کوچه‌ها

جویچه‌های سرخ خون‌اند هنوز

جاری در سرم

زنان

دخترانی می‌زایند

که از پستان بریده‌شان خون می‌چکد

و مادران به جای خنده می‌گریند

وقتی به قاب‌های خالی عکس می‌نگرند

که سوخته عکس‌هایشان در قاب

شاپرکی در آغوشی کودکی

کودکی در آغوش مادری

مادری در آغوش چاه

چاهی در دامن کوه

خفته‌اند و دیگر بیدار نخواهند شد

تو نیز به خواب

آرام

آرام‌تر از آرامش صبحگاهان

در دامن آسمایی

آرام‌تر از ناله‌های مادران

به زیر بیرق‌های سبز
تو آرام‌تر بخواب

چرا که آرامش تو

آرامش جهان ست

و جهانی که آرام باشد و تو ناآرام....
سردار سرافراز مردان قامت خمیده

آرام بخواب،

چرا که بی‌تو شاید شبی

آسوده بخواب رویم!



على هزاره پاريس 




و اين هم يكى ديگر

مادر بیت های عاشقانه اش را

از یاد برده است

پدر شاهنامه را گم کرده انگار

پبراهنت آبی بود یا گلابی

یادم نیست در کوچه

عطری را که شنیدم
خون از مقابلم عبور می کند

و از گردن جوی

به پاهای من می ریزد

این عطر بهشت نیست

بوی یاس نیست

که از شقیقه ی تو

به روی سینه ی من می نشیند
مادر می گوید

وقتی خنده ی تو

به گلی مبدل شد

بر سنگ مزارت

نامه های عاشقانه اش را به یاد آورد

به همان سرخی

که لب های نانوشته معشوقگان را

پدر می بوسید در شاهنامه

و به می گفت

تهمینه ی من!

دخترکان ما

به عشق ایمان می آورند

(جمهوری سکوت)