جغرافیا و طبیعت

قرآن وفرهنگ زمانه

**نوشته شده توسط عبدالعزیز صادقی**. **ارسال شده در** دین و مذهب

مقدّمه: تفسير قرآن کريم، دانشي است که داراي مباني، اصول، روش­ها و سبک­ها و علوم مرتبط هم­چون علوم قرآن است، که قواعد تفسير، يکي از شاخه­ هاي علوم قرآن کريم است. توجّه و دقّت نظر به مجموع اين موارد «منطق تفسير» يا «شيوه­­ ي صحيح استنباط و برداشت معناي درست از قرآن کريم» را به ما مي­آموزد، بدون شک و ترديد در اين ميان قواعد تفسير جايگاه ويژه­ا­ي دارد چرا که دانستن اين قواعد چهار چوب و قوانين اساسي تفسير را بيان مي­کند که عدم توجّه به آن­ها موجب مي­شود تفسير به بيراهه ­رود.

پرسش:

اکنون با در نظرداشت مقدّمه ­ي پيشين و نيز اين سخن هشدار دهنده­ ي پيامبر(ص) که فـرمود: «مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النَّار؛ هرکس قرآن را تفسير به رأي نمايد پس جايگاهش را از آتش جهنم پر خواهد کرد» (فيض کاشاني، تفسير الصّافي، 1402: ج1، ص35؛ فخر رازي، مفاتيح الغيب،1421، 2000م: ج7، ص155). ايـن پرسش مـطـرح مي­شود که اين­ همه کتب تفسيري گوناگون از مفسّران که اکثراً با هم تضاد و تفاوت­هايي هم دارند آيا مصداق تفسير به رأي نيستند؟ اصولاً چه راهي براي تشخيص تفسير به رأي بودن يک کتاب تفسيري وجود دارد؟ و اگر تفسير به رأي باشد خواهي نخواهي متأثّر از فرهنگ زمانه خواهد بود آيا در اين صورت قرآن کريم به عنوان الگوي رفتاري ما خدشه­دار نخواهد شد؟

 
 


 

پاسخ:

قبل از اين­که به پاسخ پرسش فوق بپردازيم طبق معمول هر پژوهش و در راستاي شفاف سازي مباحث، نخست واژگان کليدي هم­چون: «تفسير»، «تفسير به رأي» و «فرهنگ» که در فهم مطالب اين پژوهش نقش اساسي دارند از نظر مفهومي بررسي مي­نماييم:

مفهوم لغوي تفسير

تفسير از ريشه­ي «فَسر» گرفته شده و فسر به معناي جدا کردن، بيان، توضيح دادن و کشف و آشکار ساختن امر پنهان يا معناي معقول آمده است(ابن منظور، لسان العرب، 1414: ج5، ص55). راغب اصفهاني مي­نويسد: «الفَسرُ، إِظهَارُ المَعنَي المَعقُولِ؛ فسر اظهار معناي معقول و مفاهيم غير محسوس است»(راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، 1427: ص397). قريب بدين معنا «سفر» آمده است راغب مي­گويد: «برداشتن پرده و ظاهر ساختن چيزي را سفر گويند(همان، ص250). با اين تفاوت که «فَسر» ظاهر ساختن معناي معقول است و «سفر» ظاهر ساختن اعيان و اشياي خارجي است «ويختص ذلک (اي سفر) بالأعيان نحو سفر العمامة عن الرأس و الخمار عن الوجه؛ عمامه را از سر و خمار را از صورت برداشت» (همان). در واقع سر و صورت توسّط برداشتن عمامه و خمار آشکار مي­شود.

مفهوم اصطلاحي تفسير

تفسير در اصطلاح مفسّران عبارت است از زدودن ابهام از لفظ مشکل و دشوار، که در انتقال معناي مورد نظر، نارسا و دچار اشکال است(معرفت، تفسير و مفسران، 1379: ج1، ص17؛ و رجبي، روش تفسير قرآن، 1385: صص8ـ 9).

