شهيد مزاري (ره) فروغ جاودان
آنچه ميخوانيد، متن سخنراني دانشمند فرهيخته، استاد عليزاده مالستاني است که به مناسبت هفدهمين سالگرد شهادت رهبر« شهيد استاد مزاري(ره)» و ياران با وفايش که در تهران به همت موسسه نواي آشنا برگزار گرديد، ايراد گرديده است.
بعد الحمد والصلاة: قال الله الحکيم في کتابه:« يرِيدُون لِيطفئوُا نُورَ اللهِ بِاَفواهِهِم وَ يابَي اللهُ اِلّا اَن يتِمُّ نُوِره وَ لَوکَرِهَ الکافِرُونَ»
هفدهمين سالروز شهادت پيشواي بزرگ و سالروز تجديد ميثاق با رهبر سترگ قوم، قامت استوار و نور درخشان، سردار سربلند و سرافراز، شهيد جاويدان، «شهيد مزاري(ره)» و ياران پاک باختهاش؛ مظهر دلاوري و شجاعت شهيد ابوذر غزنوي و مظاهر صفا و ايثار جناب حجت الاسلام و المسلمين شهيد ابراهيمي، شهيد اخلاصي، شهيد علوي، شهيد حاج ترکمني، و شهيد عباس لوماني، براي مردم مظلوم و داغدار افغانستان و شما دوستان و عاشقان تسليت باد.
مقدمه
از چيزهاي که واقعاً مظلوم است و بايد براي آنها خون گريست، واژهها و عناوين و القابي است که در مورد اشخاص و اشياء به کار برده ميشود؛ چون حکما ظلم را تعريف کردهاند به گذاشتن چيزي در غير محل مناسبش ظلم گفته ميشود. بنابر اين اگر ما کلمهاي «استاد» را مثلاً در مورد يک بيسواد به کار برديم، در حق کلمهاي «استاد» ظلم کردهايم و هکذا عنوان «دکتر» و «انجينير» را در مورد کسي استعمال کنيم که تا هنوز الفباي از دکتري و انجنيري بلد نيست، به اين عناوين ستم کرديم و هکذا عنوان «آيت الله»، اگر به کسي اطلاق ميشود که تا هنوز سطوحش ناتمام است، ظلم به عنوان و لقب آيت اللهي کردهايم.
عنوان «رهبر» و «رهبري» شايد مظلومتر از عناويني ديگر است، که با تأسف به کساني اطلاق ميشود که به هيچ وجه، واجد ويژگيها و نشانه هاي رهبري نيست، و بالاتر از اين اگر به آنها رهبر نگويي ناراحت ميشوند و آن را براي خود بياحترامي ميدانند.
مفهوم شناسي رهبر
رهبر، معادل فارسي کلمهي «امام» است.زماني که کوچک بودم و در مکتب، کتاب «نصاب الصبيان» تأليف شيخ «ابونصر فراهي» را ميخوانديم، و آن کتابي[نصاب الصبيان] است که در قالب بحور عروضي شعري، واژههاي عربي را به فارسي معنا کرده است و براين دانش آموز ابتدايي تدريس ميشود. در آن کتاب اين شعر را ميخوانديم:« نقير ناوه ملاط است، گل؛ ميان دو خشت ـ امام چه؟ رجه و شمشه، رازه دان بنّا»
يعني «امام» در لغت به معناي «رجه» و « شمشهاي» است که گل کار و بنّا براي صاف راست و بالا بردن ديوار به کار ميبرد. بنابر اين «شاقول» يکي از معاني «امام» است، که اگر بنّا، ديوار را به تناسب «شاقول» بالا ميبرد، تا آخر ديوار راست بالا ميرود، و اگر خشت و سنگ ديوار، يک ملي متر از معيار «شاقول» انحراف پيدا ميکند، به گفتهاي سعدي تا «ثريا» ديوار انحراف پيدا ميکند و بلکه ديوار سقوط ميکند.
خشت اول گر نهد معمار کج |
|
تا ثريا ميرود ديوار کج |
خط کش و مسطر کتابت که بر اساس آن، خط استقامت پيدا ميکند و زيبا ميشود، يکي از معانياي «امام» و رهبر است. بنابر اين، رهبر کسي است که با راست بودنش کجروي و انحراف ديگران را نشان ميدهد، و از مـستقيمترين راه و کوتاهترين راه مردمش را به مقصد ميرساند. رهبري؛ يعني قدرت تأثيرگذاري بر روحيه، افکار و کردار مردمش. رهبر کسي است که تفکر، انديشهي نو و مترقيانه خلق کند و شيوه نو به وجود آورد، رهبر بايد باورهاي غلط و بيهودهاي که مردم را به پستي و ذلت ميکشاند، تغيير دهد.
