دین و مذهب

سازگاري علم غيبي امامان(ع) با مقتول و مسموم بودن آنان

**نوشته شده توسط سلمان نوری**. **ارسال شده در** دین و مذهب

مقدمه

براساس عقيده‏ى قطعى شيعه، امامان معصوم(ع) جانشينان رسول خدا(ص) و صاحب ولايت كليه است و از نظر علم در قله‏ى دانش و حكمت و معرفت قرار دارند كه هيچ يك از امت قابل مقايسه به آنان نيست. زيرا به اعتقاد شيعه امام مسؤوليت خطير حفاظت از كيان دين و شريعت و تبيين احكام الهى و هدايت و اصلاح امور مردم را بر عهده دارد. اين مهم اقتضا مى‏كند كه آگاهى او از دين كامل و بى نقص بوده و در هيچ مسأله‏اى نيازمند به هدايت و تعليم ديگران نباشد. در غير اين صورت نقش هدايت-گرى مطلق امام محل ترديد قرار خواهد گرفت.
افزون بر علم گسترده ي امام در باره ي احكام دين، در حوزه‏ى موضوعات خارجى، وقايع و حوادث گذشته، حال و آينده، نيز شيعه بر اساس ادله ي نقلي و براهين عقلي، معتقد به علم امام به امور غيبى و پنهانى است، اما پرسش اساسي اين است كه چرا امامان معصوم(ع) با آگاهي مسموميت غذا از خوردن آن، خود داري نكردند؟ آيا اين از مصاديق خود كشتي نيست كه در اسلام از آن نهي و حرام دانسته شده در حالي كه امامان معصوم از گناه اند چگونه مسأله ي مسموميت و مقتول شدن آنان با علم به امور به غيب سازگاري دارد ؟
پيش از بررسي اين موضوع ضرورت دارد واژه هاي قضاء و قدر كه در حل موضوع نقش دارد، معنا و سپس نكته اي را در ارتباط به اقسام علم ياد آوري نموده وانگهي به بررسي اصل موضوع پرداخته شود.

مفهوم شناسي

قضاء و قدر ابن فارس مي گويد: قدر به معناي اندازه و كنه و نهايت چيز است(به نقل مصطفوي،1360، ج9، ص205) وقضاء به معناي احكام و اتقان يك امر و اجرا و انجام آن به جهت اتقانش است(همو، ص 284) و در اصطلاح قدر يا تقدير عبارت است از اين كه خداوند براي هر پديده اي اندازه و حدود كمي و كيفي و زماني و مكاني خاص قرار داده كه تحت تأثير علل و اسباب معين تحقق يابد؛ و قضا عبارت است از حكم كلي الهي كه پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرايط يك پديده، در ازل تا ابد، آن را به مرحله ي نهايي و حتمي رساند(مير سيد شريف،1412ق، ج1، ص75؛ مصباح،1388، ص151).
تفاوت قضا و قدر در اين است كه قضا وجود جميع موجودات در لوح محفوظ به صورت جمعي است و قدر وجود متفرقه ي آن ها در خارج بعد از حصول شرايط شان است(همو، ج1، ص75 ).

اقسام علم
امامان معصوم(ع) دو گونه علم داشته اند: علم باطني و علم ظاهري. مراد از علم باطني، علم فطري، لدني و موهوبي است كه از جانب خداوند متعال با هر اسبابي كه اختصاص به انبيا و اوليا دارد، در اختيار آنان قرار داده شده است و منظور از علم ظاهري، دانش حصولي و اكتسابي است كه در كميت و كيفيت تابع اسباب و حواس ظاهري است.
منظور از علم مورد بحث، نوع اول است نه قسم دوم. زيرا علم ظاهري كه براي امام حاصل مي شود مانند علم ظاهري ديگران است، در داشتن اين نوع علم اختلافي بين دانشمندان وجود ندارد(سيد محمد علي قاضي طباطبايي، مقدمه رساله علم امام در مجموعه رسائل، ج2، ص236 ).
