هزاره‌ها

هزاره ها و ابزاری شدن آنها در دو صده اخیر

**نوشته شده توسط بصیراحمد دولت آبادی**. **ارسال شده در** هزاره

در دنیای که جز زور هیچ منطقی برای حق دادن و حق گرفتن وجود ندارد، چگونه می توان با زاری و التماس به حق خود رسید. لذا “شورای جهانی هزاره “باید ظرفیت های کاری این مردم را کشف، تشویق و ترغیب نماید. در این صورت است که شاید بتوان به آینده امید وار بود که روزی فرا خواهد رسید که این قوم هم مثل دیگران به حقوق خود برسند. رهبرشهید بابه مزاری حرف جالبی در این رابطه دارند، می گویند که چرا این حرف را همواره تکرار می کنید که ما در کنار دیگران باشیم خوب است! چرا نمی گویید دیگران در کنار ما باشند.

 سخنرانی استاد بصیراحمد دولت آبادی در افتتاحیه شورای جهانی هزاره

هزاره ها و ابزاری شدن آنها در دو صده اخیر

به نام خداوند جان وخرد

حضار محترم!
قبل از همه سلام های گرم و خالصانه خویش را به حضور یکایک شما عزیزان فرهیخته تقدیم می دارم و نیز جا دارد تا از تمامی دست اندرکاران و برگزارکنندگان “شورای جهانی هزاره ” که زمینه ساز برگزاری این محفل باشکوه شده اند، صمیمانه تقدیر و تشکر نمایم. چرا که تلاشهای شبانه روزی این عزیزان زمینه ی را فراهم ساخت تا جمعی از دوستان فرهیخته ،از جاهای دور و نزدیگ گرد هم آمده، از درد ها ورنج های این قوم کم بخت بگویند و در نهایت راه بیرون رفت از مشکلات امروز و فردای مردم خود را جستجو نمایند.
اینجانب به نوبه خود، می خواهم صحبت هایم را روی سه نکته محوری: حال، دیروز و فردای این مردم، متمرکز سازم.

الف: شرایط فعلی وشباهت های تاریخی آن

 شرایط فعلی با عین اختلافات ماهیوی، در ظاهر تداعی کننده ی دو وضعیت سیاسی مشابه ،در دو دوره کاملا متفاوت از هم- در گذشته های نه چندان دور- می باشد.

یک: شرایط امروز درست همان تپ وتلاش یار گیری ها، ساختن و ساخته شدن گروه های کوچک و بزرگ سیاسی دوران پس از اشغال نظامی افغانستان توسط ارتش سرخ روسی را، به نمایش می گذارد. که براساس ترس از دستگیری و مرگ از یک سو و حسرت از آنچه از دست رفته از سوی دیگر، زمینه ی را فراهم ساخته بود که در کل نزدیک به سه صد گروه و دسته سیاسی – فرهنگی در خارج و داخل کشور، بوجود آمد که رفته رفته به گروه های بزرگ تر و مقتدری ادغام وی ا تبدل شدند. (برای معلومات بیشتر در این زمینه به شناسنامه احزاب و جریانات سیاسی افغانستان ، منتشره سال ۱۳۷۱ش اثر نگارنده مراجعه شود).

دو: از زاویه دیگر شرایط امروز کشور شباهت نیم بندی به دوران حکومت داکتر نجیب، بخصوص دوران پس از خروخ روسها از افغانستان دارد. ایتلافها و یارگیری های مؤقتی و مصلحتی، حاکی از تلاشهای همه جانبه گروه ها و دسته های سیاسی – فرهنگی برای بدست آوردن قدرت و امکانات بیشتر می باشد. کاری که در آن دوره به نفود مجاهدین در درون ادارات حکومتی و یا بر عکس نفوذ حکومت در صفوف مجاهدین تعبیر می شد و سرانجام این بازی، به بی اعتمادی و بی اعتباری تمامی طرف های درگیر تمام شد. (به حدی احزاب و دسته های سیاسی در بین مردم رسوا و بی اعتبار شدند که مردم ضرب المثلی ساختند که می گفتند:”قول جلاب است نه قرآن احزاب که اعتباری نداشته باشد” یعنی قسم و قرآن احزاب سیاسی به اندازه یک معامله سر پایی خریداران دوره گرد هم ارزش نداشت).

