اجتماع و سیاست

چالش ها و فرصت های فراروی وحدت ملی

**نوشته شده توسط محمّد شریف عظیمی**. **ارسال شده در** اجتماع و سیاست

 به نیکی می‌دانیم که حاکمیت دولتی با عنوان «وحدت ملّی» در افغانستان نه از روی اهتمام به مدیریت مشترک افغانستان بلکه به عنوان راه حلّ مدیریت اختلافات قومی و تنها چاره برای درمان مقطعیّ نزاع بین الاقوامی شکل گرفته است و لذا مشکل امروز افغانستان بی‌هیچ شکّی اختلافات قومی و دل‌مشغولی ساکنان آن بدون هیچ ریبی تفرقه‌های فرقه‌ای است که با فاشیسم نژادی عجین شده و تراژدی غم‌بار خون و خیانت، جنگ و جنایت، جهل و جنون، نا امنی و نابه‌سامانی، مشکلات و مهاجرت، درماندگی و عقب ماندگی را برای مردم و جغرافیای متعلّق شان درپی‌آورده است که اینک تصویر پردازی‌های کاذب از وضع موجود کشور نتوانسته تاهنوز صبح صادق صلح و آبادانی را برای میهن و سپیده عزّت و آرامی را برای مردم ما نشان داده و یا حتّی تداعی کند، زیرا ملّت افغانستان هرچند در عناصر هویّت ملّی شامل: زبان، دین، تاریخ، فرهنگ و سرزمین مشترک به هم مرتبط و یا اشتراک فهم و علاقه دارند ولی از دو مؤلّفه دیگر وحدت ملّی یعنی توسعه یافتگی و روابط بین فرهنگی، تا هنوز یا اجبارا به دورنگهداشته شده و یا اختیارا به دورمانده‌اند. در این‌که نفس توسعه یافتگی آیا موجب تضعیف و یا تقویت همبستگی ملّی می‌گردد و یا تیغ دولبه برای بریدن همبستگی و یا تقویت آن است، نظرات متعارضی وجود دارد و فرایند ملّت سازی - دولت سازی که پیامد توسعه است، به عنوان یکی از شاخص‌های توسعه سیاسی، با جهت‌گیری جمعی و ایجاد فرصت برای مشارکت همگانی اقوام می‌تواند زمینه ساز وحدت ملی و با تحقق وفاداری به دولت ملّی به جای وفاداری‌های ایلی و قبیله‌ای، موتور توسعه نیز شتاب می‌گیرد.

روابط بین فرهنگی نیز مؤثّرترین راهبرد تنش زدا و انسجام بخش است که ارتباط بین فرهنگ‌های مجزّا، اقوام را در معرض رویاروئی با فرهنگ‌های دیگر قرار داده و در نتیجه فرایند انعکاسی آغاز می‌شود که موجب تعامل بین فرهنگ‌ها و صاحبان آن می‌گردد که اگر این رابطه میان دولت با یک قوم در نظر گرفته شود، یک رابطه سیاسی است و اگر رابطه میان خود اقوام مدّ نظر باشد، یک رابطه اجتماعی تلقّی می‌گردد. در هردو صورت، وفاداری اقوام به اجتماع ملّی افزایش می یابد و متأسّفانه به دلیل قهرهای قبیله‌ای و تراکم جنگ‌های تباری در افغانستان، ما هم از توسعه عقب مانده و هم از روابط صمیمانه دور نگهداشته شده‌ایم.

وقتی ما در جهانی زیست می‌کنیم که پس از معاهده وستفالیا در اوائل قرن 19 میلادی، فرایند دولت ـ ملّت سازی شروع شده است و هویت هرملّتی با وحدت ملّی تکوین و تداوم یافته و درساختار دولت ملّی تعریف می‌شود، دیگر تصوّر دولتی بدون وحدت ملی ناممکن است. از آن‌جایی که قومیّت‌های متفاوت، متغیرهای اثرگذار بر وحدت ملی‌اند به گونه‌ای که تا میان علایق قومی و همبستگی ملّی تعادلی نباشد، هیچ وحدتی به صفت ملّی پدیدار نخواهد شد، اقوام افغانستان اگر عزم راسخ به تشکیل دولت ملّی دارند باید امتیازخواهی‌ها و مناسبات قومی خویش را با معیار منافع ملّی و به مقتضای وحدت ملّی عیار سازند. اهمیت وحدت ملی چنان است که دولت‌ها گاهی دست به خشونت می‌شوند تا یک وحدت تصنُّعی را با نفی ناهمگنی‌ها به اجبار ایجاد کنند چنانچه قبلا در افغانستان و فعلا در اوکراین و جاهای دیگر در جریان هست و یا یک جنگ بیرونی به راه می‌اندازند تا انسجام درونی برقرار گردد و لذا است که رهبر شهید استاد عبدالعلی مزاری(ره) با آینده نگری تام و ریزبینی خاص، وحدت ملّی را در افغانستان یک اصل می‌داند.

