تاریخ و فرهنگ

سکونت در تاریخ خرد: نگاهی به کتاب «خرد آواره»

**نوشته شده توسط ali halimi**. **ارسال شده در** تاریخ و فرهنگ

سکونت در تاریخ خرد: نگاهی به کتاب «خرد آواره»

 

 

 

حسن‌رضا خاوری

 

طبق دو بیان از ارسطو، «وظیفه‌ی ما این است که به باز نمودنِ حقیقت قناعت نکنیم بلکه علّتِ اشتباه را نیز روشن سازیم.» (اخلاق نیکوماخوس) «اصولِ [نظری] نمودارِ آرزوهایِ آدمی اند، ولی فقط بخت است که می‌تواند این آرزوها را روا کند.» (سیاست، 1331 ب)، کتاب «خرد آواره» همان «بخت»ی است که نصیب مردم افغانستان شده تا آرزویِ درکِ منطقی از افق‌هایِ وجود خود را به چنگ آورند، و از دلِ تباهی کنونی، راهی عقلانی به سوی فهمِ هستیِ تاریخیِ خود و پیمودنِ صراطِ تفکّر باز کنند. این توفیق رفیقِ «خرد آواره» شده که ضمنِ گشودنِ رخدادِ حقیقت امّا به روشن‌سازیِ علّت و منطقِ درونیِ خطاهایِ جبران‌ناپذیر تاریخ خرد همّت بگمارد.

 

1ـ مقدمه: طرح مسأله‌ی خرد در دو اثر امیری

 

 

حوزه‌ی بلخ بعد از آشنایی با آیین اسلام و فلسفه‌ی یونانی، «عقلانیت اسلامی» و عصر زرّین آن را پدید آورد. اندیشمندان بلخی از همان آغاز، با روی‌آوردن به فهم عقلانی و مدنی از اسلام در مدّت کوتاهی توانستند الگویِ بلخی را بدل به مرجعِ فهمِ آیین اسلام کنند. امّا این تاریخ پرشکوه به ورطه‌ی سقوط افتاد و عقلانیت بلخی دچار زوال گشت و سامانه‌ی دانایی بلخی از تراز مدنی به تراز بدوی و سپس تباهی هبوط کرد، یعنی جغرافیایِ دانایی، ماهیت و الگوهای آن تغییر کرد. هر چند پاره‌ای از اندیشمندان تحلیل‌هایی در باب توضیح این تحوّلات ارائه داده‌اند، امّا کمتر توانسته‌اند منطقِ این دگرگونی‌های بنیادین را تشریح کنند. اینک، «علی امیری» دومین کتاب از مسأله‌ی «خرد» را در راستایِ روشن‌سازیِ منطق(های) دگردیسیِ عقلانیت با موفقیت درخشان‌تری ارائه داده است. «خواب خرد: تأمّلاتی در باب زمان حال» با «طرحِ پرسش» کوشیده بود تا افقِ اکنونیتِ ما را به عنوان انحطاط و خواب‌رفتگیِ خرد باز کند. «خرد آواره» در جهتِ تحلیلِ منطق درونیِ دگردیسی‌ها، ریشه‌های تاریخیِ پرسش‌های اصلی کتاب نخست را به بحث می‌گذارد. کافکا با تمثیلی دقیق، مختصات عصر حاضر را بر مدار نبردِ سه نیرو بیان می‌کند: اوّل نبردِ دو نیرویِ گذشته و آینده با همدیگر، که در میانه‌ی میدانِ نبردِ این دو نیرویِ ویرانگر، «انسان» ایستاده و به اجبار، فشار طاقت‌فرسایِ آن را تاب می‌آورد، و در عین‌حال، وجودِ نبرد را تأیید می‌کند. آدمی با استقرار در شکافِ گذشته و آینده، دو نبرد جدید را امکان