قيام مردم مالستان در آيينهی تاريخ
اشاره
آنچه در ذيل ميخوانيد، روايتي است از چگونگي قيام مردم مالستان در سال 1358ش كه به قلم روحاني روشن و مبارز جناب حجت الاسلام آقاي قنبرعلي نهضت، يكي از پيشگامان اين قيام به رشته ي تحرير در آمده است.
آقاي نهضت در سال1333ش در يك خانواده مذهبي در منطقه ي ديبه ي مكنگ از توابع ولسوالي مالستان چشم به جهان گشود. تحصيلات خود را نزد ملاي مكتب منطقه آغاز نمود. در سال 1350ش براي ادامه تحصيل دروس حوزوي، به شينهده رفته و در مدرسهاي علميه ي حجت الاسلام آقاي رضوي مشغول تحصيل ميشود. به خاطر اينكه تنها فرزند خانواده بود از رفتن به عسكري معاف ميگردد. در سال 1353ش راهي سبزك شده و در مدرسهاي مرحوم حضرت حجت الاسلام آقاي سيد غلام حسن نجفي ادامه ي تحصيل ميدهد. با ورود استاد فرهيخته حضرت حجت الاسلام آقاي عليزاده و تأسيس مدرسهي علميه ي امام صادق(ع) در سال 1359ش، در آنجا رفته و از محضر حضرت استاد كسب دانش مينمايد. در سال 1363ش در خار قل داله، مشغول تعليم و تربيت فرزندان آن ديار ميشود و سالهاي جهاد را در اين راستا در مناطق مختلف مالستان خدمت ميكند و بعد از باز گشايي مدارس كلاسيك به عنوان آموزگار و معلم در ليسه ي فيض محمد كاتب(ره) شنيه ده، به تعليم و تربيت دانش آموزان مشغول خدمت مي شود.
قيام مردم مالستان(1358ش)
ساعت 7 صبح از منزل خارج و عازم سبزك شدم، در قريه دهن غجور رسيدم، داكتر نور محمد مصروف پوست كندن درخت بود. راديو در كنارش سرود ملي پخش ميكرد، به من گفت: گوش بده راديو چه ميگويد؟ وقتي با التفات به راديو گوش سپردم، گوينده راديو از انقلاب و سقوط محمد داوود رئيس جمهور حرف ميزد و با القاب همچون داوود خائن، جلاد و آدم كش و آخرين زمامدار ظالم خاندان آل يحيي ياد ميكرد.
هنوز ماهيت اصلي و چهرهي واقعي كودتاگران معلوم نبود. راديو ايران اولين راديوي بود كه از يك كودتاي خونين در كابل خبر داد و از شخصي به نام جنرال عبدالقادر نام برد كه در رأس كودتا قرار دارد.
شب فرا رسيد، راديو بي بي سي با صراحت اعلام كرد كه كودتاي خونين كابل توسط كمونيستهاي طرفدار مسكو به پيروزي رسيد و محمد داوود و خانوادهاش همه كشته شدند. دو يا سه روز بعد معلوم شد كه دو حزب خلق و پرچم با هم ائتلاف نموده و در سرنگوني محمد داوود و بر اندازي رژيم او دست به دست هم داده و نظام جديدي را پايه گذاري كردند.
در آغاز مردم به اين انديشه بودند كه تحولات سياسي در مقامات بالاي كشور، تأثير بر زندگي آنان نخواهد داشت؛ زيرا در كودتاي محمد داوود سال 1352 خيلي محسوس نبود و تنها چهرههاي حاكمان كابل تغيير پيدا كرد و مردم افغانستان از تغييرات رژيم متأثر نشدند. اما بر خلاف پندار مردم، اين كودتا اوضاع سياسي، اجتماعي و اقتصادي مردم را تحت تأثير و دست خوش تغيير و تحول قرار داد. فرمانهاي پي در پي صادره از طرف حكومت براي مردم ايجاد ترس و وحشت كرد.
اين فرمانها از معاملات تا عروسيها، دارايي و املاك مردم همه و همه را در بر گرفت. براي هر موضوع و مسألهي قانون تازه وضع ميشد، به نام سود و سلم پولها و داراييهاي مردم از طرف دولت بخشيده ميشد. دختران جوان بايد از ميان صدها پسر جوان يكي را براي ازدواج انتخاب ميكردند و پدر و مادر حق هيچگونه دخالت را نداشتند.
