اجتماع و سیاست

علل ناکارآمدیّ احزاب سیاسی در افغانستان

**نوشته شده توسط محمدشریف عظیمی**. **ارسال شده در** اجتماع و سیاست

 علل ناکارآمدیّ احزاب سیاسی در افغانستان

محمّد شریف عظیمی

چکیده

توافقنامه بُن (2001م)، آغازگر عهد نوین درحیات سیاسی احزاب افغانستان بود، فضای باز سیاسی، بنیان گرفتن حکومت دموکراسی وجایگاه رسمیت یافته ی احزاب در قانون اساسی، فرصت فراهم آمده برای احزاب سیاسی افغانستان بود تا موتور دموکراسی را به نفع مردم برانند، امّا با گذشت بیش از یک ونیم دهه از آغاز فصل تازه سیاسی، احزاب افغانستان بازهم کارآئیّ لازم ازآدرس حزبیّ خویش را ندارند وبلکه برای حلّ بحران های هویّت، مشارکت، مشروعیت وعدالت همچنان درمانده اند. واینک نه فقط روند زندگیّ سیاسی راتسهیل نکرده اند، که راه حلّ سیاسیّ منازعات قومی افغانستان را دشوار هم نموده اند. ناکارآمدی احزاب افغانستان هم ریشه درگذشته دارد وهم زمینه درحال، عواملی که این ناکامی را درپی آورده است، می توان به عوامل محیطی ومحاطی دسته بندی نمود، رفع این موانع، با همیاریّ سه جانبه ومتقابل هیئت حاکمه، نخبگان اجتماعی وفرهنگی وسیاسیون وحزبی ها امکان پزیر است. نگاشته حاضر به هیچ وجه مدّعی تجمیع تمام عوامل ناکارآمدی احزاب درافغانستان نیست ولی کوشیده است تا مهمترین موانع را فرو نگذارد و باورمند است که اگر راه خوب عمل نمودن دموکراسی، توسعه سیاسی و تثبیت نظام وتسهیل حیات سیاسی بر وفق صاحبان نظر سیاسی از مجرای رفتار ساماندهی شده احزاب سیاسی می گذرد، باید موانع موفقیت احزاب بازشناخته و رفع گردد.

کلیدواژگان: افغانستان، احزاب، نا کارآمدی، علل و عوامل.

روزنه:

      کار ویژه احزاب سیاسی را، متّحد نمودن، تسهیل وباثبات نمودن روند زندگیّ سیاسی دانسته اند که با گزینش نامزدان انتخاباتی، تدوین سیاست های عمومی، انتقاد ازحکومت، آموزش سیاسی و واسطه گری ازمردم، نزد حکومت به دست می آید (عالم، 1386، ص348- 349) . لیکن احزاب افغانستان گویا ازاین خاصیت ذاتی خویش خلع شده اند. احزاب افغانستان چه با ماهیّت نظامی دردوره جهاد (1979 – 1989م) وچه با ماهیت سیاسیّ دوره پساطالبان از2002 تا کنون، نتوانسته اند نقش حزبی خویش را در عرصه حکومت داری ومشارکت دادن سیاسی مردم ایفاء نمایند. هرچند شاید عوامل فرهنگی و محیطی همچون توسعه نیافتگی وناآگاهی وموانعی مانند فاشیسم قومی وضعف نخبگان سیاسی و اسبابی ازاین دست، در ناکارآمدیّ احزاب افغانستان دخیلند ولی نگاه ویژه این نگاشته، به آسیب شناسیّ شرایط امروزین احزاب معطوف است تا علل ناکارآمدیّ احزاب سیاسی که در نظام دموکراتیک با هر صبغه و نسقی، تعیین کننده بوده وهمچون ستون فقرات دموکراسی عمل می کند که خم وراست های اعمال نظر مردم درساختار وشیوه حکومت از طریق احزاب سیاسی صورت می گیرد وازارکان مهم توسعه سیاسی اند را بازشناخته ودر پرتو این آگاهی، چالش های موفقیت احزاب افغانی شناخته شده ورفع گردد تازمینه توحید جامعه، تسهیل امور و تثبیت نظام سیاسی فراهم آید وتوسعه سیاسی با مشارکت فعّال مردم محقّق شود.

تبیین چند واژه

حزب و جنبش

      مفهوم «حزب» پدیده مدرنی است که از دستاورد های مترقّی قرن نوزدهم وبیستم به شمار می آید که از اواخر قرن هیجدهم در اروپا وآمریکا زاده شده و به تدریج درسایر نقاط جهان، رواج یافته و گسترش یافت ( اخوان کاظمی، 1388، ص30). و به گردهمایی پایدار گروهی از مردم اطلاق می شود که دارای عقاید مشترک  و تشکیلات منظّمند وبا پشتیبانی مردم برای به دست آوردن قدرت سیاسی از راه های قانونی مبارزه می کنند. (عالم، پیشین، ص345). و«جنبش» به امّتی اطلاق می شود که امکانات، منابع معنوی ومادی، انسانی و فکری را درجهت تأسیس حکومت مورد نظر بسیج می کنند. (صدیقی، 1375، ص107) مطابق این تعاریف، احزاب افغانستان هم شکل وهم مقصد یک حزب را دارایند، که باحمایت گروهی ازمردم درقالب تشکیلات تعریف شده وطبق اساسنامه مدوّن خویش، مقصد کسب قدرت سیاسی را دنبال می کنند. امّا تفسیر وشیوه نگاه احزاب به مقصد حزبی، مثل تنوّع عنوان و تشتُّت تشکیلات شان، متفاوت بوده و گاهی شناسنامه بسیاری از این احزاب بر ما مبهم می گردد که حزبی با مقصد منظور شده در اصول واهداف خود، آیا حزب سیاسی است ویا جنبش مذهبی؟ چنانچه ذات اسلامی وجهادیّ احزاب دوره جهاد، بیشتر به یک جنبش مذهبی ای نزدیکند که برای نجات «دین» و اسلامی نمودن «حکومت» وارد کارزار داغ جهاد گشته اند، امّا ماهیت ویا لا اقل شعارهای دموکراتیک احزاب پس از طالبان، چه احزابی که به مقتضای حال، ذات اسلامی شان، متحوّل شده و چه احزابی که مطابق شرایط نوین، متولّد شده اند، به احزاب مدرنی شبیهند که با دغدغه مشارکت مردم  درقدرت وبرای نجات «مردم» ومشارکت دادن مردم درقدرت، پا به عرصه سیاست نهاده اند.

      بدینسان؛ هرچند نمی توان تعریف حزب را فقط شامل احزاب مردم گرایانه نموده وشناسه حزبی را از  احزاب دین گروانه، سلب نمود ولی می توان دو طرز فکر متفاوت را از دونوع نگاه به مقصد حزب (نگاه دینی ونگاه مردمی) استنباط نمود. گونه ای از احزاب افغانستان که مردمی نمودن حکومت را دنبال می کنند و گونه دوّم از احزاب که پی گیراسلامی نمودن حکومتند.

ناکارآمدی

ناکارامدی یک حزب زمانی درست فهم می شود که کاربرد حزب را بازشناسیم؛ با تأمُّل در کاربرد حزب که ذیل روزنه، بدان اشارت رفت، بازماندن حزب از دست یابی به متحد نمودن، تسهیل و تثبیت روند زندگیّ سیاسی ازطریق راهبردهای آموزش سیاسی، گزینش انتخاباتی، تدوین سیاست ونقد حکومت ونقش واسطه گری میان فرد وحکومت نشانه های ناکارآمدی یک حزبند که احزاب افغانستانی هرچند برخی ازراهبردها نظیر نقد وتدوین سیاست را به کارگرفته اند ولی در عمل، هیچ نقشی در اتحاد مردم و تسهیل و تثبیت فرایند سیاسی ایفاء ننموده اند بلکه موجب تنش و تفرقه نیز گشته اند و هم جایگاهی از مبدأ حزبی در حکومت ومدیریت کشور نداشته اند. وشاید تنش وتشتُّتی برآمده از عملکرد احزاب است که وحشت برخی اندیشمندان را برانگیخته است وهمانند «آلکسی دوتوکویل»، احزاب را «شرهای لاینفک دموکراسی» خوانده اند. (نشریه اطلاعات سیاسی اقتصادی، 1368، ش28، ص25) یا برخی هم مانند «دانتون»، نه از کاربرد حزب چشم پوشیده اند ونه تفرقه حاصل ازآن را برتافته اند و لذا وجود فقط یک حزب را به صلاح مردم تشخیص داده اند. (نقیب زاده، پیشین) امّا می توان گفت که ذات حزب، بارمنفی ندارد جزآن که آفت های تحزُّب را ناشی از شکل الیگارشیک حزب و غلبه سازمان بر حزب بدانیم که حزب را به صورت فرقه متعصّبی در می آورد که صرفا به مسایل حزبی خود نظر انداخته واز تسهیل امور مردم غفلت نموده و درعملکرد خویش ضعف وفترت نشان داده ویا صادقانه عمل نمی کنند. وضعیت بغرنج تحزُّب واحزاب درافغانستان به لحاظ تاریخ طولانی استبداد، عدم دخالت مردم درحکومت و نبود ظرفیت های لازم برای ایفای نقش حزب، مستثنا از همانند های خود در جوامع مردم سالار است ولذا نه فقط با نا کارآمدی که با عدم جا افتادگی نیز مواجه است.