و ضرورت می‌بخشد: یکی، نبرد با نیرویی که از فشارِ گذشته برمی‌خیزد و آدمی را به جلو می‌راند، و دیگری، نبرد با نیرویی که از فشارِ آینده وارد می‌آید، یعنی از جایی/جلویی که دچار انسداد است. برآیندِ نبردِ نیروها، واقعیتِ «تباهی» آدمی را آشکار می‌کند. با استفاده از این تمثیل کافکایی می‌توان گفت، «خواب خرد» قسمی خلقِ شکاف میان گذشته و آینده و استقرار در مغاک آن را پی می‌ریزد. این استقرار، فی‌نفسه، بسیار اساسی و تعیین‌کننده می‌باشد؛ زیرا جریانِ تک‌جهتیِ بی‌تاریخی را متوقف و نبرد با دو نیرویِ گذشته و آینده را ممکن و مرئی می‌سازد. امّا «خرد آواره» در ادامه‌ی ابداعِ امکانات و دستاوردهایِ کتاب نخست، اوّلین نبردِ منطقیِ انسان افغانستانی با گذشته را مهندسی و به پیش می‌برد. احتمالاً یا قاعدتاً، جلد سوّم پروژه‌ی امیری، دشوارترین و سهمگین‌ترین نبرد یعنی درگیری با فروبستگیِ آینده را رهبری خواهد نمود. برایش آرزوی کامیابی دارم. به‌هرحال، تجربه‌ی «اندیشیدن» تنها راهی است که آغاز و مسیر مشخص دارد امّا پایان ندارد. «خرد آواره» هرچند از «اکنون» و واکاوی ریشه‌های آن می‌آغازد امّا بنا به ذات فکری‌اش پایان ندارد و ستاره‌ای دنباله‌دار است. این اثر نه تنها در جلد سوم، بلکه اساسی‌تر از آن، ادامه‌ی راهِ خود را در تحقیق‌ها و تجربه‌های مخاطبین اندیشمند پی‌ریزی و دنبال می‌کند. هرچند تلاش‌های ستودنیِ «خواب خرد» به دو سویِ ویرانیِ «اکنون» نگاهی ناتمام می‌اندازد، با این‌حال، درکِ این شکاف و ابعاد آن تا قبل از انتشارِ «خرد آواره» چندان وضوح کافی نداشت؛ به دلیلِ روشن‌نبودنِ حدودِ آن؛ امّا حالا که یک حد آن روشن گشته، لذا «اکنونیتِ» ما و مسأله‌ی «خواب خرد» نیز بیشتر روشن شده است. در این روشنی، طرح مسأله‌ی «عقلانیت» در کانونِ هر دو کتاب می‌درخشد. اهمیتِ عقلانیت در دغدغه‌ی تأمّل در نفس و شناختِ «ذاتِ خود» ریشه دارد که ضرورتاً سر از «علم العقل» برمی‌آورد. مسأله‌ی عقلانیت درکِ منطقی از «خود»، یعنی فهمِ منطقِ درونیِ تحوّلات «هستی تاریخیِ» آدمی را بنیان می‌نهد. بدونِ درکِ «خود» و فهم منطق درونی تحوّلاتش، نه خود، نه اکنونیتِ آن، نه جهانِ آن، نه تاریخِ آن، نه آینده‌ی آن، یعنی هیچ بُعدی از ابعادِ وجود آدمی روشن و حل‌وفصل نخواهد شد، و به تبع، «بحرانِ انحطاط» قابل درک و رؤیت نخواهد بود. تحققِ چنین درکی بدون طرح مسأله‌ی «عقلانیت» ناممکن است. در ادامه، ابتدا نگاهی مختصر به «خواب خرد» دارم تا نظم و ترتیبِ جدیدی در قرائتِ مقالات آن را پیشنهاد کنم، بعد به «خرد آواره» می‌پردازم.