رهبر يعني کسي که مردمي را که خود را گم کرده و خود باوري را از دست داده، خودي و خود باوري بدهد و رهبر بايد براي مردم بيهويت احياي هويت نمايد و به مردمي که شخصيت خود را از دست داده شخصيت دهد، رهبري بايد مردم خمود و خاموش را بيدار کند و مردم بيحس و بي حرکت را به حرکت آورد. رهبر؛ يعني عنصر شناس، رهبر بايد از عناصر مستعد و کارا کار بگيرد و استعدادهاي نهفته و از کار افتاده را شکوفا کرده و به کار اندازد. رهبر کسي است که بتواند وضعيت موجود را تغيير دهد وضعيت مطلوب را در جاي آن قرار دهد. رهبري يعني چوپاني، چوپان کسي است که براي محافظت و زنده ماندن رمه، از خود ميگذرد و با هر گرگ گرسنه و بيرحم به ستيز بر ميخيزد.
رهبر يعني موجود انسانياي که وجودش، روحش، اخلاقش، شيوهاي زندگي و رفتارش، به پيروانش نشان بدهد که چگونه بايد زيست و از چه راهي بايد رفت و از نظر فکري و اجتماعي چگونه بايد ارتقا پيدا کند.
رهبر يعني نمونه و الگو، الگو نبايد بلغزد و نبايد ضعف و نقص و آلودگي در هيچيک از فضايل و احساسات و اعمالش داشته باشد.
رهبر بايد اين ويژگيها را داشته باشد و جناب«شهيد مزاري»، همهي اين خصيصهها و ويژگيها رهبري را داشت، و رهبري در او نمود و عينيت پيدا ميکرد و او تجسمي از معناي رهبري بود. و بلکه او زينت رهبري بود، نه تنها رهبري در او عينيت پيدا ميکرد، بلکه او رهبري را زينت و زيبايي داده بود.
در روزگاري که مسلمانان به حضرت علي بن ابيطالب(ع) بيعت کرده و او را به حيث امام و رهبر خود پذيرفتند، صعصه بن صوحان عبدي به آن حضرت گفت: «زَيّنَتَ الخِلافه وَ ما زانتَک وَ رَفَعَتها وَ مَارَفَعَتَکَ وَ هِي اِلَيکَ اَحوَجٌ مِنکَ اِلَيها» (يعقوبي، ترجمه آيتي، ج2 ص74) يعني اي علي! مقام خلافت را تو زينت دادي، نه آنکه خلافت ترا زينت داده باشد، و ارزش خلافت را تو بالابردي، نه آنکه خلافت ترا عظمت داده باشد. و خلافت به تو محتاجتر از آن است که تو به خلافت نياز داشته باشي.
در مورد شهيد مزاري(ره) اين سخن کاملاً صدق ميکند؛ يعني مقام و ارزش رهبري را او بالا برد، و او بود که رهبري را زينت و زيبايي داد، و رهبري به وجود مزاري محتاجتر بود، مزاري(ره) زيبا بود، زيبايي و حسن او، رهبري را زيبا و نيکو کرده بود. نه آنکه رهبري، مزاري را زينت داده باشد.
مزاري و زيبايي
«شهيد مزاري»، نياز به آرايش و زيبايي ندارد، چون در ذات خود زيبا است، خصيصهها و ويژگيهاي او، او را زيبا ساخته است،« به آب و رنگ و خال خط چه حاجت روي زيبا را؟» کسي به دنبال زيبايي است و خود را آرايش ميدهد، که خود را زشت و حقير احساس ميکند و براي جبران زشتي خود به آرايش مصنوعي دست ميزند.« شهيد مزاري» در خود زشتي، نقص و کمبودي نميديد تابه آرايش[ مصنوعي] بپردازد؛ شخصيت او آن چنان بزرگ بود که خلأ و نقص در او ديده نميشد.