تعريف تفسير به رأي

راغب اصفهاني، در «مفردات» مي‏­گويد : «رأي به معني عقيده­‏اي است که ظنّ و گمان در آن غلبه دارد» (مفردات، ص224). تفسير به رأي يعني تفسير قرآن بر خلاف موازين علم لغت و ادبيات عرب و فهم اهل زبان و تطبيق دادن آن بر پندارها و خيالات باطل و تمايلات شخصي و گروهي. يعني عده­اي آيه­اي از قرآن کريم را انتخاب کنند و سپس تلاش کنند تا آيه را بر ديدگاه يا عقيده و مرام  و مسلک ويژه­ا­ي خود تطبيق دهند، تا آن عقيده يا مسلک انتخابي خويش را از اين رهگذر توجيه کنند(معرفت، تفسير و مفسّران، ج1، ص72).

      تک­روي و استبداد به رأي در مقام تفسير قرآن؛ که شخص بدون توجه به شيوه­ي اهل فن، در فهم معاني کلام ـ مخصوصاً کلام خدا ـ سخن بگويد (همان). يکي از معاني «تفسير به رأي» اين است که مفهوم جمله‏ اي را آن­چنان که قواعد ادبي و لغت اقتضاء مي­کند، بپذيريم ولي در تطبيق آن بر مصاديق، مرتکب تحريف شويم. و چيزي که مصداق آن نيست، بر طبق سليقه­ي شخصي خود مصداق آن قرار دهيم.

مفهوم لغوي فرهنگ

فرهنگ واژه­اي فارسي و به صورت «فرهنج» نيز آمده است(رضايي، بررسي شبهات قرآن و فرهنگ زمانه،1383: ص3) به مجموعه­ي آداب و رسوم، مجموعه­ي علوم و معارف و هنر­هاي يک قوم، کتابي شامل لغات يک يا چند زبان و شرح آن­ها، علم و دانش و ادب، کشيدن تعليم و تربيت را، فرهنگ مي­نامند»(معين، فرهنگ فارسي معين، 1371: ج2، ص2538).

مفهوم اصطلاحي فرهنگ

فرهنگ در اصطلاح عبارت است از کيفيت يا شيوه­ي بايسته و يا شايسته بـراي آن دستـه از فعاليت­هاي حيات مادّي و معنوي انسان­ها که مستند به طرز تعقّل سليم و احساسات تصعيد شده در حيات تکاملي باشد(رضايي، بررسي شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، ص4).

      پس از بحث مفهوم شناسي و بررسي واژگان کليدي به اصل موضوع پرداخته و به پاسخ از پرسش فوق مي­پردازيم و آن اينکه در ميان علوم اسلامي، اوّلين علمي که تکوّن يافت علم قرائت و پس از آن علم تفسير بود. علم قرائت مربوط به لفظ قرآن است که در آن چگونگي اصول و قواعد قرائت همانند: وقف، وصل، مدّ، تشديد، ادغام و غيره بيان مي­شود(مطهّري، مجموعه­ي آثار، 1375: ج14،ص379). و علم تفسير مربوط به مفاهيم و معاني کلام الله مجيد است(همان). که در زمان رسول خدا (ص) مسلمانان، مشکلات خود را در زمينه­ي مفاهيم و معاني کلام الله مجيد از شخص رسول خدا (ص) مي­پرسيدند برخي از صحابه بيش از ديگران در فهم معاني قرآن بصيرت داشتند، لهذا از همان اوّل به عنوان «مرجع» در تفسير آيات قرآن شناخته شدند؛ که عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود از جمله­ي اين افرادند و در کتب تفسير آراء و نظرات ابن عباس بيش از ديگران به چشم مي­خورد که او شاگرد علي(ع) بود و به اين شاگردي افتخار مي­کرد و به خود مي­باليد(همان، ص400). چون علي(ع) داناترين صحابه به معاني، مفاهيم و تفسير قرآن کريم بود. چنانکه امام بدرالدين زرکشي مي­گويد: «سرآمد مفسّران از صحابه، علي بن ابي­طالب است و سپس ابن عباس که حيات خود را وقف تفسير کرده بود گرچه ابن عباس تفسير خود را از علي گرفته بود»( البرهان، ج2، ص157 به نقل از تفسير و مفسران، ص195).