سیر تاریخی دگرگونی سیاسی وشکل گیری احزاب در افغانستان

      بدون تردید، تحوّلات وعوامل سیاسی به لحاظ نقش برازنده که درتعیین جهت فرهنگی ومدیریت زندگی انسانی دارند، اثر گذارترین عامل ایجاد دگرگونی های اجتماعی اند، درکشورما تحوّل سیاسی که خلاف مشی شاهی بوده ورسم سنّتیّ استبداد خانوادگی را دچار چالش نموده باشد، ازجنبش های اصلاح طلبانه ای آغازمی شود که سابقه آن به روایت میرغلام محمّدغبار، به تلاش های اصلاح طلبانه سیّدجمال الدین و امیرشیرعلی خان بین سالهای 1862- 1878م، برمی گردد. هرچند طومار اقدامات اصلاح طلبانه آنان با تهاجم انگلیس برچیده شد (غبار، میرغلام محمّد، 1384، ج1، ص716). وجنبش اصلاحی ازهدایت مستقیم سیّدجمال بازمانده وتا اوایل قرن بیستم میلادی بی پناه ونافرجام ماند ولی روح اصلاح طلبی هرگز زیر چکمه های استبداد شاهنشاهی نابود نشد وباری دیگر پس ازمرگ عبدالرّحمن خان در1901م، با تلاش های اصلاح طلبانه متفکّران وروشنفکران وطنی قامت برافراشت:

      الف) مشروطه اوّل (1901-1909م): جنبش اصلاحی درافغانستان یاهمان مشروطه اوّل این بار درسه قالب وبا سه رویکرد به پاخواست: 1) لیبرال های دربار، تحت هدایت محمّدولی خان بدخشانی، میر زمان الدین خان ومیر یاربیک خان و.. که پروسه براندازی درسر نداشته وخواهان اصلاحات درون نظام شاهنشاهی بودند. 2) روشنفکران منفرد که خارج ازدموکرات ها و لیبرالها، فعالیت مستمر داشتند. 3) روشنفکران دموکرات بیرون ازدربار که با تأسیس «لیسه حبیبیه» در 1903م، پناهی برای رهبری اصلاحات خویش یافته وقلب هدایت جنبش اصلاحی در«لیسه حبیبیه» می تپید و درقالب حزب «جمعیت سرّی ملّی» گردهم آمده وخواستارتبدیل رژیم شاهی به نظام دموکراتیک بودند وسپس به مشروطه خواهان اوّل معروف گشتند؛ با روی خوش کوتاهی که حبیب الله خان به اصلاحات نشان داد، روزنامه سراج الاخبار با مدیریت مولوی عبد الرّئوف در1906 انتشار یافته وکمی بعد، متوقف شد. وتحوّلات اجتماعی، آموزشی و اقتصادی و .. روی دست گرفته شد. (ر.ک: گریگوریان، 1388، ص227-249) مشهورترین اعضای مشروطه اوّل وجنبش برانداز عبارت بودند از عبدالغنی خان هندی، مولوی نجف علی خان، لعل محمّدخان کابلی، محمّدعثمان خان پروانی، جوهرشاه خان غوربندی، ملّا محمّد سرورخان الکوزائی، محمّد ایوب خان پوپلزائی، عبدالقیوم خان الکوزائی، مولوی غلام محیی الدین، ملّا محمّد اکبر سحاق زائی وحدود چهل نفردیگر (ر.ک: غبار، پیشین، ص718-719) که در1909م، درپی نگارش نامه درخواست مشروطیت به شاه، به قهر شاهی امیرحبیب الله خان گرفتارآمده، همگی به جز عدّه اندکی یا به زندان وادارشده ویا برروی داررفتند. (غبار، پیشین، ص 717). بدینسان، مشروطه اوّل که از 1901 آغاز شده بود در 1909، با اعدام وحبس رهبران آن پایان یافت. البته تأثیر محمود طرزی (1865-1933م) متفکّر متجدّد و تربیت یافته  دردمشق و قسطنطنیه عثمانی، پدرزن امان الله خان یا پدرعروس حبیب الله خان پس ازبرگشت ازتبعید در سال 1902م، بر روال کارحکومت، انکار نشدنی است ونقش روشنفکرانه او بود که به روند نشرسراج الاخبار در1911 منجرشد و به اصلاحات آموزشی وفرهنگی وایجاد مطبعه عنایت درکابل انجامید وملّی گرائی، اسلام گرائی و مدرن گرائی، رویّه معمول نشریه و قلم آن زمان گردید که پس از نابودی مشروطه اوّل نیز نقش های مثبت محمود طرزی همچنان دررفتار حکومت شاهی دیده می شد. (ر.ک: گریگوریان، 1388، ص205- 226).

      ب) مشروطه دوّم (1919- 1929م): جنبش اصلاح طلبی دوّم ازقتل حبیب الله خان در1919 توسّط یکی از اعضای جوان مشروطه دوّم شروع می شود. امان الله خان که با بهره گیری از همین جنبش دوّم مشروطه خواهی، به تخت نشسته بود با شروع دوره شاهی خویش، باقیماندگان مشروطه نخست را اززندان رها نمود و رهبری جریان مشروطه دوّم را نیز خود شاه امان الله خان به عهده گرفت و جنبش مشروطیت دوّم، یک سازمان دولتی شد. اصلاحات اجتماعی، حقوقی و آموزشی امان الله خان هرچند درتاریخ افغانستان بی سابقه بود و آثار ارزشمند زیادی را بر تحوّلات کشوربه جا گذاشت همچون ارتقای سطح آموزش و معارف، مدرن ساختن معماری و زیرساخت های توسعه کشور، توسعه خدمات طبّی و بهداشتی و تدوین نخستین قانون اساسی افغانستان ولغو بردگی هزاره ها وایجاد مطبوعات افغانی مثل: سراج الاخبار طرزی و فریاد و اتفاق اسلام و بیدار و اتحاد اسلام و...، تأسیس لیسه های امانی وامانیه یا همان استقلال ونجات. (گریگوریان، پیشین، ص297- 313) ولی برخی از اقدامات امان الله خان همانند کشف حجاب و اختلاط دختر وپسر و امتحان ازملّاها و... به مذاق عالمان دینی ومردم خوش نیامده و سبب اغتشاش و درنهایت شورش گردید تا آنکه در 1929، زمینه سقوط شاه امان الله خان را فراهم آورده وجنبش مشروطیت دوّم نیز با سقوط رهبرخویش نابود وناکام شد. (غبار، پیشین، ص727 و 799- 805).

