نامه ای به پدر

 

سلام و درود به تو ای پدر ای تندیس پاک غیرت و شهامت. پدر! با آمدن بهار پیک بهاری دارم.

پدر امروز بعد از 19 سال برایت نامه می نویسم در انتظارم تا برگردی تا باز برایم ترانه های آزدی هدیه بیاوری اما نه از آمدنت می دانم و نه از من احوال می گیری نمی دانم چرا. پدرم من به تو و به مکتب آزادی بخش ات ایمان  دارم تنهایم مگذار که سخت دلتنگم. امروز بعد از نوزده سال پیام صدها گلو بریده و صدها در بنده کشیده را برایت به تحریر در می آورم. پدر! من به رسم گلایه البته گلایه از تاریخ آمدم تا دمی با تو درد دل نمایم.

 

 پدر! تو نوزده سال است که از دیار ما رخت بر بستی اما وجودت را احساس می کنم چون تو فرا تر از احساسی برایم. هر سال از درد برایت می نوشتم  و چشم امید به این بودم تا بار دیگر پیک رسان خوشی ها باشم  و همچو  هُد هُد بر سر دیوار نشینم و برآورده شدن خوابها و هدف مکتب ات را یکی یکی هدیه می کردم اما پدر! این دفعه باز هم با کوله باری از غم، رنج، رنج از نابرابری ها، رنج از ملی گرایی های کاذب، رنج از دورنگی ها و رنج از بودن و زیستن در چنین کره خاکی که به ماندن و این همه رنج و محنت کشیدن نمی ارزد برایت نامه می نویسم.

 

پدر! آنانیکه، آن روز خانه کاه گِلی داشتند همچو تو و من امروز درباری و کاخ نشین اند. آنها بر دُهل ملی گرایی که کمتر وجود واقعی دارد می زنند  و دیگران با گریه های شام گاه و سحر گاه درمانده و دلسرد درد ها و غم های شان را به دل سخت و بی رحم تاریخ می سپارند.

 

پدر! وقتی در کنار تندیس مارتین لوتر ایستادم  اولین واژه ذهنم مزاری و اولین قانون، قانون برابری خواهانه ات و اولین مکتب ، مکتب آزادی بخش تو بود اما اولین آرزویم؛ تأملی در کار است. آرزویم این بود واین است تا همچو مارتین لوتر از افق بلند به ارگ ریاست جمهوری بنگری و از تحقق عدالت و خواب هایت مسرور شوی ولی پدر همین دم بغض گلویم را می فشارد و توان این را از من می گیرد تا درد هایی که درد توست و درد آنهایی که به تو وبه مکتب آزادی بخش ات ایمان دارند،بیان نمایم.

 

پدر! ما اولین هستیم در آزمون ها ولی در آخر قرارمان می دهند. ما افتخار آفرینی می کنیم ولی به افتخارات مان پرده می افگنند. پدر! ما تعهد مان را به ملی گرایی، و تحکیم آنچه وحدت ملی خوانده می شود به جهانیان ثابت کردیم ولی آنچه شاهد بودیم و آنچه با آن برخورد کردیم تبعیض آنهم  از نوع سیستماتیک اش تحت عناوین مختلف بود.

 

پدر! این سرگذشت دور و دراز 19 سال بعد از تو را چگونه می توانم خلاصه کنم؟ اگر از درد های بعد از تو بنویسم، بگویم و تعریف کنم واژه گان کم می آورند. پدر این تنها من نیستم که در وصف تو می نویسم و می گویم هر قشر جامعه به استثنای کسانی که عمرشان به نوکری و خدمت گذاری این وآن گذشته، همه به تو راه تو باوردارند و آنچه این باور را قوی ساخته  صداقت ات بود اما امروز این رهبران که لاف از دنبال کردن تو  و اهداف ات می زنند، درد ها و غم های ما را زینه ای ساخته برای ماندن در دربار، برای حفظ موقف، برای معاملاتی که هیچ دردی از درد های ما را مداوا نمی کند و حتی نمی تواند مرحمی باشد روی زخم هایی که تاریخ این جغرافیا بر پیکرم وارد کرده است.

 

 پدر! در جغرافیایی که اکثریت  به نان  شب و روزمی اندیشند عجب رویا گرایی، ایده باوری های کاذبانه حکومت می کند. اکثریت به نان می اندیشند، نانی برای شب و هیزمی برای گرمی کلبه اش . درین وادی واژه های زیبا فقط توانسته است متن سخنرانی را زیبا سازند، کابرد واژه هایی که گوینده خود کمتر متعهد به چنان واژه ها است چی دردی از دردهای ناسور این سرزمین را مداوامی کند. آنکه کمتر جسارت می کند، آنکه حوادث تاریخی وی را مجروح ساخته است، آنکه داشتن لقمه نانی را برایش زندگی تعریف می کند، به دست فراموشی سپرده می شود. دراین وادی نفرین شده تاریخی تا لب گشودن سخن گویند تا احساس کنند که احساس می کنند تا دانستند که می دانند  ظلم و استبداد تاریخی را بر دوش حمل  کردند و می کنند و به وادی غیر بازگشت پرت شدند به وادیی که برای رسیدن به حق ات باید تا قیامت انتظار باشی.