نكته قابل تذكر در باره ي علم باطني امام اين كه علم امامان معصوم(ع) به امور پنهاني علم تبعي و غير ذاتى است نه استقلالي و ذاتي. زيرا چنين علمي اختصاص به خداوند تبارك و تعالي دارد. چنان كه مسـتفاد از برخى گـفته‏هاى پيشوايان دين، همين معنا است. امام على(ع) مي فرمايد: آن كه در ذات خود آگاه از نهان‏ها بوده و اين دانش را از ديگرى فرا نگرفته خداوند است.( نهج البلاغة خ 213) بر اين اساس اگر انسان‏هايى بتوانند برخى پرده‏ها را دريده و رازهايى را كشف كنند هرگز سزاوار آن نيستند كه به طور مطلق عالم به غيب، به شمار آيند. چنان كه مرحوم علامه طباطبايي مي گويد: كسى كه چيزى از علم غيب و قدرت غيبى را از غير طريق فكر و قدرت بشرى، و خارج از مجراى عادى و طبيعى براى غير خداى تعالى يعنى انبياء و اولياى او اثبات كند، و در عين حال اصالت و استقلال علم غيب و قدرت غيبى را از آن حضرات در اين گونه امور نفى كرده و مى‏گويد: هر چه از آنان به ظهور رسيده به اذن خدا و به افاضه او بوده است، سخنى منطقى گفته است و بر عكس كسى كه براى آن حضرات معتقد به اصالت و استقلال در داشتن اين گونه امور باشد با فهم عوام الناس قضاوت كرده و چنين كسى خالى از غلو نيست، هر چند كه بگويد اين اصالت و استقلال را خداى تعالى به انبياء و اولياء داده است(طباطبايي، 1417ق، ج10، ص203 و 1387، ج2، ص244).
بنابر اين شيعه معتقد است كه علم غيبي استقلالي و ذاتي از آن خداوند سبحان است و به عبارت ديگر چون وجود خداوند سبحان وجود نامحدود، صرف و بحت است، علم او كه عين ذاتش است، نيز نامحدود و محيط به همه چيز است و همه ي حقايق هستي پيش او مشهود است و علم ماسوي الله و امامان(ع) به امور غيبي و نهاني تبعي، غيراستقلالي و به افاضه خداوند سبحان است.
حال كه مفهوم قضا و قدر و نيز منظور از علم غيبي امامان(ع) روشن شد، به بررسي اصل موضوع پرداخته و مي توان گفت: مطلب ياد شده پرسش تازه اي نيست بلكه در عصر خود ائمه(ع) نيز مطرح شده و حضرات معصومين(ع) از آن پاسخ داده اند و ما در اين نوشته موضوع ياد شده را از زوايايي تربيتي، فقهي، فلسفي و كلامي بررسي نموده و اثبات خواهيم كرد كه ناسازگاري بين علم امامان(ع) و مسموميت و كشته شدن آنان وجود ندارد.

1. تربيتي
امامان معصوم(ع) با داشتن شخصيت الهي و روح والاي ولايت و امامت، حوادث و پديده ها را از افق بالا مي بينند و بر اثر علم ماوراء طبيعي از علل و انگيزه هاي آن ها مطلع هستند ولي به دليل جنبه هاي تربيتي موظفند در زندگي شخصي، در رويايي با حوادث و پديده ها، به علم عادي، علمي كه دستاورد علل طبيعي و اسباب متداول و در اختيار همه اسـت، عمل كنند[ نه از علم باطني كه مقتضاي عصمت امامان(ع) است]؛ زيرا بهره گيري امامان(ع) از روش هاي غير عادي و علم غيبي سـبب مي شود كه تبليغ عملي آنان از بين برود. چه اين كه بي ترديد زندگي پيشوايان، صبر و بردباري آنان در مصايب و استقامت و جانبازيشان در ميدان جهاد اعم از علمي و عملي، نقش مؤثر در حيات پيروان داشته و سرمشق و الگو براي آن ها است. اگر معصومان(ع) از راه هاي غير عادي و علم غيبي خود را از قلمرو مصايب و گرفتاي ها و از حوزه ي بلاها و بيماري ها خارج كرده و دور نگه دارند، نمي توانند پيروان خود را در گرفتاري ها، به صبر و شكيباي توصيه كنند و در برابر ناملايمات روزگار به استقامت فراخواند. زيرا موج اعتراض متوجه زندگي آنان شده و همه مي گويند: كسي مي تواند ما را به چنين برنامه ها دعوت كند كه خود نمونه ي برجسته آن ها باشد.