مزاري به بلندي قله بابا و صلابت خاره
در ميان مدعيان رهبري، سر و گردن« شهيد مزاري» از ديگر مدعيان رهبري همچنان که قله هاي «بابا» و «پامير» از ديگر کوهها بلند و بر افراشته است، بلند بود. شاعر بلند انديش ما جناب سيد ابوطالب مظفري چه زيبا سروده است:
سرش ز گردش اين چرخ پير بالا بود |
|
ز توش و تاب شب سر به زير بالا بود |
حضرت علي بن ابيطالب(ع) وقتي خبر شهادت، مالک اشتر را شنيد، فرمود:«رَحِمَ الله مالِکاً وَ ما مالِکٌ؛ لَوکانَ جَبَلا لَکانَ فِنُداً وَ لَوکانَ حَجَراً لَکانَ صَلَداً» (نهج البلاغه کلمات قصار443) خدا رحمت کند مالک را، مالک چه شخصي بود؟ مالک اگر کوه بود، کوهي تک و بلندي بود. «فند» کوهي را ميگويد که از بس بلند است در ميان کوهها، تک و تنها ديده ميشود. و اگر مالک سنگ بود سنگ سخت و خاره بود.
واقعاً،خداوند مزاري را رحمت کند، اگر کوه بود، کوهي بلند بود همانند «بابا» و هيماليا» اگر سنگ بود، سنگ سخت و خاره بود. همين بود که ديديم و ديدند که عزم مزاري چون کوه بود، و ارادهاش چون فولاد و تصميمش چون ذوالفقار علي نافذ و برا بود.
هيچ کس نتوانست ارادهاي شهيد مزاري را متزلزل کند، و او ارادهاي ديگران را متزلزل کرد، هيچ کس نتوانست عزم مزاري را سست کند ولي او عزم ديگران را سست کرد هيچ کس نتوانست باور مزاري را تغيير دهد و او باور ديگران را تغيير داد. هيچ کس نتوانست غرور مزاري را بشکند و او بود که غرور چندين صد سالهاي زورگويان بدخوي را بشکست.
در تابستان امسال آقاي آذر ـ برادر شهيد ابوذر را در کابل ديدم، گفت: در جلسهاي که براي مهار کردن جنگهاي اول کابل ترتيب داده شده بود، آقاي سياف با غرور و تهديد به« شهيد مزاري» گفت: چند تا خلقي را گرد خود جمع کردهاي فکر ميکني پادشاه کابل شدهاي؟ من خاطرهاي عبدالرحمن را برايت زنده خواهم کرد. «شهيد مزاري» فوراً از جايش برخاست و گفت: نيامدهام تا تهديد کسي را بشنوم، به حول قوه خدا تصميم خود را گرفتهام و جلسه را ترک کرد هرچند پيش او التماس کردند که استاد جلسه را ترک نکن، قبول نکرد و از مجلس بيرون شد. پيش هيچ حريفي با ذلت نرفت و حريف را پيش خود آورد. بلي او سمبل غرور و عزت يک ملت بود و سمبل بايد چنين باشد.
تو کوه وار سر ريشه سخت ميماندي |
|
بر غم باور توفان درخت ميماندي |
پلان مزاري براي حل معضل افغانستان
شهيد مزاري، نزديکترين و مستقيمترين راهحلي را که انتخاب کرده بود، تحقق عدالت اجتماعي بود؛ عدالت اجتماعي بدين معنا که در جامعه بايد هر قومي و هر قشري به حقوق خود برسد، تبعيض و تفاوتهاي بيمورد در کار نباشد، فرصتها و امکانات به صورت مساوي بين همهي اقوام تقسيم شود. چه؛ در صورتي که در يک کشور هر قومي به حقوق و امتياز جوييهاي بيدليل ممتاز باشد، نظام، يک نظام متزلزل و در حال فرو ريختن است، هرچند در رأس آن يک عالم دين و فقيه جامعالشرايط قرار داشته باشد. و اين است معناي آن جملهاي معروف که:«اَلمُلکُ يبقَي مَعَ الکُفِر وَلا يبقي مَعَ الظُّلِم» نظامهاي سياسي ـ اجتماعي در صورتي که بر پايهي عدالت اجتماعي باشد، با کفر قابل بقا است، ولي با ظلم و تبعيض قابل بقا نيست.
عدالت اجتماعي
مزاري بزرگ، عدالت اجتماعي را براي همهاي مردم افغانستان ميخواست، نه تنها براي مردم هزاره، چنانچه در مصاحبهاش با آژانس خبري ايتاليا گفت:« هدف ما تشکيل يک حکومت اسلامي، مردمي، فراگير و مبتني بر عدالت اجتماعي در افغانستان است. ما ميخواهيم ستم چندين قرنه بر مردم افغانستان پايان يابد و جامعهاي به وجود آيد که در آن از تبعيض، برتري جويي، تفاخر و فزون خواهي خبري نباشد، و کليهاي مردم افغانستان از هر قوم و نژاد، با هر رنگ و زباني، برادرانه و برابر زندگي کنند و حقوق حقهي تمام مليتهاي محروم را ميخواهيم و از آن دفاع ميکنيم». ببنيد اين سخن چه قدر جامع و منطبق با عقل انساني و عرف بينالمللي و منطق اسلامي است.