در این میان برای هماهنگ سازی ملّت، آنچه اقوام متفاوت را به صورت ملتی یک پارچه در می آورد و هویت متفاوت از هویت قومی اقوام را تشکیل می‌دهد، نه راهبردهای غیر انسانی و ناکارآمد: 1. کشتار؛ چنانچه در کشور ما و امثال صربستان و یوگسلاوی انجام شد 2.و نه اخراج؛ چنانچه در افغانستان عهد عبدالرّحمن خان و دوره نازی‌های آلمان صورت گرفت و نه راه حل تفرقه آمیز: 3. تجزیه؛ که درهندو وپاکستان وامثال یوگسلاوی اجراشد وگاهی زمزمه هایی ازاین دست درافغانستان نیز شنیده می شود ونه سیاست ستمگرانه: 4. جذب وهمسان سازی فرهنگی وذوب تحمیلی دربدنه قوم غالب چنانچه جاپانی ها در کره جنوبی آزمودند وسالها درافغانستان نیز پشتون سازی دولت وملّت، روال معمول دولت های ماقبل دهه جهاد بود. هیچکدام توان ساختن و پرداختن هویّت واحد ناسیونالیستی افغانستانی را نداشته وقدرت برقراری ونگهداریّ وحدت ملّی را ندارند. این پیوندهای عمومی اند که مولّد نوعی همبستگی ملّی دربین اقوام می شوند و به دو گونه: 1. الگوی جعلیّ همبستگی متأثّر ازفرایند مدرنیته که توسط ایدئولوژیستهای ملّی طرّاحی واجرا می شود و2. الگوی طبیعی آن، که ناظر به پدیدار شدن ملّیت های کهن وناشی از امرطبیعی وخودجوش است، پدیدار می شود.

از سال 1506 میلادی که خاندان تیموری در هرات برچیده شد، تفاوت‌های قبیله و زبانی مبنای تقسیمات جغرافیایی گردیده و مرز بندی‌ها نه برپایه ویژگی‌های طبیعی مناطق که با در نظرگرفتن ویژگی‌های قومی، مذهبی و زبانی صورت گرفت. امپراتوری صفوی مسلّط بر باختر افغانستان و مغولانی حاکم بر جنوب و جنوب خاوری، این تفاوت‌ها را عمق بخشیده و حسّ تفرقه‌های فرقه‌ای را تحریک نموده بودند، رقابت قدرت‌های بیرونی و کشمکش‌های درونی میان واحدهای فئودالی بیش از دوصدسال طول کشید. خودآگاهی قومی و سیاسی شدن مذهب دو ویژگیّ جامانده از آن برهه در کشورمایند. پشتون‌ها با خودآگاهی قومی و قدرتمندی ناشی از تسلُّط برمناطق بیشتر و دردست داشتن شریان‌های اقتصادی و پرداخت مالیات حکومت، نقشی برجسته‌تر در رابطه و تسلُّط بر مرکز یافته و ازطرفی ستون فقرات نیروهای رزمی کشور نیز بر عساکر پشتونی استوار بود و بدین‌سان، شریان‌های مالی و نظامی حکومت در سیطره آنان بود؛ احمدخان ابدالی یکی از فرماندهان سپاه نادرشاه افشار پس از مرگ نادرشاه، خلأ پدید آمده را با بهره‌گیری از توان مالی و نظامیّ پشتونی، به نفع پشتون‌های درّانی رقم زده و حکومت درّانی را در1747 بنیان نهاد، حکومتی که تا 1800 میلادی با اقتدار بر سرتاسر افغانستان حکم راند. او هم ناسیونالیسم پشتونی را فراهم آورد و هم‌چون فرد مذهبی بود، از مذهب به عنوان ابزار نیرومند در راستای بسیج مردمی در حمایت از حکومت بهره گرفت؛ در آن دوران بود که مذهب، قومیت، و پیوندهای خویشاوندی، به عنوان عناصر شکل دهنده روابط اجتماعی و سیاسی نهادینه شد و مشروعیت حکومتی هم یافت. از آن بعد تمام دسته بندی‌های و ائتلاف‌ها در افغانستان چه در مبارزه با نیروهای بیگانه و چه در کشمکش‌های داخلی، برپایه ملاحظات قومی وحتّی خویشاوندی بوده‌اند که حصر و وراثت سلطنتی میراث آموزه عصر ابدالی است. گاهی اگر ناسیونالیسم نیم‌بند ملّی در افغانستان پدید آمده است، ناسیونالیسم قومی بوده و نه ناسیونالیسم استوار بریک ارزش.