در همين سال(1357) قيامهاي عليه رژيم آغاز شده بود كه ما از آنها بيخبر بوديم؛ زيرا رسانهها در اين باره ساكت بود و چيزي نميگفتند و لكن من در فصل خزان همان سال در كابل رفتم و در ميان عدهاي از مردم به صورت سرّي صحبت از قيامهاي مردمي در كنرها، نورستان و نوار مرزها بود و از نوع حركات رژيم كودتا پيدا بود كه شورشهاي در سطح وسيعي عليه دولت وجود دارد.
بهار 1358ش فرا رسيد. فشارها و اختناق عليه مردم تشديد شده بود. كم كم خبرها از قيامهاي مردمي از رسانههاي مختلف به گوش ميرسيد و حتي يك بار از قيام مردم ارزگان كه يكي از ولايات مركزي ميباشد، عليه رژيم دست نشانده خبري شنيده شد.
مردم مالستان نيز در تنگناهاي قرار گرفتند. هر روز متينگهاي عليه ارتجاع سياه بين المللي( كه شايد منظور از آن علما و روحانيت كشورهاي اسلامي بود) گزمههاي شبانه، دستگيري بعضي از معلمان مكاتب از مالستان و جاغوري شروع شد. حاجي خان مرحوم را از منزلش گرفتند. علما متواري شدند، لباسها كاملاً تغيير يافت. عدهاي راه فرار را در پيش گرفتند. بعضيها كه در كابل بودند به عزم مالستان، جاغوري و… كابل را ترك كرده بودند. از جمله جناب حجت الاسلام استاد شهيد بصير مالستاني كه هنگام آمدن به مالستان از جاغوري او را گرفتند و تا امروز خبري از او در دست نيست.
در مالستان دو نفر بيش از ديگران در خطر گرفتار شدن قرار داشت؛ يكي مرحوم ملا محمد موسي احساني از ديبهي مكنگ مالستان و ديگري شهيد محمد علي فياض. مرحوم احساني مسئول كتابخانهاي بود كه الحاج آقاي رحيمي از ايران تهيه و در مالستان فرستاده بود تا مردم از آن كتابها استفاده نمايند. شهيد فياض نيز از كساني بود كه در كابل تحصيل ميكرد و در آنجا در جمع افرادي تربيت يافته بود كه بعدها« سازمان نصر افغانستان» را به وجود آوردند. مسايل سياسي، اجتماعي را خوب درك ميكرد. رژيم كودتا و سران آن را خوب ميشناخت.
يكي از علماي معروف منطقه حاجي كاظم معروف به حاجي زوار بود كه عمري در راه بسط فرهنگ و دانش جامعه خدمت كرده بود. اين روحاني مبارز و متعهد در دوره رژيم كودتا بخاطر موقعيت ويژهاي كه در ميان مردم داشت، مورد اتهام وابستگي به ايران قرار داشت، لذا از مالستان به كابل رفت و بعد از مدتي بازگشت.
من( قمبرعلي نهضت) در آن سالها تازه جواني بودم، به خاطر مطالعاتي كه داشتم، حدس ميزدم كه گرفتار شوم، هر چند از نظر موقعيت اجتماعي در درجهاي نبودم كه همگام با نامبردگان هدف قرار گيرم و لكن در مرحلهي دوم احتمال دستگيريام وجود داشت.
در آن زمان براي مردم سه راه بيشتر وجود نداشت؛ يا بايد دست از اعتقادات و باورهاي ديني خويش بر ميداشتند، يا به نام جاسوس ايران، اخوان الشياطين، نمايندگان انگليس و امريكا و ارتجاع و فئودال گرفتار و سپس اعدام ميشدند و يا دست به مبارزه مسلحانه ميزدند.
براي مردم ما راه مبارزه و جنگيدن عليه رژيم بهترين راه بود؛ زيرا مردم ما كساني بودند كه نميتوانستند از اعتقادات و باورهاي ديني خود بگذرند.
زمينه هاي قيام مالستان
1. قيام مردم هرات
در برج حوت 1357ش در هرات قيام خونين رخ داد كه هراتيهاي مسلمان همگام با شورش نظاميها در يكي از پادگانها عليه دولت و حاميان آن به پا خواستند. اين خبر را رسانههاي خارجي به صورت وسيع بازتاب دادند و ما هم رفت و آمد طيّارههاي جنگنده نظامي را در فضاي منطقه ميديديم. هر چند اين قيام ظاهراً سركوب شد و رژيم كنترل پادگان و شهر هرات را به دست گرفت و لكن مجاهدين تاكتيكهاي مبارزه را عوض كردند و دست از كار نكشيدند كه بعدها مبارزات مردم مسلمان هرات خيلي چشمگير و براي رژيم ناگوار بود.