و در سخن ديگرش گفت:« ما طرفدار برادري ميان مليتها هستيم، ما براي مليتهاي افغانستان حقوق مساوي قايل هستيم که مطابق با شعاع وجوديشان سهم داشته باشند، حق خواهي براي يک ملت به مـعناي برادري است، ما دشمني در افغانستان، بين ملتها را فاجعه ميدانيم». ميبيند که خواستههايش را چه قدر روشن، بيابهام و شفاف بيان ميکند.
«ما نه دشمن تاجيکيم و نه دشمن پشتون، طرفدار برادري و برابري مليتها در افغانستان هستيم».
«ما مردم افغانستانيم هيچ نژادي را نميخواهيم نفي کنيم؛ بايد همهاي اقوام ساکن در افغانستان، در اين مملکت برادروار زندگي کنند و هرکس به حقوقشان برسد، و هرکس درباره سرنوشتش تصميم بگيرد اين حرف ماست».
در مورد مشروعيت جنبش شمال که دولت وقت ميخواست آن را حذف کند، به جرأت گفت:« آنها داراي نيروي منظم هستند و در پيروزي مجاهدين در کابل نقش تعيين کنندهاي داشتند، طبيعي است که بايد جايگاه خاصي در افغانستان داشته باشند. و هم اکنون در هشت ولايت شمال (يک سوم افغانستان) نيرو دارند، اگر اينها ناديده گرفته شود، واقعيتها ناديده گرفته شده است». و شما ميبينيد که همهاي خواستههاي شهيد مزاري و ادعاهاي او از متن قرآن و شريعت برخواسته و مطابق عقل پذيرفته شدهاي عرف بينالمللي است.
شهيد مزاري و ايجاد خود باوري در مردم
آن شهيد سر افزار از مردمي که ترس، ذلت، بيحالي، عدم اعتماد و خودباختگي در جانشان نشسته بود، مردم سربلند و شجاع، بيدار و متحرک و مصمم به بار آورد. به مردمي که شاه را سايهاي خدا ميدانستند، به بي لياقتي و بي کفايتي خود اقرار داشتند گفت: اين چنين نيست که ديگران لايق از مادر متولد ميشوند و ما نالايق، بلکه اين کار سياست است که ما را نالايق درست کرده است.
به مردمي که آنچنان تحقير شده بودند که کتمان هويت ميکردند، و از بردن نام هزاره عارشان ميآمد، گفت: آنچنان هزاره بگوييد که ديگر هزاره بودن و هزاره گفتن جرم نباشد. و اين در زماني بود که هزاره گفتن به عقيدهاي بعضي ملاها از نظر شرعي حرام بود.
استعداد پروري
شهيد مزاري(ره) در جستجوي شخصيت و استعداد انساني بود، هر که را به کاري که مطابق ذوق و استعدادش بود تشويق ميکرد و زمينهاي رشد او را فراهم مينمود. کسي را که استعداد فقاهت و اجتهاد داشت، زمينهاي فقاهت و اجتهاد او را فراهم ميکرد، کسي که ذوق هنري، شعر و نويسندگي داشت، به شعر و هنر تشويق ميکرد، کسي را که روحيهاي سلحشوري و مبارزه داشت، در همان زمينه او را رشد ميداد و سعي ميکرد شخصيتهاي مستعد را گرد خود جمع کند و از آيندهاي خود نگران نبود، دوست نداشت يک مشت آقا بلي گوي متملق را گِرد خود جمع کند.
نادرشاه افشار، پيرمردي را ديد که دلاورانه ميجنگند و از ميهنش دفاع ميکند، از او خوشش آمد و پرسيد کجا بودي وقتي که ايران از هر سو مورد تهاجم نظامي قرار گرفته بود؟ وي گفت: من بودم ولي نادر نبود.
