ادب و هنر

بنويس امير

**نوشته شده توسط قنبرعلي تابش**. **ارسال شده در** ادب و هنر

 

بنويس پادشاه(وبخوان ماردوش گفت
بنويس از عجايب تاريخ بود امير
بنويس، با طلا كه زعشق وطن امير
بنويس پادشاه سخن بود اميرما
سدّ سكندر است وطن را امارتش
بنويس ياغيان و(چهل دختران نوشت)
بنويس«باغي» است، نه «شرين» به كام من
تيشه به نوبت است ز فرهاد كم نيم
بنويس پُر شده است خزانه، امير ما
آباد كرد مسجد و محراب شهر را
 بند امير بود رُخش در رُخ امير

 

غازي است پادشاه(و عيش ونوش گفت
سرشار از نبوغ (نه در عقل وهوش گفت
در سينه دل نداشت(فقط داشت شوش گفت
جز يك دهان نداشت، نه چشم و نه گوش گفت
باز است اين دكان خريد و فروش گفت
ياغي نه، غيرت است كه آمد به جوش گفت
باغي اگر شكافت به خنجر گلوش گفت
با تيشه زد به فرق خود و شد خموش گفت
بس با كفايت است(نه، آدم فروش گفت
كلّه منار ساخت به زير نقوش گفت
دل غلغله و نيل، به جوش و خروش گفت


 

 

 

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**