اجتماع و سیاست

سیاست برای ثروت؛ ضعفِ تقوا برای عدالت

**نوشته شده توسط ali halimi**. **ارسال شده در** اجتماع و سیاست

به نام خدای متقیان 

----------- 

سیاست برای ثروت؛

ضعفِ تقوا برای عدالت

 

عبدالعدل، دای ­فولادی

 

«وَلَا تَقْعُدُوا بِكُلِ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجًا ۚ وَاذْكُرُوا إِذْ كُنتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ ۖ وَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ»[٧:٨٦](شما بر سر راه‌ها(ی منتهی به هدایت برای تقوای‌نفْس) منشینید تا مؤمنان به خدا را بترسانید و از راه الله بازدارید و آن (راه الهی برای وحدانیت و انسانیت) را کج بنمایید. به یاد آورید آن زمانی را که اندک (و تحت ستم) بودید و خداوند شما را افزون کرد. و نیز بنگرید که سر انجام کار فاسدان (بی‌تقوا و بد‌نفْس) چگونه گشته است.)

با عرض سلام و حرمت و ادب به اهلِ تقوا و خرد، و با ذکرِ این سخن خدا به بی‌تقوایی که در راه سیاست برای ثروت نشسته است؛این که آدمی به ناحق خلق نشده و رجعتِ انسان سوی خدا، حق است. «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ»[٢٣:١١٥](آیا گمان برده‌اید که ما شما را بیهوده آفریده‌ایم و به سوی ما (غرضِ حساب از تقوای‌نفْس برای انسانیت) برگردانده نمی‌شوید؟) انسان در دنیا، در آزمون نفْس برای کرامتِ آدمی است؛ و کرامتِ انسانی در تقوای آدمی برای انسانیت است. کرامت در اهلِ تقواست. انسانی بی‌تقوا کوچک است و در انسانی کوچک، حرصِ نفْس بزرگ است. از بزرگی حرصِ نفْس در آدمی، سیاست راه ثروت می‌شود، و ثروت اندوزی با سیاست، عاملِ ظلم است؛ به این دلیل، نفْسِظالم با سخنِ خدا نیز عادل نمی‌شود. «وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»[٦١:٧](خدا مردمان ظالم را هدایت نمی‌کند.)نفْسی که در راه خدا با عدالت، خادم انسانیت نشود، با سخن آدمی از فساد نمی‌ماند. اما فاسدی زراندوز برای عذاب بزرگ و دردناک سوی خدا می‌رود. «وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»[٩:٣٤](و کسانی که طلا و نقره می‌اندوزند و آن را در راه خدا (برای انسانیت) خرچ نمی‌کنند، آنان را به عذاب بس بزرگ و بسیار دردناک مژده بده.)

در آغاز ناگزیرم برای اهلِ تقوا و خرد روشن سازم که در فکر سیاسیِ خود، به حقوق و آزادی‌های مدنی و شهروندی انسان باور دارم. دموکراسی خوب نیست، اما بشر تا کنون بهتر از دموکراسی نظام دیگری را تجربه نکرده است. دموکراسی، ارزشی مدنی است، اما با وجودِ کاستی، ارزشهای خوبی دارد که حفاظت از حقوق و آزادی‌های فردی انسان، یکی از ارزش‌های خوب دموکراسی است. تا حالا حکومت آیدیال در بشر نیست، اما تکاملِ فکر سیاسی بشر، سیری صعودی به سودِ حقوق و آزادی‌های مردم دارد؛ و دموکراسی درسی است که با تجربه آموخته می‌شود. دموکراسی بر «حکومتِ قانون» بناست و در قوانین مدنی، مساوات معیارِ مشارکتِ انسان‌ها در پروسۀ سیاسی است. اما جهانی شدن دموکراسی برای قانونی شدن آزادی‌های فردی و حقوق مدنی و شهروندی مردم، با چالشی چون فرهنگ‌های بومی مواجه است. در غرب، فرهنگِ کاپیتالیستی (سرمایه‌داری) چالش دموکراسی برای عدالت است؛ و در جامعۀ ما، فرهنگِ قبیله‌ای، یا بستری پُر از خرافه و جهل و الگوی‌های رفتارِ استبدادی، چالشِ‌ دموکراسی برای حقوق شهروندی و مدنی و آزادی‌های فردی مایند.

دموکراسی ما قبیله‌ای است و قبیله‌گرایی، دموکراسی را به موبوکراسی یا حکومتِ رَجّاله‌ها تبدیل می‌کند. دموکراسی قبیله‌ای، دموکراسی چهره‌ها است، دموکراسی عقل‌ها نیست؛ اگر چهره‌های قبیله‌ای بی‌عقل باشند، دموکراسی معهدِ جهالت می‌شود؛ و در جهالت و دموکراسی، مردم با رأی خود با خود جفا می‌کنند. از این منظر، موبوکراسی ستمِ مردم بر مردم است. آنچه به جواب حضرتِ استاد حاجی محمد محقق می‌نویسم، نقدی بر دموکراسی قبیله‌ای ماست و جناب محقق یکی از چهره‌های قبیله‌ای است که در جامعۀ هزاره به اصطلاح خودش «مخزن رأی» است. و در دموکراسی قبیله‌ای، «مخزن‌رأی» به معنای راه داشتن به خزانۀ غیب است!

جناب محقق در نوشتۀ خود نشان دادند که با شعور قبیله‌ای در سیاست، بینشِ مدنی برای ابتکارِ عمل در سیاستِ ملی‌ـ دموکراتیک ندارد، و برای منافع و قدرت فردی خود در سیاستِ ملی، به شعور مدنی ما برای حق و عدالت، پشیزی ارزش نمی‌دهد؛ به این دلیل، چهره‌های قبیله‌ای، در سیاستِ هزاره و هر قومی دیگر، سدی برای عدالت ملی اند؛ و عدالت ملی تنها با «حکومت قانون» میسر است. برای «حکومتِ قانون» به خرد و عقلانیتِ مدنی در سیاست نیاز داریم. حکومتِ قانون این آرمان اهلِ خرد و عدالت را به واقعیت تبدیل می‌کند که خلافِ سلسله مراتب استبدادی قومی در سیاست، فردی از یک اقلیت قومی، بر اساس اهلیت و علمیت، با رأی ملت به حیث زعیم ملی انتخاب شود. حکومتِ قانون، و اهلیت و لیاقتِ مدیران، ضامنِ کارائی دموکراسی اند؛ اما برای کارائی دموکراسی در فرهنگ قبیله‌ای ما، باید با آن چهره‌های قبیله‌ای مبارزه شود که به دلیل بی‌عقلی و بدنفْسی خود، سدِ راه سیاستِ ملی ما به سود حکومتِ قانون اند. تغییر اعمال از اصلاح افکار شروع می‌شود؛ و تحققِ عدالت ملی، مشروط به جامع شدن مقولۀ «حکومتِ قانون» در فکر سیاسی ماست.

با ابراز سپاس و قدردانی از اقدام اخلاقی و سیاسی حضرت حاجی محمد محقق که برای موقف شان در این انتخابات، خود را نزد مردم پاسخگو دانستند و دلیل قبیله‌ای خود را برای موضع انتخاباتی شان نوشتند. و خوب شد با قلم شان دانستیم که چه سوادی در نثر و چه عقلی در سر دارند! عقل آدمی در سیاست کامل نیست؛ اما هدف، رسیدنِ به کمال عقل در سیاست است. آدمی باید از سکوی ناکاملی به کمال برسد؛ و کمال آدمی در سیاست، مسیرِ عدالت را برای انسانیت باز می‌کند.

اما با صد تأسف که جناب محمد کریم خلیلی، اخلاق و درایتی از خود نشان ندادند تا قلم می‌گرفتند و با نثر خود، فکر خود را بیان می‌کردند تا می‌دانستیم چرا در این انتخابات، با چهره‌ای قبیله‌ای در سیاست، حیثیتِ ملی هزاره را تا دست‌چار نزول دادند؟ حیثیتِ ملی هزاره، مثلِ حیثیتِ ملی پشتون و تاجیک و ترکمن و دیگران، جزء حیثیتِ ملی ملتِ افغانستان است. اگر در این انتخابات،

مقام و حیثیتِ ملی هزاره در سیاستِ حزبی و منطق قبیله‌ای جناب خلیلی احترام نشد، پس آیا مقولۀ «قومیت برای سیاست» زیر سوال زمان نیامده است؟ سکوت یا بی‌پاسخی جناب خلیلی برای بی‌حیثیتی ملی هزاره در این انتخابات، بدون شک باعث برائت شان در امروز و فردا نمی‌شود. تجربۀ ما از دموکراسی زمانی به پختگی می‌رسد که سران سیاسی، برای خطای خود پاسخگو باشند. سکوت، سیاستِ فریب است؛ و فریب در سیاست، راه و روشِ ظالم برای پنهان‌کردن ظلم است. اما «وَهُوَ اللَّهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ ۖ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ»[٦:٣](و در آسمان‌ها و زمین تنها او خداست؛ پنهان و آشکار شما را می‌داند و از آنچه فراچنگ می‌آورید، آگاه است.)

نمی‌دانیم که سکوت جناب خلیلی از تأدب است یا تأنق، از طفره است یا تفرعُن، از تکبر است یا استیصال، و یا از تصبر است یا تساهل؛ اما هر چه باشد، پاسخ ندادن به مردم، تجاهل است؛ و تجاهل در سیاست، خدمت به جهل است. سیاستمداری که در سیاست، بابِ جهالت باشد، توان عقلی برای عدالت ندارد، تنها سیاستِ عقلانی، توان آدمی برای عدالت است. آدمی جایزالخطا است و خطای سیاسی امری معمول است؛ اما ریشه یابی خطای سیاسی، شرطِ عقل‌مندی در سیاست است.

محترم اشرف غنی احمدزی در این انتخابات برنده باشد یا بازنده، مهم نیست؛ اما هزاره در تکتِ او، حیثیتِ شایستۀ ملی خود را باخته است. آیا این اهانت به هزاره‌ها معلولِ معامله پولی بود یا ناشی از استبداد رأی در «وحدتِ چارپاره» که تنها پولِ رهبر، عقل پیرو را مجاب می‌کند؟ اما روشن است که ضعفِ سیاسی هزاره از روزی در سیاست ملی مسلم شد که وحدت سیاسی ما با «وحدتِ چارپاره»، چار پَله شد.

به حیث انسانی هزاره، جز «عدالت برای انسانیت» هیچ معیاری در سیاست ملی برایم ارزش ندارد؛ و معتقدم که معیارِ عدالت، عاملِ انسانیت در سیاست است. انسانیت، حیثیتِ آدمی در خلقتِ خداست و عدالت، حیثیتِ آدمی در سیاست است. وقتی عدالت نبود، آدمی حیثیت ندارد، و آدمی حیثیت ندارد، اگر در قیدِ ظلم باشد. بی‌حیثیتی آدمی در سیاست، معلولِ محرومیت از عدالت است؛ اما عدالت، امر خدا برای بشر است: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل» (خداوند به عدالت امر می‌کند.) انسانیت بر عدالت قایم است و کرامتِ انسانی با عدالت بارز می‌شود. از منظرِ عدالت، حیثیت آدمی مقدم بر همه چیز است. و برای عدالت، به سیاستی نیاز داریم که به ما حیثیت بدهد؛ اما سیاستی که مردم را بی‌حیثیت سازد، بر جهالت قایم است؛ و جهالت، علتِ ظلم است؛ و نشاید که سیاستمدار، حیثیتِ ملی مردم را فدای جهالت خود در سیاست کند.

هزاره، انسان است؛ و تاریخ سیاسی این استبدادکده، در برابر هزاره خجالت است؛ چون تاریخ افغان، صفحۀ بردگی به نام هزاره دارد. هزاره پس از قتل‌عام به بردگی افتاد، اما با هزار زحمت و محنت، حیثیت‌‌اش را حفظ کرد تا در فضای اختناق و محرومیت، این ذهنیت را در عمل بیان کند که حیثیتِ آدمی، میزانِ آدمیت اوست. برای سیاست، به آدمیت هزاره اهانت شد، اما هزاره تحت هر ستمی صبور ماند تا از حیثیت انسانی خود حراست کند. برای هزاره، پس از قتل‌عام و بردگی و آوارگی، تنها نیروی کار برای فروش ماند. هزاره برای باربری، ریسمان جوالی‌گری به شانه کرد و در جلو کراچی، به جای حیوان بار کَشید؛ چون امیرِ مستبد در «تاج‌التواریخ» هزاره را «خرِ بارکش» نوشت و در پالیسی ضدِ ملی خود، مقام بارکشیِ هزاره را مسلم ساخت. تصادفی نبود که از گلخن در آتشخانۀ حمام تا تبنگ در کنار خیابان، از رخت شویی خانه‌ها تا پاکت سازی برای بقال‌ها، از روزمزدی برای رزق تا روزمرگی برای حیات، موقف هزاره در حیات ملی شد؛ اما هزاره با همه فقر و درد و رنج و مشقت در کار، باحیثیت ماند.

با القاب اهانتبار طی صد سال جنگ روانی با هزاره، حمله بر کرامتِ انسانی هزاره عادی و عام ‌شد، اما هزاره در فقر باوقار ماند و با صداقت در کار، «برادر زحمت‌کش» برای هر افغان شد؛ چون هزاره برای حیثیت، زحمت کشید. انسانی باحیثیت، باناموس است و باناموسی و حیثیت در انسانی ثابت است که صداقت در اخلاق او اصل باشد؛ به این دلیل، تصادفی نبود که هر افسری ارتش، دوست داشت هزاره‌ای را چون «نفر‌خدمت» به خانه یا حریم ناموسش ببرد؛ چون باناموسی و صداقت هزاره در باور‌ها مسلم شد؛ و انسانی صادق به ناموس دیگران، به حیثیتِ خود سخت پابند است.

تاریخ اجتماعی هزاره در حیات ملی این خاک، گواه است که هزاره از خصومتِ حکام، همه چیز را باخت، اما مستبدان با سیاستِ ضدِ ملی، حیثیت را از هزاره گرفته نتوانستند. هزاره را برای گداکردن سرکوب خونین کردند، اما هزاره در حدِ گدا فقیر شد اما گدائی نکرد؛ و به این شکل، هزاره در تاریخ ملی باوقار ماند؛ چون هزاره خادمِ حیثیتِ خود بود. هزاره در خاک خود، بیگانه‌ای محروم از حق و عدالت گردید، اما در همه حال، با حیثیت ماند؛ چون می‌دانست که بی‌حیثیتی از ضعفِ نفْس است؛ و در نفْسِ هزاره، تقوای لازم برای حیثیت‌اش بود. هزاره با تقوای‌نفْس برای حیاتش بارکَشید اما به بی‌حیثیتی تن نداد؛ چون ایمان داشت که پاک‌نفْسی برای حیثیت، مقام آدمی در انسانیت است؛ و آدمی با انسانیت، عزیزِ خدا می‌شود.