نقش شهيد مزاري در استعداد آفريني و استعداد پروري آنچنان بود، که از يک عده جوانان کوچه گرد و بيکار و بي هدف، دليران جنگي و مدافعان سنگر شکن به جود آورد، که هر کدامشان يک لشکر به حساب ميآمد، و در مقاومت غرب کابل 70% از نيروهاي نظامي حرکت اسلامي و ديگران را اعاشه و اباطه ميکرد، چون او براي دفاع از مردمش ميانديشيد، نه به حزب و قوم، او فراتر از حزب و قوم بود. چنانچه در پيامي که براي مردم کابل داده، در بند4 آن آمده است:«اکثريت عظيمي از مجاهدين مردم دوست «حرکت اسلامي» در عمليات موفقانهاي اخير، دوشادوش مجاهدين «حزب وحدت اسلامي» قرار داشتهاند. بناءً از عموم اين مجاهدين بايد تقدير و سپاس شايسته به عمل آيد و به هيچ وجه حساب آنان، با يک عده از اجيران خود فروخته که در ازاي پول و عنوانهاي بيارزش، تمام مقدسات مردمشان را معامله ميکنند، اشتباه نشدند» (چراغ راه ص 312) کساني گرد شمع وجود او جمع آمدند، نه ملک و زمين ميخواستند، نه مقام و پول و پيسه، فقط عزت و حيثيت مردم خود را ميخواستند، و هر يک ارزش صد نفر رزمنده را داشتند، در جنگ شيخ علي و ترکمن، هر حملهاي که سر آنها ميشد[دشمن] از دو صد جنازه الي پنج صد جنازه سر جاي خود ميگذاشتند و جنازهها را قومندانان در سموچها نگه ميداشتند و نشان ميدادند که اين قدر جنازه انداختيم. ولي شهداي که به طرف باميان حمل ميشدند من نمازش را ميخواندم، من سر جنازه شانزده نفر نماز خواندم.
در جوزاي 1376 که مزار دو سه روز بدست طالبان سقوط کرد، من با مرحوم شيخ دولت رفيعي مأمور شديم که از خط مقدم جبهه ديدن کنيم، در قرارگاه علي داد ديوانه رسيديم، پرسيد چه خبر است؟ گفتيم مزار بدست طالبان سقوط کرده است. گفت: بيغم باشيد از اين راه آمده نميتوانه، اگر بيايد ميبينيد که چه قدر لاش مياندازيم. سر کوتل شيبر که رسيديم قومندان نصير ديوانه گفت تا ديروز در سنگرهاي ما يک پرچم برافراشته بود، امروز دوتا دوتا پرچم افراشتهايم، ناموس شيعه امروز در خطر است، هرکس امروز از ناموس شيعه دفاع کرد ما او را ميگوييم مسلمان.
در همان سال در قلههاي بلند کوههاي باميان چندين رزمنده از شدت سرما مردند ولي سنگر را رها نکردند، شعار آنها اين بود که بچه آزره سنگر را رها و معامله نميکند.
در زمينهي رشد سياسي و تفکر اجتماعي، مردمي را که از «رهبري» چيزي نميفهميدند، به مرحلهاي رسانيد که به ضرورت رهبر و نقش تعيين کنندهاي «رهبر» در تعيين سرنوشتشان اعتراف کردند و به دنبال تشخيص و تعيين «رهبر» افتادند.
رهبر فداكار
شهيد مزاري(ره) واقعاً چوپان مردمش بود، همانند يک چوپان که مسئوليت حفظ رمه را به عهده دارد، با گرگان خون خوار و دزدان بيرحم در افتاد، از مردم و منافع مردمش مردانه دفاع کرد، و از طرفي مردمش را به مرز مراتع سر سبز عدالت و رفاه نزديک کرد، و در آخر جانش را براي زنده ماندن مردمش فدا کرد.
ايجاد روح جمعي
يکي از نشانههاي رهبري اين است که مردم متفرق را متحد نمايد، و اراده جمع و روح جمعي به وجود آورد؛ آن چنان که حضرت پيامبر اسلام0 از مردم متفرق و متخاصم عرب که همواره با همديگر در حال جنگ بودند، امت واحد و نيرومند به وجود آورد.
شهيد مزاري(ره) نيز در ميان مردم متفرق هزاره، روح جمعي و ارادهاي جمعي به وجود آورد. در زمان حملهي نظامي عبدالرحمن، با آنکه مردم هزاره در درههاي هزارستان، در برابر لشکريان عبدالرحمن مقاومت قوي داشتند، ولي روح جمعي و صف واحد نبود، هر لشکري از وضعيت لشکر ديگر بيخبر بود. و اين يکي از عوامل شکستشان بود. اما در زمان شهيد مزاري(ره) حتي هزارههاي که در اروپا و آمريکا در ميان ناز و نعمت به سر ميبردند، ولي خود را با مردم خود همنوا احساس ميکردند، و خود را در سرنوشت مردم خود شريک ميدانستند. در برج جوزاي سال 1376 که براي سه روز مزار شريف بدست طالبان سقوط کرد و دوباره در تصرف نيروي رزمي حزب وحدت اسلامي درآمد، جناب آقاي خليلي به شکرانه اين پيروزي و براي برقراري صلح هميشگي، اعلام کرد که يک روز روزه بگيرند. آقاي ييلاقي با من صحبت کرد که در آن روز بچههاي مکتبي ما هم در اروپا روزه گرفته بودند.