كسي كه براي او درد و رنج و ناراحتي مفهومي ندارد و در طول حيات گرفتاري ها را لمس نكند، نمي تواند نمـونه و الگوي زندگي براي ديگر انسـان ها باشد. از اين رو شخصيت هاي الهي در مشكلات و مصايب همانند افراد ديگر از اسباب و ابزار عادي براي رفع آن ها بهره مي گيرند(سبحاني، 1383ش، ص214)، نه از ابزار غير عادي؛ تا گفته شود مقتول بودن يا مسموميت آنان در صورت علم آن ها به امور پنهاني خود كشي و مشمول كلام پيامبر(ص) مي باشد.

2. فقهي
از زاويه فقهي در پاسخ شبهه ي ياد شده مي توان گفت كساني كه از مقدرات خداي سبحان و ابزار آن-مقدرات آگاهي ندارند مكلف به اجتنابند، اما اشخاص مانند معصومان(ع) كه از مقدرات خداوند متعال و اسـبابش آگاهي دارند موظف به دوري از آن مقدرات نيسـتند. چنان كه مرحوم علامه مجلسي مي گويد: كسى كه مقدرات خدا و علل و اسباب آن ها را نمي داند، مي تواند از آن ها دورى و اجتناب ورزد و به اجتناب مكلف شود، اما كسى كه به جميع حوادث و پيش آمدها عالم است، چگونه ممكن است او را به دورى از آن مكلف نمود. اگر چنين تكليفى ممكن باشد، لازم آيد كه هيچ يك از مقدرات نسبت به او واقع نشود، پس امامان(ع) به جميع حوادث و بلاهايى كه بر آن ها واقع مى‏شد، عالم بودند و تكليف هم نداشتنند كه طبق اين علم عمل كنند و از آن بلاها اجتناب و دورى ورزند، چنان كه پيغمبر(ص) و امير مؤمنان(ع) منافقان را مي شناختند و از عقايد فاسد آن ها آگاه بودند، ولى مكلف نبودند كه از آن ها دورى كنند و با آن ها معاشرت و ازدواج ننمايند يا آن ها را بكشند و يا طرد كنند تا زمانى كه عمل موجب قتل و طرد از آن ها مشاهده نشده بود.
هم چنين امير مؤمنان(ع) با آن كه مي دانست كه در ظاهر بر معاويه پيروز نمي شود و مي دانست كه معاويه پس از وى خلافت مي كند، ولى از جنگيدن با او كوتاهى نفرمود، بلكه نهايت كوشـش را به كار برد تا به شـهادت رسيد و خود آن حـضرت خبر مي داد كه من كشـته مي شوم و پس از من معاويه بر شيعيانم تسلط پيدا مي كند و نيز امام حسين(ع) مي دانست كه اهل عراق با او پيمان‏شكنى مي كنند و خود او با اولاد و اصحابش شهيد مى‏شوند و بارها از اين مطلب خبر مي داد ولى از جانب خداوند متعال مكلف نبود كه به عراق نرود و جان خود را حفظ كند(مجلسي، 1404ق، ج3، ص123) [ و نيز ساير امامان معصوم(ع) مكلف نبودند كه از خوردن غذاي مسموم اجتناب ورزند.]