با بردگی رسمی، هزاره را اسیر خانه‌ها کردند تا حقیرِ «دو پیسه‌ای» در انظار شود، اما هزاره زیر بار دهنش کَف کرد و از خُشکی حَلق، کف در کنج دهنش خُشکید، اما کار کرد و نخواست با گدایی، بی‌حیثیتی بخرد؛ چون می‌دانست که پس از قتل‌عام و شکست، حیاتِ هزاره در حیثیتِ هزاره است. امیران زمین هزاره را از او گرفتند اما هزاره وقارش را ملکیت خود در قلمرو امیران ساخت؛ و در بی‌پناهی، به حیثیتِ خود پناه برد؛ و برای حیثیت، بر وقارش پابند ماند؛ به این دلیل، اگر بر من، عبدالعدل دای‌فولادی، هر چه سخت بگیرند و از فاشیست گرفته تا کافر و مرتد و خودخواه خطابم کنند، باک ندارم؛ چون تاریخ استبدادی، مرا یکی از وارثان هزارۀ با وقاری ساخته که برای حیثیت، زحمت کشید تا به عدالت برسد؛ و وقتی جناب خلیلی برای منافع فردی به هزاره بی‌حیثیتی ملی می‌دهد، ناگزیریم به ملت افغانستان این حقیقت را بگوییم که در خرد و عمل و شخصیت هزاره، هنوز هم حیثیت، اصالت دارد. آن هزاره‌ای پیرو «سیاست برای ثروت» است که پابند حیثیت هزاره در سیاست ملی نیست.

پایداری بر حیثیتِ انسانی، وقار آدمی را در هزاره عمیق کرد. حیثیت، شخصیتِ هزاره شد و شخصیتِ هزاره، حیثیتِ تاریخی اوست. وقارِ انسانی، حیثیتِ هزاره در آدمیت و آدمیت، وقارِ هزاره در انسانیت است. از منظرِ آدمیت و انسانیت، سیاستِ هزاره حیثیت و شخصیتِ هزاره برای عدالتِ ملی است. از برای حیثیتِ هزاره در سیاست ملی بود که قول یاری با مزاری دادیم؛ و مزاری حیثیتِ هزاره را با داعیۀ عدالت ملی، در سیاست اعاده کرد. در مزاری حیثیت و وقار تاریخی هزاره عمیق بود که با حق‌خواهی و عدالت‌طلبی، حقانیت هزاره را در سیاست ملی مطرح کرد. و مزاری با تقوای‌نفْس، نمادِ حیثیتِ هزاره در سیاست ملی برای عدالت شد. مزاری جان داد تا در سیاست، به هزاره حیثیتِ ملی بدهد. از مزاری پول چای خشک برای فامیلش به میراث نماند، اما حقوق و آزادی‌های ملی و مدنی و شهروندی مردم در قانون اساسی، ثروتی است که از مزاری برای ما ماند؛ به این دلیل، مزاری را برای حیثیتِ هزاره و هزاره را برای داعیۀ آزادی و حق و عدالت ملی دوست داریم. و آیا هزاره‌ای که به خاطر ثروت، در سیاستِ ملی کثیف شود، از فرط بی‌حیثیتی، منفور نیست؟

مزاری عادل بود؛ چون با تقوای‌نفْس سیاست کرد و با فکرِ عدالت، آرمان‌های تاریخی ما را قانونی می‌خواست. مزاری در سیاست کامل نبود، اما حیثیتِ کاملِ هزاره در سیاست بود؛ به این دلیل، در دهۀ جنگ اخوانی‌ها برای انحصارِ قدرت، برای عدالت ملی قربانی شد. هر کسی که هزاره را بی‌حیثیت می‌دید و بی‌حیثیت می‌خواست، برای بی‌حیثیت ساختن مزاری دروغی گفت و توطئه‌ای کرد؛ اما نفْس مزاری برای حیثیتِ هر انسانی در سیاستِ ملی، پاک ماند. و می‌دانیم که بازکردن صفحۀ قانون برای حیثیتِ ملی و حقوقی مردم، مبارزه‌ای قربانی‌طلب بود؛ مزاری را دست و پا بسته به قربانگاه بردند تا بر اساس سیاستِ دیرینه، حقارتِ هزاره را در سیاستِ ملی نشان دهند؛ و جناب خلیلی نیز در سیاست ملی برای هزاره حقارت داد؛ چون خلافِ تقوا و باور مزاری به وحدت، با «وحدت چاردسته» از ضعفِ تقوا، دنباله روی آقای دوستم در سیاست ملی شد.

جناب خلیلی آن حیثیتی را به هزاره در سیاست ملی نداد که هزاره در طول تاریخ برای آن هر درد و اهانت و محرومیت و زحمت و محنت و مشقت را تحمل کرد. نشاید که رهبر هزاره به علت ضعفِ تقوا، حیثیت ملی هزاره را برای ثروت پامال کند؛ به این دلیل،

جناب خلیلی را در پیشگاه حیثیتِ هزاره، بی‌حیثیت می‌بینیم؛ و آیا بی‌حیثیتی ملی هزاره در تکت احمدزی، بی‌حیثیتی خود جناب خلیلی نیست؟ نگویید که با پیروی از طرح من؛ یعنی «گذار از سیاست قومی؛ حکومت قانون» حیثیت ملی هزاره در تکت احمدزی از هزاره گرفته شد؛ چون گذار از سیاست قومی برای حکومت قانون (یا اجرای عدالت) به معنای گذار از حیثیت هزاره در سیاست ملی نیست؛ بر عکس، گذار از سیاست قومی برای حکومتِ قانون، ثابت‌کردن هر چه بیشتر حیثیتِ هزاره در سیاست ملی برای عدالت ملی است؛ به این دلیل، بی‌حیثیتی هزاره در سیاستِ ملی، ظلم بزرگی است که جناب خلیلی در این انتخابات بر هزاره روا داشت.

بی‌حیثیتی هزاره در سیاست ملی دردی دارد که الهی بی‌حیثیت شود هر سیاستمداری که رسم «سیاست برای ثروت» را در سیاستِ ما باب کرد؛ چون «سیاست برای ثروت»، علتِ بی‌حیثیتی ملی ماست. بگذارید دردِ عقلی ما با این سوال مطرح شود که چطور در «خطِ مزاری» هستید، اما در سیاست ملی، برای ما بی‌حیثیتی می‌دهید؟

«سیاست برای ثروت»، داعیۀ عدالت ملی را از هزاره می‌گیرد. هزاره اگر حیثیتی در سیاست ملی دارد، موضعِ پایدارش برای عدالت ملی است. پشتون به عدالت نیاز دارد. تاجیک و ازبک به عدالت نیاز دارند. ترکمن و بلوچ و ایماق بیشتر از همه نیازمند عدالت اند. بگذریم از انسان هندو که از فرط بی‌عدالتی، به فکر مهاجرت کتله‌ای از ظلم‌کدۀ افغانی شدند. سیاستمداری در «خط مزاری» است که با حیثیتِ ملی هزاره، شایستۀ اجرای عدالت برای ملتِ افغانستان باشد؛ اما سیاستمداری که با سیاست، راه ثروت را در خانواده‌اش باز کند، باید حیثیتِ ملی ما را در قمارِ سیاسی ببازد.

و اما شما حضرتِ استاد حاجی محمد محقق، به دو پرسش اساسی ما پاسخ نداده‌اید: اول، چرا با خودخواهی و جاه‌طلبی و وانفْسی در سیاست، «وحدتِ مزاری» را «وحدتِ چارتایی» کردید؟ به این دلیلی بی‌خردی پناه نبریم که تعدد احزاب در همه اقوام، اقتضای قانون احزاب در دموکراسی است؛ چون اجرای قانون مقید به عقلانیتِ آدمی است. تفرقۀ سیاسی به نام دموکراسی، از جهالت آب می‌خورد؛ و خودخواهی و جاه‌طلبی در سیاست، نشان بی‌عقلی است. در امریکا نیز دموکراسی است؛ اما امریکایی‌ها با دموکراسی دو حزب ملی دارند؛ اما در افغانستان قبیله‌ای، تنها در هزاره به غیر از «وحدتِ چارپاره»، چند حزب بی‌کاره‌ای دیگر نیز اند که هر کدام در نحو و نوع خود، عامل ضعفِ ما در سیاست ملی برای «حکومت قانون» یا اجرای عدالت است.

به پرسش دیگری که پاسخ نداده‌اید، این است که با کدام عقلانیت سیاسی به حیثِ دست‌سه، شامل ائتلاف جدید اخوانی‌ها برای قدرت شدید؟ حق است و درست است که قانون اساسی آزادی فکری و سیاسی به همه می‌دهد و اخوانی‌ها نیز حق دارند برای فکر خود چوکات حزبی برای رسیدن به قدرت داشته باشند؛ اما چرا باید هزاره برای اخوانی‌هایی رأی بدهد که در دهۀ هفتاد، بر سرِ تقسیم قدرت، خون هزاره را به بهانۀ افزون‌طلبی، ریختند؟ حالا از این منظر می‌خواهیم، بر اساس منطق قبیله‌ای خودِ شما، جورآمد تان با اخوانی‌ها تحلیل شود.

توقع داشتیم جناب محقق برای شامل شدن در تکت آقای عبدالله عبدالله [باری گفتم که با تکرار عبدالله به حیث تخلص آقای عبدالله، معنای بدی می‌بینم؛ چون تکرار عبدالله از پی عبدالله، بندۀ خدا را بندۀ بنده می‌سازد؛ به این دلیل، تنها به نوشتن یک عبدالله اکتفا می‌کنم تا بندۀ خدا را بندۀ بنده نسازم!] می‌گفتم منتظر بودیم جناب محقق برای پیوستن به ائتلاف جدید اخوانی‌ها در قالب تکت آقای عبدالله، به تشریح برنامه‌های بپردازند تا معقتد می‌شدیم که آقای عبدالله با کدام پالیسی ملی برای انکشاف اقتصادی و مدنی، با کدام برنامۀ فرهنگی و طرز‌العمل‌های قانونی برای نهادینه‌کردن دموکراسی یا تحفظ حقوق و آزادی‌های مردم و حقوق‌بشر، خود را چون نامزدِ اخوانی‌ها برای ریاست جمهوری، آمادۀ رقابت با حریفان قدرت کرده است؟ یا آقای عبدالله با کدام سیاستِ ملی برای صلح، جان مردم را حفظ کرده و ثبات سیاسی به کشور می‌دهد؛ چون هر آفت ما ریشه در بی‌ثباتی سیاسی ما دارد؛ و یا آقای عبدالله با کدام راهبرد منطقه‌ای، استقلال ملی ما را حفظ کرده و مصئونیت قانونی برای جان و مال مردم ایجاد می‌کند؟ و به همین شکل، آقای عبدالله با کدام ستراتیژی در منطقه‌، سرنوشت ما ملتِ فقیر را از شرِ رقابت منطقه‌ای کشور‌هایی نجات می‌دهد که برای هژمونی منطقه‌ای آنها، هر روز خاک افغان با خون افغان سرخ می‌شود؟ و یا آقای عبدالله با کدام برنامه برای حکومتداری خوب و شفاف، جامعه جهانی را برای کمک‌های دوامدار اقتصادی به کشور ما قانع می‌سازد؟ به همین شکل، مشتاق بودیم در سخنان جناب محقق برنامه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آقای عبدالله را برای حلِ معضلۀ کوچی‌ها، بیکاری جوانان، حقوق و آزادی‌های زن، فراهم‌کردن زمینۀ تحصیل بدون تبعیض برای فرزندان ما، انطباق روانی جوانان برگشته به وطن با مشکلات محیطی و فرهنگ بومی شان، مشکل اعتیاد... و بالاخره راه حل آقای عبدالله را برای رفع بحران کمرشکن مافیای قدرت و اقتصاد نیز بدانیم که حکومت ما را در فساد، زبانزد جهان کرده است؛ اما جناب محقق جز سلسله مراتب استبدادی قومی در تشکیل تکت آقای عبدالله و چند دروغ بی‌معنایی چون «تکت وحدت ملی»، «تیم مقاومت ملی» یا صفت مسخره‌ای چون «تیم سرنوشت»، حضور دست‌سه خود را در ائتلاف اخوانی‌ها، آنهم در سطح عقلِ یک مُلای مدرسه نارفته، توجیه قبیله‌ای می‌کند و بس! ولی خوب است دیده شود که همین دلیل و منطق قبیله‌ای جناب محقق نیز برای شامل شدن در تکت آقای عبدالله، از چه عقلانیت سیاسی برخوردار است:

جناب محقق نوشته‌اند: «این تکت انتخاباتی (آقای عبدالله) بر خواسته از تصمیم یک اتحاد بزرگ است بنام (به نام) «اتحاد انتخاباتی افغانستان» که در آن هم مشارکت ملی رعایت شده و هم حدود پانزده حزب سیاسی که تعدادی با سابقه طولانی است که ریشه در جهاد مقدس مردم افغانستان دارند.» اما دو متحد اصلی جناب محقق در «جبهۀ ملی» این سخنان شان را به دلایل زیر، دروغ می‌دانند:

اول، آقای احمدضیاء مسعود، رهبرِ جناب محقق در «جبهۀ ملی»، در مصاحبه‌اش با روزنامۀ «جامعه‌باز» ادعای پیروش را به این دلیل دروغ می‌داند که: «پس آقای محقق در فروپاشی «جبهۀ ملی» نقش داشته است؟ بلی؛ اما من از استاد عطا گلایه دارم. ما فکر می‌کردیم که همه عضو یک خانواده‌ایم. ضرور نبود که استاد عطا یک عضو ما (محقق) را به طرف داکتر عبدالله می‌بُرد و سبب فروپاشی جبهه می‌شد.... مسأله‌ای دیگر این بود که فکر کنم استاد محقق مشکلات اقتصادی را برای تداوم کار جبهه بسیار مهم می‌دانست. آقای محقق چندین دفعه این مسأله (پولی) را به من هم گفت؛ اما من در جواب آقای محقق گفتم که من پول شخصی ندارم.... فکر می‌کنم که این مسأله (پولی) هم در رفتن آقای محقق (با عطامحمد نور) و فروپاشی جبهه تأثیر داشت.... حتا پیشنهاد من این بود که اگر از داخل ائتلاف و اتحاد (انتخاباتی) به توافق نرسیم، می‌شود روی آقای قانونی به توافق برسیم و از او حمایت کنیم. اما در نیمه راه بدون آن که ما خبر باشیم، محقق را گرفته و رفتند همراهِ حزب‌اسلامی گفت‌و‌گوها را شروع کردند و تکت (انتخاباتی) خود را بدون مشوره با ما درست کردند و این یک تخلف از تعهد نامۀ «اتحاد انتخاباتی» بود.... اصلاً رفتن آقای محقق به تیم عبدالله سبب شد که «اتحاد انتخاباتی» از هم بپاشد و جنرال دوستم مجبور شد، این که تنها نماند، جایگاه خود را پیدا کرد و همراه داکتر صاحب اشرف غنی احمدزی به عنوان معاون اول به توافق رسید.» (جامعۀ باز، شماره 99، 21 میزان 1392، صفحه 5)

دوم، آقای داکتر رحیمی از «جنبش‌ملی»، در فیسبوک جناب محقق برای اثبات دروغ شان این تبصره را گذاشته است: «استاد بزرگوار جناب محقق صاحب درود و سلام فراوان! استاد محترم! در حال نقد مقاله داي‌فولادي در مقدمه باعث نقدِ نوشته خود شده‌ايد، ناگزير منحيث يكي از اشخاص وفادار به همسنگر هميشگي تان جنرال دوستم، نقاطي از مقدمه نوشتۀ تان را به نقد بگيرم. تيم انتخاباتي كه شما با جناب داكتر عبدالله عبدالله تشكيل داده‌ايد، كاملاً با مشورۀ «اتحاد انتخاباتي» صورت نگرفته است كه شما ادعا كرديد، اساس و پايه اين تركيب ميان شما و استاد عطا محمد نور والي بلخ، قبل از تشكيل «اتحاد انتخاباتي» طرح ريزي و بعد از تشكيل «اتحاد انتخاباتي» با تأكيد پي در پي شما و استاد عطا با متلاشي شدن «اتحاد انتخاباتي» و «جبهۀ ملي» شكل گرفت:

•1-  در پروتوكول ميان ١٥ احزاب سياسي «اتحاد انتخاباتي» مسالۀ داكتر عبدالله، درج نگرديده بود كه شما زياد اسرار و تأكيد كرديد.

•2-  كتلۀ بزرگ از اوزبيك‌ها و تركمن‌ها درين تركيب انتخاباتي شما أصلا ديده نمي‌شوند و شما بدون در نظر ﺩﺍﺷﺖ جايگاه خلق تورك درين تركيب، اين تركيب را «تركيب ملي» نام گذاشتيد ، ممكن از نظر شما درست باشد و ليكن از نظر ما قابل قبول نيست.

•3-  از لحاظ ظرفيت، علميت و تجارب سياسي، فرهنگي و اجتماعي داكتر اشرف غني احمدزي را با داكتر عبدالله عبدالله مقايسه‌كردن، عالمانه و منطقي نيست.» (برگرفته از فیسبوک آقای حاجی محمد محقق)

همچنان آقای احمدضیاء مسعود نیز مدعی است که جناب محقق قبل از فروپاشاندن «جبهۀ ملی» و «اتحاد انتخاباتی افغانستان»، تعهدات مخفی با جنرال عطا داشته است. آقای مسعود در مصاحبه‌اش چنین می‌گوید: «پیش از شروع ثبت نام نامزدهای ریاست جمهوری، اول آقای محقق همراه داکتر صاحب عبدالله، صلاح‌الدین ربانی و استاد عطا رفت. یگان دفعه‌ای که روی مسایل انتخابات و کاندیداها صحبت‌هایی می‌شد، ما می‌گفتیم که «ائتلاف ملی» و «جبهۀ ملی» یک هیأت مشترک تشکیل دهد و روی موضوع انتخابات حرف بزند. چندین دفعه استاد عطا محمد نور مرا گفت که آقای محقق خیلی وقت همراه ما تعهد کرده است و با شما نیست؛ اما من باور نمی‌کردم.... آقای محقق به من می‌گفت این حرف‌ها صحت ندارد.»(جامعۀ باز، شماره 99، 21 میزان 1392، صفحه 5)

با نظر داشت اعتراض‌های متحدین جناب محقق، شامل شدن ایشان در تکت آقای عبدالله، ناشی از جورآمد و معاملۀ فردی با آقای عطامحمد نور است؛ به این دلیل، منطقِ جناب محقق برای شامل نشدن در تکت انتخاباتی آقایان زلمی رسول یا اشرف غنی احمدزی، قابل تأمل است. جناب محقق دو دلیل متضاد برای شامل نشدن در «تیم ارگ» دارد:

جناب محقق در نامۀ فیسبوکی خود برای داکتر یاسا، که نامه‌ای پُر از فضاحت و نکبت بوده و وبال شخصیت شان در سیاست ملی است، چنین نوشته: «جناب خودی‌های ما (خلیلی و...) در مسیر راه ارگ چندین کمین سیاسی انداخته بودند که عبور از آن کار حضرت فیل رحمت الله علیه (؟!) بود. درست است که رییس جمهور از من دعوت کرد که بیا در تیم اشرف غنی یا زلمی رسول کار کن، ولی در جریان صحبت دریافتم که یک دعوت سرسری و غیرواقعی است و بعداً که از عطا محمد نور برای معاونت اول دعوت کرد، ایشان گفتند که باید محقق هم در تیم باشد، قبول نکرده بود و گفته بود که شما بیایید ولی محقق مشکل دارند، بعداً که زلمی رسول به تاریخ 30 میزان 20 سپتمبر به خانه ما آمد زمانی بود که یک روز پیش (نخیر، ماه‌ها قبل در تاشکنت!) ما با جمعیت تعهد نامه امضأ کرده بودیم. دیگر مناسب نبود که من تعهدم (با اخوانی‌ها) را بشکنم و یا بر سر راه رفتن به تیم ارگ با هم نژاد خلیلی و... مسابقه کنم.» جناب محقق با این سخنان، تلاش دارند با نشان دادن تعهدِ اخلاقی، معادلۀ «سیاست برای ثروت» را در قول قرآنی خود با آقای عطامحمد نور در تاشکنت پنهان کند؛ اما جناب محقق در جواب خود برای من چنین نوشته اند: «رییس جمهور علاوه کرد(،) هر سه نفر نقاط (نکات) مثبت و منفی دارند، اشرف غنی آدم کارکن و پخته است(،) ولی بسیار تند و غیرقابل گذاره، ذلمی (زلمی) رسول آدم نرم و خوبی است(،) اما سست و بی‌کاره، (و) عبدالله کارکن و باتجربه است(،) ولی نمی‌برد(؛) چون عبدالله نمی‌برد(،) از این دو نفر(ی) دیگر یکی را انتخاب کن و بحیث (به حیث) معاون کارکن، من به جواب گفتم(:) من عضو اتحاد انتخاباتی هستم به شرطی این کار را میکنم که شما با اتحاد به توافق برسید و نیز من و استاد عطا (با قول قرآنی در تاشکنت) با هم تعهد داریم که هر جا رفتیم یکجا میرویم.»

دروغ سیاسی برای فریبِ همگانی است؛ و فریب دادن همگان در سیاست از بدنفْسی و بی‌تقوایی در ایمان است. درغگو تقوای‌نفْس ندارد. کسی که در سیاست دروغ می‌گوید در نیتِ خطاکاری با همگان است. اما با سفسطه‌گویی برای توجیه خطای سیاسی، بی‌تقوایی و بدنفْسی سیاستمدار پنهان نمی‌شود.

جناب محقق دلیل اولی را که برای نرفتن با «تیم ارگ» بیان داشته، چنین است: «تیم جناب کرزی دفعه قبل با وحدت (کدام پارچه؟) و جنبش تعهد نامه امضأ کردند(؛) ولی بعد از پیروزی بتعهدات (به تعهدات) خود پشت پا زدند و بدقولی کردند و پنج سال دچار مشکل شدیم و از کجا معلوم که بار(ی) دیگر آن کار را نمی‌کرد(ند).» اما اینکه جناب محقق در انتخابات قبلی چرا خلافِ وعده و توافق با جمعیت‌اسلامی برای حمایت از داکتر عبدالله عهد‌شکنی کرده و از آقای کرزی حمایت کردند، در نامۀ خود برای داکتر یاسا چنین نوشته است: «در دور قبلی انتخابات ما و جنبش قرار کردیم که یکجا برویم و نیز قرار شد که با توافق استاد ربانی از کاندیداتوری داکتر عبدالله حمایت کنیم که اوراق تکت انتخاباتی داکتر عبدالله روی میز من بود که در آخرین لحظات برادران جنبش خود را عقب کشیدند و بحث حمایت از کرزی مطرح شد. سر انجام بعد از بحث‌های طولانی تعهد و توافقنامه (بر حمایت از کرزی) شد(؛) ولی بعد از انتخابات آقای کرزی تعهدش را بلعید و ما دست خالی ماندیم و رأی مردم ما تاوان گردن ما شد. بهر (به هر) حال، پشیمان نیستیم (که رأی مردم به تاوان رفت!!!) و پای تعهد مشترک ایستادیم(،) آنهم بنا به راه کار (راهکار) برادران اوزبک مان که ترک‌ها (ترکیه) مشورت داده بود(ند).» اما جناب محقق در این انتخابات، یکی از دلایل شامل شدن در تکت آقای عبدالله را «حفظ استقلال ملی» می‌دانند: «من با تمام وجودم حس میکنم که چه قدر برای حفظ استقلال کشور (!!!) به همدیگر نیاز داشتیم و در هر گونه تحولات سیاسی بعدی هم این نیاز وجود دارد(؛) پس چه بهتر که همدیگر را درک نماییم و متحد شویم.» اما جناب محقق! سیاستمداری که به مشورۀ ترکیه از برهان‌الدین ربانی بریده و از کرزی حمایت کرده باشد، حق ندارد از «استقلال ملی» حرف بزند. در این انتخابات، جناب محقق یکی از دلایل عهدشکنی با احمدضیاء مسعود و وفاداری به عطا محمد نور را در نامه خود به داکتر یاسا چنین نوشته است: «طی جلساتی که با کشورهای ذی‌دخل در قضیه افغانستان داشتم... هر قدر که احمد ضیاء را مطرح میکردم(،) هیچکدام شان در انتخابات بالای ضیاء لنگر نداشتند.» پس احترام جناب محقق به «استقلال ملی» در تکت آقای عبدالله از کجا شد؟! با سخنان ضد و نقیض جناب محقق، به سادگی می‌توان قضاوت کرد که جناب شان ناقض استقلال ملی استند، چه رسد به اینکه در سیاست ملی، حافظ استقلال ملی برای ملت افغانستان باشد!

جناب محقق در این انتخابات به این دلیل از تیم آقای کرزی حمایت نکردند که در انتخابات قبلی، آقای کرزی رأی مردم را تاوان گردن ایشان ساخت؛ اما جناب محقق! اگر من نیز جای کرزی بودم، رأی هزاره را به نفع قدرت خود، تاوان گردن شما می‌ساختم؛ چون به اعتراف خود تان شما به مشورۀ ترکیه رأی هزاره را برای کرزی فروختید. مشورۀ کشور‌های خارجی با بکس دالر همراه است و سیاستمداری که به مشورۀ ترکیه، خارج از تکت کرزی از کرزی حمایت کند، پیشتر از کرزی در قید معاملۀ خود با ترکیه است؛ و آقای کرزی آنقدر در سیاست درایت دارد که بداند، کسی را که ترکیه برایش خریده باشد، ضرورت ندارد او را شریک خود در قدرت بسازد؛ و از کجا معلوم که در انتخابات قبلی، جناب محقق از آقای کرزی نیز پول نگرفته باشد! اما سوال این است که این‌بار کدام کشور ذی‌دخل در امور سیاسی افغانستان روی آقای عبدالله لنگر دالری دارد که جناب محقق در ائتلاف اخوانی‌ها، به حیث دست‌سه، از هزاره رأی می‌خواهد؟ اگر فردا آقای عبدالله نیز مثل آقای کرزی با جناب محقق بدقولی کند؛ چون یک کشور خارجی او را برایش خریده است، بازهم برای ما خواهند نوشت که از تاوان شدن رأی هزاره برای اخوانی‌ها پشیمان نیست و به تعهد خود با آنها پابند می‌ماند؟!

اما در جواب جناب محقق به نوشتۀ من، بر علاوۀ بیسوادی در نثر، بدفکری در فکر شان نیز زیاد است. در فکر جناب محقق معنای «مشارکت ملی» بد است. مشارکت ملی این نیست که دو پشتون از دو جناح اخوانی، و یک هزاره از «وحدتِ چارپاره» با هم بنشینند و تکت انتخاباتی بسازند، و بعد نامش را بگذارند «احترام به مشارکت ملی»! فکر می‌شود جناب محقق «ائتلاف انتخاباتی» را از «مشارکت ملی» تفکیک نمی‌توانند. مشارکت ملی، بر روندی به نام «پروسۀ سیاسی» قایم است. انتخابات، یکی از روند‌ها در پروسۀ سیاسی برای مشارکت ملی است. در پروسۀ سیاسی‌ـ ملیِ انتخابات، هر شهروندی از هر دین و آیین و از هر قوم و تبار، و بدون تبعیض جنسی و طبقاتی، حق دارد با اشتراک در پروسۀ سیاسی، در روند انتخاباتی برای قدرت سازی در سطح ملی سهم بگیرد. انتخاب زعیم ملی با رأی شهروندان، رهبری قدرت ملی را تعیین می‌کند. از این منظر، نمی‌دانیم که در وقت انتخاب تکتِ آقای عبدالله، هر شهروندی افغان، در کدام پروسۀ سیاسی اشتراک کرد که جناب محقق آن را «احترام به مشارکت ملی» می‌گوید؟ از شهروندان پشتون و تاجیک و ازبک گذشته، آیا در شامل شدن جناب محقق در تکت اخوانی‌ها، به یک شهروند هزاره حق داده شد تا در پروسۀ سیاسی‌ـ قومی برای انتخاب شخصیت‌ها در تکت آقای عبدالله مشارکت کند؟ جناب محقق در پشت پرده با آقای عطا محمد نور معامله فردی کردند و اما در جلو پرده، در روز ثبت نام، آقای عبدالله را داکتری صحت ده به ملت، محمد خان را انجنیری عمران‌‌گر مملکت، و خود را ملای پاسدارِ دین خدا گفتند! این توصیف از ترکیب تکت آقای عبدالله، در حدِ قباحت، فکاهت است؛ اما چرا؟

اول: دین خدا به پاسدار نیاز ندارد؛ چون خداوند خود پاسدار کتاب یا منشأ و بنیاد دین خود است. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»[١٥:٩](ما خود قرآن را نازل‌کرده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم.) حقیقت این است که پاسداران خودساختۀ دین، زاییدۀ سیاست اند که با خشونت و کشتار برای جبر و استبداد، بر دیانت مؤمنان تحمیل شده‌اند؛ اما اگر مُلایی در سورۀ قلم، «وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ»، را دقیق می‌خواند، قلمش ذکر را «زکر» نمی‌نوشت. مُلایی که ذکر را زکر بنویسد، نه پاسدار دین است و نه شایستۀ سیاست؛ بگذریم از اینکه به حدی در دین خدا عالم باشد که بداند خداوند قرآن را برای ذکر چه نازل کرده است.

