ادب و هنر

اقبال: معنای آزادی و سرّ حادثه­ ی كربلا

**نوشته شده توسط سلمان نوری**. **ارسال شده در** ادب و هنر

 

 

 

 

هر كه پيمان با هو الموجود بست
گردنش از بند هر معبود رَست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است
عشق را ناممكن ما ممكن است...
عقل گويد شاد شو آباد شو
عشق گويد بنده شو آزاد شو
عشق را آرام جان حرّيت است
ناقه اش را ساربان حرّيت است
آن شنيدستي كه هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه كرد
آن امام عاشقان پور بتول
سروِ آزادي ز بستانِ رسول
الله الله باي بسم الله پدر
معناي ذبحٌ عظيم آمد پسر
بهر آن شهزاده­ي خير الملل
دوشِ خَتم المرسلين نِعمَ الجَمَل
سرخ رو عشق غيور از خون او
شوخيِ اين مصرع از مضمون او
در ميان امت آن كيوان جناب
همچو حرف قل هو الله در كتاب
موسي و فرعون و شُبيّري و يزيد
اين دو قوّت از حيات آيد پديد
زنده حق از قوّتِ شُبيّري است
باطل آخر داغ حسرت ميري است
چون خلافت رشته از قرآن گسيخت
حرّيت را زهر اندر كام ريخت
خاست آن سر جلوه­ي خير الامم
چون سحابِ قبله باران در قدم
بر زمين كربلا باريد و رفت
لاله در ويرانه ها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد
موجِ خونِ او چمن ايجاد كرد
بهر حق در خاك و خون گرديده است
پس بناي لااله گرديده است
مدّعايش سلطنت بودي اگر
خود نكردي با چنين سامان سفر
دشمنان چون ريگ صحرا لا تعد
دوستان او به يزدان هم عدد
سرِّ ابراهيم و اسمعيل بود
يعني آن اجمال را تفصيل بود
عزم او چون كوهساران استوار
پايدار و تند سير و كامكار
تيغ بهرِ عزّتِ دين است و بس
مقصدِ او حفظ آيين است و بس
ماسوا الله را مسلمان بنده نيست
پيشِ فرعوني سرش افكنده نيست
خونِ او تفسير اين اسرار كرد
ملّتِ خوابيده را بيدار كرد
تيغ لا چون از ميان بيرون كشيد
از رگِ اربابِ باطل خون كشيد
نقشِ الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجاتِ ما نوشت
رمزِ قرآن از حسين آموختيم
ز آتشِ او شعله ها اندوختيم
شوكت شام و فر بغداد رفت
سَطوت غرناطه هم از ياد رفت
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تكبير او ايمان هنوز
اي صبا اي پيكِ دور افتادگان
اشكِ ما بر خاك پاكِ او رسان

 

 

 

 

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**