 

2ـ «خواب خرد» در پیوند با «خرد آواره»

 

 

وقتی وضعیت به‌مثابه‌ی «خواب خرد» صورت‌بندی می‌شود، «بیداریِ خرد» تعبیر و تقدیرِ ضروریِ آن است. بیداری خرد بدون تجربه‌ی تفکّر ممکن نیست. تفکّر اما قبل از هر چیز باید از پیوند و نسبت با خودش پرسش نماید. «خواب خرد» با پرسش از «خود» آغاز می‌کند، از «تأمّلات افغانی»، که مثل لولا و مفصلِ بین دو لبه‌ی یک درب عمل می‌کند، یعنی دری که به سوی دو نیمه‌ی تأمّلات دینی و تأمّلات غربی گشوده می‌شود. سه مسأله ارکانِ دفترِ تأمّلات افغانی را تشکیل می‌دهد: 1) «ناعقلانیت: نگاهی به تجربه‌های نوسازی در افغانستان»، که شکستِ سه تجربه‌ی ناکام را روایت می‌کند و «فقدان عقلانیت» را به عنوان منطق مشترک آن‌ها توضیح می‌دهد. 2) «وضعیت علم در افغانستان» تا حدودی شرایط عدم شکل‌گیری علم را روشن می‌کند. 3) «روشنفکری: بحثی در شرایط امکان و امتناع» با تحلیلِ شرایطِ امتناع روشنفکری، راه را برای درکِ شرایط امکان آن می‌گشاید. دفتر «تأمّلات دینی» حول سه مسأله مفصل‌بندی می‌شود: 1) «سنّت چیست؟» با پرسش از معنای سنّت در عصر انحطاط به سوی طرح درک فلسفی از سنّت گام برمی‌دارد. 2) «پارادایم‌های فهم ایمان در اسلام» با بررسیِ دو الگوی عقلانی و نقلانی فهمِ ایمان راه را برایِ فهمِ فقدانِ فهم ایمان در شرایط کنونی باز می‌کند، و بدین‌سان، نسبت ما را با افق دینی‌ـ‌فرهنگی به پرسش کشیده و مورد ارزیابی قرار می‌دهد. 3) «الگوهای تاریخی حاکم بر روابط اسلام و غرب» با بررسیِ سه الگو، ضرورتِ طرح الگوی مناسب را پیش می‌کشد. دفتر سوّم، «تأمّلات غربی» نیز با سه مسأله دست‌وپنجه نرم می‌کند: 1) «هوسرل و بحران غرب» یک نمونه‌ی غربی درباره‌ی درکِ فلسفی از بحران خرد را توضیح می‌دهد. 2) «در باب گفت‌وگو: بحثی در شرایط امکان»: با درکِ فقدان الگوی مناسبِ رابطه با دیگری (در بحث این‌جا یعنی غرب) از یک سو، و وضعیت بحرانی تمدّن غربی از سوی دیگر، برقراری گفت‌وگو بر اساس یک الگوی منطقی ضرورت زمانه است، که قبل از هر چیز، باید شرایط امکان گفت‌وگو روشن شود. این مقاله در همین راستا حرکت می‌کند. 3) «پرسش از دموکراسی» ـ‌به نظر من‌ـ نقطه‌ی اوج و فصل الخطاب کتاب است که در آن، خطوطِ تأمّلاتِ سه‌گانه با هم تلاقی یافته و در هم تنیده می‌شود و پرهیبی از تصوّرِ جهانی دیگر را برای ما طرح می‌زند. به عبارتی، مقاله‌ی «پرسش از دموکراسی» خلاصه و ارزیابیِ موقتی از یکپارچه‌سازی و گردآوردنِ منطقیِ تأمّلات سه‌گانه را ذیل نورافشانی خود در احتوا دارد و به آزمون می‌گذارد. با این‌حال، اگر دفتر دوم نگاهی به گذشته می‌افکند، امّا دفتر سوم با پرسش از دموکراسی درواقع نگاه خود را به آینده‌ی ما می‌دوزد و «نور»ی را در دوردست‌های غربت عقل برمی‌افروزد.

 

بدین‌ترتیب، «خواب خرد» افق اکنونیتِ جهان افغانی را در اتصال با «گذشته» و «آینده» باز می‌کند تا نشان دهد که جهان کنونی/ دنیای افغانی علی‌رغم استقرار بین دو جهان دینی و غربی، امّا نه این است و نه آن. زیرا «انحطاطِ» کنونی نه جایی برای گذشته باقی گذاشته و نه به امید به آینده مجال داده، همچنین، نه تداوم است و نه گسست، بل تباهی عریان است که کتاب در مجموع قصد دارد برخی از ابعاد آن را تحلیل و بدل به مسأله کند. در کل، دغدغه‌ی تأمّل در نفس و پیوند با خود به این نتیجه راه می‌برد که هرچند پایگاه کنونیِ «انحطاط تاریخی» در دو نقطه‌ی 1) نقلانیت و نافهمی ایمان، 2) روشنفکری و نافهمی علم، و مجموعاً در «بی‌نسبتی با تفکّر و تاریخ»، مستقر است امّا جدا از سرگذشتِ ظهور و زوالِ عقلانیت بلخی قابل فهمیدن نیست. کتابِ «خرد آواره» از چشم‌اندازِ جست‌وجویِ ریشه‌های تاریخی انحطاط به روشن‌سازیِ این موقعیت و سرگذشت عقلانیت برمی‌گردد. رابطه با گذشته قسمی رابطه با غیریتِ درونی بر بنیادِ عقلانیت است، امّا از آن‌جا که در تاریخ این سرزمین، «غیریت» و «عقلانیت» حذف، سرکوب، جعل و تحریف شده، نسبت با گذشته نیز از بین رفته و گفت‌وگوی عقلانی با آن ناممکن شده است. پس، مسأله در وهله‌ی اوّل، روشن‌سازیِ منطقِ درونیِ این «ناممکنی» است، که کتابِ «خرد آواره» به طرزی خاص و تکین به آن اهتمام می‌ورزد. علاوه بر این، با توجّه به چارچوب «خواب خرد»، دو حد از وضعیتِ اکنون عبارت اند از: جدّیتِ انحطاط و اهمیّت دموکراسی. پاسخ به این دو حد بدون روشن‌سازیِ گذشته، تعیین تکلیف با آن و نیز بررسی امکان‌های اصیل ما ممکن نیست. مسأله‌ی ظهور و زوالِ عقلانیت قسمی جست‌وجوی امکان‌های اصیل برای رویارویی و پاسخ به این وضعیت در کلیتش به شمار می‌آید، که «خرد آواره» رسالتِ دشوارِ آن را به دوش می‌کشد.