اما با تمامی این شباهت ها و قرینه ها، یک تفاوت عمده و آشکار بین تمامی رویداد های گذشته با وضعیت کنونی وجود دارد و آن این که، در گذشته ها و بخصوص در آغاز اوج گیری ساخته شدن دسته های سیاسی – فرهنگی، تلاشها بیشتر بر اساس ایمان ، تعهد، صداقت، همدلی و از خود گذری استوار بود، هرچند که کمتر کسی از گذشته ها معلومات کافی داشته باشد و یا کسی هم در فکر آینده باشند. حرکت مردم نیز علیه نظام کودتایی چپ، یک قیام خود جوش و بدون برنامه ویا کدام هدف مشخص سیاسی و صرف بر پایه احساسات دینی وخراب ساختن نظام حاکم استوار بود. که بعدا دست خوش حوادث شده، به آله و ابزاری جریانات سیاسی داخلی و دست های بیرونی تبدیل گردیدند.

شعارهای تشکیل حکومت اسلامی که از سوی برخی گروه های مجاهدین سر داده می شد، چندان روشن و با کدام طرح حساب شده دنبال نمی شد وصرف مصرف روز داشت.

بنابراین، پس از سقوط رژیم داکتر نجیب و قدرت گیری مجاهدین، ضعف های گذشته خود چالش بزرگ تری را پیش پای حکومتگران مدعی تشکیل حکومت اسلامی قرار داد که سرانجام آبستن حوادث ناگواری شد که قواره خود را در جنگ های تمام عیار داخلی به نمایش گذاشت. (جنگ های تصاحب قدرت با انحصار قدرت، جنگهای سهیم شدن در قدرت با انحصار قدرت و جنگهای مشارکت در قدرت با انحصار قدرت، در دوران حکومت استاد ربانی خود حکایت از این نارسایی های سیاسی آن دوره دارد. برای معلومات بیشتر در این باره به شناسنامه افغانستان بخش تاریخ مراجعه گردد).

حکومت طالبان وحوادث ناگواری که در کشور ایجاد شد و قتل عام ها و نسل کشی ها را بوجود آورد، خود محصول همان نارسایی های گذشته بود که فاجعه ملی به حساب می آید. حضور نیروهای نظامی آمریکا و ناتو در افغانستان، برخلاف دوران گذشته که مورد تایید دولت حاکم و مخالفت نیروهای مخالف دولت قرار گرفت، این بار این نیرو های بیگانه، مخالف نظام حاکم و مورد توافق گروهای مخالف قدرت حاکم واقع شد. گرچه در ابتدای امر، طالبان به کلی از صحنه سیاسی و حتی نظامی کنار رفتند، اما کسانی که در پشت صحنه برای افغانستان نقشه می کشیدند، این کار را خلاف منافع خود دانسته، دوباره دست به حمایت و تشویق گروه طالبان برای خراب کردن افغانستان زدند. تا اینکه، بار دیگر همان ترس و اضطراب گذشته به شکل دیگری در جامعه افغانستانی حاکم گشت.

حال درست یک سال از زمان اعلام خروج نیروهای امریکا و ناتو از افغانستان باقی مانده و نیز یک سال از انتخابات دور سوم ریاست جمهوری کشور. از همین حالا تلاشهای فراوانی راه افتاده که حکایت از بیم و امید از آینده و شناخت نسبی از گذشته دارد. تنها سایه روشنی از فعالیت برخی از گروههای مختلف سیاسی – فرهنگی که شاید بتوانند با بدست گرفتن ابتکار عمل، از تکرار حوادث خونین دهه نود میلادی (هفتاد شمسی) جلوگیری نمایند، نیز در هاله از ابهام و تردید قرار دارد. چرا که هیچ تضمینی وجود ندارد که حوادث بازهم تکرار نشود!

تا اینجا آنچه بود و هست، مربوط به تمام ملت افغانستان بوده و هزاره ها را نیز شامل می گردد. اما در کنار این مسایل مشترک و عمومی چه در خوشی ها و ناخوشی ها، یک سرگذشت جدا از دیگران و مختص به خود نیز این قوم داشته و دارد،که همواره آنها را تافته جدا بافته از دیگران قرار داده، امیدواریم بعد از این ،تکرار نگردد. هدف من از اشتراک در این محفل تاریخی و سرنوشت ساز که جمعی از فرهیختگان این قوم از سراسر جهان گرد هم آمده تا در باره سرنوشت آینده این مردم بحث و تبادل نظر نمایند، روشن ساختن همین یک نکته است و بس. و آن اینکه نگذاریم حوادث گذشته بر این قوم باز هم تکرار گردد. برای درک بیشتر و بهتر این موضوع، قسمت دوم صحبت هایم را به گذشته های دورتر اختصاص داده ام،تا پلی باشد بین گذشته و حال.