 

پدر! همه چیز در این شهر به ظاهر بی سامان  سامان داده شده علیه  قشر خاص  است حتی مرگ و زندگی. مرگ من نیاز به تعریف ندارد زمینه های مرگ ام بیشتر از زمینه های زندگی ام برایم فراهم است. اگر گوشه ای از زمین به نامم نوشته شده باشد، می توانم یک خانه ابدیت خاکی داشته باشم در غیر آن معلوم نیست در کدام اقیانوس و دریایی  طعمه مار وماهی شوم.

 

پدر! یک عده را امروز مرده متحرک می یابم ،یک عده  را در حال جان دادن  ویک عده را ترد شده از زندگی ،ترد شده از زیبایی  های زندگی و در نهایت ترد شده از جامعه. ولی نیست دلی، چشمی بینایی تا اشک ریزد و بنگرد نیست دلی، احساسی، غروری، وجدانی تا درک کند که من مسئول ام .من زندگی می گیرم. هر لحظه ام، هر نفسم نفسی را می گیرد، هر عشق ورزیدنم عاشقی را از معشوق اش جدا می کند و هرلحظه ی عیش و نوش ام آهی مادری را به  گوش آسمان می رساند . بلی بعید نیست چنین حسی نباشه، وجدانی نباشه چون در این وادی عشق، زندگی، وجدان از جنس پول تعریف می شود. خطرناک ترین، درنده ترین وادی همین وادی است که زندگی، عشق، وجدان، اعتماد و.... را به پول بدست آورد و از جنس پول ارزش گذازی کرد.

 

پدر! محدوده ای که وجدان های خوابیده ادعای بیداری می نمایند، محدوده ای که نابینایان ادعای بینایی دارند،محدوده ای که حق ات را صدقه می پندارند، محدوده ای که بودنت را با سکوت ات ، با فرمانبرداری ات تعریف می کند، محدوده ای که وعظ و خطابه هایش  گوش ها را کَر ساخته ولی با نیروی شمشیر به کرسی تکیه زده اند،محدوده ای که اقلیت ها فراقانون و اکثریت ها برای رعایت قانون  آفریده شده، پنداشته می شود  جسارت می کنم زبان می گشایم. دستم نمی رسد به چرخ گردون  تا بپرسم ناپرسیده های روزگارم را، تا بپرسم به کدامین جرم مرا درین خاکواره سرگردان و حیران، حیران هستی ام نمودی؟

 

پدر! سیاست تزویر، سیاست فیودالی همانند سیل خروشان در جهش است هر آنچه سر راهش بوده ، هست و می باشد بر می دارد و در طول حیات اش برداشته است. این گزینه زندگی برای اکثریت انتخابی نبوده بلکه واقعیتی بوده که از گذشته های دور فرصت داده شده، فرصت گرفته و هم چنان جولان دارد،آنچه را که خواسته به کرسی نشانده. تقابل کننده گان در طول تاریخ هرینه های سنگین را متقبل شدند به جرم اینکه این سیل قهقرایی  و جبری تاریخی را تعریف دیگر نماید، سیاستی را باز تعریف کند که در شب چون پروانه عاشق دورِ دورت می گردند ولی در روز ترجیح می دهد در عزایت اشک تمساح بریزد پدر تو خودت قربانی چنین سیاست تزویر شدی ولی خرسندم که افکارت زنده است، خرسندم که وجدان آنانیکه به مکتب ات ایمان دارند زنده است.

 

پدر! در خاکواره ای که حرف از دل شیر می زند ولی سبق از گفته های روباه، حرف از غیرت می زند اما آنچه کردارش را تعریف می کند نقض کننده غیرت. جالب به نظر می رسد همه چیز از گفته های آنهایی که خود را اهل ادب، انسانیت می دانند و از گفته ها و ناله های آنهایی که خود را برده در زنجیر نابرابری ها می د اند . گاها خیلی پیچیده تر از آنچه می توان تصورش را کرد، به نظر می رسد تا در مورد قانون موضوعه بشری بتوان داوری کرد.

 

پدر! جای خرسندی برایم این است که روز به روز به شمار پیروان مکتب آزادی بخش ات فزوده می شود. خرسندم که امروز خطی مشی سیاست های تو، سرخط خط مشی ها در سطح ملی وبین المللی است. با وجودیکه هنوز تحقق اش زمان گیر است ولی خرسندم  از آنکه، آنانیکه مکتب ات را افراط گرایی می پنداشتند امروز به یقین رسیدند  حد اقل در باور شان که تو هدف ات شخصی نبوده و همه به این باور دارند که بی عدالتی در گوشه ای، بی عدالتی را در جهان می آفریند اما برای تحقق اش  باید مبارزه کرد.

 

پدر! در اخیر با وجودیکه حرف ها و ناگفته های بی پایانی دارم برایت نوید می دهم که در پیک دیگر پیام خوبی برایت هدیه خواهم کرد. ما و من به دیروز رحم کرده  و می کنیم تا آغاز فردا دست ما باشد.

گرچه تا امروز هم بسته است دست و پای ما اما هندوکش و  جیهون دیگر سیل گریه نخواهد کرد بلکه با طوفان هایش از  نسیم  تحقق عدالت نوید خواهد داد.

بادرود بدرود

"عارفه پیکار"