مرحوم شيخ مفيد مي گويد: منظور از روايتى كه دارد؛ امير مؤمنان(ع) قتل و شـهادت خود را به تفصيل مي دانست، آن است كه حضرت مأمور به تسليم و صبر بر شهادت بود، تا به درجات بلندى كه جز به وسيله ي شهادت به آن نمي توان رسيد، نائل آيد و نسبت به امام حسن و امام حسين(ع) نزديك به همين بيان را دارد(مفيد، 1413ق، ص69 و مرآة العقول، ج3، ص123).
مرحوم مجلسى از علامه حلى كلامي به همين مضمون را نقل مي كند و خلاصه‏اش اين است كه تكليف امامان معصوم(ع) غير از تكليف ما مي باشد و رواست كه آنان با آن كه مي دانستند، كشته و مسموم مى‏شوند، جان خود را در راه خدا سبحان بذل كنند. چنان كه بر سرباز جبهه ي جهاد لازم است پايدارى ورزد اگر چه كشته شود(مجلسي، بحار الانوار، ج42، ص257).

3. فلسفي
از نگاه فلسفي شبهه اي ياد شده مغالطه اي بيش نيست، چه اين كه در آن شبهه، بين علوم عادى و علوم غير عادى خلط شده است. علم به غيب، علمى غير عادى است كه اثرى در تغيير مجراى حوادث خارجى ندارد.
مرحوم علامه طباطبايي در توضيح مطلب ياد شده مي گويد: افعال اختيارى ما همان طور كه وابسته به اراده ما است، همچنين به علل و شرايط ديگر مادى و زمانى و مكانى نيز بستگى دارد كه اگر آن ها با خواست ما جمع، و با آن مساعدت كند، صدور عمل از ما واجب و ضرورى است، زيرا تخلف معلول از علت تامه‏اش محال است.
پس نسبت فعل( معلول) به علت تامه‏اش، نسبت وجوب و ضرورت است، و اما نسبت آن به اراده-ي ما، نسبت جواز و امكان است، زيرا جزء علت است، نه ضرورت و وجوب، تا گفته شود، تخلفش محال است. چنان كه نسبت هر حادثه اي به علت تامه اش وجوب و ضرورت، و نسبت به جزءالعله اش امكان است.
بنا بر اين افعال اختيارى ما، وقتى در خارج تحقق مى‏يابد كه حدوثش به خاطر تماميت علت، واجب شده باشد، و اين منافات ندارد با اين كه در عين حال صدور آن ها نسبت به خود ما به تنهايى ممكن باشد، نه واجب.
هرگاه هر حادثي و از جمله افعال اختيارى ما با وصف اختيارى بودن، معلولى علت تامه‏اى واقع شد، تخلفش از آن محال است، پس تمامى حوادث عالم، سلسله نظام يافته‏اى است، كه همگى متصف به وجوب وجود است، هيچ حلقه اي از آن حلقات نظام يافته از جايش تخلف نكرده، و آن را به حلقه و حادثه‏اى ديگر نمي دهد و همه ي اين سلسله نظام يافته چه در گذشته‏ تحقق يافته باشد يا هنوز محقق نشده، از همان روز اول واجب بوده است.
حال اگر فرض شود كه شخصى به اين سلسله ي نظامند حوادث عالم، آن طور كه در متن واقع است علم داشته باشد، اين علم نسبتِ هيچ يك از آن ها را هر چند اختيارى باشد، تغيير نمى‏دهد و تاثيرى در نسـبت آن ندارد. نسبت وجوب آن ها را، به ممكن تبديل نمى‏كند، بلكه هم چنان واجب است. اين علم يقيني به سلسله ي علل منافات با علم عادى ناشي از علت تامه نداشته و آن را باطل نمي سازد. شاهدش اين است كه انسان علم عادى به چيزى دارد، ولى عمل بر خلاف آن مى‏كند. چنان كه قرآن كريم در آيه-ي« وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» مى‏فرمايد كفار به علم عادى يقين دارند كه با انكار و عناد در برابر حق، معذب شدنشان در آتش يقينى است، در عين حال به انكار و عناد خود به خاطر هواى نفسانيشان اصرار مى‏ورزند، و اين نظير علم عادى به وجوب فعل است.