  ب:بیش از یک قرن است که هزاره ابزارشده اند نه هدف
 
یک واقعیت تاریخی را باید پذیرفت که، قبل از عصر عبدالرحمن، اگر وضع مردم هزاره بهتر از سایر اقوام باشنده افغانستان نبود، شاید بدتر هم نبود. اگر فقر و بدبختی بود و یا ظلم و ستم حکومتگران محلی، این قوم تنها نبود، همه اقوام و باشندگان این ساحه جغرافیایی این بار را می کشیدند. اگر خوشی و سعادت بود و همه از آن برخوردار، این قوم نیز از آن بی نصیب نبود. اما از همان دوران اولیه تشکیل حکومت افغانی در منطقه (۱۷۴۷م) و تشکیل کمپنی هند شرقی در جهان، آهسته وآرام وضع مردم خراسان زمین دستخوش حوادث و تحولات ناشناخته ی شد که سرانجام به سیاست ” نفی و اثبات” در این ساحه خاص جغرافیایی که بعد ها به نام افغانستان نامیده شد، انجامید. در این بازی منطقوی که ریشه آن در کشماکش دو قدرت بزرگ جهانی آن روز امپراتوری بریتانیای کبیر و روسیه تزاری از یک سو برای بلعیدن جهان و رقابت خلافت عثمانی با امپراتوری مغولیه هند از سوی دیگر برای بدست گیری رهبری دنیای اسلام،می رسد، برخی اقوام خواسته یا ناخواسته و اتفاقی هدف قرار گرفتند و برخی هم از بد اقبالی و بد چانسی به ابزار دست قدرت های معامله گر تبدیل شدند. بدون اینکه برخی اقوام خود نقشی اساسی در بازی ها داشته باشند، همواره قربانی شدند. سعودی ها و برخی از قبایل عرب در خاورمیانه و در غرب آسیا و افغانها و برخی مهره ها، در شرق خراسان، از جمله اقوام خوش چانسی بودند، که هدف قرار گرفتند. اگر اسراییلی ها را که بعد ها وارد صحنه شدند نیز در این ردیف قرار دهیم، تقریبا پرونده دسته های هدف و خوش چانس تکمیل می گردد.

اما برعکس، کرد ها در غرب ایران کنونی، بلوچها در جنوب و هزاره ها در مرکز خراسان قدیم، به عنوان اقوام منفور و بدچانس، به ابزاری در این بازی های منطقوی و جهانی تبدل شدند و آله دست قرار گرفتند. این سه قوم بزرگ (کرد ها، بلوچ ها و هزاره ها) که هر کدام نقش بسیار عمده ی در تاریخ گذشته و بازی های سیاسی این منطقه داشته اند، چنان مورد بی مهری ابرقدرتهای جهانی و قدرت های نوظهور محلی و منطقه قرار گرفتند که همواره باید گوشت دم توپ باشند. این سه قوم بزرگ، قربانی موقعیت جغرافیای سرزمین و ساحه بود و باش خود شدند. کردها در جغرافیای سیاسی بین سه کشور عراق، ایران و ترکیه قرارداشت و چون گوشت قربانی بین این کشورها تکه و پارچه گردید. بلوچها بین سه کشور ایران، پاکستان و افغانستان تقسیم و ترکیه شد و هزاره ها که بین ایران، افغانستان و ترکمنستان قرار داشت. چنان از هر طرف محدود شد که سرانجام در یک ساحه بسیار بد جغرافیانی محصور گردید.

