متدولوژي دين پژوهي
مقدمه
دين شناسي، تحقيق و پژوهشهاي ديني، همواره نيازمند به روش و متدولوژي خاص است که يکي از دغدغه هاي اساسي انسان در طول تاريخ بوده و خواهد بود. در اينکه متدولوژي و روش شناسي ديني چيست ؟ عبارت است از وسيله و ابزار و تکنيک دستيابي فهم از واقعيت و حقيقت چيزي. روش شناسي ميخواهد به اين پرسش اساسي جواب بدهد که آيا روش خاصي در فهم از واقعيت و حقيقت وجود دارد يا روشهاي متعددي در کار است؟ . نظريههاي مختلفي از سوي دانشمندان ديني ارائه گرديده است که در اين ميان سه رويکرد عمده از اهميت خاصي برخوردارند که عبارتند از: رويکرد درون ديني، رويکرد بيرون ديني و رويکرد جمع درون ديني و بيرون ديني.
در اين مقاله برانيم که به صورت گذرا اين سه رويکرد مهم را مورد تجزيه و تحليل و نقد و ارزيابي قرار داده و رويکرد مورد نظر را انتخاب نموده، دلائل و اهميت آن را بيان نمايم.
· 1 رويکرد درون ديني
رويکرد درون ديني خود مشتمل بر طيف گسترده و وسيعي است که به قرار ذيل بيان ميشود:
الف: رويکرد درون ديني اهل حديث و ظاهرگرايان
مالک ابن انس (93- 179 ) و محمد ابن ادريس شافعي (150-204 ) و احمد ابن حنبل ( 161 - 241 ) که با رويکرد درون ديني و نقل محور به تحقيق و پژوهش دربارهي دين و متون ديني پرداختهاند و فقط مراجعه به کتاب و سنت نبوي صحابه و تابعين و اجماع و قياس فقهي را در شناخت و معرفت ديني لازم و کافي ميدانند و از دليل عقل و رويکرد عقلي در شناخت و معرفت ديني استفاده نميکنند و ارزش معرفتي براي غير نقل قائل نيستند و حاصل استدلال ايشان اين است که فکر و انديشهي بشري ناقص و قاصر از درک معارف و احکام الهي و اسلامي است و خبري آسمان را بايد از آسمان شنيد. (عبدالحسين خسرو پناه، 1379، ص53).
نقد و بررسي
1- در مسأله اصول دين به خصوص توحيد و اين که جهان و انسان و عالم امکان بدون مبدأ و خالق نيست و اثبات مسأله توحيد به وسيلهي خود قران و وحي الهي موجب دور و محذور عقلي است، زيرا اثبات مبدأ بودن خداوند به وسيلهي کتاب و نقل دور است که محال است زيرا موجب توقف شي علي نفسه است و تقدم شي علي نفسه موجب اجتماع نقضين ميشود که از محالات و بديهيات عقلي است و چنين امري ممتنع و عقلاً محال است.
2- ظاهرگرايان از اهل سنت، سنت را تعميم دادهاند شامل قول و رفتار صحابه و تابعين هم ميدانند در حالي که قول صحابه و تابعين طبق مذهب حق جزء سنت و در عرض کتاب و سنت نبوي و حضرات معصومين محسوب نميشود، بلکه خبر واحدي است که ميتواند با تحقق شرايط چهارگانهي زير، مثبت سنت حضرات معصومين ميباشد: 1- اصل صدور سند تمام باشد يعني رجال سند روايت تا به معصوم حداقل ثقه باشد. 2- جهت صدور تمام باشد در مقام بيان حکم واقعي الهي باشد. 3- دلالت تمام باشد يعني دلالت واضح و روشن باشد مجمل و مبهم نباشد 4- معارض هم از قران و سنت قطعي و دليل عقلي برهاني نباشد روايت و قول صحابه و تابعين در چنين شرايطي مثبت سنت معصومين ميتواند باشد.
ب: رويکرد درون ديني اشاعره
البته اشاعره به طور کلي و باالجمله منکر حجيت دليل عقلي نيست اما نوعاً در دين شناسي سراغ نقل يعني کتاب و سنت ميروند. براي اينکه مختصري به متدلوژي و روش ايشان در دين شناسي آشنا بشويم اصول عقائد آنها را به صورت فشرده طرح ميکنيم (جعفر سبحاني، 1371، ص155).
1: در اوصاف خيريه مثل يد الله فوق ايديهم و الرحمن علي العرش استوي
2: خداوند خالق افعال بندگان است
3: انکار حسن و قبح عقلي
4: تکليف بما لا يطاق جايز است
5: رؤيت خداوند در يوم القيامه با چشمهاي عادي
اشاعره به خاطر اينکه دچار جمود و تحجر فکري اهل حديث و افراط گرايي معتزله نگردد از دليل عقلي به طور کلي صرف نظر نکردهاند و لذا اوصاف خبري را بر همان معاني ظاهري حمل مينمايند. اما براي فرار از اينکه مـوجب تجسيم و تشبيه نگردد ميگويند؛ کيفيت ان اوصاف خبري را نميدانيم. در مورد افعال اختياري ميگويند؛ خالق افعال انسان خداوند است براي حفظ توحيد در خالقيت. از طرف ديگر به خاطر فرار از جبر که در ان صورت انزال کتب و ارسال رسل، تکليف و ثواب عقاب و هدايت و ضلالت لغو و بيفايده نشود، انسان را کاسب افعال خودش معرفي مينمايد.