2. شورش پشتونهاي اجرستان
يكي از روزهاي اول بهار 1358 خبر جالب و شنيدني در مالستان پخش شد و آن اينكه پشتونهاي دايه قيام و مركز ولسوالي را به تصرف در آوردهاند. ولسوال را اعدام و خود در كوهها( مرز ميان مالستان و دايه) به حفاظت و پاسباني مشغولند و نامهاي براي مردم مالستان فرستادهاند تا آنها نيز عليه رژيم به پا خيزند.
مردم مالستان از اين خبر اميدوار شدند كه ديگر رژيم توانايي دستگيري و اعدام و… را ندارد؛ زيرا در صورت هر گونه اقدام از سوي دولت مردم مالستان نيز با مردم دايه متحد و عليه ولسوالي قيام ميكنند.
چگونگي آغاز قيام مالستان
اخبار شورشها و قيامهاي مردم از هرگوشه و كنار به گوش ميرسيد. راديوهاي كشورهاي جهان خصوصاً« بي بي سي» اخبار قيامهاي مردمي را بسيار وسيع بازتاب ميدادند. به دنبال اين اخبار همهي افرادي كه در خفا به سر ميبردند، از مخفيگاهها بيرون آمدند. شهيد فياض پس از قيام پشتونهاي دايه از مخفيگاه بر آمد. روزي منزلش رفتم ضمن صحبت از وضع جاري كشور، سخن بدينجا كشيده شد كه اكنون چه كاري بايد انجام دهيم؛ زيرا رژيم اگر فرصت پيدا كند، از ما دست بردار نيست لذا وظيفه علما اين است كه قيام كرده و از ارزشهاي ديني پاسداري نموده و به روشنگري مردم بپردازند. به دنبال اين بحثها هر دو دست به سوي هم دراز كرده و پيمان بستيم كه سر از امروز بيكار ننشسته و زمينهي قيام را آماده كنيم. من موظف شدم به سوكه نزد آقاي شيخ نوروزعلي ناصري بروم. ايشان از شخصيتهاي بارز آن روز بود و نقش محوري در ميان اقوام ملكي، باسي و مريدي داشت و آنها را جهت ميداد، خصوصاً فرد بارز علمي و متدين و روحاني آن روز حاجي صابر تقدسي بغرا كه از چهرههاي مطمئين و مورد نظر آقاي ناصري و ساير علما و موسفيدان مالستان بود، خبر دهم تا فردايش در مكنگ آمده و با هم جلسه نماييم.
شهيد فياض وظيفه گرفت كه در خوردكزاييده رفته و علماي آن منطقه را با خود هماهنگ كند كه فردشاخص شان در آن دوره آخوند غلام محمد مصباح بود. قرار بود آقاي ناصري علماي دنگ آمل و آقاي مصباح علماي خوردكزاييده را ببينند و هماهنگيهاي لازم انجام شود و شبي در « كوتل ناله» يا جاي ديگر با هم نشسته و در بارهي چگونگي و كيفيت آغاز قيام عليه رژيم مشوره كنيم.
من در داخل مكنگ نيز وظيفه داشتم تا عدهاي از علما را دعوت كنم كه اولين شخصي كه موضوع را با او مطرح كردم مرحوم ملا محمد موسي احساني از قريهي ديبهي پاي جلگاه مكنگ بود كه بسيار با پيشاني باز از اين پيشنهاد استقبال كرد. مرحوم حاج زوار نيز با متانت خاص دعوت را پذيرفت. گرچه برخي ديگر از علما مخالفت كردند.
بنده، شهيد فياض، ناصري سوكه و احساني ديبه هر كدام در حصهي خود، مصروف كار و دعوت به مبارزه بوديم و قرار بود يكي از شبها در نقطهاي دور از محل بود و باش مردم جلسهاي داير كنيم كه يك روز شهيد فياض به منزلم آمد گفت: ما از جلسهاي كه قرار بود داير كنيم، بايد منصرف شويم؛ زيرا زمزمههاي راجع به قيام در ميان موسفيدان و بزرگان قوم به وجود آمده و ما نيز بايد همگام با آنها حركت كنيم.