عدسي ذربين را ميبينيد که چگونه ذرات پراکندهاي نور را در يک نقطه متمرکز ميکند، آن چنان که يک لحظه اگر در مقابل خورشيد بگيري توليد آتش ميکند و ميسوزاند. جناب شهيد مزاري بدين گونه، نيروهاي متفرق را جمع کرد و يک اردوي قدرتمند، شکست ناپذير و با آرمان به وجود آورد.
سادگي و صداقت
لباسش ساده، زندگياش ساده و فقيرانه و گفتارش ساده بود، ساده و صريح و بي پرده سخن ميگفت، آن چنان که سخن او را همه ميفهميدند، با نماينده سازمان ملل با همان لهجه و روش سخن ميگفت که با يک بازاري ساده و يک نظامي ساده، پيچيده و سخن چند پهلو نميگفت. سخنانش مليح و دلنشين بود، سخنرانيهايش را هرچه آدم گوش کند خسته نميشود، چون حرف دل خود را ميگفت و از روي صميميت سخن ميگفت و مردمش را از روي صداقت صميميت در جريان تحولات و حوادث قرار ميداد. فريبکار نبود و با زبان ديپلماسي سخن نميگفت.
نه لباس مد روز پوشيد، نه خانهاي برايش ساخت، نه شهرکي آباد کرد و نه املاکي خريد، با آنکه بيتالمال در اختيارش بود. آرمانش احقاق حق، همزيستي مسالمتآميز، نجات مردم و تحقق عدالت اجتماعي بود.
جناب ابوالقاسم فردوسي وقتي از تصنيف شاهنامه فارع ميشود، ميگويد:
بناهاي آباد گردد خراب |
|
ز باران و از تابش آفتاب |
شهيد مزاري براي خود خانه اي هميشگي ساخت که از جنس آب و خاک نبود و تا روز قيامت از گزند باد و باران و تابش آفتاب محفوظ است؛ يعني در دلهاي مردم. او در دلهاي ميليونها انسان براي خود خانه آباد کرد، محبت او در دلها جا گزين شد و با خون و گوشت مردم در آميخت، تا اين مردم زنده هستند، مزاري زنده است. شما جوانان با احساس و با غيرت، اصلاً روي مزاري را نديدهايد ولي جاذبه و محبت او شما را به اينجا کشانده است. شاعر خوب ما چه زيبا ميسرايد:
کي بود تنها مزارت در مزار |
|
هر دلي سالم ترا دارد قرار |
شهيد مزاري نور خدا بود، نور خدا با توطئه، با پُف خاموش نميشود.« يرِيدُونَ لِيطفِئُو نُورَ اللهِ بِاَفواهِهِمُ وَاللهُ يتمُ نُورِهِ وَ لَوکَرِهَ اَلمُشرِکُونَ» ميخواهند با پف دهن خود نور خدا را خاموش کنند و خداوند نورش را کامل ميکند هرچند مشرکان دوست نداشته باشند.
مدت سه سال در ميان خون و آتش، با گلوله و رگبار دست و پنجه نرم کرد، ولي از کسي حتي از آنهاي که جنگها را بر او تحميل کرده بودند، به بدي ياد نکرد، يک سخن بر خلاف وحدت ملي و مصلحت ملي نگفت، و اين نشانهي کمال او بود، فقط با استدلال و منطق سخن ميگفت، اسلام، عدالت اجتماعي، وحدت ملي، و تماميت ارضي آرمانش بود.
بنابراين رهبري با چاپ کردن عکسهاي رنگين نيست که از پول مردم عکس چاپ شود و ديوارها را پر کند و صفحات روزنامهها و مجلات را پر کند، در قالينها بافيده شود. و در قابهاي حک شود. رهبري با پخش پول و پيسه نيست، در ظاهر شدن صفحهاي تلويزيون نيست، و با ادعاي رهبري کسي رهبر نميشود ـ اگر رهبري با اين چيزها باشد از بين رفتني است. بلکه رهبري يک پديده در حال گسترش و نفوذ است و به معناي خلق ايده و آرمان است. و اينکه از امروز تا پايان تاريخ، نام « شهيد مزاري»، تداعي عدالت خواهي و انحصار شکني است؛ بازوان به غل کشيده و گردن به ريسمان بسته شدهاي مزاري، نماد استواري و مقاومت مردمش خواهد بود، و فريادهاي رعد آساي مزاري، آهنگ بيداري و هوشياري مردم رنجديده اوست.