      ج) مشروطه سوّم (1950 – 1952م): جنبش مشروطه خواهی سوّم که نقطه عطف درتاریخ تحوّل خواهی درافغانستا به شمار می آید، درزمان حکومت شاهانه محمد ظاهرشاه از1933 تا 1973 ودرعهد صدراعظمی شاه محمودخان پی ریزی شد. حاصل بیانیه های دموکراسی شاه وصدراعظم وسخن راندن ازدموکراسی ووعده اصلاحات، تصویب قانون بلدیه ها در1947 بود که مطابق آن، بلدیّه ها (شهرداری ها) از طریق انتخابات سرّی روی کار آمدند. پایان یافتن تسلط انحصاری زبان پشتو نیز از اصلاحاتی دیگری بود که اعمال شد و در1949 که موقع انتخابات شورا بود، اصلاحات دیگری درقانون انتخاب نمایندگان شورا مبنی بر انتخاب دو نفر وکیل: دکتر عبدالرحمان محمودی و میر غلام محمد غبار ازمتفکران وآزدایخواهان با انتخاب سرّی ازکابل، انتخاب گل پاچا الفت و نزیهی و صلاح الدین سلجوقی و عبدالحیّ حبیبی و.. ازمتفکّران سرشناس آن روز ازولایات کشور، شوق مردم را پس ازسالها اختناق واستبداد، برانگیخت. با تشکیل مجلس، حدود سی نفر از نمایندگان آزادی خواه، خواهان مشروطه بودند و پس ازکشمکش ها ومخالفت ها، درنهایت در1950، قانون مطبوعات تصویب شد و به تعقیب آن، نشریات غیردولتی مثل: انگار، ندای خلق، وطن، نیلاب، اولس وآیینه درکابل انتشار یافتند و حلقه های سیاسی: 1) «ویش زلمیان» متعلّق به گل پاچا الفت وقیام الدین خادم، عبدالرّئوف بی نوا و فیض محمّد انگار و غلام حسن صافی ونورمحمّد تره کی و.. و 2) «وطن» وابسته به میرغلام محمد غبار، سرورجویا، محمد صدیق فرهنگ و.. و3) «ندای خلق» با مدیریت دکترمحمودی شکل گرفتند. فلسفه سیاسی هرسه حلقه، تقویت بنیان دموکراسی برمبنای پادشاهی مشروطه بود و اتحادیه آزادی پشتونستان به رهبری غلام حیدرخان عدالت و محمد داودخان وببرک کارمل نیز در1951 برای به قدرت رساندن داودخان به این حلقه ها افزوده شد. همزمان با وقوع این اتفاقات که نویدبخش تحوّلات سیاسی بود، مشی سرکوب حکومت نیز از 1950 با به زندان افکندن سیّد اسماعیل بلخی، ابراهیم گاوسورا و خواجه محمّد نعیم خان و محمد اسلم خان جغتو و میرعلی گوهرخان غوربند و قربان نظرخان اندخوی ومحمد اسماعیل وکیل ازسرخ پارسا آغاز شد. ونیز یکسال بعد در1951، جراید آزاد یکی بعد ازدیگری، توقیف شدند ودرانتخابات این دوره شورا دوباره قانون انتخابات سرّی لغو شده و مثل گذشته از ورود متفکّران آزادی خواه جلوگیری شد واعضای حلقه های سیاسی در1952 سرکوب وزندانی شدند وتلاش های دموکراتیک، منکوب گشته و دوباره استبداد وخفقان پاگرفت. (ر.ک: فرهنگ، 1385، ج1و2، ص718-733).

      د) دوره سلطنت مشروطه یادهه قانون اساسی (1964-1973): این دوره که با برکناری داودخان ازصدراعظمی وبازنگری درمنش دیکتاتوری شاهانه ظاهرشاه همراه بود، باتدوین قانون اساسی جدید به دهه قانون اساسی نیز شناخته می شود، امضای قانون اساسی جدید دراکتبر 1964، زمینه مشروطه سلطنتی را فراهم آورد زیرا دراین قانون، اخیارات گسترده پادشاه را محدود نموده و دست خانواده شاهی را از مداخله درامور دولتی کوتاه کرده و مصونیت فردی وآزادیهای بنیادی مردم را تضمین می کرد واصل تفکیک قوا ار نیز درپی داشت (فرهنگ، 1385، ج1و2، ص787). انتخابات 27 عضو انتخابی مشرانوجرگه در 26آگوست و انتخابات 216عضو ولسی جرگه در 12 سپتامبر سال 1965م، (فرهنگ، پیشین، ص791) عیار دموکراسی را در کشورشاهنشاهی افغانستان بالا برد. محدودیت تعداد اعضای خانواده سلطنتی درحکومت و انتخاب برخی اعضای مجلس، اگربا تغییرات پیوسته صدراعظم همراه نمی شد چه بسا کودتای داودخان در 1973 محقق نمی شد و دوام سلطنت مشروطه دردسترس بود ولی تغییرات زود هنگام صدراعظم که درمدّت ده سال (1963-1973) پنج بارنخست وزیرتغییر یافت ودکتریوسف، میوندوال، اعتمادی، ظاهر وموسی شفیق دراین مدّت، صدر اعظمی را عهده دارشدند. (دفترمطالعات سیاسی وبین المللی وزارت امورخارجه، 1386، ص163). دراین دهه، تحوّل بنیادی در ظهور وانعقاد هسته احزاب پیش آمد که احزاب ذیل ازآن جمله اند: 1) حزب دموکراتیک خلق که حاصل ترجمه و نشر پنهانی آثار ایدئولوژیک مارکسیسم در دوره نیمه دموکراسی صدارت شاه محمود خان بود و در زمان داودخان که جهت حکومت متمایل به روسیه شده بود، نورمحمّد تره کی، ببرک کارمل ومیر اکبر خیبر فرصت یافتند با تأثُّر از آن آثار، حلقه های مطالعه ومباحثه تشکیل داده و درنهایت، کمیته اوّل را با شرکت حدود سی نفر وسپس با رهبری کمیته هفت نفری همچون: تره کی، ببرک، تیرزی، بدخشی، کشتمند، شهپر و پنجشیری وبا مرام تشکیل حکومت دموکراتیک ملّی و تعقیب راه رشد غیر سرمایه داری طبق مرامنامه غیر منتشره دیگر، با مرام مارکسیستی و دیکتاتوری حزب برجامعه بنیان نهند. 2) جمعیت افغان سوسیال دموکرات به رهبری انجنیر غلام محمد فرهادی که بیشتر با مرام قومی وپشتونی فعالیت نموده وجریده افغان ملت را نشر می کرد. 3) حزب وحدت ملّی معروف به زرنگار به رهبری استاد خلیل الله خلیلی که مرام محافظه گرایانه و اسلامی داشت واین احزاب در انتخابات 1965 شرکت داشتند. 4) حزب دموکراتیک مترقّی به رهبری محمد هاشم میوندوال نخست وزیر در1967. 5) حزب دموکراتیک نوین به رهبری دکترمحمودی.6) انشعاب حزب دموکراتیک خلق در1967 به دوگروه: جناح پرچم دری زبانان به رهبری ببرک کارمل وجناح خلق پشتوزبانان به رهبری نورمحمد تره کی. (فرهنگ، پیشین، ص792-796 و 819-820). 7) ساما (سازمان آزادی بخش مردم افغانستان) با مرام مائوئیستی وضد شوروی که بعدها به شعله جاوید ستم ملّی انشعاب یافت. (دفترمطالعات سیاسی وبین المللی وزارت امورخارجه، 1386،ص241-242). حزب دموکراتیک خلق، بیشترین تقابل با حکومت سلطنتی را پیشه خود ساخت و نقش اصلی مخالفت با صدارت دکترمحمّد یوسف را ایفا می کرد واورا مرتجع می خواند و نیزدرواقعه 3 عقرب 1341ش، که تظاهرات دانشجویان به تحریک حزب خلق با سه کشته سرکوب شد، حزب خلق با استفاده ازاین حادثه، آمار کشته هارا افزون جلوه داده ومردم را علیه حکومت تحریک می کرد وتا آنکه درزمان حکومت میوندوال نیز دامنه تظاهرات ومطالبات دانشجویان به تحریک وهدایت حزب خلق، گسترده تر شد وبا استفاده ازقانون جدید نشرمطبوعات غیر دولتی، حزب خلق نیز جریده خلق را با صاحب امتیازی تره کی منتشر می نمود درکنار نشریات دیگر همچون: «وحدت» به مدیریت مولوی خسته، «افغان ملّت» به مدیریت قدرت الله حداد و«مساوات» به مدیریت محمد شریف ایوبی و صاحب امتیازی عبدالشکور رشاد و «پیام امروز» غلام نبی خاطر و «پیام وجدان» به مدیریت عبدالرئوف ترکمنی و«ترجمان» دکتر عبدالرحیم نوین و «شعله جاوید» دکتر محمودی (فرهنگ، پیشین، ص811-812 و820). احزاب اسلامی نیز درواکنش به فعالیت حزب خلق درساختار دوجناح متضاد آن درهمین دهه ظهوریافت که حزب الله به رهبری مولوی قلعه بند درزمان صدارت شاه محمودخان اغاز به کار نمود و سپس در1964 به نام جمعیت اسلامی افغانستان تغییرنام داد که توسط استادان دانشکده شرعیات همچون مولوی نیازی، برهان الدین ربّانی، عبدالرّب رسول سیّاف، توانا، منهاج الدین گهیز، یونس خالص و قاضی هدایت رهبری می شدند. (فرهنگ، پیشین، ص821). بدینسان، دهه قانون اساسی، نقش عمده دردخالت دادن احزاب ومردم در حکومت داشت و ضمن انکه دهه قانون گذاری درافغانستان بود، دهه دموکراسی ومشروطیت نیز بود ودگرگونی عمیقی را ایجاد کرد تا آنکه داودخان این تحوّلات دموکراتیک را برنتافته و با مداخلات پنهانی درطول این دهه، بالاخره موفق به انجام کودتا در1973م، به نام جمهوری وبه کام دیکتاتوری خود شد. درحکومت جمهوری داودخان به جز از عنوان جمهوریت، هیچ نشانی از دموکراسی نبود و بلکه یک جمهوری شاهانه بود. در مدّت پنجساله حکومت داود خان، تمام قاعده های فاشیستی حکومت حفظ شد ، بی عدالتی وضعف اقتصادی، تمایلات غرب گرایانه و....(دولت ابادی، 1387، ص472) آمیخته با دخالت شوروی گشته وبا فعالیت احزاب مارکسیستی، دست داود از حکومت استبدادی جمهوری او خلع شد.  