با اینکه هر سه گروه قومی ابزاری شده و بد چانس، بد روزی های زیادی را پشت سر گذاشته اند، ولی به اعتراف تاریخ ،هیچ کدام به اندازه قوم هزاره دچار بد روزی نبوده و نشده اند. چراکه با وجود اختلافات زیاد، بازهم کرد ها و بلوچ های هرسه کشور همسایه، با هم ارتباط تنگاتنگی دارند و در غم و شادی هم شریک اند، اما ارتباط هزاره های سه کشور به کلی قطع گردیده است و این یکی از بدبختی های منحصر به فرد این قوم در منطقه به شدت قومی شده، به حساب می آید. بررسی یکایک این شباهت ها و مصایب تاریخی، هرچند بسیار آموزنده اند و مهم، ولی مجال بحث و حتی اشاره اجمالی آنها در این فرصت کوتاه نیست. در این فرصت کوتاه فقط به عنوان مثال به ابزاری شدن و آله دست قرار گرفتن هزاره ها اشاره می کنیم.

تفاوت آشکاری که هزاره ها با دیگر اقوام ابزاری شده در منطقه، دارد، عدم آگاهی این قوم به ابزاری بودن خود است! این خود سر منشاتمام بدبختی های این قوم در طول بیش از یک قرن به حساب می آید. چرا که این وضعیت، بیش از هر زمان دیگر قواره خود را در عصر عبدالرحمن و پس از آن به نمایش گذاشت. در عصر عبدالرحمن ۶۲ درصد این قوم قتل عام و نابود گردید، ساحه زیست شان از هر طرف قیچی شده و در یک نقطه خاص به نام هزاره جات محدود گردید. ارتباط شان با هزاره های سنی به کلی قطع گردید. در عصر که ملت های جهان رو به آزادی نهاده بودند این قوم سر آغاز برده گی خود را شروع نمود. (البته امروز برخی از نویسندگان جوان فرضیه های را طرح نموده اند که گزارشات تاریخی ۶۲ درصد قتل عام هزاره ها را زیر سوال می برند که چگونه یک قوم بزرگ توسط یک قوم همطراز و یا حتی کوچکتر، به این وضع کشیده شده اند. این خود بحث جداگانه ی لازم دارد، ولی تاریخ نشان داده که اقوام بزرگ و نیرومندی در گذشته ها، به اثر برخی اتفاقات توسط دسته های بسیار کوچک تر از خود نابود شده اند. بنابراین، قتل عام هزاره ها هم از این قاعده نمی تواند مستثنی باشد).

بهرحال، زمان به کندی می گذشت تا عصر کودتا ها فرارسید، مردم علیه رژیم حاکم و بعد تجاوز آشکار نظامی شوروی سابق که به دفاع از حکومت کابل وارد افغانستان شده بودند، دست به قیام زدند. این شرایط به هزاره ها برای اولین بار پس از یک قرن انزوای کامل سیاسی، نیز فرصت داد تا در پی سرنوشت خود برایند. اما ابزاری بودن این قوم و گذشته آز آن نا آگاهی این مردم از جایگاه تاریخی خود به عنوان ابزار در سیاست های منطقوی، انرژی خدا داد این قوم را در دو جبهه (هم جبهه طرفداران حکومت کابل و هم جبهه مخالف دولت یعنی مجاهدین) هدر داد، سالها به شکل دیگری قربانی دم توپ دیگران گردید. وقتی مردی از این قوم دریافت و خواست که این وضعیت ابزاری را به هدف تبدیل نماید، خود قربانی توطیه و تبانی قدرتهای منطقه و خار چشم نیرو های رقیب داخلی قرار گرفت. چون او فریاد برآورده بود که نمی خواهیم” دیگر هزاره بودن جرم باشد”! چرا او این شعار را در اوج خفقان و در شرایط دشوار که از هر طرف محاصره بود و بین مرگ و زندگی قومش قرار داشت، ارایه داد؟ درک او از تاریخ منطقه این بود که هزاره ها همواره قربانی دم توپ اهداف دیگران شده اند. هرچند او نتوانست این شعار را در آن زمان در عمل پیاده نماید، اما راهی را پیش پای مردم خود قرار داد تا خود ادامه دهند.

هرچند که، این قوم دیر به سرنوشت مکتوم ابزاری بودن خود آگاهی یافت، اما بازجای شکرش باقی است که بالاخره به اثر تلاشهای رهبر شهید بابه مزاری این مردم کمبخت، به چیزی لا اقل از نگاه ذهنی دست یافت که باید، دو قرن قبل به آن می رسید که متاسفانه نرسیده بود. دلیل آن همان گمراه شدن به شعار های بود که بازهم آن مرد بزرگ کشف نمود و صراحتا فریاد سر داد که” در این کشور شعارها مذهبی و عملکرد ها نژادی است”. سراسر سراج التواریخ حکایت از آن دارد که این قوم با شعار مذهب ۶۲ درصد قتل عام شده است. مزاری بزرگ تلاش داشت این شعار دروغین دفاع از مذهب از سوی قدرت حاکم را، رسوا سازد، که مجال تحقق آنرا نیافت.