نقد و بررسي
1- اشکال اول با انکار دليل عقلي اثبات اصول دين به خصوص توحيد و مبدأيت خداوند نسبت به جهان و انسان و واضع دين و قوانين و مقررات الهي و اسلامي محال خواهد شد .
2- اگر اوصاف خبري خداوند را به همان معناي ظاهري حمل بکنيم موجب تجسيم و تشبيه در خداوند ميشود که چنين امري در خداوند محال است. اگر ميگويند ما معناي براي آن قائل هستيم ولي معنياش را نميدانيم، اين موجب تعقيد ميشود که خداوند کلامي گفته و معني آن را محال است ما بدانيم. اين موجب ميشود که کلام خداوند را ما نفهميم، يا آنکه اصلاً معني نداشته باشد، چنين چيزي لغو است و کاري لغو از خداوند حکيم محال است.
3- در مسأ له افعال انسان اگر خداوند خالق افعال او باشد و انسان کاسب نسبت به افعال خودش باشد، اين صرف بازي زباني است که مصحح تکليف انسان و مجوز صواب و عقاب نخواهد بود. انسان نسبت به افعال خودش در صورتي مکلف است و تکليف معقول است که انسان نسبت به اعمال خودش قادر باشد. با چنين تحليل و تفسيري خواستهاند اصل توحيد در خالقيت را حفظ نمايند ولي اصل عدالت خداوند زير سؤال رفته و مخدوش خواهد شد.
در صفات خبري خداوند، سه نظريه از طرف ظاهرگرايان و اشاعره مطرح شده است که هر سه نظريه از ديدگاه ما مردود است .
1: اوصاف خبريه را به همان معناي ظاهرياش حمل ميکنيم که اين نظر موجب تجسيم و تشبيه ميگردد .
2: اوصاف خبريه را بر معناي ظاهرياش حمل ميکنيم، اما کيفيت آن را نميدانيم که اين موجب تعقيد يا تشبيه ميشود.
3 : اوصاف خبريه را حمل بر هيچ معناي نميکنيم و معاني آنها را به خداوند واگذار ميکنيم. اين نظريه موجب تعطيل معرفت الهي و اسلامي ميشود .
ج: رويکرد درون ديني ما تريديه.
جهت آشناي و معرفت بيشتر به متدولوژي و روش آنان در دين شناسي اصول عقائد آنان را برسي ميکنيم. مؤسس اين مکتب و انديشه ابو منصور ماترودي سمرقندي متوفي (333 ) ميباشد ( علي رباني، 1381، ص 22و 228 و 261) که به اصول ذيل اعتقاد دارند.
1- حسن قبح عقلي را فيالجمله قبول دارند .
2- رؤيت خداوند در روز قيامت امري ممکن است .
3ـ کلام نفسي الهي قديم و کلام لفظي او حادث و مخلوق است .
4ـ خالق افعال انسان خداوند است .
تفاوت ماتريديه با اشاعره
اين دو فرقه با هم تفاوتهاي دارند که به طور مختصر اشاره ميگردد. حسن و قبح عقلي را ماتريديه فيالجمله قبول دارد، اما اشاعره مخالف و منکر آن است به طور کلي و صد در صد. تقسيم اوصاف ثبوتي الهي به فعلي و ذاتي را اشاعره قائل شدند، اما ماتريديه انکار کردند. ماتريديه گرچند دليل عقلي را در تشخيص حسن و قبح عقلي لازم ميدانند و درک حسن و قبح يا مصلحت و مفسده نيازي به فکر و نظر است لذا ابزار معرفت و شناخت را آنان سه چيز ميدانند. 1- معرفت حسي 2- معرفت نقلي 3- معرفت عقلي.
معرفت عقلي و نظري را در شش مورد به کار ميگيرند که يکي از آن شش مورد درک و حسن و قبح افعال انسان است که بيان شد. لکن در کل رويکرد ايشان درون ديني و گرايش غالب آنها نقلي است.
نقد رويکرد درون ديني ماتريديه
1- اشکال اول مشترک الورود است که قبلاً در نقد رويکرد درون ديني ظاهرگرايان و اشاعره بيان شده. آنجا گفتيم که اثبات اصول دين بدون استفاده از دليل عقلي محال و ممتنع است که از تکرار آن خودداري ميکنم.
2- اشکال دوم نقضي است که اگر دليل عقلي در درک حسن و قبح افعال اختياري انسان حجت است چرا استفاده از آن در اصول دين و احکام هم جايز نباشد. و اگر دليل عقلي حجت نيست در همه جا نبايد حجت باشد زيرا دليل عقلي و قانون عقلي کلي است و از تخصيص و تقيد ابا دارد. تخصيص منافي با کلي بودن دليل عقلي است.