ممكن است گفته شود چگونه ممكن است انسان علم يقينى به چيزى كه خلاف اراده او است، پيدا كند، چنين چيزي تصور ندارد، و اين تأثير نداشتن علم در اراده، كاشف از آن است كه آن علم، يقينى نبوده و ما آن را علم يقينى مى‏پنداشتيم.
پاسخش، اين است كه صرف داشتن علم به چيزى كه مخالف خواست ما است، باعث نمى‏شود كه در ما اراده‏اى مستند به آن علم پيدا شود، بلكه آن علمى ملازم با اراده و موافق است كه توأم با التزام قلبي نسبت به آن باشد،[ و گر نه بسيار مى‏شود كه انسان يقين و علم قطعى دارد به اين كه مثلا شراب يا قمار يا زنا و يا گناهان ديگر ضرر دارد، و در عين حال مرتكب مى‏شود، چون التزام قلبى به علم خود ندارد] نظير اين جريان در افعال عنايى به خوبى به چشم مى‏خورد در اين گونه اعمال نيز مى‏بينيم علم قطعى به هلاكت، انسان را به باقى ماندن در بالاى برج وادار نمى‏كند، چون التزامى به علم قطعى خود ندارد(طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص196).
حال با توجه به مطالب ياد شده كه تمام حوادث عالم واجب و ضرورى الوجود است، و ممكن نيست يكى از آن ها از سلسله ي به هم پيوسته و نظامند حذف شود، مي گويم علم امامان معصوم(ع) به اين كه در روزى معين و ساعتى معين و به دست شخصى معين ترور و يا مسموم مى‏شـوند، حادثه ي ترور و مسموميت شان را مـمكن الوجود نمى‏كـند، چه علم مي داشتند يانه، اين حادثه اتفاق افتادني بود، و حال اين كه به اذن خداوند متعال علم داشتند. اين علم، تكليفى براى آنان ايجاد نمى‏كرد، و آن ها را موظف نمى‏ساخت كه امروز به خاطر احساس خطر از رفتن به مسجد و يا خوردن غذاي مسموم خوداري كند، چون اين علم، ناشي از تماس آنان با لوح محفوظ است كه قضاء حتمي و مشيت قاطع الهي به آن تعلق گرفته است نه علم عادى تا تكليف آور باشد.

4. كلامي
از زاويه ي كلامي در پاسخ شبهه ي ياد شده مي توان گفت: امامان معصوم(ع) از آن جا كه همانند پيامبر(ص) مظهر جميع صفاتِ جمال و كمال الهى اند، لذا با لوح محفوظ در تماس بوده و از جانب خداوند داراى علم غيب بودند و به اذن او از امور پنهاني آگاهي داشتند ولى اين نوع علم در اعمال و رفتار و تكاليف آنان اثرى ندارد، زيرا علم به چيزي است كه در لوح محفوظ ثبت شده و مورد تعلق قضاء حتمي و مشيت قاطع الهي قرار گرفته است، از اين رو قابل هيچ گونه تخلف نيست و تغيير ناپذير است. پس، اگر مشاهده مى‏كنيم كه ظواهر اعمال اولياى الهى با علل و اسباب طبيعى سازگارى دارد دليل بر عدم اطلاع آنان از غيب نيست. چنان كه احاديث منقول از امامان معصوم)ع) گويايي اين مطلب است كه به عنوان نمونه دو تاي آن ها آورده مي شود. از آنجا كه اين دو حديث در پاسـخ به پرسـش مانند سوؤال ياد شده است، متن كامل آن ها را نقل مي كنيم.