پاسخ چندشبهه در مورد مزاري
يکي از اعتراضها بالاي او اين است که طرفدار جنگ و خشونت بود، نميخواست مشکل از راه مسالمت آميز حل شود، با خشونت حقوق مردم خود را ميخواست؛ مثلاً در تشکيلات دولت در تبعيد پيشاور که چند چوکي وزارت برايش در نظر گرفته شده بود، قبول نکرد.
پاسخ اين است که شهيد مزاري هرگز خواهان جنگ نبود، و جنگ را فاجعه ميدانست، ولي وقتي جنگ بر او تحميل ميشد، مردانه دفاع ميکرد آن چنانکه يک نفرش با صد نفر برابري ميکرد. و ثانياً، دعواي شهيد مزاري براي بدست آوردن چند چوکي وزارت و سفارت و ولايت نبود؛ چون چوکي هدف و آرمان کسي است که فقط خود را ميخواهد و به اندازهي قوارهاي خود چوکي ميخواهد و به آن قانع ميشود؛ مثل آن رهبر پر مدعاي که با دادن دو چوکي برفي وزارت، قانع شد و گفت: به حق خود رسيدهام و ديگر مشکله ندارم.
بلکه هدف شهيد مزاري، از ميان بردن روحيهاي استيلاگري، انحصار و امتياز خواهي بود، هدف شهيد مزاري حق تعيين سرنوشت توسط مردمش بود، نه جيره خواري. منطق شهيد مزاري اين بود که آدم يا سِيال گم باشد يا سِيال برابر، درست نيست که در سر يک سفرهاي مشترک، يک عده نان سير بخورد و يک عده به طرف لقمههاي او لُقْ لُقْ نگاه کند و آب دهن خود را قورت بدهد.
مانند آن دو برادري که، در زندگي و خانه شريک بودند، يکي از آنها تول واک و صاحب اختيار بود و ديگري هيچگونه اختياري نداشت. روزي برادري که صاحب اختيارش است، يک کيلو انگور خريد و بالاي ميز نشست و شروع به خردن کرد، برادر ديگر در زير ميز نشسته بود و به طرف او نگاه ميکرد. از قضاي الهي يک دانه انگور افتاد پايين، گفت: او بچه امو انگور ره بگير، انگور را گرفت، گفت: امو ره پف کو، پف کرد، گفت: اموره بخور، او را خورد. گفت: مزهاش چطور بود؟ گفت: خوب مزه داشت، گفت: اينه نه، اگر با من بودي ازي عيشاي خو زيادي ميبيني!!
شهيد مزاري ميگفت: 25% نفوس کشور را تشکيل ميدهيم، جهاد کرديم، دفاع کرديم، چرا در تصميمگيري شريک نباشيم؟! جيره خوار نيستيم، اگر بدون مصلحت و مشورت مردم ماده چوکي وزارت را بدهيد، جيره است جيره را قبول ندارم.
اعتراض ديگري که بر او ميکنند اين است که شهيد مزاري، خود محور و مستبد به راي بود و حرف کسي ديگري را نميشنيد، چه ميشد در موقع خطر صحنه را ترک ميگفت و جان سلامت ميبرد و خود را براي مبارزه حفظ ميکرد؟
اين اعتراض را بر حضرت علي بن ابيطالبD هم ميکنند، که چرا معاويه را عزل کرد، چه ميشد او را در سمتش ابقاء ميکرد و توسط او از مردم شام بيعت ميگرفت، وقتي کاملاً بر اوضاع مسلط شد، معاويه را عزل ميکرد.
پاسخ اين است که حضرت عليD در برابر پيشنهاد و ابقاي معاويه به عنوان والي شام، فرمود: اگر يک لحظه او را در پستش باقي بگزارم در همهي جرم و جنايت او شريک هستم. حکومت از نظر علي بن ابيطالبD وقتي ارزش دارد که بي عدالتي و تبعيض از ميان برد و احقاق حق شود، ورنه از کهنه کفش بيارزشتر است. بنابراين علي بن ابيطالبD چگونه حکومتي را که روي تعصب نژادي و بي عدالتي استوار است، ميپذيرد براي آنکه پايههاي حکومت خود را استوار نمايد؟ در اين صورت، علي، آن علي که نامش قرين عدالت است نخواهد بود و علي ديگري بود.