هجوم انگلستان در سال 1839 و 1842،  و شوروی در دهه 1360 شمسی، به تداوم و تجدید قدرت قبایل و تقویت پایه‌های قومی و مقبولیت ملوک الطوائفی و طایفه گرائی کمک کرد. در دوره نخست وزیری سردار داودخان (1955 تا 1963) هم که تلاش‌های محدودی برای بنیادگذاردن دولت مدرن آغاز شد، نا منعقد شده دچار شکست گردید. شکست برنامه‌های او نشان داد که روح نیرومند دوران فئودالیته هم‌چنان در گستره افغانستان پابرجا است و ناکامی‌ها برای گذار ازقوم گرائی وعبور ازروابط خویشاوندی و مذهب، زمینه را برای کمونیستها فراهم نمود تا درآوریل 1978 با استفاده از ضعف قدرت نظام شاهی و جنبش‌های سرکوب شده مذهبی، کودتا به راه اندازند وبازهم کمونیستها از همان ناحیه‌های سه گانه قوم و مذهب و روابط خویشاوندی داخل حکومت، شکست خوردند و حتّی دادخواهی از ارتش مجهّز سرخ نیز نتوانست به داد آنان برسد و قوای شوروی پس از ده سال خون خواری و تجاوزگری، با سرافکندگی افغانستان را ترک کردند. (اطلاعات سیاسی اقتصادی، ش 257 – 258، سال بیست وسوم، شماره پنجم و ششم، بهمن و اسفند 1387، موسسه اطلاعات، تهران) بربنیاد نگرش قومی به حکومت است که خاستگاه قدرت دولت در افغانستان، پایتخت ما نیست بلکه قدرت دولت از سرچشمه‌های کهنه اقوام و قبایل ناشی شده و از مجرای سهم خواهی نژادی و بلکه زیاده خواهی‌ها و انحصار گری‌های قوم فزون خواه جاری می‌شود.

برای عبور از چنین وضعیت ناروا و بربنیه سه پیش فرض: 1- افغانستان به عنوان یک واحد سیاسیّ غیرقابل گسست تصوُّر گردد. 2- ضرورت همزیستیّ بی‌هراس و مسالمت آمیز و توأم با احترام و احقاق حقّ اتباع و اقوام کشور منظور گردد. 3- نیاز به توسعه طلبی و عزّت خواهی ملّی و تشکیل کشوری رو به رشد احساس شود، هیچ شکّی در ضرورت سامان گرفتن وحدت ملّی باقی نمی‌ماند و وحدت ملّی که با همدلی واقعی و انسجام داخلی همراه باشد می‌تواند به اهداف خود شامل: 1. پیش‌گیری از فروپاشی. 2. صیانت از عزّت و عظمت کشور. 3. قطع طمع دشمنان کشور. 4. همزیستی در فضای محبّت آمیز و مسئولیت پزیری در کنار هم. 5. در نهایت بنیان نهادن نظامی روبه پیشرفت و کشوری رو به رشد رسیده و از بحران‌های متعدّد سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی نجات بخشد.

ما به خوبی می‌دانیم که بدون وحدت ملّی: نظام افغانستان آنارشیک و فاقد اقتدار مرکزی خواهد شد که هیچ سازوکاری برای تنبیه ستمگر وجود ندارد. از سویی، فضای بی اعتمادی میان ملّیت‌ها حاکم خواهد بود و لذا نه فقط هرقومی در صدد تأمین امنیت خود برخواهند آمد که سایر اقوام را تهدیدی بالقوّه فرض خواهند نمود و برای به حدّ اکثر رسیدن قدرت قومی، رقابت‌های قومی سامان خواهد گرفت.