3- ديدن خداوند در روز قيامت با چشمان ظاهري انسان منافي با تجرد و فوق تجرد يعني عدم جسم و جسمانيت الهي ميباشد.
د-رويکردي درون ديني اخباريون شيعه
علماي اخباري شيعه با توجه به اين مسأله که دليل عقل را در اثبات اصول دين يعني توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد پذيرفتهاند، اما در بخش فروع دين و ايدئولوژي يعني اخلاق و احکام، متدلوژي و روش ايشان اين است که نقل گرا و نقل محور هستند. در شناخت احکام دين به کتاب و سنّت حضرات معصومينE مراجعه ميکنند و سنت را در شناخت احکام لازم و کافي ميدانند.
علامه مجلسي (ره ) ( خسرو پناه، ص54) که يکي از علماء اخباري معتدل شيعه محسوب ميشود بهره گرفتن از دليل عقلي را جزء در اصول دين مثل توحيد و امامت جايز نميداند و استدلال ايشان براي اين مدعي اين است که استفاده از دليل بعد از شناخت امام معصوم توسط خود حضرات معصومين (ع )مسدود گرديده است. البته برخي اخباريون شيعه استفاده از دليل عقلي را در مواردي (مسلم قلي پور، تلخيص رسائل، 1378، ج 1، ص28و 29 ) جايز ميدانند که از جمله اينها سيد نعمت الله جزايري و ملا محمد امين استر آبادي و شيخ يوسف بحراني است. سيد نعمت الله جزايري استفاده از دليل عقلي را در چهار مورد جايز ميداند که آن چهار مورد عبارتند از :
1- مواد اقيسه از محسوسات باشد. 2- يا قريب به حس باشد. 3- مورد توافق همه عقلا باشد. 4- حکم نظري عقل مورد تأييد دليل نقلي باشد. جز موردي اخير، سه مورد اول را ملا محمد امين استر آبادي هم قبول دارد.
قبل از نقد رويکرد درون ديني اخباريون شيعه، مقدمه سودمندي طي سه مرحله مطرح ميشود:
مرحله اول
قبل از ظهور علم کلام، شيعه نيز همانند ساير فرق اسلامي در اصول و فروع دين به کتاب و سنت معصومينE استناد مينمود. عمده فرق آنها با ساير فرق اسلامي در اين بوده است که براي فهم قرآن تفسير و تأويل آيات قران به ائمه هديE مراجعه مينمودهاند و از آنها پاسخ خود را ميگرفتند. در مواردي که اخبار بيگانه در ميان آنها راه مييافت جهت رفع اشتباه ديني خود به کتاب و سنت مراجعه ميکردند. اين روش تا زمان امام ششم ادامه داشت.
مرحله دوم
وقتي افکار بيگانه در زمان امام صادقD شدت گرفت و از طرف هم معتزله به عنوان يک مکتب کلامي در ميان ساير فرق مسلمين شکل گرفت، از عقايد خود ايشان در مقابل ساير فِرَق و فرقههاي اسلامي و برخي فرقه هاي ضاله هم به وجود آمده بودند، دفاع مينمودند و از دليل عقلي بهره ميگرفتند. براي اثبات عقايد خود و ابطال عقايد خصم شيعه هم براي دفاع از اصول عقايد و مکتب، اصول علم کلام را اول از امام صادقD فرا گرفتند. حضرت شاگرداني در اين زمينه تربيت نمودهاند، از جملهي شاگردان امام صادقD ميتوان به افراد ذيل اشاره کرد. ابو جعفر طاق (80 - 150 ) و هشام ابن حکم معاصر ابوحنيفه( متولد 199)، براي مناظره و بحث با خصم از طرف خود امام دستور ميگرفتند و با شيوهي عقلاني از اصول دين و عقائد دفاع مينمودند( جمعي از نويسندگان، 1378 ، ج 1، ص 2و 3 (.
بعد از آن اين مطلب ادامه پيدا ميکند و دليل عقلي در فروع دين چندان مورد عنايت قرار نميگيرد. اگر هم لباّ و در باطن استدلالهاي عقلي در فروع دين و احکام مينمودند، اما با اين عنوان در فقه به عنوان يکي از منابع احکام در عرض کتاب و سنت مطرح نبود و در شناخت احکام مراجعه به کتاب و سنت قياس فقهي اجماع که کاشف از رأي معصوم و دليل معتبر نقلي باشد مطرح بوده است و اجماع البته در نظر علماء شيعه به عنوان دليل مستقل مطرح نيست بلکه بر ميگردد به سنت، و در صورتي حجت است که کاشف از رأي معصوم باشد و سنت در ميان علماء شيعه اعم از قول و فعل و تقرير حضرات معصومين ميباشد .