 

3ـ خرد آواره: ساختار، نگاه و راهِ آن

 

 

مایلم درک و دید شخصی‌ام از کتابِ «خرد آواره» را نخست درون قسمی تلخیص مفهومی و بعد تئوریکی قاب بگیرم و به اشتراک بگذارم. در این راستا، پنج امر را می‌توان به‌منزله‌ی چارچوب مفهومیِ کتابِ «خرد آواره» برشمرد:

 

1) بررسی سه وضعیت یا سه عصرِ متمایزِ تاریخی: ظهور عقلانیت، زوال عقلانیت، و انحطاط، که همگی در سیری منسجم تشریح می‌شوند. به تدریج، زوال از پی ظهور و انحطاط به دنبال زوال سربرمی‌کشد و هر کدام با منطق خاص خود تحلیل می‌شوند.

 

2) تفکیکِ دو گونه عقل: عقل فلسفی/ مدنی، که موضوعِ بحثِ ظهور و زوال عقلانیت ـ‌کتاب اول و دوم‌ـ است. و عقل همگانی/ بدوی، که موضوع بحث «شامگاه تفکّر» ـ‌کتاب سوم‌ـ است. امر ظهور و زوال دو حدِ عقل نظری‌ـ‌مدنی را نشان می‌دهد، در حالی‌که وضعیتِ انحطاط بر عقل بدوی مبتنی یا با آن مرتبط است.

 

3) دو «اثرِ» یونانیِ دوران‌ساز: یکی کتاب «متافیزیک» ارسطو، که در کانونِ بررسیِ وضعیت ظهور عقلانیت قرار دارد. و دیگری کتاب «اثولوجیا»ی منحول که خلاصه‌ی ناقصی از «تاسوعات» فلوطین است ولی در تاریخ فلسفه‌ی اسلامی به ارسطو نسبت داده شده و در کانون بررسیِ وضعیتِ زوال عقلانیت قرار دارد.

 

4) پی‌گیریِ دو پیوندِ تعیین‌کننده در ایضاحِ عقلانیت: 1ـ پیوندِ فیزیک و متافیزیک، 2ـ پیوندِ تفکّر و تاریخ، که سرگذشتِ آن‌ها، تاریخِ عقلانیت را در مسیر خاصی سوق داده، یعنی، ماجرای آن‌ها با مخاطراتِ عقلانیت، سرنوشت واحدی را در جهان اسلام پیموده است. قرائت درکنارِهم و متصلِ سرگذشت دو اثر و دو پیوند یونانی فوق، تقدیر و تأثیرِ واحد آن‌ها را در فراز و فرود عقلانیت اسلامی عیان می‌کند.

 

5) اقتضائات فرهنگی و الزامات دینیِ همبسته با سرگذشت عقلانیت، که در دو جبهه‌ی اهل سنّت یعنی «از مکتب بلخ تا مدرسه‌ی دیوبند» و در جبهه‌ی اهل تشیع «از مکتب نجف تا مکتب قم» بررسی می‌شوند. مکاتبِ بلخ و نجف ذیل پارادایم ظهور عقلانیت و دو مکتبِ دیگر ذیل پارادایم زوال عقلانیت به تحلیل درمی‌آیند.

 

بنابراین، به‌طور خلاصه می‌توان گفت، کتاب «خرد آواره» دو قسمت کلی دارد که در مجموع، سه وضعیت تاریخی را بررسی می‌کند. قسمت اول (کتاب اول و دوم) به بحثِ دو وضعیتِ ظهور و زوال عقلانیت فلسفی می‌پردازد و قسمت دوم (کتاب سوّم) تاریخِ ظهور و بروزِ عقلانیتِ بدوی و ریشه‌های عصر انحطاط را روشن می‌کند. امیدوارم این خلاصه، ارتباط درونیِ «خواب خرد» و «خرد آواره» را به درستی نشان داده باشد، تا زمینه‌ی مناسب برای آسان‌سازیِ درکِ «خرد آواره» فراهم آمده باشد. با این وجود، مایلم ادامه‌ی گزارش حاضر را با بیانی تازه و نگاهی کلی به محتویات اثر، اندکی تفصیل و توضیح دهم.