دوم: داکتری که به جای طبابت، برای سیاست جهاد کرده باشد، در جهدِ قدرت بیشتر از طبابت مهارت دارد. یا انجنیری که به جای سه پایۀ لِیول، تفنگِ جهاد برای «سوچه اسلامی حکومت» به شانه کرده باشد، حالا نه اهل مسلک است و نه اهل اسلام که بر «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِين» قایم است؛ اما درست است که داکتر و انجنیر و مُلای سیاستمدار، با پول و سلاح و مشورۀ سیاسی خارجی‌ها در جنگ داخلی برای قدرت، جز قتل عام ده‌ها هزار مؤمن بی‌گناه و تخریب ساختارهای ملی چون ارتش، پولیس، استخبارات، اقتصاد، معارف و غیره، چیز دیگری برای ملت مؤمن خود نداده‌اند.

سوم: مشارکت ملی به حضور مردم در پروسۀ سیاسی ضرورت دارد، نه به قول قرآنی سیاستمدار در تاشکنت که جناب محقق در نامۀ نابخردانۀ خود به داکتر یاسا چنین نوشته است: «امسال بتاریخ (به تاریخ) 13 اکتوبر در تاشکنت ما سه نفر (محقق، دوستم و عطا محمد نور) در منزل کمال ریش، تعهد و قرآن کردیم که در انتخابات یکجا میرویم.» اما جناب محقق از انتخابات گذشته درس نگرفتند که ترکیه، به حیثت متحد امریکا و رقیب ایران در منطقه، قبول ندارد که آقای دوستم با قول قرآنی «مخزن رأی» برای اخوانی شود! به این دلیل، در این انتخابات قول قرآنی شما نیز قربانی خواست امریکا و ترکیه در منطقه شد! شاید از همین منظر، آقای کرزی از روی سادگی و صداقت به جناب محقق راست گفته باشد که آقای عبدالله بُرد ندارد؛ اما این پرسش به پاسخ نیاز دارد که چرا در این انتخابات دوستی «طبیعی و ستراتیژیک» آقایان محقق و دوستم یا به تعبیر سیاسی این دو یارِ دیرینه «اتحاد ازبک و هزاره» شکست؟ آیا مشورۀ کشور سومی در میان است یا دوستی جناب محقق با عطامحمد نور بیشتر از وفا به عهد با دوستم یا «اتحاد حیاتی ازبک‌ها و هزاره‌ها» برای جناب محقق منفعت دارد؟ والله اعلم.

دلیل دیگری جناب محقق برای شامل شدن در ائتلاف اخوانی‌ها این است که تکت آقای عبدالله را به خاطر «ریشه داشتن حزب (اخوانی) او در جهاد مقدس» برتر از هر تکتی دیگر در این انتخابات می‌داند. اما جناب محقق! این سخن شما سخیف است؛ چرا به چه دلیل؟

شکی نیست که جهاد در راه خدا، مقدس است و اما اجرِ جهاد بر خداست، چون مؤمن در راه خدا، از جان و مال می‌گذرد. اما از جملۀ منکرات است که جهاد مقدس در راه خدا، به امتیاز انحصاری «جهادی» در سیاست ملی تبدیل شود. «جهادی» باید اجر جهاد مقدس در راه خدا را از خدا بخواهد و بر خدا بگذارد؛ و اما به نام «جهاد مقدس» برای قدرت و ثروت، سیاست نکند و در سیاست، منافع ملی ملت را فدای مشورۀ کشورهای منطقه نسازد.

به قول خدای متقیان، اجر جهاد زمانی نصیب مجاهد می‌شود که مجاهد پس از جهاد در راه خدا، در امتحان نفْس نزد خدا کامیاب شود. «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ»[٤٧:٣١](ما همۀ شما را قطعاً آزمایش می‌کنیم، تا معلوم شود مجاهدان (واقعی) و صابران شما کیانند (و مجاهد نماها و بی‌صبران بد‌نفْس کیان). و اخبار شما را بیازماییم (که در راه اسلام صادقانه سخن گفته اید یا خیر.)) با نظر داشت این آیت قرآن، آیا این همه بی‌تقوایی و حرصِ نفْس برای قدرت و ثروت و تجمل بعد از جهادِ مقدس در راه خدا، کامیابی «جهادی» در آزمون نفْس نزد خداست؟ این امر خدا برای «جهادی» نیز است که «فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ»[٢:٥٤](نفْس (حریص) خود را بکُشید و این در پیشگاه پروردگارتان برای شما بهتر است.) از فرطِ بدنفْسی، ا‌نحصار‌کردن سیاست و قدرت یک ملت به بهانۀ «جهاد مقدس در راه خدا»، راه کامیابی «جهادی» در امتحان نفْس نزد خدا نیست؛ چون این امر خدا برای «جهادی» مؤمن نیز است که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ»[٥:١٠٥](ای مؤمنان! مواظب (نفْس) خود باشید.) آیا قتل ده‌ها هزار مؤمن مسلمان به علت عطشِ نفْس برای قدرت، غارتِ مال و ناموس مؤمنان از حرصِ نفْس، آواره ساختن صد‌ها هزار کابلی مدنی، چپاول سرمایه‌های ملی و یا با پول خارجی آلۀ نفوذ خارجی در سیاست ملی شدن، کامیابی «جهادی» در تقوای‌نفْس نزد خداست؟ مجاهد باید بیشتر از همه متقی باشد و از خدا بترسد و یقین داشته باشد که خدا از نفْس او واقف است. «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»[٥٠:١٦](ما انسان را آفریده‌ایم و می‌دانیم که چه در نفْس او می‌گذرد، و ما از شاهرگ گردن بدو نزدیکتریم.) و آیا «جهادی» از بدنفْسی خود واقف نیست که به علتِ حرصِ به قدرت، پایتخت یک ملت را به تلِ ویرانه، تبدیل کرد؟ «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ [١٤] وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ»[٧٥:١٥](اصلاً انسان خودش از وضع (نفْس) خود آگاه است؛ در حالی که عذرهایی برای (بدنفْسی) خود می‌آورد.) جناب محقق! جهادیی که پس از جهاد، با قتل عام هزاره در افشار، نفْس‌اش برای قدرت افعی انسان و انسانیت شده باشد، حق ندارید بگویید که رسیدن به قدرت ملی، امتیاز او در سیاست ملی است.

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ»[٢٩:٢](آیا مردمان گمان برده‌اند همین که بگویند ایمان آورده‌ایم، به حال خود رها می‌شوند و ایشان (در راه خدا با هوا و هوس‌های نفْس) آزمایش نمی‌گردند؟) هوا و هوس نفْسِ آقای عبدالله در شیک پوشی و لُکسیّت زندگیش هویدا است، اما جناب محقق او را متقی‌ترین سیاستمدار برای رهبری قدرت ملی می‌داند؛ چون «حزب او ریشه در جهادِ مقدس دارد»! قضاوت خدای عادل را به روز جزا در «يَوْمَ الدِين» می‌گذاریم، اما جهادیی که پس از جهاد مقدس در راه خدا، با شمولیت در سیاستی که پیامد آن کشتار ده‌ها هزار مؤمن بود، شامل گناه جنایت علیه بشریت است. سیاستمداری که در جهدِ قدرت، جنونِ تجمل و ثروت داشته باشد، در جهادِ نفْس ناکامی ناکام است. جهادِ نفْس، جهادی اکبر است؛ چون آدمی تنها با تقوای‌نفْس نزد خدا گرامی می‌شود. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» (مسلماً گرامی ترین شما نزد خدا متقی ترین شماست.) «إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا»[٧٨:٣١](مسلماً متقیان، رستگاری (از عذاب) و دستیابی (به رحمت خدا) بهرۀ ایشان می‌گردد.) پس دلیل جناب محقق در شامل شدن در تکت اخوانی‌ها، سندیت قرآنی ندارد.

جناب محقق برای ما نوشته اند که در تکت آقای عبدالله «اتحاد شخصیت های از قوم پشتون، تاجیک و هزاره تنظیم شده»، اما ایشان در نامۀ خود برای داکتر یاسا چنین تذکر داده‌اند: «داکتر عبدالله اگر چه پدرش پشتون قندهاری و مادرش تاجک پنجشیری است(،) ولی قوم پشتون او را تاجک حساب میکنند.» در این مقال، مجال نیست بحث شود که چرا برادران پشتون، پشتونی را پشتون حساب نمی‌کنند؛ اما دانستن دلیل آن برای شناخت شخصیت سیاسی آقای عبدالله بسیار مهم است؛ اما بر اساس نگرش پشتونی جناب محقق به آقای عبدالله، در تکت آقای عبدالله یک پشتون نامزد ریاست جمهوری، پشتونی دیگر معاون اولش و هزاره‌ای معاون دومش است. پس جناب محقق، به حیث یکی از رهبران «وحدتِ چارپاره»، که خود را بیشتر از آقای عبدالله «مخزن رأی» در هزاره می‌داند، چه رسد به آقای محمد خان که رأی او در جامعۀ پشتون به مثقال است، با کدام معیار در تکتِ دو پشتون تبارِ اخوانی، دستِ‌سه است؟ جناب محقق برای ما نوشته که: «جهت تأمین متعادل مشارکت ملی(؟!) برای قوم اوزبک هم یکی از وزارت خانه های کلیدی پیش بینی شده بود که مورد قبول آن برادران واقع نشد.» اما جناب محقق! فکر نمی‌کنید که جنبشی‌ها حق داشتند تکت آقای عبدالله را رد کنند؟ در تکتی که به زعم شما نامزد اصلی پشتون تباری تاجک مدار باشد، باید معاونانش ازبک و هزاره می‌بودند. گناه خلقِ ازبک چیست که پشتون‌تباری را پشتون‌ها، پشتون نمی‌دانند، و اما شما به این دلیل، در تکت آقای عبدالله برای معاونت ازبکی چون آقای دوستم که به تعبیر شما «مخزن رأی» در ازبک است، جایی قایل نشدید؟

جناب محقق نوشته‌اند که تکت آقای عبدالله «از نگاه رعایت معیارهای ملی و حزبی» یک تکت «وحدت ملی» است! معلوم است که جناب محقق در فهم معنای «معیارهای ملی» و «وحدت ملی» نیز مشکل دارد. یکی از معیارهای ملی در انتخابات، برنامۀ ملی و سیاسی در عرصه‌های اقتصادی، فرهنگی، روابط منطقه‌ای و جهانی، حکومتداری شفاف و غیره است؛ اما با صد تأسف که جناب محقق، در تشریح مبانی تشکیل تکت آقای عبدالله، جز سلسله مراتب استبدادی قبیله‌ای و بخشیدن وزارت‌های کلیدی بر اساس ایشل مردود قبیله‌ای در حکومت، چیزی به نام اهلیت و شایستگی شهروندی را برای عوامفریبی نیز بیان نکرده اند.

جناب محقق تکت انتخاباتی آقای عبدالله را «تیم مقاومت ملی» نیز گفته اند! بازهم جناب محقق صفت «ملی» را ناشیانه و بی‌خودی به کار برده‌اند؛ اما جناب محقق دلیل سوم خود را برای شامل شدن در تکت آقای عبدالله، چنین نوشته‌اند: «در میان کاندیدان [در زبان فرانسوی کاندید به معنای دلقک و مسخره است! کاندیدان یعنی دلقکان!] که اسامی شان مطرح بود، داکتر عبدالله عبدالله از تجربه سیاسی و کارایی بهتر برخوردار بود، با داشتن تجربه دوران جهاد و مقاومت، (و) کاری طولانی در وزارت خارجه(،) مقبولیت مردمی(؟!) و روابط بین‌المللی(؟!!) مناسبی داشت(.) خواستم تا با یکجا شدن مان بشمول (به شمول)  انجنیر صاحب محمد خان(،) این ظرفیت را برای ادارۀ بهتر کشور کامل بسازم.» اما دادن چوکی وزارت خارجه به آقای عبدالله یکی از سازش‌ها در نشست بُن بود که در آن نشست، بیشتر از اهلیت، مصلحت معیار بود. حقیقتی دیگر این است که وزارت خارجه از زمان آقای عبدالله تا آقای زلمی‌رسول، مرده خانۀ سیاست برای ملت افغانستان بوده است؛ اما جناب محقق مهارت اصلی آقای عبدالله را فراموش کرده‌ که از برکت آن مهارت به وزارت رسید؛ و آن سخنگویی ماهرانه از حزبش در زمان جنگی بود که ده‌ها هزار انسان کابلی به ناحق کشته شدند؛ و بگذریم از قتل عام افشار که زخم ناسور در روان هر هزاره‌ای با وجدان است.

جناب محقق یکی از دلایل نپیوستن خود را به «تیم ارگ» چنین نوشته‌اند: «معلوم نبودن کاندید واقعی ارگ و اینکه آقای کرزی خودش هم به دو کاندیدی که عرضه میکرد(،) چنانکه زکر (ذکر) شد(،) باور نداشتند.» پس اگر آقای کرزی به طور مثال، آقای زلمی‌رسول را برای جناب محقق تعیین می‌کرد، آیا شامل «تیم ارگ» می‌شدند؟ اما آقای محقق نوشته‌اند که یکی از دلایلی که نتوانستند شامل «تیم ارگ» شوند، کمین سیاسی جناب خلیلی در راه رسیدنش به ارگ بود! و این هم اعتراف جناب محقق به فاجعۀ «وحدتِ چارجبهه» که حالا در سیاست ملی، هزاره علیه هزاره در کمین سیاسی می‌نشیند!!! عذری بدتر از گناه آن است که با عذری، خیانتی بَرمَلا گردد.