      ه) یک ونیم دهه دوره کمونیستی (1978- 1992): اقدامات تندروانه، شوروی پسندانه، مارکسیستی و ضد دینی، ازهمان سال 1357 شمسی، کمکم زمینه قیام هارا از دره صوف و چهارکنت وهزاره جات فراهم نموده و سپس به سایر نقاط افغانستان سرایت کرد وصبغت الله مجددی فتوای جهاد صادر کرد ودامنه قیام ها درولایات به شهرهرات رسید ودردوم سرطان 1358 شمسی قیام چنداول کابل درواکنش به بازداشت علمای شیعه همچون آیت الله سرور واعظ، افشار، مبلّغ، ناصر وعالم و... آغاز شد وباشدت این قیام ها سرکوب می شد ومردم کشتار می شدند (طنین، ظاهر، پیشین، ص253-256). ذات این استبداد حزبی با لعاب مارکسیتسی و منش ضدّدینی آن که ازپشتوانه نیروی بیگانه هم برخوردار شده بود، زمینه مقاومت ها را فراهم آورد و احزاب هشت وهفت گانه جهادی در طول دوره مقاومت وجهاد، شکل گرفته و تحوّلات بنیادین را در جهت براندازی حکومت وتغییر نظام فاشیستی به دنبال آورد.

      و)دوره فعلی: بی هیچ شکّی دوره جهاد، نقشی به سزا در تقویت اعتماد به نفس درمردم داشته و روحیه همکاری وهمدلی را مستحکم نموده و زمینه مشارکت همگانی دراداره حکومت را فراهم نمود ولی طمع های خونین وعقده مندانه قدرت طلبی، زیاده خواهی وانحصار خواهی، تمام آن دستاوردهای ارزنده سالهای جهاد را نابود نمود وبذر نفرت و خشونت، کشتار ونا امنی را درجغرافیای اقوام پاشید که حاصل آن، کشتار و انتحار، عقب ماندگی و نا امنی دوام دارامروزین است، احزاب دوره جهاد، با سازوکار دموکراتیک بنا نهاد نشده اند تا عمل دموکراتیک ازآنان توقُّع داشته باشیم، بلکه این احزاب بامرام جهادی و سپس به لحاظ شناسنامه قومی خود، با مرام کسب سهمیه قدرت ایلی وقبیله ای بنیان افکنده شده اند ولذا سنخیتی با احزاب مصطلح درنظام های دموکراتیک ندارند وحتّی تشکیلات سازمانی اغلب آنها نیز نه با انتخابات که برمحوریت شخص واحد شکل گرفته و چه بسا با وفات آن شخص، حزب او نیز منحل خواهد شد.

گونه شناسی احزاب افغانستان

پیدایش وتکوین احزاب سیاسی درافغانستان، ماجرای غمباری داشته است وهمواره با نارسائی های فکری وسازمانی، نبود فضای فرهنگی و اجتماعی لازم، فقدان تشکیلات کارآمد وبه روز روبه رو بوده اند. درکشوری که هنوز سرگرم تداوی زخم های چندین دهه جنگ داخلی است، جایگاه احزاب نیز مبهم ونامشخّص است و اینک به رغم آنکه حدود یک صدو ده حزب درافغانستان فعالیت دارند ولی غالب این احزاب یا به جناح های مسلّح مانند ند ویا به انجمن های کوچک فرهنگی می مانند که هیچگاه انگیزه ویا توان عمل سیاسی ندارند وعدّه اندک ومهم هم که دارای شهرت وهم صاحب مکنت ومقرّ ومقامی هستند، با انواع چالش ها دررهبری و تشکیلات، برنامه ها و فعالیت ها مواجهند.

      بر مبنای انواع خواستگاه هایی که برای یک حزب برشمرده اند، ازمیان پنج خواستگاه: طبیعت انسانی، منافع طبقاتی، محیط زندگی، حسّ قومی ونژادی وزمینه دینی ومذهبی (عالم، 1373، ص346-347)، احزاب عمده افغانستان، خواستگاه قومی ونژادی دارند و کمتر پیش آمده است که حزبی چون حزب الله مولوی قلعه بند که جامع دانشجویان مسلمان سنّی اعم از پشتون وتاجیک بود (ر. همین مقاله، ذیل سیرتاریخی دگرگونی اجتاعی درافغانستان) برخواسته از زمینه دینی ومذهبی صرف منفک از تنگ نظری های قومی ونژادی بنیان گرفته باشد. ویا بربنیاد سه خواستگاه دیگری که برای احزاب بیان نموده اند: 1. نهادگرا: پیدایش حزب با توسعه حقّ رأی وتشکیل نهادهای دموکراتیک همراه است. (دوورژه، 1357، ص22-30). 2. تاریخی: مقاطع بحرانی در روند تکامل تاریخی ورخداد تعارضات وبحران های مختلف  نظیر بحران هویت، مشروعیت دولت، مشارکت سیاسی، بحران تخصیص وتوزیع منابع و بحران مداخله دولت درجامعه، سبب پدید آمدن حزب می شود ( نقیب زاده، 1378، ص23) 3. توسعه سیاسی: ظهور احزاب مرهون نوسازی ونوگرائی سیاسی است (همان، ص25)، هرچند احزاب جدیدی که دردهه هشتاد شمسی تأسیس شده اند، محصول نوسازی سیاسی پس از اجلاس بن (2001م) است ولی احزاب اثرگذار وسنّتی افغانستان، خواستگاه تاریخی وواکنش های سازمان یافته علیه بحران های تاریخی اند.

      برمبنای دسته بندی «دوورژه» نیز که احزاب را به: توده ای، صنفی وفدائی تقسیم می کند (دوورژه، 1357، ص39-41)، احزاب تأثیر گذار افغانستان بیشتر فدائی بوده وحول محور شخصیت قدرتمند شکل گرفته اند ونیز برمعیار گروه بندی «یاندا» که احزاب را به: معطوف به رهبر، معطوف به اعضا ومعطوف به منافع دسته بندی نموده است (اخوان کاظمی، 1388، ص45) غالب احزاب افغانستان، معطوف به رهبرند.

حال، احزاب اثرگذاری که خواستگاه قومی داشته و محصول بحران های تاریخی اند وغالبا معطوف به رهبر ومتمرکز برشخصیت واحدند، همچنان سرشت قومی داشته و سرنوشت بحرانی از نگاه کامیابی های سیاسی را انتظار می کشند.

تبیین رفتار احزاب در افغانستان

اجلاس بُن (2001) آغاز عهد جدید در تاریخ سیاسی افغانستان بود، نقطه گسست وگذار از گذشته استبداد قبیله ای و شروع تحوُّل نوینی که درصورت تحقق مؤلّفه های دموکراتیک دولت سازی و فعالیت قانونمند احزاب، می توانست با عبوراز نا خوشنودی های فاشیسم قومی، طعم دموکراسی کثرت گرایانه را با مشارکت عادلانه در دولت، به کام همه ملّت افغانستان، شیرین کند. زیرا تا حدودی ترکیب قومی و مشارکت نخبگان رعایت شد، فضای باز سیاسی شکل گرفت، نهادهای اجتماعی و سیاسی پا گرفتند، فرصت های رشد اجتماعی فراهم گردید، ذهنیات مثبت نسل جوان پدیدار شد وازهمه مهمتر، بهترین قانون اساسی تاریخ افغانستان تدوین گشت و الگوی دموکراسی رسمیت یافت ؛ ولی به رغم همه این ظرفیت ها وفرصت ها، احزاب وابسته و نا پخته نتوانستند، نقش سازنده ای در تحقق مؤلّفه های دموکراسی ایفا نموده و جایگاه بدیل برای مجرای قومی تشکیل حکومت باشند. واین ناکامی ها در رفتار احزاب، نمی تواند بریده ونا متأثّر از وابستگی سیاسی، تأثیر وتأثُّر متقابل با جامعه هدف، اقتضائات زمانه وگرایش فکری احزاب باشد:  