حال که او نیست، بر پیروان راستین او واجب است که آرمانهای انسانی او را جامه عمل بپوشانند، و بیش از همه در این میان شما عزیزان فرهیخته مسؤلیت خطیری را به دوش دارید تا از نگاه ذهنی و روانی مردم خود را به این مهم آگاه سازید که در باره هدف شدن بکوشند، ابزار بودن که تلاشی لازم ندارد! شما فرهیختگان عزیز راه های هدف شدن را پیش پای مردم تان قرار دهید تا بدون هیاهو و سر و صدای حساسیت برانگیز و تحریک دیگران، ظریفت های فکری و توان کاری خود را بالا برند.

ج- برای آینده(هدف شدن) این قوم چه باید کرد؟

ضرب المثل معروفی است که می گویند:”از بودم بودم چه می گی از شدم شدم بگو”حال باید این واقعیت را پذیرف که گذشته ها با تمام خوبی ها و بدی های خود گذشته است و ما در شرایط فعلی قرار داریم و برای آینده چه برنامه و طرحی ارایه می کنیم. البته، چه باید کرد؟ یک سؤال کلی و عام است، باید سؤال را اینگونه طرح نمود که ما چه می توانیم؟ دقیقا ” شورای جهانی هزاره ” باید روی این پرسش تمرکز نماید که برای مردم خود با این توان کاری خود چه می تواند انجام دهد؟

تاکنون طرحها و پیشنهادهای زیادی چه فردی و چه جمعی و گروهی در باره چه باید کردها ارایه شده که هرکدام در جای خود مهم و مورد احترام اند. اما اینجانب به عنوان یک قلم بدست، کسی که مدعی است بیش از سه دهه از عمر خود را بطور داییم، در یک سنگر به دفاع از مردم خود صرف کرده و با تمامی شکست ها و بد روزی ها و یا پیروزی ها و خوشی ها همچنان در این موضع (از روی تعهد و یا اجبار) باقی مانده، مشخصا این است که بیاییم در کنار این همه طرح های سیاسی و پر سر و صدا، یک طرح آرام فرهنگی هم برای نجات این قوم داشته باشیم. البته، پیشاپیش این نکته قابل تذکر می نماید که یادآور شویم برداشت اکثریتی از ماها، متاسفانه از طرح فرهنگی و کار فرهنگی صرفا چاپ و نشریک نشریه، نهایتا یک مجله است! و برداشت عامه هم از شخصیت و یا شخصیت های فرهنگی آدم های فقیر و بی بضاعتی اند که از روی ناچاری دور یک نشریه می چرخند تا روز خود را تیر کنند! در حالیکه کار فرهنگی تنها اینها نیستند و شخصیت های فرهنگی هم تنها آدمهای معیوب و معلول و از کار افتاده نخواهند بود!

بطور قطع می توان گفت هیچ طرح و پلان سیاسی، اقتصادی بدون پشتوانه فرهنگی نمی تواند موفق و یا ماندگار شود، حتی طرحهای نظامی بدون حمایت برنامه های فرهنگی نمی تواند کارساز باشد.امروز بزرگترین شرکت های تجاری جهان،بر پایه طرحهای فرهنگی که در قالب تبلیغات و نمایش عرضه می شوند، استواراند.جنگها و لشکر کشی ها با برنامه فرهنگی توجیه و تفسیر می گردند، از اینکه در کشور ما فعالیت های فرهنگی حقیر شمرده می شود و شخصیت های فرهنگی توهین و تحقیر می گردند، حکایت ازهمان سیاست “نفی و “اثبات” حاکم براین کشور دارد. چراکه در این کشور، زیر بنای قدرت و حکومت برپایه ی “نفی” و”اثبات” استوار شده است.این سیاست خود زمینه ساز گرگ پروری واشغالگری را ترغیب و تشویق می نماید، دست یازی به سیاست و حکومت در این کشور برخلاف سایر کشورها، هدف خدمت به مردم را تمثیل نمی کند، بلکه غارت و چپاولگری را در اذهان عامه تداعی می نماید و در حقیقت هم همین بوده و است.