جناب محقق در جواب خود از من پرسیده‌اند که «مگر ایتلاف‌کردن یک جناح سیاسی با جناح سیاسی دیگر در منطق دموکراسی جرم و گناه است(؟) مگر در تمامی دموکراسی های جهان ائتلاف یک حزب با حزب دیگر یک امر رایج و قبول شده نیست(؟) (یا) این فقط برای هزاره ممنوع است، یا هنوز حضرت ایشان هزاره را در ردیف حیوانات [استغفرالله!] میدانند که فقط خرید و فروش میشوند و بس(،) نه منحیث یک انسان و آنهم یک انسان متمدن و به دموکراسی رسیده که بتواند هرگونه تعامل مشروع و دموکراتیک را با جناح های سیاسی دیگر انجام دهد.»

اما جناب محقق! اول اینکه من تاکنون رأی هزاره را برای ترکیه یا کشوری دیگر و کرزی و یا عطامحمد نور نفروخته‌ام؛ دوم اینکه، پس از عقلمندی، الحمدلله عمرم را صرف ایجاد دید انسانی به هزاره کرده‌ام تا دیگر کسی هزاره را در مناسبات ملی «خر بارکش» نداند؛ و سوم اینکه، حرف بر سر ائتلاف احزاب سیاسی در دموکراسی نیست که شما بی‌جا نظریه‌ای را از جای دیگری برداشته‌اید و برای من به حیث نویسندۀ کتاب «دموکراسی چیست؟» نقل کرده‌اید؛ سخن بر سر ائتلاف سیاسی شما با اخوانی‌هایی است که در افشار، هزاره را با دید حیوانی برای کشتار به رگبار بستند و بر دیوار خانۀ هزاره با خون هزاره یادگار اسم شان را برای تاریخ نوشتند. حرف بر سر این نیست که هزاره «به حیث یک انسان متمدن و به دموکراسی رسیده» حق ندارد در نظام دموکراتیک داخل تعاملات مشروع برای رهبری قدرت ملی شود، سوال این است که چرا شما با تعاملات مشروع سیاسی در دموکراسی، از هزاره برای قدرتِ ملی کسانی رأی می‌خواهید که به تعامل دموکراتیک برای رهبری قدرت باور ندارند؛ و به همین دلیل، تا توانستند بر غرب کابل با توپ و تانک و طیاره شلیک کردند و بم ریختند تا ادعای بر حق هزاره برای مشارکت در قدرت ملی را، سرکوب خونین کنند؛ به این دلیل، معانقۀ سیاسی شما با ائتلاف جدید اخوانی‌ها برای قدرت، آن خطای نابخشودنی شماست که با استفادۀ ناجایز از تعاملات مشروعِ دموکراسی، مرتکب شده‌اید.

 اعتراض دوم جناب محقق بر من این است که: «بزرگ‌نمایی تعدد احزاب جامعه هزاره و در نتیجه ناچیز نشان دادن رأی آنان اشتباه دیگری است که ایشان مرتکب می‌شود و این در حقیقت در عالم سیاست تیشه به ریشۀ خود زدن است، مگر تعدد احزاب سیاسی لازمۀ دموکراسی نیست(؟) مگر نظام  تک حزبی یک نظام کهنه و غیردموکراتیک نیست(؟) مگر اقوام دیگری که در این سرزمین زیست میکنند(،) همه در یک حزب هستند(؟) مگر برادران پشتون، تاجک و اوزبک هر کدام در چندین حزب سیاسی متشکل نیستند(؟) چطور تعدد احزاب رأی دیگر اقوام را کم نمی‌کند و فقط رأی هزاره را کم میکند، در حالیکه دیگر جناح‌های سیاسی به تعیین کننده بودن  و تمرکز رأی جامعه هزاره باور دارند(؟) این را می‌گویند حسِ حقارت و خود کم‌بینی، این را میگویند عدم اعتماد به نفْس، که هنوز هم گریبانگیر پیشگامان عرصۀ فرهنگ و سیاست ماست.»

و اما جناب محقق! این است نفهمی یک رهبر سیاسی که تا کنون فرق میان تعدد احزاب در دموکراسی و کثرت احزاب در جامعۀ اتنیکی را نمی‌داند! تعدد احزاب در دموکراسی مجاز است، اما دموکراسی های که با تعدد غیرلازم احزاب اداره می‌شوند، بقای حکومت آنها سخت متزلزل و ناپایدار است؛ به طور مثال، دموکراسی ایتالیا به علت تعدد احزاب سیاسی در سطح ملی (دقت شود که گفتم در سطح ملی نه در مقیاس قومی) در سقوطِ زود هنگام حکومت‌های انتخابی خود، ریکارد دارد.

جناب محقق! تعدد احزاب در دموکراسی قبیله‌ای ما، رأی اقوام را کم نمی‌کند، بیش از حد پراکنده می‌کند، و پراکندگی رأی قومی به علت کثرت احزاب قومی در انتخابات، تیشه به ریشه هزاره (یا هر قوم دیگر) می‌زند که یکی از این تیشه زنان شما هستید؛ به این دلیل، در دموکراسی قبیله‌ای ما، وحدت، ضامن قدرت در سیاست ملی است؛ اما شما با «وحدتِ چارتیشه» در سیاستِ ملی، و با حمایتِ چارنرخه از نامزدان ریاست جمهوری، جز نفاق و ضعف و پراکندگی رأی، چیز دیگری به هزاره ندادید؛ چون هر سری «وحدت چارجیبه» برای ثروت و قدرت فردی خود، تیشه‌ای به بدنۀ رأی هزاره زد تا در بازار انتخابات، توته‌ای برای فروش داشته باشد.

نمی‌دانم جناب محقق از روی کدام صداقت به هزاره این سخن را به ما می‌گویید که «دیگر جناح‌های سیاسی به تعیین کننده‌بودن و تمرکز رأی جامعه هزاره باور دارند.» اما جز شما، دیگران همه می‌دانیم که «تمرکز رأی هزاره» با «وحدت چارشقه» دروغی است که تنها خودبزرگ بینی آقای محقق را در سیاستِ قومی اقناع می‌کند. حقیقت این است که با تبدیل شدن «وحدت مزاری» به «وحدت چارتایی»، جناب خلیلی در این انتخابات ما را با بحران حیثیتِ هزاره در سیاست ملی و شما حضرت استاد محقق با حمایت از ائتلاف اخوانی‌ها، هزاره را با سوال وجدان او مواجه کردید؛ یعنی هزاره در برابر تکت آقای احمدزی باید مدافع حیثیت ملی خود شود، و در برابر تکت آقای عبدالله، پیرو وجدان خود برای حرمت به هزاران قربانی هزاره در غرب کابل باشد. اگر شما حضور هزاره را در سیاست ملی با «وحدتِ چارنرخه» حقارت و بد‌نفْسی خود ندیده و برعکس، نفاق تان را «اعتماد به نفْس» می‌دانید، پس باید پیشگامان فرهنگ و سیاست گریبان خود را در عرصۀ فرهنگ و سیاست از دست شما رها کنند.

اعتراض سوم جناب محقق بر من چنین است که: «مبهم بودن سرنوشت رأی هزاره‌ها، ایشان فرموده‌اند که از احمدزی کوچی سر فرود آوردن بد است و به عبدالله که آن (او) را اخوانی تشخیص داده، رأی دادن اشتباه است، ولی نفرموده‌اند که هزاره این رأی را کجا بریزند، چون که نگفته‌اند که تکلیف رأی هزاره چیست(؟) دو احتمال متصور است(:) اول اینکه هزاره‌ها انتخابات را تحریم کنند، چون همین شعار تحریم فعال را بعضی‌های دیگر هم مطرح کرده‌اند، که در این صورت هزاره‌ها از پروسۀ سیاسی عود و توان معادله‌ساز هزاره ضرب صفر میشود و این اشتباه حد اقل تا یک دهه دیگر [پنج سال، جناب محقق!] قابل جبران نمی‌باشد. دوم، اینکه اگر اشاره آقای دای‌فولادی به تیم دیگر ارگ یعنی ذلمی(زلمی) رسول باشد که هزاره رأی خود را به ایشان بدهند... ذلمی (زلمی) رسول گرچه آدم نرم خوی به نظر می‌رسد(،) ولی از نظر وابستگی سیاسی ایشان در حلقه تیم خاندان سلطنتی بوده که در طول تاریخ سیاست شان مبتنی بوده است بر سکوت و کتمان هزاره و دورکردن آنان از مراکز علمی، سیاسی، نظامی و اقتصادی و صحه گذاشتن بر قتل‌عام‌های تاریخی و کوج (کوچ) دادن‌های اجباری هزاره. بناءً تشویق هزاره‌ها را برای رأی دادن به ذلمی(زلمی) رسول نشان‌دهندۀ ضعف حافظۀ تاریخی و درایت سیاسی مشوق است، که فکر می‌کنم هزاره‌ها به این مرحله از شعور رسیده‌اند که بفهمند رأی شان را چگونه و در کجا استفاده کنند.»

اما خلاف نظر جناب محقق، به نظر من دو احتمال نه، بلکه حد اقل سه احتمال در این انتخابات وجود دارند:

احتمال اول: تحریم انتخابات است که آن را انتحار سیاسی می‌دانم؛ چون تحریمِ انتخابات، به اقلیتی بد و شرور اما سازمان‌یافته، فرصت می‌دهد تا با رأی کم به قدرت برسد و بعد به نام مشروعیت، بر اکثریت حکومت کند. از جهتی دیگر، تحریم انتخابات در واقع محروم‌کردن مردم از حق قدرت‌سازی در سیاستِ ملی است؛ مثل آنکه مردم با پراکندگی رأی، قدرت خود را در سیاست ملی از دست می‌دهند. تحریم و پراکندگی رأی مردم دو راه نامعقول برای اشتراک در انتخابات اند. اشتراک در انتخابات با «وحدتِ چارپَره»، پیامدی تقریبی چون تحریمِ انتخابات دارد؛ چون با تحریم یا چارپارگی، پوتانسیل رأی مردم برای سهم مؤثر در قدرت سازی ملی، ناچیز و نامؤثر می‌شود. پس اشتراک در انتخابات یک «باید» است.

دوم: با احتمال بالاتر از هشتاد در صد، این انتخابات به دور دوم خواهد رفت. پس رأی ندادن از روی عقل و وجدان به نامزد‌های «وحدتِ چارنرخه» در دورِ اول، کاری معقول است که دلایل خود را دارد؛ به طور مثال، بنده به چند دلیلِ معقول، از مجرای شاخۀ جناب خلیلی در «وحدت چارشاخه» برای آقای احمدزی رأی نمی‌دهم:

اول: وقتی یک انسان تربیه شده در تمدن امریکایی، یک شخصیتِ علمی و متفکر در سطح جهان، یک دانشمند انتروپولوژیست (انسان‌شناس)، و یک سیاستدان با فکرِ مدنی و مدرن، تا هنوز با تخلص قبیله‌ای «احمدزی»، معرف قومیتِ کوچی در سیاستِ ملی ماست، حرف او برای عدالت ملی، اعتبار ندارد. نشاید که یک شخصیتِ ملی با تخلص قبیله‌ای، وارد سیاستِ ملی برای رهبری حکومتِ ملی شود؛ چون تخلص قبیله‌ای یک دانشمند، معرفِ عُلقه و دید بستۀ قبیله‌ای او در تعاملات سیاسی برای حکومتِ ملی است. و رهبری حکومتِ ملی با علقۀ «احمدزی» در سیاست ملی، مصدر عدالت ملی برای ما شده نمی‌تواند.

دوم: آقای احمدزی در دانش توانا اما در سیاست ابجد‌خوانی ناتوان است. آقای احمدزی در سیاست به حدی خام است که تا هنوز مبانی اخلاقی در عمل سیاسی برایش الزام‌آور نیست. سیاست تنها بر قاعدۀ اخلاق، برای عدالت مؤثر می‌شود. بی‌اخلاقی رسمِ زمانه‌ها در سیاست است که سیاست برای عدالت مؤثر نمی‌شود. اگر آقای احمدزی پابندی اخلاقی به سخن سیاسی خود می‌داشت، کسی را که «قاتل معلومدار» می‌داند، بازوی راستش برای رسیدن به قدرت نمی‌ساخت؛ یعنی آقای احمدزی در عوامفریبی نیز خام است! که الهی همیشه خام بماند؛ چون در عوامفریبی، وفا به سخن نیست و در بی‌وفایی به سخن، بی‌وجدانی اصل است؛ و خدا در هیچ دانشمندی، بی‌وجدانی را اصلی سخن برای سیاست نکند. از عوامفریبی است که سیاستمدار برای رسیدن به قدرت، در مراسم عزاء حسینی اشتراک می‌کند، اما از فرطِ نابلدی در آن، سخن اعتقادی برای بیان ندارد؛ ولی برای فریب عوام، وعظِ آخوندی معاون دومش را متفکرانه تحمل می‌کند؛ اما می‌داند که تفسیرِ ملال‌آور معاونش از «جامعۀ سبز خدا»، نمادِ دانشِ پَرت او در سیاست است! عوامفریبی، خودفریبی است، و کسی که برای فریبِ دیگری، در فریب با خود باشد، با هیچکسی صادق نیست؛ و کسی که با خود صادق نباشد، در سیاست از هر خُمی رنگی می‌گیرد و در هر خَمی، چَمی دارد.

سوم: من از نزدیک با آقای احمدزی آشنایی دارم و کار کرده‌ام؛ و ایشان عامل رابطۀ من با آقای کرزی شدند؛ به این دلیل، با صراحت گفته می‌توانم که آقای احمدزی برای رهبری حکومتِ ملی، سعۀ صدر، تحمل و صبر، و دیدِ ژرف و معتبر ندارد. وقتی عصبی شد، با منطق «چوب زدن به کُ... مخالف» به غرور قبیله‌ای خود در سیاست پناه می‌برد!

چهارم: آقای احمدزی در فردیت خود، پاک و نیک بوده، اما در سیاست، بیشتر از پراگماتیزم در ذهنیات خود غرق است؛ به طور مثال، در آخرین مصاحبه‌ای خود با تلویزیون «طلوع نیوز» مدعی شدند که به حیثِ رییس جمهوری، حد اقل دو یا سه حزب ملی را ایجاد خواهد کرد! آقای احمدزی با این آرمان ذهنی محض برای ایجاد احزاب ملی، نشان می‌دهند که در تفکر سیاسی شان، روندِ ملی شدن احزاب سیاسی مثل یک پروژۀ اقتصادی است، نه پروسه‌ای که به رشد فرهنگِ ملی‌ـ دموکراتیک در جامعه منوط باشد؛ یعنی آقای احمدزی در عرصۀ سیاست، در ذهنیات خود ذهین است.