    در ميان صحابه چهار تن به تفسير قرآن کريم شهره­اند و پنجمي ندارند؛ اينان عبارتند از:

  1. امير مؤمنان علي بن ابي­طالب(ع) که سرآمد و داناترين آنان است،
  2. عبدالله بن مسعود؛
  3. اُبي بن کعب؛
  4. و عبدالله بن عباس که از نظر سن کوچک­ترين آنان است، ولي در رواج تفسير از ديگران جلوتر است(تفسير و مفسران، ص194).

ابو الطفيل مي­گويد: «علي مي­فرمود: بپرسيد از من! بپرسيد از من! بپرسيد ازمن در باره­ي کتاب خداي تعالي، به خدا سوگند هيچ آيه­اي در قرآن نيست مگر اينکه من مي­دانم در شب نازل شده يا روز...»(تفسير و مفسران، ص197).

    محمد بن علي حکيم ترمزي، در شرح رسالـه­اي به نـام «فتح المبين» از ابـن عبـاس چـنين نـقل مــي­کند: «کانت الصّحابة (رض) يرجعون إليه في أحکام الکتاب و يأخذون عنه الفتاوي؛ صحابه­ي پيامبر(ص) در احکام قرآن به او (علي(ع)) مراجعه مي­کردند و فتاوي را از وي مي­گرفتند.»(قندوزي حنفي، ينابيع المودة لذوي القربي، 1416: ج1، ص216.)

    علي(ع) خود مي­فرمايد: «در باره­ي کتاب خدا از من بپرسيد؛ زيرا آيه­اي وجود ندارد مگر اينکه من مي­دانم در شب نازل شده يا در روز و دردشت فرو فرستاده شده يا در کوهسار»( همان، ص198). به امام علي(ع) گفتند چرا تو از ديگر ياران پيامبر(ص) بيشتر حديث مي­داني!؟ فرمود: « زيرا هرگاه از او مـي­پرسيدم مـرا آگـاه مي­ساخت و اگر سکوت مي­کردم خود با من آغاز سخن مي­کرد» (بلاذري، انساب الأشراف، صص 98ـ 99، شماره26، 27 و 28 به نقل از تفسير و مفسران، ص198). بدون ترديد ابن عباس که از چهره­هاي فروزان جهان علم، و دانش به ويژه علم تفسير به شمار مي­رود، تا جايي که او را «ترجمان القرآن» (بازگوکننده­ي آن­چه در قرآن کريم نهفته است) مي­گفتند، چون او تربيت يافته­ي باب علم النبي (در وازه­ي شهر علم پيامبر) امام علي(ع) بود که آن حضرت در باره­ي او گفت: «گويا از پس پرده­ي رقيق(نازک) به حقايق غيبي مي­نگرد»(تفسير و مفسران، ص208).