بنابراین، چپاول و چپاولگری بیش از هر نهاد دیگری با نهاد های فرهنگی و عناصر فرهنگی که بازتاب دهنده و افشاکننده ماهیت چپاولگران در صحنه های اجتماعی به حساب می آیند، دشمنی می ورزند و در یک نظام خود کامه و ستم پیشه، بیش از همه، فرهنگ و عناصر فرهنگی، مورد بی مهری و حتی کینه توزی قرار می گیرند. در حالیکه در یک نظام عدالتخواه و مردمی بیش از همه به فرهنگ و عناصر فرهنگی بها داده می شود. از آنجایی که “شورای جهانی هزاره “متشکل از اقشار مختلف جامعه هزاره در کشور های مختلف جهان می باشد که با فرهنگ ها و باورهای متفاوت فرهنگی سر وکار دارند، بیش از همه احساس می شود که فعالیت های فرهنگی در راس تمامی برنامه های کاری این شورا قرار داشته باشد. با این برداشت از موجودیت “شورا”می توان اینگونه پیشنهاد نمود که:

۱- معرفی افغانستان به عنوان خاستگاه و زادگاه اصلی”هزاره ها” یکی از اساسی ترین محور کاری این “شورا” قرار گیرد. تا در قدم اول نسل امروز و فردای این مردم که در بیرون از افغانستان زاده و به سر می برند، از خود و گذشته خود اطلاعی داشته باشند و نیز جهانیان شناخت واقعی از افغانستان پیدا کنند. چرا که افغانستان و افغانستانی ها تا کنون در جهان بد شناسانده شده و جهان از افغانستان و افغانستانی ها جز تریاک و انتحار و زن ستیزی و مخالفت با تمدن بشری چیز دیگری ندیده و نشنیده است!” شورا” باید بکوشد تا افغانستان واقعی را به نسل امروز و فردای مردم خود و جهانیان معرفی نماید.

۲- شناسایی باشندگان افغانستان برای نسل جوان خودی و جهانیان یکی از ضروریات کاری” شورا” به حساب آید. چراکه جهان به اثر سالها تلاش رسانه های برتری خواه و یک جانبه نگر داخلی و گمراه شدن رسانه های بیرونی، شناخت درستی از باشندگان افغانستان ندارند.”شورا” ضمن اینکه ترکیب و ماهیت اصلی باشندگان این ساحه جغرافیایی را مورد بررسی و شناسایی قرار می دهد تا جوانان خود ما و مردم جهان واقعیت ها را دریابند، این حقیقت را نیز روشن سازند که فرهنگ تریاک و انتحار فقط محدود و محصور یک منطقه و یک قشر است نه تمام ساحات افغانستان و نه تمام باشندگان این کشور.

۳- بازخوانی و بازشناسی تاریخ و فرهنگ افغانستان به نسل جوان خودی و جهانیان تا دریابند که این کشور در گستره تاریخ چه جایگاه بلندی داشته و امروز چگونه به پرتگاه ارزشهای فرهنگی سقوط داده شده است.

به باور این قلم،کار در سه محور بالا می تواند هم برای افغانستان و مردم آن مفید باشد و هم برای هزارستان و هزاره ها که جزو جدا ناپذیر این آب و خاک اند.چراکه شناساندن هزارستان و هزاره ها بدون شناسایی افغانستان و کلیت افغانستانی ها نه ممکن است و نه معقول. از سوی دیگر تاوقتی ما نتوانیم زاویه دید جهانیان را نسبت به مردم افغانستان تغییر دهیم، هرگز قادر به بیرون کردن مردم خود از موضع ابزاری و قرار دادن در مواضع هدف نخواهیم شد. ما تا وقتی به مدنیت دست نیابیم، هرنوع اقدامات مدنی برای جلب توجه به هزارستان کار ساز نیست. چنانچه مشاهده کردیم ” کاه گل کردن سرک در بامیان” جاده های هزارستان را قیر نکرد، هدیه دادن “فانوس” به رییس جمهور کرزی و اوباما، پایه (لین) برق را در هزارستان نصب نکرد،تظاهرات هزاره ها در سراسرجهان و حتی امضای تومار شاعران جهان علیه کشتار هزاره ها،به کشتار این مردم خاتمه نداد. همانطوریکه سر وصدای میان تهی هرساله این قوم، حمله وحشیانه کوچی ها به هزارستان راخاتمه نداده است. دلیل همه اش ،این بوده و هست که هزاره ها غیرازاقدامات مدنی در کشور دور از مدنیت ،اقدامات دیگری رافرا نگرفته اند.