مقوله ارزشمند وحدت ملی با استراتژیّ : 1. تشنُّج زدائی فیمابین. 2. و توان افزائی هم‌دیگر میسّر است. پس از سال‌ها تخریب سازه‌ها و بلکه زیر ساخت‌های وحدت ملّی در افغانستان، بازسازی روابط سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی در این کشور متکثّرالاقوام و الاختناق و النّفاق، نیازمند مهندسی اساسی و برنامه ریزی شده‌ای است که شامل دو بخش سلبی و ایجابی می‌شود:

1ـ برنامه‌های سلبی:

زیر عنوان برنامه‌های سلبی می‌توان از این راهبردها نام برد : الف) منع تحقیر و توهین و تضعیف و بی‌اعتنایی نسبت به اقوام دیگر. ب) خودداری از هرگونه تلاش برای تحمیل سازش قهری و برقراری سکوت تحمیلی و رضایت گرفتن اجباری. ج) پرهیز از هرگونه نفی و یا انکار واقعیت وجودی اقوام و خرده فرهنگ‌ها و دوری از یکسان انگاری فرهنگی. د) رفع موانع مشارکت و بر طرف سازی مشکلات موجود فرا راه واگذاری مسئولیت‌های مدیریتی، تصمیمی، تقنینی، امنیّتی و علمی. ه)کاهش نابرابری‌های اجتماعی از طریق توجُّه به مناطق قومی و حاشیه‌ای. و) جلوگیری از ایجاد احساس محرومیت نسبی در میان اقوام با توزیع عادلانه مزایا ومناصب و منابع . ز) جلوگیری از رواج نگرش‌های نادرست در مورد برخی اقوام به عنوان مظهر ترور از طرفی ویا جوالی گری و ..

2ـ برنامه‌های ایجابی:

الف) در حوزه توسعه: توسعه متوازن ملّی مبتنی بر عدالت و دوری از طراحی‌های بخشی و قومی و گذر از سازوکارهای سنّتی قومی به هویت ملی مدرن.

ب) حوزه فرهنگ: یک) تبیین وتبلیغ و تأکید بر پیشینه تاریخی و فرهنگی مشترک. دو) مبارزه با جهل و بی‌سوادی که عامل تحرک اجتماعی و سبب تسهیل روابط اجتماعی اقوام وموجب رفع تعصبات می‌گردد. سه) مبارزه با از خود بی‌گانگی جوانان و تلاش برای پاسداشت وتقویت و تحکیم ارزش‌ها وهنجارهای ملی و باز آفرینی فرهنگ ملی. چهار) تقویت گردشگری داخلی و ایجاد معرفت فراگیر در اقشار مختلف برای بهره‌گیری از از فرهنگ ملی به عنوان محور همبستگی ملّی. مدنظر قرار دادن هویت فرهنگی، از طریق تاریخ مستمر، دین گرایی، همگرایی فرهنگی، زبان و دشمن مشترک، آداب و رسوم و مناسک و اعیاد و نوع لباس و.. پنج) استفاده از مشاهیر و شخصیت‌ها ادبی وعلمی و.. مشترک. شش) دسترسی همه افراد به فرهنگ و وسایل و ابزار‌های آن. هفت) جلوگیری از تحریف تاریخ و تسرّی حس هویت از سطح افراد و گروه های محدود به سطح توده مردم. هشت) در حوزه دین و سیاست: تأکید بر همگرائی دینی، ایجاد مراکز علمیّ بزرگ دینی مذاهب مختلف. تقویت مراکز ومناسبات مذهبی وحدت بخش همچون مسجد و اعیاد مذهبی.

ج) در سیاست: یک) بهره‌مندی از فکر تمام نخبگان اقوام در اداره مناطق قومیتی و ملّی. دو) ارتقای رشد سیاسی اقشار مردم و آگاه کردن از برنامه دخالت بیگانگان. سه) توسعه نهادهای مدنی برای گسترش مشارکت برای انعکاس خواست‌های اقوام و تأمین آنها. چهار) پیگیری سیاست‌های عدم تمرکز و واگذاری اختیارات محلّی. پنج) برنامه ریزی خانوادگی، آموزشی و پرورشی در جهت شکل‌گیری، تحکیم و دوام فرهنگی سیاسی که از بروز خشونت‌های قومی جلوگیری کند. شش) اتخاذ سیاست های معتدل و متناسب برای فعالیت‌های آزاد قوم ها.

د) در عرصه آموزش و پرورش: یک) ترویح هویت ملّی ارکان و عناصر آن در کتاب‌های درسی. دو) گنجاندن داستان‌های حماسی و تقریبی در عرصه ادبیات و زبان

ه) در عرصه اقتصاد: یک) محرومیت زدایی از همه مناطق قومی افزایش فرصت‌های شغلی درمناطقی قومیت نشین. دو) توزیع عادلانه ثروت عمومی و بهره‌مندی برابر از همه مواهب و منافع.

ح) در حوزه اجتماع: تقویت ارتباطات، کنترل روند مهاجرت و...

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**