مرحله سوم
به گفته دکتر ابوالقاسم گرجي، دليل عقل را از علماي شيعه، اولين بار ابن ادريس حلي در کتاب سرائر (متوفي 598 )، و از علماي اهل سنت ابو حامد غزالي عارف قرن پنجم (متوفاي 505 ) در کتاب المستصفي مطرح کرده است که در ميان علماي شيعه با عنوان دليل العقل شهرت مييابد دليل مستقل در عرض کتاب و سنت. اما در ميان علماي اهل سنت با اين نام شهرت پيدا نميکند، بلکه بيشتر تحت عنوان قياس فقهي و استحسان و مصالح مرسله مطرح ميشود. با حفظ اين نکات وارد نقد رويکرد درون ديني اخباريون شيعه ميشويم. ( صابري ، 1381، ص، 34 و 35 )
نقد رويکرد درون ديني اخباريون شيعه
1– اشکال اول؛ اگر دليل عقل در مسأله اصول دين مثل توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد قابل اعتماد و استدلال است چرا در سائر مواردي يعني فروع دين، احکام و اخلاق حجت نباشد اين اشکال نقضي است.
2- اشکال دوم اين است که به خاطر فاصله زماني زيادي از زمان ائمه هدي و زمان غيبت کبراي امام زمانعجل الله تعالي فرجه الشريف که دسترسي به مهدي موعود ميسر نيست، و همين طور وجود افرادي جعال و کذاب در ميان روات حديث، آيا بدون روش اجتهاد و استفاده از دليل عقلي ميشود احکام الهي را به دست آورد و استخراج نمود؟ چنين فرضي واهي و خام و باطل است.
3- اشکال سوم با توجه با توجه به اين که احکام داراي دو بخش کلي است: 1- عبادات 2 – معاملات.
عبادات ماهيات تأسيسي دارند و معاملات ماهيت امضاي دارند، نوعاً امري عقلاي است و در معاملات نوعاً تعبد محض مطرح نيست، بلکه ملاک کلي حکم ممکن است عقلاي و عقلي باشد و ما ميتوانيم آن را توسط دليل عقل کشف کنيم. با حفظ اين نکته از طرف ديگر در اثر پيشرفتهاي علوم و تکنولوژي و پيچيده تر شدن جامعه و مسائل اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي، حقوقي و اخلاقي و پيدا شدن مسائل تازه و نوين فقهي و حقوقي بدون روش اجتهادي فقه پويا و پايا، پاسخ گوي نياز عصر و زمان خودش نخواهد بود. براي اينکه فقه ما حرف براي گفتن داشته باشد، نياز مستمر به اجتهاد و روش عقلي است و بدون استفاده کردن از دليل عقلي و روش اجتهادي، استخراج مسائل جديد و نوين و احکام آن امري محال و غير ممکن است.
4- اشکال چهارم، در مسائل ما لانصّ فيه و موردي که نصّ خاص نداريم و از طريق قياس منصوص العلة قطيعته و يا تنقيح مناط قطعي عقلي هم تسري احکام جايز نخواهد بود، در چنين مواردي هم ما نتوانيم حکم الهي را به دست بياوريم، در حالي که اين امر برخلاف فطرت سليم است که در فرض مذکور حکم مسأله را ما از طريق قياس منصوص العلة و تنقيح مناط قطعي به دست ميآوريم.
5- اشکال پنجم اگر دليل عقلي حجت نيست چرا در احکام فطري حکم عقل را حجت ميدانيد و چرا در احکام نظري عقلي مستند به بدهي و لو مع الواسطه هم حجت نيست، در آن هم بايد حجت باشد.
البته قابل ياد آوري است که اين اشکال اخير به بعضي اخباريون وارد نميباشد، زيرا آنها با توجه به عدم استفاده از دليل عقلي در فروع دين و احکام، استفاده از دليل عقلي را در احکام نظري مستند به بدهي و يا احکام عقلي غير معارض با دليل نقل را جايز ميدانند.
تا اينجا به رويکردهاي درون ديني فرقههاي مختلف اسلامي بررسي و نقد گرديد، اينک به بررسي و نقد رويکردهاي بيرون ديني اين فرقهها ميپردازيم.
2– رويکرد بيرون ديني
الف- رويکردي بيرون ديني معتزله
معتزله در دين شناسي از رويکرد و متدلوژي عقل محوري استفاده ميکند و براي درک اين روشها خوب است ابتدا اصول عقايد آنها را اجمالاً مطرح کنيم.
1- توحيد صفاتي 2- اصل عدل 3- منزلته بين المنزلتين 4- وعده و وعيد 5- امر به معروف و نهي از منکر.
معتزله در اصول دين و معارف اسلامي مثل توحيد و عدل و نبوت و معاد از دليل عقل استفاده ميکند. گرچه استفاده از دليل عقل را فيالجمله ما تروديه و اشاعره هم قبول دارند، اما در نهايت دليل عقلي را تابع نقل معرفي مينمايند. به عقيده معتزله، فقط در قلمرو احکام و فروع دين بايد از دليل وحي (نقل) استفاده کرد. ولي ابتدا در همان احکام هم اصول کلي اخلاق را مبتني بر حسن و قبح عقلي ميدانند و تنها در جزئيات احکام و شکلهاي ويژه آن قائلاند که از طريق شرع و وحي به دست ميآيد.
قبل از نقد رويکرد بيرون ديني معتزله يک مقدمه ذکر ميشود.