حسن بن جهم مي گويد: قُلْتُ للرضا(ع) إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَدْ عَرَفَ قَاتِلَهُ وَ اللَّيْلَةَ الَّتِي يُقْتَلُ فِيهَا وَ الْمَوْضِعَ الَّذِي يُقْتَلُ فِيهِ وَ قَوْلُهُ لَمَّا سَمِعَ صِيَاحَ الْإِوَزِّ فِي الدَّارِ صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِحُ وَ قَوْلُ أُمِّ كُلْثُومٍ- لَوْ صَلَّيْتَ اللَّيْلَةَ دَاخِلَ الدَّارِ وَ أَمَرْتَ غَيْرَكَ يُصَلِّي بِالنَّاسِ فَأَبَى عَلَيْهَا وَ كَثُرَ دُخُولُهُ وَ خُرُوجُهُ تِلْكَ اللَّيْلَةَ بِلَا سِلَاحٍ وَ قَدْ عَرَفَ ع أَنَّ ابْنَ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ قَاتِلُهُ بِالسَّيْفِ كَانَ هَذَا مِمَّا لَمْ يَجُزْ تَعَرُّضُهُ فَقَالَ ذَلِكَ كَانَ وَ لَكِنَّهُ خُيِّرَ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ لِتَمْضِيَ مَقَادِيرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ(كليني، الكافي، ج1، ص258).
حسن بن جهم مي گويد: خدمت حضرت رضا(ع) عرض كردم: كه امير مؤمنان علي(ع) قاتل خود را مي شناخت و مي دانست كه در چه شبى و در چه مكانى كشته مى‏شود، و چون نوح مرغابي ها را در خانه شنيد، خودش فرمود: «اين ها نوح زنانى هستند كه نوحه گرايى پشت سر دارند» و چون ام كلثوم به او عرض كرد:« كاش امشب در خانه نماز بخوانى و براى نماز جماعت، ديگرى را بفرستى» از او نپذيرفت و در آن شب بدون اسلحه‏ در رفت و آمد بود، در صورتى كه مي دانست ابن ملجم- لعنه اللَّه- او را با شمشير مي كُشد و اقدام به چنين كارى جايز نيست. امام(ع) فرمود: آنچه گفتى درست است ولى خودش اختيار فرمود كه در آن شب مقدرات خداى عز و جل اجرا شود.
منظور از تقدير در اين حديث و روايت بعدي، همان قضاي حتمي الهي است، چه اين كه گاهي اين دو واژه به عنوان مترادف به كار مي رود.
در حديث ديگر از ضريس كناسي آمده است كه؛ سمعت اباجعفر(ع) يَقُولُ‏ وَ عِنْدَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ يَتَوَلَّوْنَا وَ يَجْعَلُونَا أَئِمَّةً وَ يَصِفُونَ أَنَّ طَاعَتَنَا مُفْتَرَضَةٌ عَلَيْهِمْ كَطَاعَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ يَكْسِرُونَ حُجَّتَهُمْ وَ يَخْصِمُونَ أَنْفُسَهُمْ بِضَعْفِ قُلُوبِهِمْ فَيَنْقُصُونَا حَقَّنَا وَ يَعِيبُونَ ذَلِكَ عَلَى مَنْ أَعْطَاهُ اللَّهُ بُرْهَانَ حَقِّ مَعْرِفَتِنَا وَ التَّسْلِيمَ لِأَمْرِنَا أَ تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى افْتَرَضَ طَاعَةَ أَوْلِيَائِهِ عَلَى عِبَادِهِ ثُمَّ يُخْفِي عَنْهُمْ أَخْبَارَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ الْعِلْمِ فِيمَا يَرِدُ عَلَيْهِمْ مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ
فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَرَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ قِيَامِ- عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِيَامِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِيتِ إِيَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتَّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا؟
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: يَا حُمْرَانُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ كَانَ قَدَّرَ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ وَ قَضَاهُ وَ أَمْضَاهُ وَ حَتَمَهُ عَلَى سَبِيلِ الِاخْتِيَارِ ثُمَّ أَجْرَاهُ فَبِتَقَدُّمِ عِلْمٍ‏ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا؛
وَ لَوْ أَنَّهُمْ يَا حُمْرَانُ حَيْثُ نَزَلَ بِهِمْ مَا نَزَلَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِظْهَارِ الطَّوَاغِيتِ عَلَيْهِمْ سَأَلُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَدْفَعَ عَنْهُمْ ذَلِكَ وَ أَلَحُّوا عَلَيْهِ فِي طَلَبِ إِزَالَةِ مُلْكِ‏ الطَّوَاغِيتِ وَ ذَهَابِ مُلْكِهِمْ إِذاً لَأَجَابَهُمْ وَ دَفَعَ ذَلِكَ عَنْهُمْ ثُمَّ كَانَ انْقِضَاءُ مُدَّةِ الطَّوَاغِيتِ وَ ذَهَابُ مُلْكِهِمْ أَسْرَعَ مِنْ سِلْكٍ مَنْظُومٍ انْقَطَعَ فَتَبَدَّدَ؛
وَ مَا كَانَ ذَلِكَ الَّذِي أَصَابَهُمْ يَا حُمْرَانُ لِذَنْبٍ اقْتَرَفُوهُ‏ وَ لَا لِعُقُوبَةِ مَعْصِيَةٍ خَالَفُوا اللَّهَ فِيهَا وَ لَكِنْ لِمَنَازِلَ وَ كَرَامَةٍ مِنَ اللَّهِ أَرَادَ أَنْ يَبْلُغُوهَا فَلَا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ فِيهِمْ(همو، ص261).