    اکنون با توجه به اين مطالب مي­توان گفت ادّعاي که در عنوان سؤال فوق آمده بود و عبارت بود از اينکه: تمام تفاسيري که در طي قرون و اعصار مي­شود تفسير به رأي و متأثّر از فرهنگ زمانه هستند يک ادّعاي بي­پايه و کاملاً بي­اساس است، زيرا تفسير که از مقام عصمت و معادن حکمتي هم­چون امام علي(ع) ارائه شده باشد که جامع­ترين و پر معني­ترين توصيف رسول خدا(ص) از وي و علمش و پيوستگي­اش به درياي بي­کران دانش پيغمبري تحت عنوان باب علم النّبي به صورت ذيل شده است: «أَنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَن أَرَادَ العِلمَ فَليَأتِ البَابَ؛ پيامبر(ص) فرمود: من شهر علمم و علي در آن هست، پس هر کس دنبال علم است از علي بطلبد» (علاء الدّين علي المتقّي بن حسام الدّين الهندي، کنز العمّال في سنن الأقوال و الأفعال، تصحيح الشيخ صفوة السقّا، مؤسّسة الرّسالة للطّباعة و النشر و التوزيع، بيروت،1413، 1993م، ج11، ص600، ح32890). شده است. گوياي اين است که چنين تفسيري نه تنها تفسير به رأي و متأثر از فرهنگ زمانه نيست بلکه عين تفسير و معنايي است که پيامبر(ص) در سينه­ي مبارک او نهاده است، چنانکه امام صادق(ع) مي­فرمايد: «إِنَّ اللهَ عَلَّمَ نَبِيَّهُ(ص) اَلتَنزِيلَ وَ التَأوِيل فَعَلَّمَهُ رُسُولُ اللهِ (ص) عَلِيّاً(ع)؛ خداي سبحان دانش تنزيل و تاويل را به پيامبرش آموخت و پيامبر اكرم(ص) هم آن را به علي (ع) آموزش داد.»(بحراني، البرهان في تفسير القرآن،بي­تا، ج1، ص43؛ وسمرقندي، تفسير عياشي، بي­تا، ج1، ص17 خود امام(ع) نيز در نهج البلاغه از چنين تعليمي توسّط پيامبر به خود پرده بر مي­دارد، آن­جا که آن حضرت(ع) از برخي حوادث آينده خبر مي­داد، مردي از طـايفه­ي «بني کلب» گفت: يا علي از غيب سـخن مي­گويي امام(ع) در جواب فرمود: «وَإِنَّمَا عِلمُ الغَيبِ عِلمُ السَّاعَة... وَ مَا سِوَي ذَلِکَ فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللهُ نَبِيَّهُ فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَن يَعِيَهُ صَدرِي وَ تَضطَمَّ عَلَيهِ جَوَانِحِي؛ علم غيب تنها علم قيامت است که فـقط خدا مي­داند و غير از آن علومي است که خداوند به پيامبرش تعليم داده و او به من آموخته است و برايم دعا نموده که خدا آن را در سينه­ام جاي دهد و اعضاي پيکرم را از آن مالامال سازد»( نهج البلاغه، ترجمه­ي محمد دشتي،1386: ص244، خ128).

    گذشته از آن، قرآن کريم با يک مجموعه­ي علمي بزرگ و با پشتوانه­ي وحي الهي و با احکام و قوانين که خواسته­ها و کشش­هاي فطري و نهادي انسان را در بردارد، در محيط پر از خرافات مکّه و اطراف آن عرض اندام کرد، تا تأثير گذار باشد و خوشبختانه تأثير به سزايي هم،  در فرهنگ جاهليت و فرهنگ­هاي ديگر داشت و انقلاب فرهنگي بزرگي را در جزيرة العرب و مناطقي که پيام قرآن به آن­ها رسيد به راه انداخت: «هُوَالَّذِي أَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَي وَ دِين الحَق لِيُظهِرَهُ عَلَي الدِّينِ کُلِّه وَلَو کَرِهَ المُشرِکُون؛ اوست که پيامبر خود را همراه با هدايت­گري و آيين استوار، فرستاد تا برهمه آيين­هاي موجود برتري يابد، هرچند بدخواهان ناخوشنود شوند»( توبه(9)/33، فتح (48)/28، صف (61)/9).