مقدمه: بايد به اين نکته توجه داشته باشيم که روش عقلي و فکري در جهان اسلام طيف وسيع دارد که عبارتند از: 1-روش فکري فلسفه مشاء که بوعلي سينا، اين روش را در فلسفه اسلامي اختيار کرده است. 2- روش فکري فلسفه اشراق که شيخ اشراق اين روش را بر گزيده است. 3- روش فکري عرفاني؛ چون ابن عربي، مولوي، قونوي و خواجه عبدالله انصاري اين روش را برگزيدهاند. 4- روش فکري کلامي. خود روش فکري کلامي مشتمل بر سه رويکرد است .
1- کلام اشعري
2- کلام شيعي
3-کلام معتزلي
روش کلام اشعري نقلي است زيرا در نهايت آنان دليل عـقل را تابع دلـيل نقل ميدانند.
روش کلام شيعي بعد از خواجه نصرالدين طوسي به روش فلسفه مشاء است و از دليل عقل استفاده ميکند.
روش کلام معتزلي عقلي اما جدلي است، زيرا مواد اقيسه ايشان عمدتاً بر حسن و قبح عقلي مبتني است. روش کلام معتزلي يک وجه اشتراک با فلسفهي مشاء دارد و آن عبارت است از تکيه نمودن بر د ليل عقلي. اما دو وجه امتياز دارد يکي اينکه کلام معتزلي مبتني بر حسن و قبح عقلي است که امر اعتباري از قبيل مقبولات و معقولات عملي در منطق ميباشد و دليل عقلي ايشان جدلي است. وجه دوم امتياز ايشان اين است که متکلم خود را متعهد به دفاع از عقايد خاص خودش ميداند و با چنين پيش فرض وارد بحث کلامي و اعتقادي ميشود. اما يک فيلسوف با انديشه و فکر آزادانه در بحث شرکت مينمايد و خود را ملزم به دفاع از عقايد خاص نميداند.
براي روشن شدن زواياي بحث خوب است فرق فلسفه اشراق با روش فکري عرفاني را هم بيان کنيم. اين دو نوع روش يک وجه اشتراک دارند که هر دو در استدلال علاوه بر استفاده از دليل عقلي براي اصلاح و تهذيب نفس و روح و جان تأکيد دارند و فقط دليل عقل را کافي نميدانند در درک معارف و حقايق. اما وجه افتراقشان نيز دو چيز است: عارف بعد از درک و وصول و رسيدن به حقيقت اسـتدلال عقلي را به کلي رها ميکند، اما فيلسوف اشراقي آن را حفظ ميکند. وجه افتراق دوم ايشان اين است که فيلسوف اشراقي به دنبال درک حقيقت است اما هدف عارف رسيدن و وصول به اصل حقيقت ميباشد.
نقد رويکردي بيرون ديني عقلي معتزله
1- متدولوژي و روش معتزله در دين شناسي مبتني بر عقل وهمي خيالي ظني و جدلي است که اصل اولي در ظنون عدم حجيت آنها است الا ما خرج بالدليل. از اين رو عقل جدلي در متون ديني با آيه «لا تقف ما ليس لکَ به علمٌ» و روايت «انّ دين الله لا يصابُ با العقول» مورد نهي واقع شده است.
2- گر چند استفاده از دليل عقلي در اصول دين لازم است اما کافي نميباشد، لذا در شرح و بسط و تفصيل اصول دين نيازي به قران و سنت و دليل نقلي است. به خاطر عدم تفکيک بين ظهور و ارادهي استعمالي از ظهور جدي و ارادهي تصديقي و فاصله گرفتن از منبع جوشان وحي و سنت باعث شده است از دليل عقل به صورت افراطي استفاده شود و عقل را نه تنها مصباح بدانند که آن را ميزان و مفتاح و صراط حساب کردند در تمام ابعاد دين شناسي اعم از اصول دين و فروع دين يعني معارف و اعتقادات و احکام و اخلاق، در حالي که عقل طبق مبناي معرفتي ديني و جهان بيني توحيدي به عنوان يک منبع معرفتي در دين شناسي به عنوان مصباح ست، نه اينکه ميزان مفتاح و صراط باشد. چنين رويکردي به دين شناسي ناشي از تفکر انحرافي الحادي و اومانيستي و سکولارستي است. در انديشهي توحيدي خدا محور هستي و قانون و مقررات او فوق همهي قانونها و مقررات است، زيرا تمام دين به اصول دين بر ميگردد و اصول دين به توحيد و توحيد تشريعي و توحيد عبودي، آخرين مرحله از هفت مرحله که براي توحيد مطرح است ميباشد و کمال توحيد عبودي به اخلاص است.
امام علي (ع ) فرموده است در خطبهي اول نهجالبلاغه« اوّل الّدين معرفته و کمال معرفته التصديق به، و کمال التصديق به توحيده و کمال توحيده الاخلاص له، و کمال الا خلاص له نفي الصفات عنه...» (نهجالبلاغه/خطبه اول).