چگونگي ايجاد انگيزه ي قيام در موسفيدان
اينكه چگونه انديشه و انگيزهي قيام در ميان موسفيدان منطقه پيدا شد؟ به عنوان يك راز برايم نامعلوم بود تا اينكه در اين اواخر با برادر مبارز« الحاج قريهدار اميرشاه مجاهد»، در اين باره گفتگو كردم. ايشان از پيشتازان قيام مردم عليه دولت دست نشانده بود. بعد از سقوط ولسوالي و در دورهي فرماندهي شهيد بوستانعلي مجاهد، در جبههي مالستان در منطقهي هنگي، از سوي مردم به عنوان معاون او، تعيين گرديد و هميشه در سنگر جهاد در كنار شهيد مجاهد بود. بعد از شهادت بوستانعلي مجاهد در لومان جاغوري، از طرف حزب پاسداران جهاد افغانستان به حيث قوماندان كل انتخاب شد و تمام مسئوليت جبهه پاسداران مالستان به عهده او قرار گرفت. پس از سقوط دولت دست نشانده كابل و پيروزي مجاهدين و انحلال گروهها و تشكيل حزب وحدت، او در ميان مردم به عنوان يك چهرهي محبوب و ممتاز زندگي نموده و در كارهاي قومي و مردم نقش فعال دارد.
از ايشان پرسيدم چه شد كه حرف از قيام عليه دولت در بين شما به وجود آمد؟ و چه كسي شما را به وادي انقلاب عليه دولت كشاند؟
او برايم گفت: اواخر برج حمل سال 1358 تعداد بيست نفر عسكر از ولسوالي ارزگان فرار كرده بودند و يا ولسوالي ارزگان را مردم تصرف كرده بودند. در هر صورت اين عساكر(كه شايد از شمال كشور و از مليتهاي هزاره، تاجيك و ازبك بودند.) از راه مالستان عازم خانههاي خود بودند، وقتي در مرادينه( مركز ولسوالي مالستان) ميرسند، عمال حزب خلق و پرچم به ولسوالي اطلاع ميدهند و حكومت هم آنان را دستگير و زنداني ميكند خبر دستگيري آنان در بين مردم مالستان پخش شد. خبر، خبري مهمي بود. قريهدار مجاهد گفت: من همراه احمدعلي پيراهن دراز، براي تحقيق موضوع و چگونگي فرار و دستگيري عساكر به سمت شينهده راه افتاديم، در راه مرحوم ملك حيدر( فرزند شيخ محمد باقر نوده) را ديديم كه با چهرهي گرفته و با عجله به سمت نوده ميآيد. پرسيديم ملك صاحب چه خبر؟ شنيدهايم كه عساكر ارزگاني را در مرادينه زنداني كردهاند، شما در اين باره اطلاعي داريد؟
مرحوم ملك حيدر گفت: برادران من يك آدم خيلي سادهام در خانه بودم كه اين خبر را به من اطلاع دادند و گفتند آنها بيگناه هستند، شما بايد به ولسوالي تلفن كنيد كه آنان را آزاد كند. من با كمال سادگي به شينهده رفتم و به ولسوالي تلفن كردم كه عساكر بيگناه ارزگاني را رها كنيد، نبايد آنها را حبس ميكرديد، جرمي ندارند. ملك حيدر گفت: در جوابم گفتند خيلي خوب آزاد ميكنيم، تو كجا هستي كه اين فرمان را ميدهي؟ لحظهاي صبر كن و منتظر باش، ما همان جا ميآيم و از نزديك دستور تو را عملي ميكنيم. من يقين دارم كه همين الان براي دستگيري من خواهد آمد.