کاش ما به جای این همه تلاش های مدنی، کمی هم اقدامات غیر مدنی را می آموختیم که می توانستیم در جهان منافع کدام “موش” را با اقدامات خود با خطر مواجه می سازیم، تا همان “موش” نه برای خدا و نه بخاطر مظلومیت تاریخی ما ، که صرفا به خاطر منافع خود فریاد برمی آورد که کشتار این قوم را بس کنید! این قوم هم انسانند و مثل دیگر انسانها حق زندگی در کشور خود را دارند!درک همین موضوع است که معادن در هزارستان مورد توجه قرار نمی گیرد، پروژه های سرک سازی ادامه نمی یابد، شهر نشینی در این ساحه رونق نمی گیرد، بند برق و سد آبیاری مورد توجه قرار نمی گیرد. چرا که اگر این کار ها صورت گیرد، تیشه هزاره ها نیز دسته می یابد و افکار عمومی را به خود جلب می کند. حکومت مجبور می گردد تا امتیاز دهد. اگر وقتی کوچی ها به سر مزارع و باغات مردم هجوم می آورند اگر ما به جای سر و صدای بی حاصل می توانستیم کدام کار خانه صنعتی را با اعتصاب کارگران خود به تعطیلی بکشیم و یا کدام جاده پر رفت و آمد را ظرف چند ساعت از حرکت ترافیک باز می داشتیم، بدون شک غایله کوچی ها سالها قبل خاتمه می یافت. وقتی اقدامات ما، منافع یک”موش” و یک “مورچه” را در سراسر جهان را با خطر مواجه نمی سازد، در این دنیای زور باور هیچ کسی هم روی هزاره ها حساب نمی کنند. و به قول علامه بلخی:

 

حق اگر داری ، بگیرش با دم شمشیر تیز
نیست در قاموس حق جز این جواب دیگری

هیچ کس آزاد نتواند تو را از قید و بند
گر زموی عجز می تابی طناب دیگری

پستی طبع زبون گر سد راه عزم نیست
انتخاب ما نشاید زانتصاب دیگری

قاید مردم نشاید گفت آن کس را که او
بانی تعمیر خود شد از خراب دیگری

خویش را هر دم مکن از خون مردم کامیاب
تانیاشامد زخونت کامیاب دیگری

از در و دیوار مذهب تا بیرون ناییم ما
هست در این کوچه هر دم انقلاب دیگری

بر مزار مرد قانع طرفه پندی نقش بود
مرگ بهتر ز اقتراب اندر رکاب دیگری

بلخیا! فتوی به جرات می دهد وجدان پاک
کز تملق نیست بالاتر عذاب دیگری

                                            (دیوان بلخی صفحه ۴۴۳)

البته، این حرفها به معنی این نیست که ما روبه خشونت بیاوریم، اما در دنیای که جز زور هیچ منطقی برای حق دادن و حق گرفتن وجود ندارد، چگونه می توان با زاری و التماس به حق خود رسید. لذا “شورای جهانی هزاره “باید ظرفیت های کاری این مردم را کشف، تشویق و ترغیب نماید. در این صورت است که شاید بتوان به آینده امید وار بود که روزی فرا خواهد رسید که این قوم هم مثل دیگران به حقوق خود برسند. رهبرشهید بابه مزاری حرف جالبی در این رابطه دارند، می گویند که چرا این حرف را همواره تکرار می کنید که ما در کنار دیگران باشیم خوب است! چرا نمی گویید دیگران در کنار ما باشند.

این بود فشرده و خلاصه صحبتهایم که مرا وادار ساخت با تمامی مشکلات و گرفتاری ها و گذشته از همه وضعیت نابه سامان جسمی، درخدمت شما فرهیختگان هموطن باشم. از اینکه، این فرصت را به من دادید از همه تان تقدیر و تشکر می نمایم.
از خداوند موفقیت و سربلندی همگان را خواهانیم و خدا همه ما ها را عاقبت بخیر نماید.

والسلام

بصیراحمد دولت آبادی

(منبع: پایگاه اینترنتی شورای جهانی هزاره)

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**