الف) وابستگی سیاسی احزاب: درتاریخ افغانستان، سه دسته احزاب در صحنه سیاسی، اعلام وجود نموده اند: 1. احزاب چپی ومارکسیستی که اهداف توسعه طلبانه شوروی همچون جلوگیری از نفوذ وگسترش انگلستان در قرن نوزدهم، جلوگیری ازسیطره آمریکا برمنطقه، مهار اسلام گرائی در آسیای میانه، دست یابی به آبهای گرم ازطریق اقیانوس هند، برتری طلبی منطقه ای و ایجاد کمربند امنیتی و... را دنبال می نمودند. مرور بر سیاست های ضدّدینی و ضد غربی از جانب حکومت کمونیستی افغانستان وواکنش های خصمانه آمریکا وانگلیس درطول دوره برقراریّ حکومت کمونیستی، توجیه کننده این مدعایند. 2. احزاب جهادی و انقلابی که هرچند درآغاز با هدف دفاع از اسلام، شکل گرفتند ولی چون پایگاه مذهبی اهل سنّت، پاکستان وپایگاه مذهبی شیعیان، ایران بود، احزاب سنّی وشیعه نیز با تشکیلات شکل یافته ویا وابسته به این دوکشور، وارد افغانستان شده و قطعا وابستگی های فکری وگرایشی نیز به این دو منبع داشته وملزم به رعایت دیکته های سیاسی آنان بودند. بر مشکل وابستگی آنان، علقه قومی نیز افزوده شد که حتّی جهاد علیه شوروی نیز نتوانست، اتّحادی پایدار را میان احزاب جهادی سنّی و شیعه یا احزاب متعلّق به هرقوم با احزاب قوم دیگر برقرار سازد و جنگ های خانمانسوز همین احزاب، حدود یک ونیم ملیون کشته و ملیون ها آواره و ملیاردها خسارت و فاجعه را به دنبال آورد. جهاد مردم افغانستان هرچند الهام بخش بسیاری از حرکت های انقلابی گردید و افتخار شکست ابرقدرت شرق را نصیب ملّت مبارز افغانستان نمود ولی یکباره پس از خروج شوروی ازافغانستان درسال 1998م، سرزمین جنگ زده افغانستان، معرکه رقابت گروه های جهادی شد وجدال برسر تصاحب قدرت، ملّت ومیهن افغانستان را درگرداب حقارت و بدبختی افکند و این مرز سوخته را به نا امنی و نا به هنجاری، فقر و عقب ماندگی دچار نمود تا آنکه جغرافیای آغشته افغانستان به ویروس دردآور طالبان نیز مبتلا گشته و پای افکار وانتحار وهابیت با حمایت مالی عربستان و برخی از شاهزاده نشین های عربی به افغانستان باز شد وحکایت دامنه دار فجایع تا هنوز هم با دستان آلوده طالبان وداعشیان و... بردیوار تاریخ معاصر کشور ثبت می شود. 3. احزاب دوره دموکراسی که با مرام نامه های مدرن، تشکیلات نوین و آرمان های دموکراتیک، بنیان نهاده شده اند ولی تا کنون نتوانسته اند جایگاه بایسته وشایسته ای در متن ملّت یافته و در قامت رقیب قدرتمند دربرابر احزاب واشخاص جهادی عرض اندام نمایند، هرچند وابستگی مالی و لوجیستیکی این احزاب را به بیرون ازمرزها نمی توان منتسب ومستند نمود ولی همگونیّ فکری وسیاسی اغلب آنان به نوع غربیّ اندیشه سیاسی کاملا آشکار است.     

ب) جایگاه ومقبولیت مردمی احزاب: قبل از تجاوز شوروی، سه عامل موجب کندی وضعف و عدم مقبولیت احزاب بودند: 1. عقب ماندگی اجتماعی. 2. نظام مستبد پادشاهی. 3. جذب نخبگان به روسیه و طبق وعده های ومواهبی که شوروی به آنان می داد. (حاتمی وبحرانی، 1392، ج4، ص60) همزمان وپس ازجهاد، احزاب کمونیستی، رخت بربست و احزاب مدرن هم تا هنوز دردوره گمنامی و ابتدائی خویش به سر می برند؛ اینک تنها احزاب شناسنامه دارجهادی سزاوارتحلیل میزان محبوبیت می مانند که متأثّر از عمق نفوذ آنها سالها ملّت افغانستان، خون داده ویا خون گرفته است. مروردرساختار سیاسی احزاب افغانستان، بیانگر این نکته است که احزاب افغانستان مثل شرایط مبهم سیاسی آن، برعیار قاعده واحد استوار نگردیده و احزاب عشیره ای در میان هر قبیله با احزاب دیگر در قبیله دیگر متفاوت است. ازبک ها و تاجیکان، کمتر دچار تعدُّد احزاب گشته وبیشتر با یک حزب به سراغ چانه زنی های سیاسی ونظامی با سایر اقوام رفته اند وازآنجائی که هرحزبی، با تعدّد شکل ها وعناوین، علاقه ها وسلیقه های ویژه خویش را به دام می اندازد، شاید بتوان مقبولیت مردمی بیشتری را برای حزب «جمعیت اسلامی» تاجیکان و«جنبش ملّی اسلامی» ازبک ها درمیان دو قوم متعلّق آن، استنباط نمود ولی پشتون ها و هزاره ها همواره با چند حزب درصدد تثبیت و ارتقای موقعیت سیاسی خویش برآمده اند ولذا مقولیت آنها نیز میان مردمان شان پخش شده و هرحزب به مقدار ایفای نقش وتأثیر رفتار سیاسی خود برافکار عمومی، ازمحبوبیت مردمی برخوردار می گردد. ذات تعدُّد احزاب بیش ازآن که نشانگر رشد سیاسی ملّتی باشد، بیانگر پراکندگی آن است که همین تفرقه های تشکیلاتی، سالها جنگ حزبی را میان هزاره ها دامن زد؛ هرچند تدبیر شهید استاد مزاری (ره) درتجمیع هنرمندانه غالب احزاب جهادیّ شیعی درساختار حزب وحدت اسلامی که از 1369 تا 1382شمسی دوام آورد، انسجام وبه تبع آن موفقیت هزاره ها را سبب گشت ولی انشعاب دوباره حزب وحدت اسلامی از 1382 نشان داد که هزاره ها هرچند هدف واحدی را تعقیب می کنند ولی ازتاکتیک و سیاست واحدی پیروی نمی کنند و رهبران هزاره هنوز برسر تمایلات سیاسی خویش توافق ندارند ولذا محبوبیت حزب وحدت دوره شهید استاد مزاری (ره) با محبوبیت این حزب در دوره استاد خلیلی واستاد محقّق و... قطعا یکسان نبوده وبا ظهور احزاب دیگر وبروز عوامل کاهنده محبوبیت، دچار افت مقبولیت مردمی گشته است. همچنین علاقه های حزبی پشتون ها نیز میان احزاب تندرو همچون طالبان و حزب اسلامی و.. و احزاب میانه رو همانند محاذ ملّی وجبهه ملّی نجات و احزاب نوپدید دیگر توزیع گشته و هرکدام ازاین احزاب، ازمقبولیت توزیعی ومتغیّر برخوردارند. گذشته از جایگاه انحصاری احزاب قبیله ای، شرایط فرهنگی و مدنی نیز مزید برعلّت کاهش محبوبیت احزاب سیاسی بوده اند.        

ج) گرایش فکری احزاب: احزاب عمده افغانستان منشأ مذهبی داشته و بدین سبب است که احزاب جهادیّ سنّی از پاکستان و احزاب جهادیّ شیعی ازایران الهام گرفته اند. ولذا تبیین عملکرد این احزاب نیز به لحاظ اهداف و راهبردهای متفاوت شان، تحلیل متنوّع می طلبد:  

احزاب سنّی:

احزاب سنّی دارای دو نوع گرایش میانه وتند هستند؛ احزاب میانه رو، گرایش صوفیانه داشته و به شاه سابق یعنی محمد ظاهر شاه ابراز علاقه می کردند. واین ها مانعی برای تعامل باغرب نمی بینند همچون: 1. محاذ ملّی اسلامی افغانستان به رهبری سید احمد گیلانی پیر طریقت اخوان صوفی قادری. 2. جبهه ملی نجات افغانستان به رهبری صبغت الله مجدّدی ازاعضای رهبری صوفیان نقشبندیه. 3. حرکت انقلاب اسلامی افغانستان به رهبری مولوی محمد نبی محمدی ولی احزاب تندروی هم هستند که فقط درصدد جنگ وبرقراری حکومت پشتونی اسلامی بوده و سرناسازگاری با غرب دارند که مهمترین آنان عبارتند از: 1. تحریک اسلامی طالبان: مهمترین وبانفوذترین حزب تندروی که هم ردای مذهب وامارت اسلامی را به تن نموده و هم از پشتوانه وپشت نامه پشتونی برخوردار است و با افکار تندروانه و متحجّرانه خویش، فرصت پنج سال حکومت را نیز درافغانستان یافته و اینک هم هرروز ملّت افغانستان را به انتحار وانفجار می بندد. 2. حزب اسلامی گلبدین حکمت یار با حمایت مالی پاکستان 3. حزب اسلامی مولوی یونس خالص که با حمایت ارتش سابق افغانستان روی کار آمده بود. 4. حزب اتحاد اسلامی افغانستان تحت رهبری عبدالرب رسول سیاف که متأثّر از افکار وهّابی و با برخورداری ازحمایت مالی عربستان پی انداخته شده است. دراین میان دوحزب دیگر از سنّیان غیر پشتون، نمایندگی می کنند. 1. جمعیت اسلامی افغانستان، حزب سنیان تاجیک که به رهبری برهان الدین ربانی و احمدشاه مسعود و... پایه گذاری شد که به رغم تعلّقات مذهبی، گرایش اخوانی معتدل واندیشه ها ی نوگرایانه دارد؛ (حاتمی وبحرانی، پیشین، ص65). 2. جنبش ملّی اسلامی افغانستان به رهبری عبدالرشید دوستم که با شناسه و اندیشه قومی از ازبک های افغانستان، نمایندگی می کند. درمجموع، احزاب رادیکال سنّی، تحت تأثیر دیوبندیه (حزب اسلامی حکمت یار) ونقشبندیه ووهابیت (اتحاد اسلامی وحزب اسلامی یونس خالص) بوده وافکار تندروانه داشته ویا از اخوانیون مصر پیروی نموده (جمعیت اسلامی) وغرض تشکیل حکومت اسلامی را دنبال می کردند.