حاجي مجاهد ميگويد: ما او را روحيه داديم كه نترسيد ما در كنار شما هستيم. پس از اين گفتگو در بازگشت از شينهده، خانه ملك رفتيم، دو باره از ياري خود به او اطمينان داديم. سپس حرف از قيام به ميان آمد، قرار شد سران و بزرگان اقوام مالستان را ببنيم و در بارهي قيام مذاكره كنيم. ملك حيدر وظيفه گرفت كه حاجي عبدالكريم رباط، قريهدار موسي بغرا و هر كسي را كه او مناسب ميبيند، و نيز كربلاي محمد يونس را اطلاع دهد و ما طرف مكنگ را خبر كنيم كه در شبي از شبها در« گرگگ» گردهم آيم. ما در مكنگ مرحوم حاج علي احمد، قريهدار اسماعيل، قريهدار محمد عيسي، كربلاي باقر و قريهدار محمد اسحاق آلي را خبر داديم كه فلان شب پس از اينكه همهي مردم در خواب ميروند، در قريهي« گرگگ» جمع شوند. در شب موعود جمع شديم، بعد از گفتگو، اكثريت به اين نتيجه رسيديم كه اگر قيام كنيم، قيام ما بدون علما ممكن نيست به پيروزي منجر شود. قرار شد شب ديگري در همين جا با حضور علما جلسهاي تشكيل گردد. در شب ديگر از علما دعوت به عمل آمد كه عدهاي از روحانيت از جمله شهيد فياض، مرحوم احساني ديبه، ناصري سوكه و… در اين جلسه شركت كردند. مذاكرات شبانه و نشستهاي پي در پي علما و موسفيدان در باره چگونگي قيام هنوز به نتيجهاي نهايي نرسيده بود كه نامهاي از ولسوالي قيام را سرعت بخشيد.
نامه ولسوالي براي بزرگان مالستاناير ميكه يك روز شهيد فياص به منزلم آمد گفت: ما از جلسه ردم مرحوم محمدهنگي فردشاخص آن دوره قيام كنيم
مردم مالستان فرستادهظت و پاسباني مشغولند و نامهش شد و آن قيام پشتونرات خيلي چشمگير و براي رژيم ناگوار بود.
مدتي بازگشت.ح
در مركز ولسوالي مالستان به تازگي ولسوال از مردم مشرقي آمده بود كه عمداً اظهار ميكرد فارسي نميداند و كارهاي معمولي در ولسوالي متوقف شده بود، نه عَرْضي بود و نه عريضهاي، حكومت عملاً از مردم فاصله گرفته بود و مردم از حكومت. در مركز ولسوالي كساني رفت و آمد داشتند كه در اول به عنوان اعضاي صندوق كوپراتيف و بعداً رسماً به عضويت حزب خلق در آمده بودند. نامهاي از ولسوال مالستان براي موسفيدان و اشخاص داراي نفوذ در ميان مردم، رسيد كه به مركز ولسوالي بيايند تا در بارهي امور مهم( شايد مسألهي امنيت و شورش مردم اطراف مالستان) مذاكره شود.
اين نامه قيام مردم را سرعت بخشيد زيرا پيش از اين ممكن نبود در روزها دو، سه نفر با هم نشسته و صحبت كنند، چه رسد به جمع و جماعت زيادي. از سوي ديگر اين نامه احتمال دستگيري بزرگان مردم را به بهانهاي مشوره و مذاكره بيش از پيش تقويت ميكرد.
موسفيدان در جواب نامه نوشتند كه ميآييم و لكن پيش از آن اجازه دهيد تا با هم بنشينيم، راجع به مسايل مربوطه با هم صحبت نموده و نظرها و آراء خود را يكي بسازيم و بعد در مرادينه بياييم. ولسوال نيز اين اجازه را داد.
به دنبال اجازه حكومت، همهي سران، بزرگان و علما در منطقه ي به نام «خاكريزك» جمع شدند. خاكريزك در آن زمان خالي از سكنه، خانه و دكان بود و در سالهاي دهه 1370 تبديل به بازاري به نام بازار وحدت شد كه امروز بيش از 500 دكان آباد شده است.
در روزي كه جلسه در آنجا برگزار شد، بخاطر دارم كه افراد زيادي از بزرگان حصهي اول مالستان( از پول حاجي تا داله و كمرك) در اين گردهمايي شركت كرده بودند. كم كم از نامهي ولسوالي سخن به ميان آمد اما بحث اصلي آن نبود، از نامهي ولسوالي فقط همين مقدار استفاده شد كه مردم توانستند علناً و در روز آزادانه گردهم جمع شوند. حرف اصلي در بارهي حكومت و كارهاي بگير و ببند آن بود. به علاوه اينكه حكومت، يك حكومت ضد ديني است و ميخواهد عقايد و باورهاي ديني را از ما بگيرد پس وظيفه ما چيست؟ آيا نظاره كنيم؟
بزرگان كه در اين جلسهاي بزرگ شركت داشتند عبارت بودند از: ملك حيدرخان، كربلاي محمد يونس و… از خوردك زايده. حاجي عبدالكريم سيا گردن غيغانتو، شايد ملك هاشم، قريهدار موسي از بغرا پسران ارباب گشتي و… از دنگ اَمَلْ. قريهدار مجاهد، قريهدار محمد عيسي، حاجي علي احمد، قريهدار اسماعيل، قريهدار اسحاق، كربلاي محمد باقر و حاجي رئيس از مكنگ.