3- رويکرد بيرون ديني کارکرد گراي
البته روش کارکرد گراي خود به چهار نوع تقسيم ميشود.( خسرو پناه، 1379، ص 246 و 248) 1 - کارکرد گراي جامعه شناسي 2 - روان شناسي 3 - تاريخ شناسي 4 - کارکرد گراي فلسفي و کلامي. (قرا ملکي، 1388، ص60 )
جامعهشناسان، تاريخشناسان و روانشناسان، دين را به عنوان يک پديده روان شناختي، جامعه شناسي و تاريخ شناسي در کنار سائر پديدههاي روان شناسي، جامعه شناختي و تاريخ شناسي مورد پژوهش قرار ميدهند و در کنار سائر نهادهاي اجتماعي به عنوان يک نهاد مطرح ميکنند، و به دنبال صدق و کذب يا حق و باطل و خير و شر آن نميباشند. تمام هم و غم جامعهشناسان، روانشناسان و تاريخشناسان اين است که دين ميتواند در کنار سائر نهادهاي اجتماعي و مدني يک سازمان و نهاد مطرح است و آثار و کارکرد خودش را به دنبال دارد و جامعه در حيات اجتماعي خود همان طوري که نيازمند نهاد سياسي و مدني و نهادهاي اقتصادي و نهادهاي فرهنگي و آموزش و پرورش و نهاد خانواده ميباشد، دين را هم به عنوان يک نهاد فرو ميکاهند و در قوام تعادل جامعه صرفاً از منظر کارکردي توجه دارد.
4- روش کارکرد گراي فلسفي و کلامي
تفاوت اساسي اين روش از کارکرد گراي فلسفي و کلامي در اين است که در اين روش از دين شناسي علاوه بر آثار مثبت و منفي و کارکرد گراي آموزههاي ديني به لحاظ فردي و اجتماعي، سعادت و عزت دنيوي و اخروي، وحدت و يک پارچگي جامعه بشري و اسلامي و حيات طيبه الهي را نويد ميدهد. با حفظ اين پيش فرض معرفت شناسي که معيار و ملاک صدق و کذب و حق و باطل بودن گزارههاي راجع به هست و نيستها مطابقت با واقع و نفس الامر بودن است. البته طبق مبناي برگزيده و به لحاظ مقام ثبوت و واقع. اما به لحاظ مقام اثبات مبنا گروي تعقلي است که گزارههاي نظري عقلي به بدهي ختم ميشود و بديهيات عقلي خود موجه است. اما معيار در بخش دوم و سوم دين يعني اصول اخلاقي و احکام اولاً در انشائيات صدق و کذب که در گزارههاي خبري است نميآيد، اما خود ملاک ديگري دارد به لحاظ مقام ثبوت اصول اخلاقي تابع حسن و قبح عقلي است، اما احکام تابع مصالح و مفاسد در متعلقاتشان ميباشند. اما به لحاظ مقام اثبات اولاً در متون ديني، قران و سنت باشند، ثانياً با دليل ديگري يا مطلقاً تعارض نداشته باشند و يا اگر تعارضي بدوي دارد مثل عام و خاص مطلق و مقيد وارد و مورود حاکم و محکوم ظاهر و اظهر نص و ظاهر، جمع دلالي مقبول عرفي دارند که عام را بر خاص و مطلق را بر مقيد حمل ميکنند. و هکذا دليل وارد بر مورود و نص بر ظاهر و اظهر بر ظاهر مقدم ميشود و اين گونه تعارض دو دليل رفع ميشود. اگر دو دليل با هم جمع دلالي مقبولي عرفي نداشته باشند يعني تعارض مستقر باشد اعم از اينکه دو دليل با هم تباين کلي داشته باشند يا به صورت عام و خاص من وجه که تباين جزئي دارد، اين جا تعارض محقق ميشود.
دو دليل از نگاه تعارض و عدم تعارض سه صورت در آن متصور است:1- دو دليل قطعي اعم از اينکه هر دو عقلي يا هر دو نقلي باشند يا يکي عقلي و يکي نقلي باشند، (حسين زاده، 1388، ص108 و 109) در چنين ادلهاي تعارض به لحاظ عقلي محال و ممتنع است چون هيچ گاه دو دليل قطعي با هم تعارض نميکند. توهم و خيال شده است که هر دو قطعي است يا هر دو ظني است يا يکي ظني و يکي قطعي است. 2- دو تا دليل که يکي قطعي و ديگري ظني است دليل قطعي مقدم ميشود بر دليل ظني مطلقاً چه عقلي باشد يا نقلي. نقطه مقابلش هم که دليل ظني است ميخواهد عقلي باشد يا نقلي 3- هميشه تعارض ميان دو تا دليل ظني است و تعارض هم به معناي تنافي و تکاذب مدلول دو تا دليل است آن هم در مقام جعل و انشاء. فرق تعارض با تزاحم در اين است که در تزاحم تنافي مربوط به مقام امتثال در خارج است و تعارض دو تا دليل ظني در صورتي که يکي داراي مرجح است اعم از اينکه موافقت کتاب، شهرت رواي و مخالفت عامه باشد، ان روايت و دليلي که داراي مرجح است مقدم ميشود. در صورتي که يکي مخالفت عامه را دارد و ديگري موافقت کتاب را دارد در صورتي که در مرجحات قائل به ترتيب باشيم، آنکه مرجح کتاب را دارد مثلاً مقدم ميشود. در صورتي که يکي دو تا مرجح دارد و ديگري يک مرجح دارد آنکه دو مرجح دارد مقدم ميشود. در صورتي که قائل به تعدي از مرجحات مـنصوصه باشـيم باز هم بر اسـاس قواعد مرجحات عمل ميشود. در صورت فقدان مرجحات منصوصه و غير منصوصه و تکافوُ ادله باشد دو مبنا است. يک مبنا وظيفه تخيير در عمل به هر يک از دو حجت ميباشد. مبناي دوم اين است که دو دليل با هم تعارض و تساقط ميکند. در صورتي که عام فوق يا اطلاق فوق باشد به آن عمل ميشود. در صورتي فقدان عام فوق و اطلاق فوق، وظيفه رجوع به اصول عمليه متناسب در هر مسئله است. اگر حالت سابقه دارد جاي استصحاب است. در صورتي که حالت سابقه ندارد، يا شک در تکليف است يا در مکلف به، در صورتي که شک در اصل تکليف باشد، جاي اصل برائت ميباشد. و در صورتي که شک در مکلف به است يا احتياط ممکن است، وظيفه احتياط است. در صورتي که احتياط ممکن نباشد و دوران امر بين محذورين باشد مثل وجوب و حرمت، وظيفه اصل تخير است.
