ادب و هنر

گاهی دلم برای رگان بریده سوخت

**نوشته شده توسط محمّد شریف عظیمی**. **ارسال شده در** ادب و هنر

قطعه شعری که خون تبسُّم درخیالم جاری ساخت:
وقتی خدا دعای مرا مستجاب کرد
با خون سر، محاسن مارا خضاب کرد
ازچاه «کوفه» درد دل ما شروع شد
تا کودکی که «حرمله» سهم «رُباب» کرد
حالا چنان زیاد شده غصّه های من
حتّی نمی شود غم خودرا حساب کرد
آن خاطرات تلخ زمینم که می توان
دانه به دانه چیده وبا اشک قاب کرد
یادش بخیر روزی که من کوه بودم و
انبوه خاک وسنگ مرا، غصّه آب کرد
گاهی دلم برای رگان بریده سوخت
گاهی زُغال ظلم، تنم را کباب کرد
لبریز خشم شد دلم آن دم که عالمی 
را دیدن گلوی بریده عذاب کرد
نفرین به دست هایی که یا کُشت یا که بر
پاهای پر از آبله ما تناب کرد
امروز هم به دشت خطر بازگشته ایم
آنجا که «شمر»، خیمه مارا خراب کرد
وقتی که راه بودن ماتنگ می شود
باید مسیر زندگی را انتخاب کرد
یا تن به تنگنای دل «دهمزنگ» داد
یا که علیه جهل وستم انقلاب کرد
این راه را به ما شهداء یاد داده اند
باید که روز حادثه پا در رکاب کرد
ازجان خود گذشته و با خون خویشتن
در پشت میله های ستم اعتصاب کرد
ای لشکری که تازه به میدان رسیده اید
این نوبت شماست که باید شتاب کرد
ما ازجدائی این همه آزاردیده ایم
ازاین به بعد باید از آن، اجتناب کرد 
درخاطرم نشانیّ خورشید مانده است
دیگر نمی شودکه در این بیشه خواب کرد
باتکّه های روشن امید می شود
این خانه را دوباره پر ازآفتاب کرد
شریف عظیمی

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**