از علما؛ آقاي استاد سيد غلام حسن نجفي، الحاج استاد محمد يوسف عارفي، استاد محمد محسن مهدوي، شهيد فياض، برادر بزرگوار شيخ نوروزعلي ناصري، مرحوم ملا محمد موسي احساني، حاجي زوار، الحاج صابر تقدسي، حقير نويسنده(نهضت) و…
فتواي جهاد
در مجلس خاكريزك مردمي كه گيرد آمده بودند از علما خواهان تعيين تكليف شرعي در برابر رژيم حاكم خلقي شدند. اين سئوال از سه نفر استاد بزرگ آقايان حجج الاسلام نجفي، عارفي و مهدوي شد. خطاب به آقاي نجفي پرسيدند: آغا صاحب جهاد واجب است يا نه؟ ايشان بسيار هوشيارانه و سنجيده گفت: خود ميدانيد كه رژيم كافر است و در برابر رژيم كافر چه بايد كرد. اينجا بود كه شهيد فياض با صراحت كامل گفت: آغا صاحب چرا صريح سخن نميگوييد؟! مردم همه گوش به حرف شما ميباشند، رژيم كافر و الحادي به مقدسات ما تجاوز كرده قصد دارد، همهي ارزشهاي ديني، مذهبي و ملي ما را از بين ببرد، چرا صريح فتوا نميدهيد؟ بايد گفت: جهاد واجب است.
آنگاه بلافاصله آقاي مهدوي گفت: جهاد واجب است، اگر كشته شويم، شهيد، و اگر پيروز شديم غازي هستيم، همه به سوي سنگرهاي جهاد به راه بيافتيد ما به لطف خداوند متعال پيروز ميشويم. نخست از كوتل ديره سيم تلفن را قطع ميكنيم تا ارتباط ميرادينه با جاغوري، غزني و كابل قطع گردد، سپس جنگ را شروع ميكنيم، شايد تا كابل خبر ميشود،كار ولسوالي را تمام كنيم.
به دنبال اين گفتهها قرار شد فردا قيام عمومي آغاز شود و هر كس توانايي دارد نبايد در خانه بماند، هر كس هر چه اسلحه دارد حتي تبر، داس، كارد و…با خود بياورد. فرداي آن روز تاريخ 3/2/1358 مردم مكنگ از سر جلگاه، ورده و قچنگتو سيل آسا در بازار ديبه رسيدند. مردم سر جلگاه يگ دُهُل با خود داشتند كه صداي رعد آساي آن، در قلبهاي مردم سرور و غرور ميآفريد. وقتي در دهن گرگگ رسيديم به فكر پرچم افتاديم كه بيرق ما چه رنگي باشد؟ شهيد فياض گفت: پرچم ما پرچم شهادت است و بايد سرخ ميبود و لكن متأسفانه اين رنگ را كمونيستها از ما به غارت برده و آن را از آن خود كردهاند حال پرچم ما بايد رنگ سبز داشته باشد و بر آن با خط سرخ كلمهي طيبهي« لا اله الا الله و محمد رسول الله5» نوشته شود. شايد تا كابل خبر ميا جاغوري، غزني و كابل قطع گردد، سپس جنگ را شروع مييم غازي هستيم، همه به سوي سنگرهاي جهاد به راه بيافتيداجي تا داله و كمرك) در اين گردهمايي شركت كرده بودند. كم ن حصه است.صحبت نموده و نظرها
شيخ چمن اخلاقي از دهن غجور پاي جلگاه خط زيبا داشت، كلمهي توحيد و شهادت بر رسالت پيامبر(ص) بر روي پارچه نوشت و به سمت شينهده به راه افتاديم و شعار ميداديم الله اكبر، لا اله الا الله، محمد رسول الله، ما مسلمانيم، ذلت نميپذيريم. زنده باد اسلام، جاويد باد احكام قرآن، مرگ بر شوروي، مرگ بر امريكا و… در شينهده رسيديم، بخاطر رسيدن مردم كمرك، داله، و خوردك زاييده در زير درختهاي توت قريهي ملايان به انتظار نشسته بوديم. بزرگان و موسفيدان جلسهاي داير كردند كه جبهه بدون فرمانده نميشود. حاجي عبدالكريم سياه گردن غيغانتو گفت: در سالهاي سقاوي مردم مالستان مرحوم شيخ محمد باقرخان را به عنوان سر مير و قوماندان انتخاب كرده بودند و در زير يك لوا متحد گرديدند و اوضاع آشفته مالستان سر و سامان گرفت و به پيروزيهاي چشمگيري رسيدند، ما هم امروز ملك حيدرخان فرزند ايشان را به عنوان قوماندان و سر پرست جبهه انتخاب ميكنيم. مردم همه قبول كردند و به فرماندهي ملك حيدرخان به سمت ميرادينه حركت كرديم.