احزاب شیعی:

احزاب شیعی تحت تأثیر روحانیون افغانستانی مقیم ویا آمده از قم بودند: 1. شورای اتفاق به رهبری آیت الله سید علی بهشتی که پیشرفت آن دچا راختلال شده و توفیق نیروگیری از مردم را نیافت. 2. حزب سازمان نصر به رهبری استاد عبدالعلی مزاری. 3. پاسداران جهاد به رهبری محمد اکبری. 3. حرکت اسلامی به رهبری آیت الله محمد آصف محسنی. 4. حزب الله به رهبری قاری احمد غور دروازی. و احزاب کوچکتری همچون نهضت اسلامی ودعوت اسلامی که آن دسته احزابی که ازایران پشتیبانی می شدند، تحت تأثیر شرایط داخل ایران، مدام درحال فراز ونشیب بودند و تا آنکه در سال 1368 با هم متحد شده وحزب وحدت اسلامی را تشکیل دادند وبه جز حرکت اسلامی بقیه منحل شده و به حزب وحدت اسلامی به رهبری عبدالعلی مزاری پیوستند. (حاتمی وبحرانی، پیشین، ص 66- 67) احزاب شیعی، مکتبی تر و فکری تر از احزاب سنّی بودند ورهبران آن، علمای طراز اوّل شیعه افغانستان درقم ونجف ومشهد بودند. (حاتمی وبحرانی، پیشین، ص67- 68). ولی امروزه تمام احزاب دچار استحاله نگرشی گردیده و به اقتضای شرایط سیاسی تغییر یافته، هیچ حزبی مثل گذشته خودرا به بیرون ازمرزها وابسته نمی شمارد.

با تأمُّل در شرایط بغرنج افغانستان، نیل به این نتیجه دست یافتنی تر می شود که شرایط سیاسی افغانستان، بیش ازهمه چیز، از افکار تندروانه احزاب رادیکال سنّی متأثّر شده و این همه فجایع درهم تنیده، حاصل کار برد تندروی درافغانستان است. لذا عملکرد احزاب شدیدا متأثّر از گرایش فکری آنان نیز هست.

د) اقتضائات زمانه: تغییر تاکتیک احزاب از راهبرد نظامی به سیاسی یک اتّفاق نیست، بلکه یک برنامه ریزی برای مدیریت صحنه مشترک به اقتضای تغییر هوای سیاست درافغانستان است وچنانچه پس از گسترش نا امنی ها و دسیسه های طرّاحی شده قومی، باری دیگر رویکردها به نظامی شدن احزاب همچنان معطوف شده است که بازهم این امررا می توان ناشی از اقتضائات زمانه دانست. درنتیجه، موفقیت یا شکست احزاب درشرایط متغیّر، متفاوت است و باید با نظرداشت زمانه وزمینه فعالیت سیاسی، توقُّع عمل نرم سیاسی ازاحزاب داشته و با لحاظ شرایط ومتغیّرهای اجتماعی، فرهنگی وسیاسی، عملکرد احزاب را سنجیده وتحلیل نمود.

ه) عملکرد سیاسی احزاب: بربنیان چهار عامل پیش نگاشته، اینک به سراغ تحلیل عملکرد احزاب درافغانستان می رویم؛ شکل گیری احزاب افغانستان را اگر درچارچوب ایده بروز «بحران ها ی توسعه» و«شکل گرفتن احزاب» برای پاسخگوئی به بحران هویت، مشروعیت، مشارکت وتوزیع (بشیریه، 1382، ص387) تحلیل کنیم، احزاب تندرو افغانستان درزمره احزابی قرار می گیرد که حول بحران هویت پدید آمده اند ونگران هویت اسلامی افغانستان دربرابر کمونیسم بوده ویا امروزه احزابی مانند طالبان وحزب اسلامی، دغدغه صیانت ازهویّت اسلامی را برمبنای طرزفکر متحجّرانه خود دارند. واحزاب دیگر گاهی با رویکرد لیبرالی، خواهان مشارکت درقدرت بوده ویا با رویکرد سوسیالیستی، خواستار توزیع اقتصادی اند ویا با رویکرد جمهوری خواهانه، برای درمان بحران مشروعیت، طرح و نقشه می بافند.  درحالی که احزاب تندرو، با راهبرد جنگ درصدد تثبیت هویت اسلامی – افغانی است، احزاب سیاسی دیگر با راهبردهای سیاسی، به دنبال مشارکت، عدالت و مشروعیت بخشی اند وازآن سونیز واکنش های سکولارها دربرابر تندروان، محافظه کاران دربرابر لیبرالها، جمهوری خواهان دربرابر فاشیست ها و برخورداران دربرابر فقراء، آرایش های حزبی را برای رویاروئی برمی انگیزد و این شیوه عمل احزاب است که برای مدیریت بحران و حل آن اهمیت می یابد. غالب احزاب امروز افغانستان هرچند با پسوند مردم، ملّی، اسلامی وافغانستان که مفاهیم عام وکشور شمولند، آراسته شده اند ویا با شعارهای هویت افغانی، مشارکت ومشروعیت مردمی، توزیع عادلانه و... شناخته می شوند ولی روح مشرف بر فعالیت احزاب افغانستان، قومیت، مذهب و جغرافیا است و احزاب عمده وتأثیرگذار کشور، شناسه قومی، مذهبی و حتّی جغرافیایی دارند و همین شناسنامه انحصاری، احزاب افغانستان را پارادوکسیکال وخود متناقض نموده است، به صورتی که یا دست از نام و نشان وشعار ملّی و اساسنامه دموکراتیک خویش بردارند ویا سهمی به نا همگنان قومی ومذهبی خویش ببخشند که در فضای فعلی افغانستان، هرکدام ازاین دو رفتار، یا دشوار ویا ناممکن است.

متأسّفانه، رویاروئی احزاب قومی و مذهبی درافغانستان چنان سخت افزاری وآهنین بوده که همواره به جای راهبردهای آرام سیاسی ازابزار خشونت، بیشترین وبدترین استفاده شده است واین به این معنا است که احزاب سیاسی در حلّ بحران هویت، مشارکت، مشروعیت و توزیع، ناکام بوده اند. اگر کارویژه احزاب سیاسی را شکل دادن افکار عمومی، گزینش نامزدها وترتیب کار انتخاب شدگان در موقع انتخابات و اطلاع رسانی، آموزش مشارکت سیاسی توده ها وجامعه پزیری وادغام اجتماعی در حوزه آموزش بدانیم (نقیب زاده، 1378، ص70-75) و مسئولیت هایی همچون رقابت سالم انتخاباتی، تدوین سیاست های عمومی، انتقاد سازنده ازحکومت وواسطه گری مردم وحکومت را از وظایف احزاب برشمریم، احزاب افغانستان هیچیک ازاین کاربردها و مسئولیت ها را به جا نیاورده اند ویا در حد و قامت این نقش ها ظاهر نگشته اند.  اساسا سازوکار سیاسی درافغانستان ازمجرای حزبی انجام نمی شود بلکه مجرای عشیره ای وایلی دارد و اگرهم شاهد مشارکت گسترده در چند دوره انتخابات ریاست جمهوری و شورای ملّی بودیم، بیش ازآن که محصول فعالیت احزاب باشد، حاصل رقابت قومی، شوق دیدار وتجربه یک پدیده جدید درافغانستان، جوّ جدید دموکراسی خواهی، تبلیغات نامزدان و رسانه های غیر حزبی و... بود و حتّی برخی از این احزاب که نمی توان عنوان «حزب» را ازآنها خلع نمود چون شبیه تمام احزاب سیاسی دارای تشکیلات، هدف، خط مشی سیاسی با گرایش براندازانه اند، نه در راهبردن دموکراسی مسئولیتی به دوش نگرفته اند که مدام بر طبل جنگ و خشونت کفته و هنوز هم راهکار نظامی را بهترین گزینه برای حلّ مناقشه سیاسی افغانستان می دانند.