پنجم: به آقای دوستم به حیث معاون اول رییس جمهور رأی نمی‌دهم؛ چون ایشان را شایستۀ این مقام نمی‌دانم؛ بلکه شایستۀ مقامی به مراتب بالاتر از معاونت آقای احمدزی می‌دانم که رهبری مردمش است. کرسی حکومتی، در خور شأن رهبر مردمی نیست؛ حرمت آقای دوستم به حیث رهبری محبوب مردمش، سپر دفاعی حقوق و آزادی‌های ازبک در سیاست ملی است. و این امتیاز سیاسی و حقوقی را زمانی آقای دوستم به خلق ازبک داده می‌تواند که تنها رهبر معنوی مردم بماند، نه اینکه چوکیدار احمدزی در حکومت شود. محترم دوستم را لایق مقامی می‌دانم که در صدر جامعۀ ازبک، در دل و دماغ مردمش با عزت و محبت سلطنت کند. او را آن پدر معنوی برای ازبک می‌خواهم که بال محبت و عقلانیت‌اش بر کادرهای ازبک، گسترده باشد و با حیثیتِ یک بزرگی نامدار، به کادرهای شایستۀ ازبک فرصت دهد تا حقوق ازبک‌ها را در سیاست ملی و حکومت به شایستگی تمثیل کنند؛ به طور مثال، اگر جناب دوستم به جای خود یک کادر لایق و شایستۀ ازبک را برای معاونت اول آقای احمدزی معرفی می‌کرد، مجبور نمی‌شد برای جنایت، معذرت بخواهد؛ و معذرت، دلیلِ محکومیت است. این دلیل برای معذرت از جنایت، سست است که گویا هیچ کبوتری سفید، بی‌داغی خون در سیاست این مُلک وجود ندارد؛ چون سخن بر سر کبوتران سفید پَری نیست که بر تن خود، از خون خود، داغِ خون دارند، حرف از کرکسان لاشخواری است که با نول آلوده به خون، پَرهای سفید هر کبوتری را آغشته به خون کردند؛ به این دلیل، رهبری قوم به مراتب بزرگتر و با عزت‌تر و با حیثیت‌تر از معاونت برای کسی است که محترم دوستم را «قاتل معلومدار» نوشت و تا اکنون از این سخنش از آقای دوستم و خلقِ ازبک معذرت نخواسته است؛ یعنی هنوز هم به حرفش باور دارد!

حیثیت مردمی یک رهبر به مراتب با ارزش‌تر از کرسی در حکومتی است که باید برای به دست آوردنش مصلحت‌های بد و کوچک تحمل شوند. به حیث یک هزاره‌ای خیرخواه برای ازبک، توقع دارم که محترم دوستم رهبری برای ازبک باشد که در سیاست ملی، ازبک را برای خود نخواهد، بلکه خود را وقف حقوق و حیثیت ازبک در سیاست ملی کند. چه حُسن دارد که بلبل دور از گلشن، در گودال کوخ، هوایِ نوا به سر نداشته باشد و اما خفاش در گنبدِ کاخ، سر به پایین، گُنگی کشال باشد. نوای بلبل در آبادی خوش است و خموشی خفاش در خرابه خوب است. ظلم است اگر عالم بی‌کاره ماند و جاهل، هرکاره‌ای نااهل باشد. هر کسی برای کاری خوب است، و هر کاری برای هر کسی خوب نیست. جفاست اگر کار به اهل کار سپرده نشود.

ششم: به آقای سرور دانش نیز رأی نمی‌دهم؛ چون آزموده را آزمودن خطاست. و مؤمن نباید از یک سوراخ دو بار گزیده شود. هر دو معاون آقای احمدزی نه پشتو بلد اند و نه انگلیسی، و اگر معاونان رییس جمهور در سطح ملی و بین‌المللی گُنگی زبان بسته باشند، پس آقای احمدزی در رهبری قدرت تنها خواهد بود؛ یعنی دو معاون در چوکی راکد بمانند و رییس در قدرت، به تنهایی رکابدار باشد! اما رکابدارِ تنها در قدرت، جز خواری به خود و جفا به مردم ندهد.

و هفتم و با اهمیت تر از همه: برای تکت آقای احمدزی رأی نمی‌دهم؛ چون در این تکت، هزاره از لحاظ ملی، بی‌حیثیت است. در تکتی که حیثیت ملی شایستۀ هزاره احترام نشده باشد، در واقع اهانت به آگاهی و شعور سیاسی معاصر هزاره در سیاست ملی شده است. برای بی‌حیثیتی ملی هزاره در تکت آقای احمدزی همه مقصر اند. اول جناب خلیلی مقصر است که چرا برای جور‌آمد سیاسیِ یک شبه با آقای دوستم، پا بر حیثیتِ ملی هزاره گذاشت؟ دوم، چرا آقای دوستم برای برتری خود، حیثیت هزاره را زیرپا کرد تا در سیاست ملی قد بلند کند؟ و سوم چرا آقای احمدزی برای رسیدن به قدرت، احترام به حیثیت ملی هزاره نکرد، اما در مصاحبه‌اش از هزاره خواست تا ملی بیندیشد! معلوم است که در تکت آقای احمدزی همه برای منافع فردی خود به بهای حیثیت ملی هزاره معامله کرده‌اند. نگویید که هزاره دیده ندارد که ازبکی برتر از او در سیاست ملی باشد؛ چون هزاره نیز توقع ندارد که ازبکی به بهای امتیازِ فردی، دیده بر حیثیت ملی هزاره ببندد. اگر پای شایستگی در میان است، پس سرورِ علم و دانش در معاونت دوم، ناشایسته‌تر از معاون اول در تکت آقای احمدزی است! و به این دلیلی یاوه‌ پناه نبریم که گویا جور‌آمد آقایان خلیلی و دوستم، اتحاد اجتماعی ازبک و هزاره است! اگر دوستی دو فرد، اتحاد اجتماعی دو جامعه بود، پس نباید آقای دوستم برای به دست نیاوردن معاونت در تکت آقای عبدالله، اتحاد اجتماعی ازبک و هزاره را در قالب دوستی با آقای محقق می‌شکست تا با دوستی آنی با آقای خلیلی، به بهای حیثیتِ ملی هزاره، به معاونت اول در تکت آقای احمدزی برسد. اگر احترام عقلی به اتحاد ازبک و هزاره داریم، پس هزاره و ازبک را با سازش‌های موسمی، به حدی بیچاره نسازیم که برای خودخواهی و جاه‌طلبی دو فرد، بازیچه‌ای در سیاست ملی باشند!

و احتمال سوم: انتخاب عقلانی یکی از نامزدان برای رأی‌دادن است. باید از میان بدترین و بدتر و بد، بدی انتخاب شود که حد اقل حالت موجود(Status quo)را از ملت افغانستان نگیرد. انتخاب عقلانی، دلهره دارد؛ چون با انتخاب خود برای دیگران نیز انتخاب می‌کنیم. انتخاب، مسئولیت دارد، چون سرنوشت دیگران را نیز می‌سازیم؛ به این دلیل، انتخاب عقلانی، برنامه محور است. باید بدانیم که کدام نامزد برنامه‌ای بهتر برای ادارۀ اقتصاد و سیاست و امنیت و مصئونیت قانونی و قضائی مردم دارد، و برای سره و ناسره کردن برنامه‌ها به زمان نیاز داریم. نامزدانی که با عجله از ما رأی می‌خواهند، فرصتِ انتخاب عقلانی به ما نمی‌دهند. تشویق مردم به عجله در رأی‌دادن، در واقع دعوت‌کردن مردم به بی‌فکری و بی‌خردی در انتخابات است. مردم باید در انتخاب آزاد باشند. سری بودن رأی، به معنای تحفظِ آزادیِ رأی‌دهنده است؛ به این دلیل، حق ندارم بگویم مردم به کی رأی دهند، اما حق دارم بگویم به کدام دلیل به کی رأی می‌دهم یا نمی‌دهم.

بعضی دوستان، به شمول جناب محقق، به دلیل امر نکردن دیگران به رأی‌دادن به نامزد خاص، از من انتقاد کرده‌اند؛ اما این انتقاد یک بهانه است. اما اگر منظور دوستان از طرحم برای سیاست ملی است، اول، لطف کرده به کتاب «چه باید کرد؟» رجوع کنند که ده سال قبل، پس از قانون اساسی دموکراتیک، «بایدها و نباید‌ها» را برای سیاست ملی نوشته‌ام و محتوای آن برای اجرای عدالت ملی، در هر زمان برای هر نسل، معتبر خواهد بود. انشأالله. در کتاب «چه باید کرد؟» بر چهار تغییر اساسی در افغانستان جدید با قانون اساسی دموکراتیک بحث کرده‌ام. یکی از این تغییرها، تغییر «حق» به «تمثیل‌حق» است. حالا در قانون اساسی حقوق مدنی، شهروندی و سیاسی ما پذیرفته شده، اما «حق» و «تمثیلِ‌حق» دو مقولۀ مجزایند. برای تمثیلِ حق، به خِرد و شخصیت و عمل ملی برای عدالت نیاز داریم. این انتخابات ثابت ساخت که سران «وحدت چارنرخه» در سیاست ملی، تنها در پی ثروت اند،اما از آن خرد و شخصیتِ ملی محروم اند که حقوق ما را در سیاست ملی به شایستگی تمثیل کنند. برای عملی شدن نظریاتم در «چه باید کرد؟» لطف کرده به تازه‌ترین طرحم به نام «گذار از سیاست قومی؛ حکومتِ قانون» مراجعه شود که راهبرد مدنی و سیاسی برای اجرای عدالت در افغانستان جدید است.

ضعف ما در این انتخابات، دلیلم را راسخ ساخت که برای عدالت ملی و تمثیل حقوق مدنی و قانونی ما در سیاستِ ملی، ایجاد یک جنبش مدنی برای «حکومت قانون»، امری حیاتی برای ماست. حالا این حقیقت را کسی انکار کرده نمی‌تواند که کهنه‌کاران ما در سیاست، تنها اهل ثروت اند و بس! ثروت اندوزی با سیاست برای کسی اصل می‌شود که اهلِ تقوا نباشد. خلافِ عقلانیت است که از سیاستمداری ثروت اندوز، توقع تقوای‌نفْس و خِرد سیاسی و عمل راهبردی برای جهت‌دهی سیاست ملی به سود عدالتِ ملی داشته باشیم. نسل نو، برای اقامۀ عدالت ملی، باید با جریان مدنی برای «حکومت قانون»، حرکت خود را برای عدالت ملی آغاز کند. سعی و تلاش برای نو‌کردن کهنه، باد کوبیدن در هاون یا گَرد پالیدن در دریاست. نسلِ نو، با باور‌های نو، زمان را برای خود نو می‌سازد تا اثرِ نو خود را بر زمان بگذارد. کهنه، نو را نمی‌داند تا با نو هم‌نوا شود. نوپذیری به ظرفیتِ نو ضرورت دارد؛ پس باید ظرفیتِ نو سیاسی خود را به زمان نشان دهیم.

اما شما جناب محقق افتراء بدی به من زده‌اید که گویا دیگران را به رأی‌دادن برای آقای زلمی‌رسول تشویق می‌کنم؛ و با این افتراء، اهانتِ ناروایی را بر من روا داشته‌اید، وقتی با جمله‌بندی غلط بر من چنین قضاوت کرده‌اید: «تشویق هزاره‌ها را برای رأی دادن به ذلمی(زلمی) رسول نشان‌دهنده ضعف حافظۀ تاریخی و درایت سیاسی مشوق است، که فکر می‌کنم هزاره‌ها به این مرحله از شعور رسیده‌اند که بفهمند رأی شان را چگونه و در کجا استفاده کنند.» در این قضاوت اهانتبارِ شما، دو نکته به پاسخ نیاز دارند: یکی که به علت ضعفِ حافظۀ تاریخی، در سیاستِ امروز درایت ندارم، و دیگر اینکه در آگاهی سیاسی و تاریخی، بی‌شعورتر از عوامی هستم که به خاطر گُل روی قبیله‌ای شما به قاتلان هزاره رأی خواهند داد!

جناب محقق! از منظرِ اتحاد با اخوانی‌ها، راست می‌گویید که در حافظۀ تاریخی خود، بی‌شعور‌تر از عوام هستم! از دیدِ چهرۀ قبیله‌ای شما در دموکراسی، باید من بی‌شعوری سرگردان در تاریخ این خاک باشم؛ اما پس از سال‌ها تحقیق در تاریخ سیاسی این خاک، با شعورِ «قلمرو استبداد» داخل ادبیات سیاسی کشورم شدم تا سیاست و فرهنگِ استبداد زده‌ای این خاک خرابه را از لحاظ علمی تحلیل و تعریف کنم. از دیدِ ثروت فامیلی و قدرت فردی خود، شما راست می‌گویید که من بی‌شعوری در تاریخ این مُلکم؛ چون هنوز داغ بردگی هزاره را در روح و روانم دارم، و تلاش دارم با ادبیات سیاسی خود دردِ بردگی هزاره را به عصب سیاسی این مُلک جا دهم؛ چون دانستم و تحلیل علمی کردم که چرا بردگی و فقر و محرومیت و استبداد، مشخصات تاریخ سیاسی این خاک، برای انسان این وطن است.

جناب محقق! من آن بی‌شعوری در تاریخ این ستمکده هستم که فراموش نمی‌توانم با تیغِ لشکر ایلجاری امیری ناانسان، به غیر از گردن طفلی که پدرکلانم شد، شاهرگ هر انسانی در اجدادم را بُریدند. و من امروز، بعد از آن یوسفِ گم‌گشته و برده شده در خاک خودش، نامی نمی‌یابم که نَسَبم را در این سنت‌کدۀ قبیله‌ای بدانم. یعنی به علت استبداد قبیله‌ای در سیاستِ ضدِ ملی، من هزاره‌ای بی‌نَسَبی در این خاک شدم؛ یعنی در تاریخِ این خاک، دردِ بی‌نَسَبی دارم؛ با بردگی، هزاره شدم و با سیاست ضدِ ملی، هزاره نامی بدنام در این خاک شد؛ به همین دلیل، وقتی می‌بینم شما «سیاست برای ثروت» را سنتی در سیاستِ هزاره ساخته‌اید، دردِ هزاره فروشی اجدادم در تاریخ، در ضمیر و وجدانم تازه می‌شود.