ضريس كناسى مي گويد: در حالى كه جمعى از اصحاب خدمت امام باقر)ع) بودند، شنيدم كه آن حضرت مي فرمود: من در شـگفتم از مردمى كه از ما پيروى مى‏كنند و ما را پيشواى خود مي دانند و مي-گويند: اطاعت ما چون اطاعت رسول خدا(ص) واجب است، با وجود اين، دليل و حجت خود را مي-شكنند و با ضعف قلبى كه از خود نشان مي دهند خود را مغلوب مي كنند و حق ما را كاهش مي دهند و بر كسى كه خدايش برهان حق معرفت و گردن نهادن به امر ما را عطا فرموده خرده‏گيرى مي كنند، شما مي پذيريد كه خداى تبارك و تعالى اطاعت اوليائش را بر بندگانش واجب كند و سپس اخبار آسمان ها و زمين را از ايشان پوشيده دارد و اصول علم را نسبت به سؤالاتى كه از ايشان مى‏شود و قوام دين ايشان است از آن ها قطع كند.
ضريس مي گويد: حمران عرض كرد فدايت گردم، پس بفرماييد: موضوع قيام على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين(ع) چگونه شد كه ايشان براى يارى دين خداى عز ذكره خروج و قيام كردند و چه بلاها از طغيان گران سركش ديدند و بالاخره هم بر ايشان غلبه كردند و امامان كشته و مغلوب شدند.
امام باقر(ع) فرمود: اى حمران خداى تبارك و تعالى آن مصايب را براى آن ها مقدر كرده بود و حكم را با قيد اختيار خودشان صادر و مورد اجراء و عمل قرار داده بود، و سپس آن را اجراء كرد. با سابقه علم به آن از طرف رسول خدا(ص)، على و حسن و حسين(ع) قيام كردند و هر كدام از ما كه خموشى گزيد از روى آگاهي و بصيرت بود.
اى حمران اگر در موقع گرفتارى و يورش سركشان، آنان از خداوند درخواست مى‏كردند كه شر آن-ها را بگرداند و اصرار مى‏نمودند كه از آن ها دفع بلا، و سركشان را نابود سازد و ملك شان را زائل كند، هر آينه آن ها را اجابت مى‏فرمود و از آن ها دفاع مى‏نمود و در اين صورت سر رسيدن مدت سركشان و زوال سلطنت آن ها زودتر از بريدن يك گلوبند كه پاره شود و از هم بپاشند انجام مى‏شد.
اى حمران، اين بلاها كه به آنان رسيد به خاطر گناهى نبود كه مرتكب شده و به حساب شكنجه اي گناهى نبود كه مخالفت خدا كرده باشند بلكه براى رسيدن به منزلت و كرامتى بود از طرف خدا كه او خواسته بود، آن ها بدين وسيله برسند، مبادا در باره آن ها مذاهب باطله بر تو چيره شوند و تو را به بي راه كشاند.