اگر شهيد مزاري(ره) در هنگام خطر صحنه را ترک ميکرد، و مردم خود را تنها ميگذاشت، مثل اين ميماند که حضرت امام حسينD در شب عاشورا خود را به گوشهاي ميکشاند و يارانش را در مقابل دشمن ميگذاشت، و براي هميشه محکوم تاريخ بود و او ديگر آن مزاري محبوب و دوست داشتني نبود. اما او در ميان آتش و خون، در مقابل توصيهيي دلسوزانهي ديگران، با آرامش گفت: تا آخرين لحظه در کنار مردم غرب کابل ميمانم و در آخر سرنوشتم يا اسارت است يا شهادت. افتخار دارم خونم در ميان شما بريزد.
اين سخن، سخن يک سياستمدار حرفهاي نيست سخن محافظه کاران حسابگر و دنيا دوست نيست، بلکه سخن يک روح نا آرام و بيشکيب و آتش فشان ملتهب است، سخني کسي است که خط ترسيم ميکند، تز ميآفريند ايده و آرمان خلق ميکند، تا راه و رسمش باقي بماند و مهر جاودانگي بخورد. او به خوبي ميتوانست مانند بعض از سلّه و کلّه دارها، جيبش را پر کند و در يک کشور دوست و در کنار بادارش در امن و راحتي به سر برد. بلکه او بهتر از ديگران ميتوانست وارد معاملهي سياسي شود و خود را حفظ کند، ولي ديگر او آن مزاري محبوبي که در دل ميليونها انسان خانه درست کرد نبود، بلکه يک مزاري معامله گرد بود.
راستي و صداقت دلسوزي موجب شد، که مردم غرب کابل که حسرت پيدا کردن يک قرص نان را ميخوردند، تا آخرين رمق او را رها نکردند، زنها جهيزيهاي خود را فروختند و مرمي ميخريدند و در سنگرها ميبردند، و همين مردم بودند که لقب «بابه» را براي شهيد مزاري داده بود.
محکوميت قرآن سوزي
و در پايان يک موضوع را ضروري ميدانم تذکر دهم، و آن اينکه چند گاهي پيش در پايگاه بگرام، نيروهاي خارجي اوراق قرآن و کتب ديني را به آتش کشيده و قلب ميليونها مسلمان خصوصاً مسلمانان افغانستان را جريحهدار ساختند، اين اقدام زشت و بيادبانه را شديداً محکوم ميکنيم و نفرت انزجار خود را از اين عمل قبيح اعلام ميداريم. ولي توجه داشته باشيد که اينها اوراق قرآن را به آتش کشيدهاند و با سوزاندن اوراق قرآن، قرآن نابود نميشود، خداوند ميفرمايد:« اِنّا نَحنُ نَزَّلنا اَلذّکَرَ، وَ اَنا لَهُ لَحافِظُون» يعني ما قرآن را نازل کرديم و قرآن را حفظ ميکنيم.
بايد توجه داشته باشيم که هدف و نيات دشمن دين عقيدهاي ما، بالاتر از اين است، قرآن ميفرمايد:«يااَيهاَلذِينَ آمَنُو لا تَتَّخِذُ بِطانَةً مِن دُونِکُم» يعنياي مؤمنان! دشمنان دين و عقيدهاي خود را، راز دار خود اتخاذ نکنيد، يعني روابط سياسي، فرهنگي و اقتصادي، با آنها بر اساس همکاري متقابل و احترام مقابل باشد، نه آنکه آنها آغا باشند و ما برده و سرنوشت ما در اختيار آنان باشد. لايالُونَکُم خَبالاً، يعني آنان از ايجاد خلل و فساد در فکر و عقل شما در نظام اجتماعي کوتاهي نميکنند،« وَدُّوا ما عَنَِيتُم»، دوست دارند که شما را در رنج و عذاب و گرفتاري باشيد،« قَد بَدَت البَغضا مِن اَفواهِمِمُ وَ ما تُخفِي صُدورِهُم الکَبُر». (آل عمران118) بغض و دشمني از زبان آنها آشکار است و آنچه در دل دارند و نيات شوم آنها بزرگتر از توصيف است، متوجه و مواظب خود باشيد، و چنانچه ميبينيد دهها عوامل گمراه کنندهاي پنهان و آشکار براي فساد و اخلاق نسل شما در کار است پس به تعليم و تربيت بکوشيد و مراکز علمي، تربيتي و آموزشي را تقويت نماييد.از توجه شما تشکر و سپاس والسلام عليكم.