در حافظۀ تاریخی من این سخن حک شده که عدالت، آیین سیاست در این ملک نبود که سندِ بردگی به نام هزاره در تاریخ این خاک نوشته شد. شما در تاریخ خواندید که امیران، بعد از قتل‌عام، هزاره را از حق و عدالت چه که حتا از هویت انسانی نیز محروم کردند، اما من بازماندۀ آن کُشته شدگانم که خون آنها در خون من، پس از صد سال سکوت، به سخن آمد تا انسانیتِ بربادرفتۀ هزاره در تاریخ این خاک اعاده شود؛ به همین دلیل، به زعم شما بی‌شعوری هستم که از کسی نمی‌ترسم، به هیچ مصلحتی بند نیستم؛ چون خدا مرا سخنگوی خون هزاره در تاریخ این خاک کرد؛ و تاریخِ هزاره، گویای بردگی انسان در این خاک است.

دردِ بردگی هزاره در سیاست قبیله‌ای این خاک، شعوری به من داد تا بگویم که بهترین سیاست، صداقت به انسانیت است؛ چون مستبدان قبیله‌ای با سیاستِ ضدملی، دیدِ انسانی را به روی منی هزاره بستند. دردم این است که با سنتِ قبیله‌ای در سیاست، هزاره در خاک خودش انسانی دستِ‌سه شد؛ به این دلیل، در شعور انسانی من همدردی با آن هندویی نیز است که در سیاست این مُلکِ ظالم، تا هنوز او را انسان نمی‌دانند تا حقوق و آزادی‌های ملی و سیاسی او را به حیث یک شهروند افغان به او بدهند؛ چون ضمانتِ حقوق انسانی هندو در قوانین ملی را، ضدِ خدا می‌دانند! دردِ محرومیت دارم که درد هر محرومی را احساس می‌کنم که از اهانت به انسانیتش در سیاست این خاک رنج می‌کشد.

از قرآن الهی آموختم که خدا، دور از اعتقادات آدمیان، به آدمی کرامت داد، اما کرامت آدمی در این خاک به نام خدا پامال می‌شود؛ و اعتقادی که برای آن کرامت انسانی پامال شود، از تعصب پُر است و تعصب، زادۀ جهل است. اگر از جهالت به انسانیتم اهانت نمی‌شد، با تقوای‌نفْس و با عقلانیت علمی در پی انسانیت، جویای عدالت در این خاک نمی‌شدم.

گناهم این است که می‌دانم هزاره را در مناسبات ضدِ ملی، لایق بدترین‌ها کردند تا خوبترین‌ها برای هزاره جرم با‌شد. جرمم این است که تحملِ اهانت به انسانیت هزاره را از تاریخ این خاک نیاموختم و بر بی‌عدالتی تاریخی با هزاره اعتراض علمی کردم! به همین دلیل، تا توانستم نوشتم تا همه بدانند که «هزاره بودن» از بستر محرومیت‌ها، ندای انسانیت برای حق و عدالت است. تا توانستم جرم کردم و هزاره گفتم و نوشتم تا همه بدانند که سیاستِ ضدِ ملی در این خاک، به منی هزاره بردگی داد و بردگی هزاره، مسئولیت سنگینی برایم شد که نشان دادن جای خالی انسانیت در سیاستِ این خاک است. جناب محقق! هنگام ادای مسئولیت برای شامل‌کردن انسانیت در سیاست این خاک، شما از پشت به منی هزاره خنجر می‌زنید وقتی می‌بینم که با «وحدتِ چارپاره»، رأی سیاسی هزاره را به جای عدالت ملی برای انسانیت، به سودِ ثروت فامیلی و قدرت فردی خود به کار می‌گیرید.

گناهم این است که به جای ثروت، بر حیثیت انسانی هزاره در سیاستِ ملی تأکید دارم؛ چون این حقیقت از حافظۀ تاریخی من زدوده نمی‌شود که هزاره را با سیاستِ ضدِ ملی به حدی بدنام ساختند که آواره‌ای بی‌هویت و بدهویت در خاک خود شد؛ چون زمینش را امیر مستبد به نام قبایلی از قوم خودش قباله کرد و تاکنون از این بی‌عدالتی با هزاره پرسان نشده است. گناهم این است که با تحقیق در تاریخ این خاک، به بیان حقیقتی پرداختم که «هزاره‌بودن» تلخ است و درد دارد؛ و تعهد فکری برای تحلیل علمی درد‌های هزاره، تلخ‌تر و دردناک‌تر است؛ چون با بیان دردِ هزاره، سوزِ عاطفی دردی گلوگیر در متفکر می‌شود. و خدا دردِ متفکر هزاره را به هیچ متفکری ندهد؛ ورنه باید با اشکِ دیده، درد دل انسانی را از دل تاریخ بگوید.

آری من بی‌شعوری نادان در این خاکم؛ چون آرمان تاریخی‌ام این است تا هزاره‌ای دانا و شایسته، با رأی هر افغان آن زعیم ملی شود که با تقوای‌نفْس، مجری عدالت برای این ملت باشد. جناب محقق! شما با شعورید که با رضایت خاطر، به حیث انسانی دست‌سه برای ائتلاف اخوانی‌ها سیاست می‌کنید، اما من خلاف شما و جناب خلیلی؛ حیثیتِ دست‌سه و دست‌چارِ هزاره را خلافِ عدالت ملی برای هزاره می‌دانم و هر هزاره را با علم و عقل و تقوای‌نفْس برای زعامت ملی تشویق می‌کنم؛ چون هزاره را به حیث یک انسان، شایستۀ خرد سیاسی و عقلانیت علمی برای رهبری حکومتِ ملی می‌دانم.

جناب محقق! اگر به زعم شما، شعور این است که رأی هزاره برای قدرت اخوانی‌ها داده شود، پس من آن بی‌شعوری هستم که به هزاره می‌گویم که رأی تو شعور تاریخی توست، و رأی تو حیثیت و اعتبار و قدرت و شخصیت تو در سیاستِ ملی است؛ و در این ملک تو، مثل پشتون و تاجیک و ازبک و ترکمن و بیات و بلوچ و... برای اولین بار بعد از محرومیت سیاسی در تاریخ، حق داری با رأی خود حکومتِ ملی را به سود رفاه و حقوق و آزادی‌های مردم انتخاب کنی، و مبادا که با رأی خود کسی را به حکومت برسانی که دستش به خون ده‌ها هزار انسان این وطن سرخ است و با حقانیتِ آیدیالوژیک، هنوز هم خود را سربازِ خدا برای «حکومت خدا در زمین خدا» می‌داند! مبادا که رأی تو با بی‌خردی در سیاست، به ثروت فامیلی رهبرانی تبدیل شود که با چهرۀ قبیله‌ای در دموکراسی، رأی یا حیثیت تو را در بازار سیاست به حراج می‌گذارند.

جناب محقق! گناهم این است که بر خلافِ شما، از هزاره می‌خواهم با بینشِ ملی و انتخاب عقلی به سوی صندوق رأی برود. و عجبا که شما در حافظۀ تاریخی خود، جفا با هزاره را در سیاستِ سلطنتی به یاد دارید، اما با نادیده گرفتن جفای خونین اخوانی‌ها با هزاره در حافظۀ تاریخی خود، برای اتحاد نو اخوانی‌ها در سیاستِ ملی، از هزاره رأی می‌خواهید! اما من قتل‌عام افشار را با تعبیر «دلمۀ خون در تاریخ» برای نسل خود و نسل‌های آینده نوشتم. اما جناب محقق! حافظۀ تاریخی شما را چکار شد که برای قاتلان افشار، میان هزاره کمپاین می‌کنید؟! مگر این حقیقت از صفحۀ تاریخ دهۀ هفتاد زدوده شده که تمامیت‌خواهان اخوانی در جنگِ قدرت، هزاره را به مقیاس ریسمان پشتش در حکومت حق می‌دادند؟ و چرا و چطور شد که شما در سیاست خود، برای تمامیت‌طلبان در قدرت، از هزاره مشروعیت ملی برای حکومت می‌خواهید! اما من نمی‌توانم به هزاره بگویم که از جوار دلمۀ خون خود در افشار بگذرد و به خونریزان رأی بدهد! چون از خدا می‌ترسم و از ملامتی مردم در تاریخ، حیا دارم.

جناب محقق، خدا را شکر که جرأت و شعور سیاسی شما را ندارم و در قضاوت شما بی‌شعوری در تاریخ این خاکم! و سپاسگزار خدای عادلم که شعور پایدار من برای حیثیت و نقش شایستۀ هزاره در سیاست ملی، در ادبیات سیاسی شما بی‌معیار و نامعقول است؛ چون در ادبیات سیاسی من تا هنوز راه حق و عدالت برای انسانیت، معیار معقول برای سیاستِ ملی است. شعورم حکم می‌کند تا از شما بپرسم که مزاری برای حق و عدالت، به هزاره وحدت داد، اما چرا شما با «وحدت چارپاره» عامل نفاق و با نفاق، باعثِ بی‌حیثیتی هزاره در سیاست ملی شدید؟ به این دلیل، بر من می‌تازید که گفتن وحدتِ چارفرقه و چارپاره و چارجیبه و چارنرخه، «از یکسو ادبیات سیاسی نیست که از شأن نویسنده (ای) مانند ایشان بعید است و از سوی دیگر کاربرد این عبارات، اهانت آشکار به احزاب سیاسی و مردم هزاره است(؛) زیرا که این مطلب را در اذهان عمومی تداعی می‌کند که جامعه هزاره لیاقت و ظرفیت ایتلاف با هیچ جناح سیاسی و قومی دیگر را ندارند.» چرا جناب محقق! شما نشان دادید که با «وحدتِ چارسوده» جرأت و لیاقت و ظرفیت ائتلاف با آن جناح‌های سیاسی را دارید که در کشتار هزاره، بدنام تاریخ اند.

این سوال را در ذهن هزاره زنده می‌خواهم که چرا از چشم مزاری، آن حیثیت‌دار هزاره در سیاستِ ملی، برای قتل عام افشار اشکی غم ریخت و اما آن یارِ مزاری که برای وفاداری عکس مزاری را حتا در دهن کوچه‌اش نصب کرده، برای قاتلان افشار از هزاره رأی می‌خواهد تا آنها را از خوشی بخنداند؟ اما گناهم چیست که در قتل عام افشار، آن یوسف بردۀ خود را می‌بینم که حین قتل عام، باید با گام‌های طفلانه میان کوچه‌ها وحشت‌زده می‌دوید تا پس از زنده ماندن، خاطرۀ انسانیت‌ستیزی در افشار را از حافظه‌اش به عصبِ سیاسی این خاک برای انسانیت تبدیل کند. و الهی، هر بازمانده‌ای قتل‌عام شدگان، سخنگوی عصرش برای عدالت شود! چون تنها با عدالت، انسانیت در سیاستِ ملی ما اعاده می‌شود.

جناب محقق! دردِ شعور دارم که به شما دردِ بی‌شعوری می‌دهم! دردِ شعور دارم که به شعور شما در ادبیات سیاسی تان هیچگاهی بها نمی‌دهم! در شعورم دردِ اهانت به انسانیتِ هزاره دارم که خلافِ ایمان شما به ثروت، مقولۀ عدالت در شعور سیاسی‌ام، اصل پایدار برای انسانیت است؛ دردِ بردگی هزاره دارم، آقای محقق! می‌دانید چه می‌گویم؟ درد بردگی انسان در تاریخ این خاک! درد برده شدن انسانی که از فرطِ حیثیت و وقار به امیری خونریز تسلیم نشد، و امیر از فرط کینه و عقده، پس از سرکوبی او با قتل‌عام، برای حقیر ساختنش در چشم دیگران، هزاره را با سیاست بی‌نام و بدنام کرد؛ به این دلیل، با دردِ بردگی هزاره تا اجلم، با منی گستاخ ناآرام خواهید بود. و چه گناه دارم که استبداد بی‌لجام در تاریخ، مرا چنین گستاخی جسور کرده است! پس کاری کنید که زودتر به اجل برسم، یا کاری نکنید که تا اجل، از دردِ مزمن بردگی در منی تاریخ‌زده، در فغان باشید!

به شما حق می‌دهم که از دیدِ «سیاست برای ثروت» مرا بی‌ادبی لاشعور بگویید؛ چون بی‌شعورم که به جای ثروت فردی، شخصیتِ ملی برای هزاره می‌خواهم. بی‌شعورم که به جای ثروت، به فکر جبران انسانیتِ هزاره‌ در سیاست ملی هستم؛ و درد دارم که هیچ زمامداری تاکنون برای برده‌کردن هزاره در این خاک، از هزاره معذرت نخواسته است. عقدۀ معذرت نخواستن از جفای بردگی با هزاره در من حل نشده است که شما برای کسانی که تا هنوز از قتل‌عام افشار از هزاره معذرت نخواسته، از من رأی می‌خواهید! به این دلیل، اگر خونم را نیز بریزانید، برای آقای عبدالله رأی نمی‌دهم؛ چون نمی‌توانم بر دلمۀ خون هزاره در افشار پا بگذارم و برای کسی رأی دهم که در زمان کُشتارِ افشار، سخنگوی قاتلان بود؛ چون از خدا می‌ترسم، آقای محقق! «مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا»[٥:٣٢](هر کسی انسانی را بدون ارتکاب قتل، یا فساد در زمین بکُشد، چنان است که گوئی همۀ انسان‌ها را کُشته است.) اگر در عدالت خدا، قتل یک انسان بی‌گناه، معادل قتلِ بشر است، پس چگونه به برگشت سوی خدا ایمان دارم، اما با رأی خود با ده‌ها هزار انسانی بی‌عدالتی کنم که در جنگ قدرت، به ناحق قربانی تمامیت‌خواهی اخوانی‌ها شدند؟ شما جرأت بزرگی در برابر خدا دارید، جناب محقق! اما من از خدا سخت می‌ترسم؛ چون رأی دادن به شما یک عمل سیاسی نیست، آزمون ایمانم نزد خداست. بگذارید به صراحت بگویم که وقتی امرِ خدا در میان باشد، آنقدر عامیِ بی‌شعور نیستم که ایمان خود را قربانی قمار سیاسی شما کنم.

