكاري حضرت علي(ع) با دستگاه خلافت و چشم پوشي از حق شخصيش است، سخن گزاف نخواهد.
مي­توان گفت: شيوه­ي برخورد حضرت با خلفا، امروزه بهترين الگو براي حاكمان و رهبران جهان اسلام در تعامل با هم­ديگر است. بدين معنا كه جا دارد امروزه حاكمان جهان اسلام به جاي كوبيدن به طبل اختلاف و دامن زدن به مسايل مذهبي و فرقه­اي، كه جز ريخته شدن خون هزاران هزار انسان­هاي بي­گناه اعم از مسلمان و غير مسلمان در كشورهاي اسلامي، چيزي ديگري در پي ندارد، مصالح و منافع مشترك مسلمانان را در نظر گرفته و براي عزت و شوكت از دست رفته­ي امت اسلامي، دست در دست هم داده و راه تعامل با هم را در پيش گيرند و بيش از اين مايه خفت و خواري امت اسلامي را فراهم نكنند.

فهرست منابع
1. نهج البلاغه، ترجمه­ي شهيدي.
2. ابن الأثير، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم، الكامل في التاريخ ، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385/1965.
3. ابن كثير الدمشقى، أبو الفداء اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية،بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986.
4. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر، انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دار الفكر، ط الأولى، 1417/1996.
5. دينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة، الإمامة و السياسة المعروف بتاريخ الخلفاء، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1410/1990.
6. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبد السلام تدمرى، بيروت، دار الكتاب العربى، ط الثانية، 1413/1993.
7. طبري، أبو جعفر محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دار التراث ، ط الثانية، 1387/1967.
8. عسکري، سيد مرتضي، نقش عايشه در تاريخ اسلام، تهران: منير، 1375ش.
9. كوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم، الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991.
10. مسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على،مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409.
11. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، قم‏، كنگره شيخ مفيد، 1413ق‏،
12. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، بور سعيد، مكتبة الثقافة الدينية،بى تا.
13. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب، تاريخ اليعقوبى، بيروت ، دار صادر، بى تا.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**