نقد روش بيرون ديني کار کرد گراي
1- چه روش کارکرد گراي جامعه شناختي دين، روان شناسي دين، تاريخ شناسي دين که به دنبال صدق و کذب و حق و باطل بودن مسائل ديني نيستند و چه روش کارکرد گراي فلسفي و کلامي، که با پيش فرض صدق و کذب سراغ آثار و کارکرد آموزههاي ديني به تحقيق در حوزهي دين شناسي توجه خودشان را مبذول ميدارند، لکن هم و غم اساسي ايشان توجه کارکرد گراي به دين شناسي است و از منظر کارکرد گراي به تحقيق ميپردازند و به صدق و کذب، حق و باطل بودن آموزه هاي ديني يا اصلاً توجه ندارند يا توجه اساسي ندارند.
2- عقل از نگاه انديشهي ديني مصباح است نه اينکه ميزان صدق و کذب و حق و باطل بودن امور باشد. از جمله گزارهها و آموزههاي ديني را با عقل ناقص بشري خود محک بزنيم، اگر چيزي از آموزهها و گزارههاي ديني عقل گريز بود، بگوييم باطل است مهمل، بيمعنا و لغو است. البته که گزارهها و آموزههاي ديني قطعاً عقل ستيز نيست وقتي که در متون ديني، معارف، اخلاق و احکام ديني مطرح ميشود، عقل با جان و دل او را ميپذيرد و اينگونه است که دين و متون ديني عقل ستيز نيست و وحي به معناي عام کلمه اعم از قران و سنت هم مصباح است و هم مفتاح و هم ميزان و هم صراط است. متأسفانه عدهاي از روشنفکران ديني به ( اصطلاح ) با حفظ اين پيش فرض معرفت شناختي و فلسفي و ديني که خداوند آفريدگار و پروردگار و کردگار و قانون گذار است که واضع شريعت و قانون الهي فقط خداوندي که داراي آن ويژگي چهارگانه هست، بايد پرستش نمود و او دين و شريعت جامع و کامل را بر پيامبر اسلام0 نازل فرمود، پيامبر و امامان را منصوب کرد، با حفظ اين نکته که پيامبر اسلام0 و ائمه هدي داراي عصمت بزرگ شناختاري و رفتاري هستند، در مقابل خدا و دين الهي پيامبر0 و امامان معصومE، دست به اجتهاد در مقابل نصوصي که در متون ديني به وضوح و روشني آمده است، زدهاند و ميزان و معيار در احکام و اخلاق و قوانين و مقررات فقهي و حقوقي و اخلاقي، عقل ناقص خود را دانستهاند. از يک سوء قائل به فهم و معرفت و ايمان و عمل و پايبندي به مکتب و آموزههاي ديني خود را قلمداد ميکنند، از طرف ديگر به تساوي حقوق انسانها مطلقاً فارغ از دين و مذهب اعم از مسلمان و کافر ذمي و تساوي در حقوق زن و مرد از مرجعيت و رهبري و قضاوت گرفته تا ميراث و شهادت و طلاق قائل شدهاند. اين ناشي از نوع انحراف در معرفت شناسي الهي و جهان بيني توحيدي است که در ايدئولوژي اسلامي دچار تناقض گوي شدهاند. در نتيجه بعضي از احکام اسلامي را تأويل نا صواب و تفسير به رأي کردهاند، که خداوند انسان را از چنين انحراف بنيادي و لغزيدن استراتژيک در دين شناسي نجات بدهد. لذاست که قلمرو علم «مالم تعلمون» هسـت يعني چيزي را که نميدانيد، تلاش کنـيد آن را فرا بگـيريد از راههاي مختلف، ولي ممکن و دست يافتني است محال نيست شرطش تلاش و کوشش است. اما قلمرو وحي «ما لم تکونو تعلمون» است که با تحصيل و تحقيق مستمر تا دامنهي قيامت دست نيافتني است. لذاست که پيامبر0 و امامD هم ميزانند و هم مصباحند، هم صراط و هم مفتاحند. هيچ زمان ما از وحي و دين و شريعت و پيامبر0 و امامD بينياز نخواهيم شد و آنها راه و راهنمايياند، براي بشر که بشر را از ظلمات و تاريکي ماده و ماديات و سمعه و ريا به سوي آن نور مطلق و کمال مطلق و قدرت مطلق و حيات مطلق و علم مطلق و وجود مطلق و حقيقت هستي يعني خداي بزرگ هدايت ميکنند. لذا عبوديت و بندگي انسان تابع معرفت و ايمان اوست و بالاترين عبوديت و بندگي براي انسان کامل است، چون او بالاترين معرفت و ايمان را به خداي سبحان دارد و لذا چراغ هدايت و کشتي نجات است.