 

بخش‌ها و فصول کتاب «خرد آواره» بدین شرح است: نخست «دیباچه»ی آن است که طرح مسأله‌ی کتاب را در بر دارد. بعد، «درآمد: جدال با گذشته» است، که به روش درست مواجهه با گذشته از خلال نقدِ سه نمونه «رابطه با گذشته» در جهان اسلام می‌پردازد. هر سه نمونه (نصر، ارکون و جابری) با گذشته، ایدئولوژیکی و گزینشی برخورد کرده‌اند و اجازه نداده‌اند گذشته درست پدیدار شود. الگوهای موجود بیش از آن‌که به گذشته، اجازه‌ی ظهور و مرئی‌سازیِ امکان‌های اصیلش را بدهند، آن را سرکوب و تحریف و در نتیجه امکان‌های اصیل آن را نابود کرده‌اند. پس از «دیباچه» و «درآمد»، اثر به سه «کتاب» تقسیم شده که عبارت اند از: 1) «کتاب یکم: کوشش‌های فلسفی»، که در آن طی چهار فصل، رابطه‌ی تفکّر ارسطو با تاریخ و نیز پیوند فیزیک و متافیزیک در اندیشه‌ی او تحلیل و سپس ماجرایِ عصرِ ظهورِ عقلانیت در فارابی، ابن‌سینا و ابن‌رشد در نسبت با نظری‌ترین کتاب یونان یعنی «متافیزیک» ارسطو، بررسی شده است. 2) «کتاب دوم: گذار از فلسفه به نبوّت»، که در آن طی پنج فصل، از غزالی تا ملاصدرا، دوره‌ی زوال عقلانیت در نسبت با کتاب «اثولوجیا»ی منحول بحث شده است، البته با اشاره به «میان‌پرده‌ی میرداماد» که قسمی تلاش ناتمامِ بازگشت به عصر عقلانیت به شمار می‌آید. 3) «کتاب سوم: شامگاه تفکّر»، که در آن طی سه فصل، عهدِ انحطاط و تباهی کنونی از خلالِ ریشه‌یابی تاریخی آن در دو بخش سنی (از مکتب بلخ تا مدرسه دیوبند) و شیعی (از مکتب نجف تا مکتب قم) تحلیل شده است. در عصر انحطاط بساط هر دو اثر دوران‌سازِ یونانی برچیده می‌شود و عقلانیتِ همگانی/بدوی جایِ عقلانیت فلسفی/مدنی را می‌گیرد. کتاب امیری با خاتمه‌ای کوتاه تحت عنوان «قرن‌های بد» پایان می‌یابد.

 

پیچ‌و‌تاب‌خوردنِ خطوط پنج‌گانه‌ی مفهومی مذکور در چارچوب سه کتاب فوق (کوشش‌ها، گذار و شامگاه)، ماجرایِ تلخِ تاریخ عقلانیت در جهان اسلام و منحنی زوال آن، و نیز جوهره‌ی تز «خرد آواره» را در یک کلیت منسجم و انضمامی روایت می‌کند. به‌طور خلاصه، در منحنیِ تاریخ عقلانیت اسلامی، دو عصر ظهور و زوال دیده می‌شود که عصر انحطاطْ بساطِ هر دو را برچیده: 1) عصر ظهور عقلانیت اسلامی [تحلیل عینی آن در نسبت با «متافیزیک» ارسطو به عنوانِ حد اعلای عقلانیت]؛ 2) عصر زوال عقلانیت [تحلیل آن در نسبت با «اثولوجیا»]. علی امیری به درستی توضیح می‌دهد که اطلاقِ مفهومِ «گسست» بر مقطعِ گذار از عصر ظهور عقلانیت به عصر زوال آن معنادار است، امّا بر حدوثِ دوره‌ی انحطاط صدق نمی‌کند. زیرا عصر انحطاط نه تداومِ عصرِ زوال است، نه گسست از عصر عقلانیت (به دلیلِ عدمِ تداوم آن). بنابراین، از آن‌جا که عصرِ انحطاط با عصر ظهور عقلانیت، نسبتِ بی‌واسطه ندارد، لذا وجودِ آن را نمی‌توان بدونِ میانجیِ عصرِ زوال تبیین کرد. بنابراین، بازشناسیِ عصر زوال و تعیینِ حدود و ثغور آن از غزالی تا ملاصدرا و سبزواری هرچند باورناپذیر به نظر می‌آید، امّا امیری اصرار دارد که محتوایِ واقعیِ این محدوده‌ی تاریخی چیزی جز وضعیتِ «زوالِ عقلانیتِ» بلخی/مدنی نیست، که در بی‌تاریخ‌شدنِ تفکّر بنیان دارد. روشن‌سازیِ منطقِ درونیِ این اعصارِ سه‌گانه در پیوندِ علّی‌شان امری بود که تا کنون مورد تأمّل و تفکّر فلسفی قرار نگرفته و نااندیشیده و ناگفته مانده بود. «خرد آواره» رسالتِ توضیحِ منطقیِ این روایت را به دوش می‌کشد و به سرمنزل مقصود می‌رساند. با این‌حال ناگفته نماند، اگر پذیرفته آید که ابن‌سینا بر الگوی کتابِ «متافیزیک» ارسطو و صدرا بر الگوی کتاب «اثولوجیا» گام برمی‌دارد، آن‌گاه ناگزیر باید تصدیق کرد که هر دو تفکّرِ سینوی و صدرایی علی‌رغم تفاوتِ بارزشان امّا دو حد از یک وضعیتِ مشترکی به شمار می‌آیند که هایدگر، کلیتِ آن را «متافیزیک» نامیده است.