ناکارآمدیّ احزاب افغانستان، ادّعای این نگاشته نیست، بلکه جدا از تصریح صاحبان نظرسیاسی، ضعف احزاب درسه نشانه ناکامی آنان انگشت نما و ورشکستگیّ آنها برملا شده است: 1. درساختار: احزاب افغانستان به همان نشانی که در گونه شناسی اشاره شد، با خاصیت شخص محوری، شدیدا وابسته به بنیانگذار ان خود بوده و عمری کوتاه تر از مؤسّسان خویش دارند؛ لذا نه ساختار بادوام دارند و نه کشور شمولند. 2. درعملکرد: حزبی کارآ وموفّق است که توان بسیج مردمی برای انباشتن حمایت عمومی از خواسته های حزبی ودستیابی به قدرت را داشته باشد، که احزاب بدون شناسه قومی افغانستان هیچگاه چنین توانی ندارند. 3. درهدف: حزبی کارآمد وکامیاب است که دارای برنامه، طرح و هدف معیّنی باشد که بتواند مردم را با برنامه های عام المنفعه خویش همراه کند؛ ولی غالب احزاب افغانستان یا فاقد برنامه ویا دارای برنامه های دست نیافتنی وناشناخته اند. ویا هم برنامه های کوچک، قومی، قشری ومقطعی دارند. فقدان برنامه جامع، ساحه فعالیت و برنامه های احزاب را منحصر در شهر كابل نموده و عدم اتكأ به مردم یا عدم توفیق در جلب و جذب نیروهای مردمی، سبب تکیه تام احزاب بریک یا چند شخص گشته است، ضمن آنکه بیشتر این احزاب بنیه مالی مطمئن نیز ندارند وبه ثروت بنیانگذاران خویش همچنان نیازمند مانده و این وابستگی، موجب معامله حزب و جهت دهی های فردی وشخصی شده و بی اعتمادی مردم را نسبت به احزاب برانگیخته است.

به رغم تمام ناکامی ها ومنفک از چند عدد حزب ناسازگار وخشن، برخی از احزاب سیاسی، نقش های مثبت اندکی ایفا نموده اند همچون فراهم نمودن زمینه گسترش نهاد های مدنی، ایجاد روحیه انتقاد ازحکومت، انتشار نشریه و فعالیت های معلوماتی ورسانه ای، برپایی گردهمایی‌های آگاهی بخش فرهنگی و سیاسی، مشارکت دادن زنان در امور سیاسی واجتماعی و.... ولی ناکامی های احزاب هم درکسب قدرت وهم در انگیزش سیاسی مردم که کارویژه های یک حزب سیاسی است کاملا آشکار بوده وهمچنان سهم خواهی قومی بر سهمیه خواهی حزبی، غالب وبرقرار است. البته که درصدد نفی سهم خواهی قومی ویا تخطئه عمل احزاب قومی نیستیم ونفس حق خواهی برای یک قوم وتأمین مشروعیت حکومت از طریق مشارکت اقوام وتوزیع عادلانه، می تواند نقطه تمرکز اندیشه ورفتارسیاسی احزاب باشد ولی محلّ نقد این است که احزاب سیاسی نتوانسته اند هویّت و وحدت ملّی، مشارکت ومشروعیت مردمی وعدالت ملّی را از طریق فعالیت نرم سیاسی و فارغ از نگرش خونین قومی، فراهم نموده و قدرت را با سازوکار حزبی توزیع کنند واین ناکامی ها درچارچوب همان چهار ساختار جهت دهنده یعنی وابستگی سیاسی، تأثیر وتأثُّر متقابل با جامعه هدف، اقتضائات زمانه وگرایش فکری احزاب قابل تحلیلند.

علل نا کارآمدی احزاب در افغانستان

نا کارآمدی وناکامیّ احزاب، معلول علل وعواملی است که نمی توان ادّعا نمود که خود احزاب، علّت تامه ناکامی های خویشند، بلکه مجموعه ای ازعلل و عوامل در ناکارآمدیّ احزاب افغانستان دخیلند:

ا. عوامل محیطی وبرون حزبی: تمام عواملی را که چونان مانع رشد جامعه مدنی و موفقیت احزاب درجهان سوّم می شمرند، درافغانستان نیز رخ داده است: الف) ساختار قیبله ای واجتماعی: شکاف های قومی وفرهنگ مبتنی بر ساختارعشیره ای قدرت وخودکامگی حاکمان، فعالیت های سیاسی را به رکود و خشونت می کشاند؛ شورش، عصیان وخشونت به جای تقاضا ومبارزه آرام ودموکراتیک می نشیند. (اخوان کاظمی، 1388، ص176) درجغرافیایی که تاریخ اختصاصی آن در 268 سال گذشته (1747-2015م) همیشه با ساختار قبیله ای اداره شده وجز چندماه، اقوام دیگر فرصت زمامداری نیافته اند، اینک نیز فشار از پایین وچانه زنی ها از بالا، بیش ازآن که زمینه ساز فعالیت نرم سیاسی را مهیّا نماید، فضای خشونت و جنگ را فراهم می کند و احزاب سیاسی فرصت عرض اندام پیدا نمی کنند. ب) جامعه توده وار: فقدان یا ضعف جامعه مدنی، غلبه احساسات وتحریک پزیری را بر عقلانیت درپی آورده و نظام توتالیتر (جامع القوا) و اتوریتر( اقتدارگرا) را برکرسی می نشاند. (اخوان کاظمی، همان) درجامعه ای که ضعف فرهنگ سیاسی وشعور اندک سیاسی، سبب ظهور دموکراسی توده ای شده و جامعه بسته درپی ستایش وپیروی از قدرت حاکم جامع القوا هستند و نخبگان نیز آلت دست صاحبان قدرت می شوند، جایی برای حضور وفعالیت احزاب قدرتمند ومؤثّر، نمی ماند تا طرحی را ارائه و درراستای کسب قدرت ازحمایت عامه برخوردار گردد. ج) ضعف نخبگان سیاسی: نخبگانی که فاقد جایگاه اجتماعی – اقتصادی بوده و ازپشتوانه جامعه مدنی نیز بهره مند نیستند، برای استقرار سلطه خویش، دست به اعمال زور و فساد می زنند (اخوان کاظمی، همان). نخبگان افغانستان یا به دلیل بی اثری ویا بداثری، ازجایگاه اجتماعی بلندی برخوردار نیستند، کسر منزلت اجتماعی خودرا با واسطه بازی ها ویا فساد و راه های غیر قانونی جبران می کنند و لذا ضعف آنان، مانع همراه کردن مردم با حزب و درنتیجه عامل ناکامیّ حزب می گردد. د) شخصی شدن قدرت: (اخوان کاظمی، همان) وقتی قدرت، حالت شخصی می گیرد و درانحصار شخص یا قوم خاص قرار می گیرد، انگیزه ای برای فعالیت احزاب نمی ماند تا به حریم شخصی شده قدرت، نفوذ نماید واحزاب به جای مبارزه برای کسب قدرت، مسابقه برای مدح دولت را وجهه کار خویش قرار می دهد واز کارآمدیّ که واسطه گری ملّت وحکومت و کسب قدرت باشد، باز می ماند. ه) ضعف فرهنگ سیاسی: (اخوان کاظمی، همان) ظهور یکباره نظام دموکراتیک پس از سابقه استبدادی درافغانستان، فرهنگ نا آماده سیاسی را غافلگیر نمود وبالتّبع، فرهنگ ضعیف تحزّب که مناسب با هوای دموکراتیک است، آبستن ذهنیّت منفی به احزاب بوده واحزاب به مثابه دسته های مافیایی برای کنترل قدرت شناخته می شوند؛ گذشته ناگوارسیاسی افغانستان نیز بر رخنه بین نظام سیاسی و مردم، اثرگذاشته وبحران بی اعتمادی دوجانبه دولت و مردم، زمینه ساز دیکتاتوری، روی آوردن به چهره های کاریزماتیک واحزاب تمامیت خواه شده است و فعالیت احزاب درچنین وضعی، بیش ازآن که کمکی به گسترش دموکراسی باشد، صحنه گردان آشوب ها ودرگیری های احزاب مزاحم همدیگر می شود که بی ثباتی سیاسی نخستین پیامد آن است. و) فقدان پشتوانه مالی دولتی: به رغم آنکه درماده 35 قانون اساسی مصوّب 1382شمسی، تشکیل احزاب به رسمیت شناخته شده وعدم وابستگی حزب به منابع خارجی وعلنی بودن منابع مالی آن شرط شده است (ر. قانون اساسی افغانستان، ذیل ماده 35) ومطابق روند معمول دردنیا نیز دولت ها مکلّف به حمایت مالی ازاحزاب سیاسیّ ثبت شده برمبنای آراء، نامزد یا تعداد کرسی بروفق قوانین موضوعه هر کشور هستند (ر.ک: اخوان کاظمی، پیشین، ص 206 -207) امّا پشتوانه مالی احزاب افغانستان نه علنی است ونه دولتی و وابستگی مالی احزاب به منابع خارجی ونبود حمایت دولتی، هم نقش احزاب را به مجرای نفوذ بیگانگان فرو می کاهد وهم احزاب سیاسی مستقل را دچار ضعف وورشکستگی ودرنتیجه نا کامی وناکارآمدی می کند.        