5- روش کارکرد گرايانه و تفسير پراگماتيسم و سود گرايي ويليام جميز
روش سود گرايي و يا تفسير پراگماتيستي با روش قبلي کارکرد گرايي تفاوت اساسي دارد، زيرا در روش کارکرد گرايي عمدتاً به دنبال معيار صدق و کذب و حق و باطل بودن گزارههاي ديني خبري و انشائي نبودند، ممکن است معيار صدق و کذب را در حوزه هستي شناسي مطابقت با واقع و نفس الامر بدانند و در حوزه بايدها و نبايدها تابع حسن و قبح عقلي و مصلحت و مفسده بداند. اما در روش کارکرد گرايانه يا سود گرايي ويليام جيمز به لحاظ مباني ايشان در معرفت شناسي معيار و ملاک صدق و کذب و حق و باطل بودن چيزي را در حوزه هستي شناسي مطابقت و عدم مطابقت با واقع و نفس الامر نميداند، بلکه ملاک صدق و کذب و حق و باطل بودن چيزي، تابع کارکرد گرايي و سود گرايي آن چيز ميباشد. در حوزه ايدئولوژي يعني اخلاق و احکام هم تابع حسن و قبح عقلي مصلحت و مفسده در متعلق احکام نميداند، بلکه ملاک صدق و کذب همان سود و کارکرد گرايي است و هم در مقام اثبات در هر دو حوزه هست و نيستها يعني جهان بيني و هم در حوزه بايد و نبايدها يعني ايدئولوژيها، معيار موجه بودن يک گزاره را کارکرد گرايي و سود و فايده مادي و دنيايي آن ميدانند. ) بيات، 1381، ص83)
نقد روش کارکرد گرايانه يا تفسير پراگماتيستي و سود گرايي
1- به لحاظ مبناي معرفت شناسي، ملاک صدق و کذب و حق و باطل بودن يک گزاره، مطابقت و عدم مطابقت با واقع و نفس الامر است. به لحاظ مقام ثبوت در حوزهي هست و نيستها و جهان بيني و در حوزهي بايدها و نبايدها يعني ايدئولوژي اخلاق و احکام تابع حسن و قبح عقلي و مصلحت و مفسده ميباشد، در حالي که طبق اين مبناي معرفت شناختي، ملاک صدق و کذب در هر دو حوزه يعني هست و نيستها، بايد و نبايدها، يعني اصول دين و فروع دين، کارکرد گرايي و سود گرايي مادي و دنيايي است.
2- به لحاظ مقام اثبات در حوزه جهان بيني و اصول دين به لحاظ مبناي درست و صحيح در گزارههاي ديني ملاک و معيار موجه سازي يک گزارهي ديني مبناگروي تعقلي است، که هر امر نظري به بدهي عقلي ختم شود و بدهي عقلي خود موجه است. در حوزه بايدها و نبايدها يعني اخلاق و احکام و فروع دين، اثبات يک گزاره منوط و متوقف است بر اين که متون ديني به صورت واضح و روشن آمده باشد، يعني در قرآن و سنت و جود داشته باشد و هم دلالتش تمام باشد و هم معارض ديگر از قرآن و سنت قطعي بر عليه آن وجود نداشته باشد.
3- خلط و عدم تفکيک بين مقام ثبوت و اثبات در هر دو حوزه اصول دين و فروع دين است، که در هر دو مقام ثبوت و اثبات و هم در حوزه اصول دين و فروع دين ملاک و معيار حقانيت يک گزارهي ديني را کارکرد گرايي و سود گرايي دانستهاند.
بنابراين روش و رويکرد و تفکر، هيچ کس در هيچ زمان نميتواند به صدق و کذب و حق و باطل بودن يک گزاره و انديشهاي واقف بشود، چون تمام آثار و خواص اشيا را هيچ کس آگاهي و اطلاع ندارد.
4 - ممکن است شي در زمان واحدي نزد عدهاي سودمند باشد و در نزد عدهي ديگري آن سود را نداشـته باشـد. طبق اين روش کارکرد گرايانه در دين شناسي و آموزههاي ديني، ملاک و معيار صدق و کذب و حق و باطل بودن اشيا، امر نسبي خواهد شد نه امر مطلق و ثابت، و اين موجب نوع تناقض گويي در دين است که امر محال و ممتنع است در حق مولاي حکيم.