 

نکاتی ولو ناچیز هست که خارخارِ اجمال یا ابهام را بر پیکربندیِ اثرِ درخشان امیری می‌خراشد. این نکات را چنین می‌توان خلاصه کرد: 1) موردی که در هاله‌ی «ایجازِ مخلّ» مانده: تحلیلِ محتوایی‌ـ‌تئوریکیِ «تاریخ» در «متافیزیک» ارسطو، در حد لازم و کافی، که چگونه در این اثر، فلسفه‌ی متافیزیکی و فلسفه‌ی تاریخی نه تنها تقابلی با هم ندارند بلکه یکی شده‌اند. همچنین، تحلیلِ ساختار و محتوایِ این کتابِ دوران‌ساز به اجمال برگزار شده و لازم است بیشتر روشن گردد. 2) موردی که در هاله‌ی «نقصان و ناتمامیت» مانده: در فصلِ میرداماد، مهم‌ترین کتابِ او ـ‌که متأسفانه ناتمام مانده‌ـ، یعنی «الافق المبین» مورد تحلیل واقع نشده است. میرداماد اگر در «قبسات» به طراحیِ «تاریخ» می‌پردازد، آن‌گاه ورودِ «خرد» به سرزمین تفکّر و استقرارش در بطن تاریخ اندیشه را در این اثر ناتمام دنبال می‌کند. علاوه بر «افق مبین»، به روان‌ترین اثر او «تقویم الایمان» که اهل خرد را به عنوان فرقه‌ی ناجیه مطرح می‌سازد، هیچ اشارتی صورت نگرفته است. 3) موردی که در هاله‌ی «نقصان و تردید» مانده: تفسیر فلسفه‌ی ملاصدرا درمقام اوجِ زوال بدون تحلیلِ «اسفار» در هاله‌ی تردید جدّی قرار دارد، و علی‌رغمِ تحلیلِ بدیعِ «اصالت وجود» امّا هنوز تصمیم‌گیری در باب موقفِ صدرا ناروشن، دشوار و در مرز ناممکنی باقی مانده است. به‌خصوص که «اسفار» مهم‌ترین کتاب عقلی او در تحلیل امیری داخل نشده، در حالی که صدرا در این اثر است که رابطه با گذشته را با تمام توان تقریر و تحلیل می‌کند. اصالت وجود را می‌توان در چارچوبِ «حضور در ساحت وجود» و به عنوان بنیادِ تاریخ بازشناسی کرد و از این طریق به روشن‌سازیِ رابطه‌ی صدرا با میرداماد پرداخت، که تا کنون روشن نشده. با این‌حال، صدرا در افق وجود است که گذشته را به طور اساسی بازخوانی می‌کند و از دلِ این گفت‌وگوها و بازخوانی‌ها است که نظام فلسفی خود را بیرون می‌کشد و در قالب تعلیقات به پیوندِ نزدیک خود با ابن‌سینا و سهروردی پای می‌فشارد، همان‌طور که با تفسیر ناتمام قرآن و شرح ناتمام اصول کافی، پیوندش با نقلانیت مدنی را آشکار می‌کند و در مجموع بر شکافِ عبورناپذیر عقلانیت و نقلانیت فایق می‌آید و اجازه نمی‌دهد نقلانیت بدوی در مقامِ بازگشتِ امر سرکوب‌شده، بساطِ عرصه‌ی اندیشیدن را بالکل برچیند. 4) موردی که در هاله‌ی «فقدان و بیان‌ناشده‌گی» مانده: علاوه بر عدمِ اشاره به سربرآوردنِ جریانات قدرت‌مند ناسیونالیستی معاصر که گذشته را تکه‌پاره و جهان اسلام را دچار تجزیه کرد، و هر دولتی، بخشی را به یغما برد، امّا پیدایش و قدرت‌گیریِ وهابیت به عنوان حلقه‌ی اتصالِ مکتب ابن‌تیمیه به اکنون، و نیز ظهورِ جریان قدرت‌مندِ اخباری‌ها و پیوندشان با قدرت صفوی که حدفاصلِ زمان صدرا تا زمان وحید بهبهانی را در سیطره داشتند، بدون بحث و فحص مانده است. به‌هرحال، این موارد خللی بر طرح اثر وارد نمی‌آورد، و تعقیبِ آن‌ها ناگزیر به عهده‌ی خوانندگان جدّی افتاده، تا با پیگیریِ آن بتوانند لذتِ همراهی فکری با اثر شایانِ امیری را به‌شخصه تجربه کنند. درباره‌ی صدرا لازم به ذکر است که او نیز در آوارگی و دربه‌دری مُرد (نه در سفر حجّ) و تا مدت‌های مدید قبر او نامعلوم بود، به دلیل ترس از نبش قبر توسط اخباری‌ها. دو شاگرد و دامادش، فیض و فیاض، هیچ یک به اصول فلسفه‌ی صدرایی وفادار نماندند و هر دو به آن پشت‌پا زدند و به درکِ مخدوش و وارونه از فلسفه‌ی صدرایی میدان دادند. سفر صدرا به حج مشکوک است. در زمان او، مکه مرکز ظهورِ جریان اخباری‌ها (به دست استرآبادی) شده بود. بعید است صدرا هفت بار، به سلامت، جایی رفته باشد که سایه‌اش را با تیر می‌زدند!