2. عوامل مُحاطی ودرون حزبی: عواملی هم برخواسته از نقص داخلی احزاب، در ناکارآمدی انان اثر گذارند: الف) بحران رهبری: نخستین چالش اساسی که احزاب شخصی شده افغانستان با آن مواجهند، بحران رهبری است که غالب احزاب به صورت سنّتی وبدون سازوکار دموکراتیک رهبری می شوند و اغلب این رهبران موروثی و مادام العمرند و متأسّفانه یا دانش سیاسی ویا تجربه لازم برای مدیریت حزب ویا توان بایسته برای تحلیل عینیت های جامعه خویش را نداشته و با نفوذسنّتی ویا بهره مندی از مکنت مالی به مقام رهبری نایل آمده اند وپاسخگوی نیازمندی های جامعه وفضای جدید نیستند. دوام هدایت دراز مدّت چنین رهبرانی، به استبداد ورادیکالیزم و اقتدار طلبی و بروز اختلافات وانشعاب ها می انجامد. ب) فقدان تشکیلات کارآمد ومنسجم: ازآنجا که فعالیت احزاب، رویکرد عام المنفعه و جامع باید داشته باشد، نیازمند تدویر کمیته های چندگانه و فعالیت نظام مند ومنسجم است که بسیاری ازاحزاب افغانستان هماهنگیّ لازم تشکیلاتی حتّی درموضع گیری های سیاسی نداشته و فاقد کمیته های چندگانه بوده ویا فعالیت کمیته های دایر شده نیز هیچ برآیند ارزنده ندارد. ج) فقدان اهداف کلان: بسیاری ازاحزاب چنان زود به زود متحوّل شده وبه ویژه در گیرودار انتخابات، زود به زود تغییر موضع می دهند که این حالت سیّار تغیر موضع ها، حکایت گر بی هدفی وسردرگمیّ آنان است که هیچ هدف خاصی را تعقیب نمی کنند وفقط درصدد گنجاندن نامی از رئیس حزب در فهرست مناصب است. داشتن ایدئولوژی، حزبی را هویت بخشیده و هواخاهان او را دلگرم می کند و فقدان هدف وایدئولوژی مبتنی بر واقعیت ها ونیازمندی ها، موجب نا مقبولیّ اجتماعی گشته وحزب را با فقدان مشروعیّت و مشارکت و درنتیجه ناکامی رو به رو می کند. د) بی خاصیّتی وبی تفاوتی: حزبی که دربرابر رخدادهای اجتماعی از ابراز هرگونه واکنشی دوری جسته و حتّی مناسبت های ملّی ومذهبی ملّت خودرا گرامی نمی دارد و مشی انفعالی ونا مؤثّر را پیشه خویش سازد، نمی تواند همدم ملّت شده ویا همراهیّ ملّت را انتظار کشد. بسیاری ازاین احزاب، دربرابر اتّفاقات سیاسی وحوادث اجتماعی، مناسبت ها و یادکردها، خنثی عمل نموده و هیچ بیان وبیانیه ای با صبغه اعلام موضع ازآنان به رسانه ها رسوخ نمی کند، نفس این بی خاصیتی و بی تفاوتی، نشانگر ناکارآمدی حزب است که ناکامی های بزرگتر را نیز به دنبال دارد. ه) فقدان رسانه وفعالیت های معلوماتی وفرهنگی: یکی از رسالت های حزب، آموزش وجهت دهیّ افکار عمومی است، حزبی که به هردلیل دردنیای آکنده از تبادل اطلاعات، هیچ گونه فعالیت نشراتی و معلوماتی، رسانه ای وفرهنگی نداشته و صرف به عمل سیاسی دل ببندد، هیچ موفقیتی را نمی تواند به بارآورد. و) شخص محوری: ازدیگر معضل احزاب افغانستان، شخص محوری به جای برنامه و اساسنامه محوری است که محبوبیت وکارآئیّ احزاب را وابسته به طرز عمل، محبوبیت وکامیابیّ شخص نخست حزب نموده است. ز) مبناهای تندروانه وافراطی: برخی ازاحزاب افغانستان بیش ازآن که به حزب سیاسی شبیه باشند، به جناح های نظامی و مذهبی شبیهند که با مبنای رادیکال خویش، فعالیت سیاسی را عقیم و به فعالیت های رویاروئی بیشتر مایلند. ح) قوم محوری: هدف حزب سیاسی، ملّت سازی وبرآوردن منافع و وحدت ملّی است؛ دامن زدن به نفاق قومی، قوم گرائی ومنطقه گرائی که رویکرد عمده احزاب عمده افغانستان است، به تفرقه ومنازعات غالبا خونین انجامیده که بیش ازسایر عوامل، فعالیت احزاب سیاسی را با ناکامی رو به رو نموده است.

البتّه که برشمردن تمام عوامل ناکامی احزاب ازعهده این نوشتار خارج است وکوشیده شد تا مهمترین عوامل ناکارآمدی، گوشزد شود وگرنه می توان: بیگانه بستگی احزاب، چنددهه نا منقطع جنگ داخلی، نقص قوانین وضعف های حقوقی وعدم پایبندی به قوانین موضوعه، رقابت خصمانه درون حزبی، عدم حضور زنان فعّال دررده های بالای حزبی، عدم تشخیص اولویت های کشوری، بی بهره گی از اخلاق اسلامی وسیاسی، نبود شایسته سالاری، شعارزدگی و تک ساحتی نگری، غلبه منافع فردی وجزم اندیشی سیاسی و... را نیز درفهرست دراز موانع موفقیت احزاب درج نمود. آنچه مهم است، برشمردن عوامل ناکارآمدی نیست بلکه برداشتن این موانع است تا احزاب بتوانند به عنوان ستون های شایسته وبایسته فقرات دموکراسی عمل نمایند.

راهکارهای کارآیی احزاب در افغانستان

با فقط شمارش چالش های کارآمدیّ احزاب افغانستان، نمی توان نقش حزب را برجسته وبرازنده نمود؛ بلکه رفع موانع موفقیت احزاب باید دردستورکار هیئت حاکمه، نخبگان فرهنگی وسیاسی، احزاب وسیاسیون باشد: 1. عملکرد دولت ها در ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی وحقوقی و... اگر پیش روانه وتوسعه گرایانه باشد وتعامل سازنده با احزاب برقرار نماید، میزان کارآئیّ احزاب و نیز کارآمدی دموکراسی وحکومت را ارتقا می بخشد.  2. نخبگان فرهنگی و سیاسی جامعه نیز می توانند با روشنگری های قلمی وقدمی، بیانی وبنانی وجهت دهی های مؤثّر اجتماعی، به کار آمدیّ احزاب که همان کارآئیّ دموکراسی و مشارکت مردمی هست، کمک کنند. 3. احزاب: هیچکس دلسوزتر از خود حزب به حال خویش نیست. فعالیت بی غش، آگاهانه، مسئولیت پزیرانه، متعهّدانه ودلسوزانه، منسجم ونظام مند وقانونمند احزاب نیز زمینه ساز درخشش نقش احزاب در جامعه خواهد شد که موفقیت احزاب درقالب سازمان و تشکیلات پایدار، منسجم ودارای شعبه های مؤثّردرسراسر کشور با روابط منظم و متقابل مرکز و شعبه، میسّر بوده و کامیابی حزب، بستگی به  انگیزه و اراده رهبران ملی و محلی برای کسب قدرت و اکتساب حمایت عمومی به ویژه از طریق انتخابات دارد.

نتیجه

فعالیت احزاب درافغانستان، متأثّر از عوامل عدیده اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی که می توان این عوامل را درساختار دودسته عوامل محیطی ومحاطی، یا عوامل بیرون حزبی ودرون حزبی گروه بندی نمود،  با ناکامی ها وبلکه بد نامی ها رو به رو بوده است. راهکار کامیابی وکارآمدی احزاب به عنوان چرخ ارابه موتور و ستون فقرات دموکراسی، برداشتن موانع با همیاری دولت، نخبگان وسیاسیون و حزبی ها میسّر و ممکن است.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**