از روايات ياد شده استفاده مي شود كه علم امامان(ع) به امور پنهاني همان طور كه گذشت، علم به چيزي است كه به موجب مشيت تكويني و قضاء حتمي الهي، ايجادش وجوب و وجودش ضرورت دارد. لذا تكليف آور نيست، از اين رو علم آنان به كشته شدن و مسموميت غذا باعث تكليف آنان به اجتناب از آن نمي شود تا مشمول كلام پيامبر(ص) گرديده و نقص براي امامان معصوم(ع) باشد و نه تنها نقص و مورد منع نبوده بلكه مورد رضاي الهي بوده است. چنان كه امام حسين(ع) هنگام خروج از مكه فرمود:« رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ‏ الْبَيْت»(شيرازي، 1366ق، ج1، ص126؛ مجلسي، ج44، 367). و نيز در آخرين لحظات فرمودند:« رضا بقضائك‏ و تسليما لامرك لا معبود سواك»( جمعي از نويسندگان، 1426ق، ج10 ص108).

نتيجه
بنا بر اين در شبهه ي منافات داشتن علم به حوادث و وقايع پنهاني با مقتول يا مسموم بودن آنان، بين علم باطني و علم ظاهري حصولي و اكتسابي امامان معصوم(ع) خلط شده است؛ زيرا شيعه معتقد است كه علاوه بر علم ظاهري عادي كه ناشي از اسباب ظاهري است، امامان معصوم(ع) از علم باطني و موهبتي نيز بر خوردارند كه اثري در اعمال و ارتباطي به تكاليف آنان ندارد. از اين رو مقتول بودن و مسموم شدن آنان دليل بر نداشتن علم موهبتي و شاهد جهل به واقع نيـست. علمي كه متعلق تكليف واقع مي شود علم عادي است كه امامان(ع) مانند ساير افراد بشر از آن، برخوردار بودند. آنان مانند سـاير افراد بـشر، اعمالي كه در طول حيات طـيبه ي شان انجام مي دادند، در مجراي اختيار و بر اساس علم عادي بوده است. از اين رو خير و شـر و نفع و ضرر امور را بر اسـاس علم عادي تشخيص داده و آنچه را شايسته و مي پسنديدند اراده و در انجام آن تلاش مي كردند، اگر سـاير شـرايط و اسباب خارجي مساعدت مي كرد به نتيجه دست مي يافتند و در غير آن، كوشش آنان عقيم مي ماند.

فهرست منابع
. به نقل حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360، ج9، ص205.
. همو، ص 284.
. مير سيد شريف، التعريفات، تهران، ناصر خسرو، 1412ق، ج1، ص75؛ محمد تقي مصباح، آموزش عقايد، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل، 1388، ص151.
. همو، ج1، ص75.
. سيد محمد علي قاضي طباطبايي، مقدمه رساله علم امام در مجموعه رسائل، ج2، ص236، قم، بوستان كتاب،1387.
. محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1417ق، ج10، ص203؛ همو، مجموعه رسائل، به كوشش سيد هادي خسرو شاهي، قم،مؤسسه بوستان كتاب، 1387، ج2، ص244.
. جعفر سبحاني، پرسش ها و پاسخ ها، قم، مؤسسة امام صادق، 1383ش، ص214.
. محمد باقر مجلسي، مرآة العقول، تحقيق سيدهاشم رسولي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1404ق، ج3، ص123.
. محمد بن نعمان مفيد، المسائل العبكريه، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، 1413ق، ص69؛ مرآة العقول، ج3، ص123.
. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج42، ص257.
. محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص196.
. محمد بن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص258.
. همو، ص261.
. صدرالدين محمد شيرازي، شرح اصول كافي، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366ق، ج1، ص126؛ محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج44، 367.
. جمعي از نويسندگان، في رحاب اهل البيت، المجمع العالمي لاهل البيت، 1426ق، ج10 ص108.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**