 

«خرد» و بحران آن، امری سراپا «انسانی» است، لذا به هیچ وجه در چشم‌اندازِ الاهیاتی فهمیده نمی‌شود. فاجعه‌های چند قرن اخیر افغانستان، نفس و توانایی‌هایِ درونی ما را فلج کرده و باعث شده که مبادی و سرآغازهای عمل ویران گردد. برای امکانِ عمل ناگزیر باید به تفکّر روآورد. چنان‌که ارسطو در کتاب «اخلاق نیکوماخوس» می‌گوید: «تفکّر از امر جزئی آغاز می‌شود و موضوعش هم همین امر جزئی است.» زیرا امر جزئی همان امری است که به «تجربه» درمی‌آید و در حیطه‌ی میدان عمل قرار می‌گیرد. این «امکانِ عمل» برترین دلیل برای اهمیت تجربه است که در ضمن خود قدرتِ دیدن را نیز به همراه می‌آورد؛ زیرا صاحب تجربه دارایِ «چشمی» می‌شود که می‌تواند با آن اشیاء و امور را به درستی بنگرد. خشونت‌های غیرانسانی در افغانستان مانندِ کشتارها و قتل‌عام‌های سازماندهی‌شده و کله‌منارسازی‌های دولتی و بی‌شمار کردارهای دهشتناک دیگر، ـ‌که چشمِ خرد را کور کرده‌اند‌ـ، همگی «بیرون از مرز رذالت اخلاقی» قرار دارند؛ لذا طرح‌های الاهیاتی، که عمدتاً بر مبنایِ «تقوا» استوار اند، نه راه‌حلِ واقعی و کافیِ فجایع کنونی است و نه قدرتِ دیدنِ آن‌ها را دارد، بلکه باید به تجربه‌ی تفکّر و عقلانیت پناه برد تا به مددِ نیروی ذاتیِ این یارِ مطرود و یاورِ مهجور ابتدا بر درک درستِ افق اکنون فایق آمد و بعد مبادیِ عمل را مجدداً به روشنی درآورد. از سوی دیگر، آزادسازیِ افقی برای درک درست تاریخ عقلانیت و جست‌وجویِ امکان‌ها، توانایی‌ها، تقدیرها، امتناع‌ها و فروبستگی‌هایِ آن، امری بسیار دشوار و پیچیده و تقریباً ناشدنی است، امّا علی امیری جسارت ورزیده و با «خرد آواره» به این خطر تن داده و آن را به آزمون نهاده است. پس، اثر او علاوه بر محتوایش، بنا به جایگاه تاریخی، راهبرد و هدفِ آن نیز ستودنی و ارزشمند است. زیرا چارچوبی را در افق تفکّر کنونی ما خلق کرده که امکانِ دوگانه‌ی موافقت یا مخالفت منطقی با طرح را به همراه دارد، و ازقضا در هر دو صورت، به بسط عقلانیت می‌انجامد، مخصوصاً که نگاهِ «خرد آواره» نگاهی خُرده‌بین و جزئی‌نگر و در عین حال تاریخی‌ـ‌فلسفی است، و راهی را که می‌پیماید، بازگشتِ خرد به تاریخ‌مندی و جهان‌مندیِ آن است، و نتیجه‌ی تلاش، علاوه بر آگاهیِ نسبت به تاریخ عقلانیت امّا دستاورد بزرگ دیگری را نیز به همراه می‌آورد که عبارت است از تشخیصِ یاران خرد و بازشناسیِ رفیقانِ راه خطرِ عقلانیت. «خرد آواره» پیوند با دوستانی را برقرار می‌سازد که «یارِ خاطر» اند، و پیوند با کسانی را می‌گسلاند که «بارِ خاطر» اند. به عبارتی، «خرد آواره» هم جرقه‌ی لحظه‌ای را به همراه می‌آورد که در پرتو آن سیماهایی رخ‌نما می‌شوند که یارانِ خرد اند: ارسطو، فارابی، ابن‌سینا و میرداماد؛ و هم به لحظه‌ای مجالِ پدیدارشدن می‌دهد که در آن چهره‌های حاملِ زوال عقلانیت (غزالی و ابن‌تیمه و...) رخ‌نمایی می‌کند. به هر