می‌دانم که در قاعدۀ فکری شما، سیاست پدر و مادر ندارد، اما در بنیاد فکری من، انسانیت در وفا به خون انسان‌هایی است که در این خاک برای قدرت ریخته شد. اما جناب محقق! اجازه دهید شما را امر به معروف کنم که: انسان در آزمون دنیا نزدِ خدا، برای بُرد و باخت سیاسی نیست، در امتحان تقوای‌نفْس برای انسانیت است؛ اما نقضِ انسانیت هزاره در غرب کابل، آن مُنکَری است که تا کنون از آن بازخواست نشده است.

ناقضِ انسانیت، لایق رأی هزاره نیست؛ می‌دانم که خون هزاره برای «وحدتِ چارپیسه» سفید شده است! در قضاوت «وحدتِ چارسَیفه» بی‌شعورم؛ چون تا هنور در ادبیات سیاسی خود برای بازخواست خون هزاره‌، منطق و دلیل دارم. و هنوز هم از پشت رنج‌های تاریخی هزاره به انتخابات می‌بینم که کدام نامزد، عدالت ملی به انسان این وطن داده می‌تواند تا قاتلان مردم به عدالت کشانده شوند.

اینقدر شعور دارم که قاتلان مردم را عادل ندانم، چه رسد به این که به آنها رأی دهم تا با رأی من بر مردم حکومت کنند! جناب محقق، از این حقیقت در کتاب خدا برای حق و عدالت شعور گرفته‌ام که «إِلَيْهِ الْمَصِيرُ» (بازگشت سوی اوست.) اگر ایمان دارم که پیش خدا می‌روم، پس با دفاع از حق بشری کشته شدگان افشار، باید با توشۀ انسانیت در حضور خدا ایستاده شوم. اگر دستم به قاتلان مردم نمی‌رسد، اما سخنم به گوش آنها می‌رسد تا بدانند که در قیامت در محضر خدای عادل، اولین پرسشم از آنها از قتل‌عام انسان‌های وطنم خواهد بود. از ترس ایستادن در محضر خدا، تنم می‌لرزد و جرأتم می‌میرد که در سیاست با انسان زمانم بی‌عدالتی کنم. و خدایا تو دانا و آگاهی که اگر ظالمان را به محاکمه کشانده نمی‌توانم، اما با رأی خود آنها را به قدرت نمی‌رسانم تا با مردم بی‌عدالتی کنم.

عضو هیچ حزب سیاسی نبوده‌ام، اما هزاره‌ای هستم که در شب قتل عام افشار، در تَنِش مرگ بودم؛ چون می‌‌دانستم که قتل‌عام‌گران در درندگی و بی‌رحمی، در خصلتِ حیوانیت اند. و دیدیم که «گل‌آغا» با خون هزاره، بر دیوار خانۀ غارت شدۀ او، یادگار اسمش را نوشت. می‌دانستم که در قتل عام انسان‌ها در جنگ قدرت، کُشتن هدف است و زمانی که کُشتن هدف باشد، انسان‌کُشی دستورِ سیاست است. می‌دانستم که باز حین کشتار، به عفت زنی تجاوز می‌شود و می‌دانستم که باز باید طفلی با گام‌های کوچک در پس‌کوچه‌ها بگریزد تا «گل‌آغا» بر سینه‌اش شلیک نکند. نمی‌توانم آقای محقق، به خدای حق قسم که نمی‌توانم برای «گل‌آغا» در پوشش دریشی و نکتایی رأی بدهم. به خدای عادل قسم که خونم را برایت می‌بخشم، اما از من برای کسی رأی نخواه که در ریختن خون هزاره رحم نداشت. آزادی در رأی، حق هر شهروند است؛ اما خودم به عنوان فردی آزاد، عاجزم از اینکه به نام آزادی به «گل‌آغا»ی شیک و براق با دریشی لندنی و ریش فرانسوی رأی بدهم تا بر یتیم و بیوۀ افشار حکومت کند.

جناب محقق! شعورم پابند خون انسان‌های بی‌گناهی است که نمی‌توانم برای مصلحت سیاسی و جیبی شما به کسی رأی دهم که شعور سیاسی‌ام را به خون انسانم متعهد کرده است. از آقای عبدالله نیز معذرت می‌خواهم؛ چون بر این اعتقادم پابندم که در جهان سیاست، گذشتۀ سیاسی، شخصیت ابدی سیاستمدار است، و آقای عبدالله به خوبی واقف اند که در گذشته، شخصیتی در سیاست دارند که رأی‌دادن به او، خیانت به خون ده‌ها هزار مؤمن کابلی است. اما تشویش نکنید، من یک فردم و نیفتادن رأی یک فرد در صندوق شما، کمبودی در رأی شما نخواهد بود؛ ولی بگذارید رأی من بر درگاه تاریخ در محضرِ خدا، احتجاج مؤمنی بر گذشتۀ سیاسی شما باشد که در قانون جهان مدنی، جنایت علیه بشریت نام دارد. حق دارم به شما خون خود را ببخشم، اما حق ندارم با رأی خود، خون ده‌ها هزار مؤمن مسلمان را به شما ببخشم. امر خدای عادل است که باید برای رضای خدا و عدالت، شهادت به حق بدهم. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ»[٤:١٣٥](ای مؤمنان! عدالت پیشه سازید و در اقامۀ عدل بکوشید، و به خاطر خدا شهادت دهید، هر چند که شهادت تان به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندان بوده باشد.) ایمان داریم که در حضور خدای عالمیان، از هر حرف و عمل خود پرسان می‌شویم. «مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»[٥٠:١٨](انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی‌راند مگر این که فرشته‌ای، مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش) آن سخن است.) ایمان داریم که در روز قیامت در محکمۀ خدا، هیچ کاری بی‌سزا نمی‌ماند. «الْيَوْمَ تُجْزَىٰ كُلُّ نفْس بِمَا كَسَبَتْ»[٤٠:١٧](امروز هر کسی در برابر کاری که کرده است جزا و سزا داده می‌شود.) پس مؤمن نیست آن‌که در گفتار و کردارش، توجه به محاکمۀ عادلانۀ خدا نداشته باشد.

شما جناب عبدالله نیز مانند جناب محقق می‌توانید مرا بی‌شعور بگویید، اما به منی بی‌شعور حق بدهید که از قتل عام هزاره در ارزگان تا قتل عام هزاره در افشار، برای خشنودی خدا، شاهدی تاریخ در زمانم باشم. من، یک فرد، با آگاهی و شعور خود، در درگاهِ تاریخ ایستاده‌ام و هر کسی تفسیر این تاریخ را از من بخواهد، برای استبدادی بودن این تاریخ قبیله‌ای، از قتل‌عام شدن های هزاره برایش می‌گویم تا سنت قتل‌عام‌گری برای قدرت، در سیاست این سرزمین نابود گردد؛ چون نمی‌خواهم که باز سیاستمداران، انسان‌های وطنم را برای انحصار حکومت، قتل‌عام کنند. راه من همین است، برگشت ندارم. معادله این است که میان عدالت و شهادت، باید شهادت را برای عدالت انتخاب کرد؛ چون خون شهید برای عدالت، بنیادِ انسانیت است. و خدا گواه است که ضدیت با انسانیت، معیار بی‌عدالتی در سیاست این خاک بوده است.

مؤمنان عدالتخواه برای عدالت شهید شدند و رفتند، اما من یکی ظالم خواهم بود که در پای خون آنها برای عدالت ایستاده نشوم. سال‌ها قبل این وعده را به مزاری متقی و عادل دادم و نوشتم که «در پای خونت، خون ایستاده است.» حالا در آزمون زمان برای وفا به عهد خود با مزاری هستم؛ به این دلیل، به قمیت خونم اگر شده، به کسی رأی نمی‌دهم که اشک مزاری و ما را برای قتل‌عام هزاره در افشار ریخت. حقیقت زمانم این است که «سیاست برای ثروت» حیثیت را در هر عرصه‌ای از هزاره گرفته است. باکی ندارم کسی که با مذهب، سیاست کرده و با سیاست به ثروت رسیده، مرا بی‌شعوری در تاریخ و سیاست این خاک بداند؛ اما این سیاستمدار باید جداً درک کند که شعور من در قید حیثیت و شخصیت انسانی به نام هزاره است و هزاره در تاریخ این ملت، دردِ شخصیت دارد که هیچ بی‌شخصیتی را در حکومت برای ملت نمی‌خواهد.

هزاره درد بی‌عدالتی دارد که از حکومتِ ملی، جز عدالت چیزی برای انسان این وطن نمی‌خواهد. و هزاره دردِ محرومیت در تاریخ کشیده که نمی‌خواهد حکومت در این خاک، بازهم منبع محرومیت برای انسان این وطن باشد. جناب محقق! همین‌قدر شعور دارم که با تقوای‌نفْس در سیاست پایدار مانده‌ام و شما با حرصِ نفْس در سیاست، ثروت کافی برای اعمار قصرهای فیشنی یافتید و راحتی یک لشکر اولاد و نواده، آرامش روان به شما می‌دهد؛ اما «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ ۚ وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»[٦٣:٩](ای مؤمنان! اموالتان و اولادتان شما را از یاد خدا غافل نکند. کسانی که چنین کنند (و غرق انباشت ثروت برای راحتی اولاد شوند) ایشان زیانکارند.)

جناب محقق! من برای ثبوتِ تقوای‌نفْس، سیاست را منبع ثروت نکردم و خدا را شکر که سیاست‌کاری بدکار در این وطن نیستم؛ چون پابند این اعتقادم که مال و اولاد زینت دنیایند و تنها تقوای‌نفْس برای انسانیت، امید مؤمن به سرفرازی در حضور خداست. «الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا»[١٨:٤٦](دارایی و فرزندان زینت زندگی دنیایند و اما اعمال شایسته‌ای که (منتج به دیانت و انسانیت شوند) نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است.)

اما جناب محقق، آیا شما گاهی به فکر تقوای‌نفْس در سیاست بوده اید؟ شما روزی از اول با ادبیات سیاسی من در سطح فتوای مرگم مخالف بودید؛ چون نمی‌خواستید که با ادبیات سیاسی من «شیعه»، هزاره شود و هزاره با هویتِ خود، معرف حق و عدالت در سیاست ملی باشد؛ زیرا در آن روز «شیعه ماندن»، راه ثروت در سیاستِ شما بود. امروز نیز در ادبیات سیاسی من، «ملی شدن هزاره» خلافِ «سیاست برای ثروت» در کارنامۀ سیاسی شماست؛ یعنی این‌بار پس از قانونی شدن حقوق و آزادی‌های مدنی و شهروندی هزاره، شما بازهم با «سیاست برای ثروت» در عرف سیاسی خود، سنگ راه هزاره در سیاست ملی استید و نمی‌گذارید هزاره با داعیۀ «عدالت برای انسانیت»، ملی شود؛ چون حالا «هزاره‌ماندن»، راه ثروت در سیاست شماست؛ اما پس از قانون‌اساسی دموکراتیک در کشور، هزاره باید با گذار از سیاست قومی، وارد جریان مدنی برای «حکومت‌قانون» شود تا مجری عدالت در سطح ملی گردد. شما در برابر نسلی که هزاره شد، شکست خوردید، اما در تبدیل‌کردن «هزاره‌بودن» به «سیاست برای ثروت» موفق شدید! اما بدانید که در «ملی‌شدن» نسل نو هزاره برای «حکومت‌قانون» یا اجرای عدالت، بازهم شکست خواهید خورد؛ و شاهد خواهید بود که دست یاری نسل نو از هر قومی به سوی هزاره دراز خواهد شد؛ چون این‌بار هزاره برای انسانیت، در سطح ملی برای «حکومت قانون» داعیۀ عدالت دارد. شما برای ثروت در برکۀ قومیت، سیاست کنید، اما هزاره در بسترِ ملی، برای انسانیت و عدالت، موفقانه سیاست خواهد کرد. انشأالله. شما بازهم می‌توانید برای مرگ، فتوای تکفیرم را صادر کنید؛ اما بازهم باکی نخواهم داشت؛ چون ایمان دارم که خدای عادل، بازخواست‌گر خون عدالت‌خواهان است. «... وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»[٣:٢١](... و کسانی از مردمان را می‌کشند که به عدالت فرمان می‌دهند، پس آنان را به عذاب دردناکی بشارت بده.) و اقامۀ عدل، فرمان خداست. «كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ»[٤:١٣٥](در اقامۀ عدل و داد بکوشید.) پس جناب محقق، این امری معروف را در سخنم به یاد داشته باشید که «سیاست برای ثروت»، آدمی را در مسیر ظلم از راه عدالت بیرون می‌کند. شما را نهی از منکر می‌کنم که از زمرۀ آن قهرمانان آزادی مردم نباشید که پس از آزادی، مردم را برای ثروت و قدرت، اسیر خود می‌سازند. وقتی شما برای ثروت فامیلی و قدرت فردی خود برای «گل‌آغا»‌ی نکتایی‌دار از ما رأی می‌خواهید، ناگزیزم این سخن معروف را برای تان بگویم که خونِ مظلوم بر دیوار خانه‌اش، سیمای حقیقی ظالم در تاریخ است.

جناب محقق! شما را امر به معروف می‌کنم که وقتی سیاست کثیف باشد، ثروت باعثِ قدرت شده و قدرت، ثروت می‌آرد؛ اما در سیاستِ کثیف برای ثروت و قدرت، آدمی شرف و حیثیت نزد خدا و انسان ندارد. حیثیت آدمی نزد خدا، در صداقت او به انسان هاست و آدمی بدون عدالت و آزادی و حق، حیثیتی در سیاست ندارد. سیاستمداری نزد خدا حیثیت خواهد داشت که با عمل سیاسی برای عدالت و آزادی و حق، صداقت خود به مردم را ثابت سازد. و آیا از این منظر، شما یک سیاستمدار صادق هستید تا نزد خدا با حیثیت باشید؟ و در قیامت برای این پرسش خدای عالم و عادل چه پاسخی خواهید داشت که از شما پرسیده خواهد شد: «أَوَلَمْ نُعَمِرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ»[٣٥:٣٧](آیا بدان اندازه به شما عمر ندادیم که در آن هر کس بخواهد بیدار و هوشیار شود، کافی و بسنده باشد؟) و جناب محقق! آیا تقوا پیشه نمی‌کنید؟ «أَلَا تَتَّقُونَ»؛ چون تقوا، نفْس را بستر انسانیت می‌سازد؛ و انسانیت در بسترِ عدالت، تحقق می‌یابد.

با سپاس از صبر و تحمل تان در خواندن این مقال و با حرمت و درود به خردمندانی که در سیاست، از هدایت خدا برای عدالت و انسانیت پیروی می‌کنند.

 

عبدالعدل دای‌فولادی

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**