در سوكه رسيديم پيشنهاد شد كه امشب در همين جا باشيم تا مردم ميرادينه زن و بچهاي خود را از ساحه خارج كنند و لكن اين پيشنهاد از طرف مردم رد شد؛ زيرا احتمال داشت حكومت از جريان قيام مردم اطلاع پيدا كند و از زمين و هوا بر مردم يورش آورده و قيام خنثي شود. با سرعت حركت به سوي ميرادينه آغاز شد و بسيار زود در مواضع و سنگرها جا به جا شديم. قرار بود ساعت شش عصر تهاجم و حمله بالاي مواضع دولت صورت گيرد اما يك ساعت زودتر جنگ شروع شد.
جنگ شش روز طول كشيد بالاخره نيروهاي دولتي فرار را بر قرار ترجيح دادند، مجاهدين آنان را تعقيب كردند، عدهاي را كشتند، عدهاي را اسير و عدهاي خود را به جاغوري رسانيده بودند. پس از تصرف مركز ولسوالي يك بال هليكوپتر از كابل به كمك نيروهاي دولتي آمد، فيرهاي بدون هدف انجام داد، بدون اينكه تلفاتي در پي داشته باشد، بر گشت و خبر سقوط ولسوالي مالستان را به كابل برد. اين پيروزي باعث شد مقداري اسلحه و مرمي و… به غنيمت مجاهدين در آيد و مسلح به اسلحه خود كار شوند.
تشكيل كميته انقلابي مالستان
بزرگان و مردم در قريهي لعلچك گردهم آمدند تا براي بر قراري نظم و امنيت، جلوگيري از هرج و مرج و رسيدگي به امور جبهه و مجاهدين با هم مشوره نمايند. همه يك صدا گفتند: انقلاب ما، انقلاب اسلامي است، در انقلاب اسلامي بايد رهبران مذهبي همه كاره مردم باشند. پس از مذاكره همه پذيرفتند كه كميتهاي تشكيل شود و در رأس آن علما باشد و از فرمان آنها اطاعت شود. لذا استاد نجفي مرحوم به عنوان رئيس كميته انقلاب، و الحاج عارفي و استاد مهدوي مرحوم به عنوان معاونان او انتخاب شدند و بقيهي علما و موسفيدان به حيث اعضاي كميته انقلاب، قدرت را در دست گرفته و شروع به كار كردند.
آزاد سازي ولسوالي جاغوري
ده، دوازده روز گذشت و ارتباطات مجاهدين مالستان با مردم الميتو بر قرار شد و زمينهي حمله و تهاجم بالاي ولسوالي جاغوري فراهم گرديد. مردم مالستان به فرماندهي ملك محمد حيدرخان قوماندان عمومي مالستان سيل آسا به سوي جاغوري حركت كردند و با راهنماييهاي مردم الميتو، اطراف سنگماشه مركز ولسوالي جاغوري را گرفتند و كاملاً در محاصره در آوردند. در آغاز فقط مالستانيها نيروهاي دولت را زير آتش گلوله گرفتند و بعد از چهار طرف جاغوري، سادات ششپر، مردم علياتو، شغله و…و مردم ولسوالي ناهور در اطراف سنگماشه سرازير شدند. پس از جنگهاي شديد كه شش يا هفت روز دوام يافت، ولسوالي به تصرف مجاهدين در آمد و نيروهاي دولتي شكست خورد. در اين جنگ ملك حيدرخان قوماندان مالستان، به صورت سطحي زخمي شده بود. تاريخ فتح ولسوالي جاغوري روزهاي 20ـ 27 جوزاي 1358 بود.