حال، صورت‌بندیِ مسأله در مقامِ «آوارگی خرد» عهد جدیدی را ایجاب می‌کند که در کانون آن توجّه به غربتِ خرد و مهجوریت عقلانیت قرار دارد. و لازمه‌ی آوارگیْ تعهّد به توطّنِ تاریخی است، توطنی که بازگشت به خرد و ازسرگیریِ مجدّدِ پیوندِ تفکّر و تاریخ را امکان‌پذیر و ضروری می‌سازد و زمینه را برای برپاییِ جهان دیگری آماده می‌کند که همان قلمرو عقلانیت است. از آن‌جا که عقل در قالبِ ردپاها و ویرانه‌ها است که با واقعیت روبه‌رو می‌شود (آدورنو)، «خرد آواره» نه با غلتیدن در کل‌های کاذب بلکه با پالیدن و زیروروکردنِ ویرانه‌ها و ردپاهایِ عقلانیت در آثار و متونِ ارسطو، فارابی، ابن‌سینا، سهروردی و میرداماد است که ریشه‌های استقرارش، مرزهایِ قلمرویش و یاران و رفیقانِ راه‌خطرش را جست‌وجو می‌کند و با پدیدارساختنِ امکاناتِ تفکّرِ عقلانی آن‌ها درواقع نیرویِ درخشانِ آن‌ها را به یاری می‌طلبد تا بتواند حاکمیتِ عقلانیت و ازسرگیری پیوندهایِ ازدست‌رفته را در مقامِ مسأله و دغدغه‌ی اصلیِ اکنونیت ما برپا دارد و تثبیت کند. «خرد آواره» درواقع ساحتِ گذشته، اندیشمندان و آثارشان را یک به یک به حساب می‌آورد، و بدین‌سان، آن‌ها را از ساحت فراموشی خارج و به نحو معنادار دیدارپذیر می‌کند. به تعبیری، «خرد آواره» گشودگی به گذشته است، انفتاحی که به خرد و یاران حقیقی‌اش مجالِ دیده‌شدن می‌دهد و این گشودگی و دیده‌شدنْ قدرتِ ابداعِ مناسبات جدیدی بین نیروهای فکری گذشته و اکنون را شعله‌ور می‌سازد. این آشکارسازیِ نیروها و نسبت‌های خرد در فطرتِ وجودیِ «خرد آواره» نهفته است. در اخیر، چنان‌که امیری نیز می‌گوید، البته اکنون به‌مثابه‌ی هبوط در هاویه‌ی انحطاط یکسره امر منفی نیست، بلکه در بطن خود امکانِ انشراحِ درونی به بدی‌ها و دیده‌شدنِ آن‌ها را فعّال می‌کند تا عبرت‌گیری از انتخاب‌های گذشته و پرهیز از تکرار خطاهای جبران‌ناپذیر ممکن گردد. در حالی که انحطاط و تباهی با ویران‌سازیِ امکان‌های اصیل، افقِ امید نجات را نابود می‌کند، امّا درگیریِ «خواب خرد» و برخوردِ «خرد آواره» با اکنون به عنوان سقوط در هاویه‌ی بی‌تاریخی، راه را به سویِ تاریخ‌مندی باز می‌کند تا امکان‌های اصیل گذشته در افق تاریخ خرد نمایان شود، امکان‌هایی که ما را به افقِ امید به رهایی نزدیک می‌سازد. خلاصه، «خواب خرد» واگشاییِ این پرسش است که اساساً مسأله‌ی اکنونیتِ ما چیست؟، و «خرد آواره» با بسطِ آن، مقدمات و تمهیداتِ پرسش از امکان یا ناممکنیِ پاسخ را با تکیه بر تاریخ عقلانیت برملا و بنیان می‌نهد. هر دو اثر در مجموع، «خرد» را به مثابه‌ی گشودنِ عهدی آینده پیکربندی می‌کنند.


منابع:

علی امیری؛ خواب خرد: تأمّلاتی در باب زمان حال، کابل، انتشارات امیری، 1391

علی امیری؛ خرد آواره: ظهور و زوال عقلانیت در جهان اسلام، کابل، انتشارات امیری، 1392.

(جمهوری سکوت)

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**