     هر که آموزه­هاي والاي قرآن کريم را نيک بنگرد، به درستي مي­يابد که از هرگونه هم نوايي و همسازي با شيوه­هاي فرهنگي و تأثير پذيري از فرهنگ زمان خويش به دور است و هرگز شباهتي با آن ندارد، چه رسد که از آن تأثير پذير هم باشد (معرفت، نقد شبهات پيرامون قرآن کريم، 1385: ص146). به طور کلّي قرآن کريم با فرهنگ­هاي موجود زمان نزول خود بر خورد سه گانه­اي داشته است:

الف) برخورد انکاري

قرآن کريم به عنوان وحي الهي براي تربيت، هدايت، و سعادت آدمي نازل شده است از اين رو، نمي­تواند در برابر فرهنگ­هاي که موجب انحراف آدمي است بي­تفاوت باشد و يا آن را در خود جاي دهد و جامه­ي مشروعيت به آن ببخشد: «لَا يَأتِيهِ البَاطِلُ مِن بَينَ يَدَيهِ وَ لَا مِن خَلفِهِ تَنزِيلٌ مِن حَکِيمٍ حَمِيد؛ که هيچ گونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي­آيد چرا که از سوي خداوند حکيم و شايسته­ي ستايش نازل شده است»(فصلت(41)/42).

ب‌)  برخورد اثباتي

قرآن کريم به فرهنگ هاي مثبت که هيچ گونه مخالفتي با ارزش­هاي انساني و اصول قرآني نداشته به ديـده­ي مثبت نگرسته که از جمله­ي آن­ها مي­توان به اعتقاد اعراب به خالق يک­تا (هرچند در اعتقاد شان به انحراف کشيده شدند)، احترام اعراب به ماه­هاي چهارگانه­اي رجب، ذي قعده، ذي حجه و محرّم که هرگاه اين ماه­ها فرا مي­رسيد دست از جنگ مي­کشييدند و ختنه کردن اطفال از جمله­ي آداب مثبت اعراب بود که اسلام نيز اين­ها را مطرح و به عنوان اموري مثبت مورد تأييد و تأکيد قرار داد(رضايي، بررسي شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، صص36ـ 37).

ج‌)   برخورد اصلاحي

 قرآن کريم بعضي از آداب و فرهنگ­ها را نپذيرفته ولي به طور کامل نيز رد نکرده است؛ البته اصل فرهنگ را تأييد کرده ( بدين جهت که يا در اديان الهي گذشته بوده و يا در فطرت و طبيعت انسان­هـا ريـشه داشته­اند) و بدان جهت و نظر اصلاحي داده است. به عنوان مثال مي­توان نماز را نام برد که از زمان پيامبران گذشته معمول بوده، تمام پيامبران الهي، مردم را به عبادت تشويق مي­کردند. نماز و عبادت، از اختراعات شريعت اسلام نبود(سبحاني، المحصول في علم الاصول، 1418: ج2، ص142) بلکه اسلام تکميل کننده و نظم و ترتيب دهنده­ي نماز ماقبل مي­باشد، قرآن کريم از زبان حضرت ابراهيم در مورد نماز چنين حکايت مي­کند: « رَبِّ اجْعَلْني‏ مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاء؛ پروردگارا! مرا برپاکننده­ي نماز قرارده و از فرزندانم (نيز چنين فرما) پروردگارا دعاي مرا بپذير»(ابراهيم(14)/40).

      از اين رو مردم جزيرة العرب که بيشترين­شان به دين حنيف ابراهيمي اعتقاد داشتند و به قوانين دين ابراهيم (هرچند متأسفانه همراه با خرافات) عمل مي­کردند؛ نماز مي­خواندند. قرآن کريم نماز آن­ها را در اطراف خانه­ي کعبه به سوت و کف زدن، تشبيه مي­کند و مي­فرمايد: «وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ؛ {آن­ها که مدعي هستند ما هم نماز داريم} نمازشان نزد خانه­ي خدا، چيزي جز سوت کشيدن و کف زدن نبود؛ پس بچشيد عذاب الهي را به خاطر کفرتان»( انفال(8)/35) اسلام اين نماز را اصلاح کرده و فرموده است: «لَاصَلَوةَ إِلَّا بِطَهُورٍ؛ نماز بايد با طهارت باشد .» ونيز فرمود است: «لَاصَلَوةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الکَِتاب؛ نماز بدون فاتحه نماز نيست»(رضايي، بررسي شبهات قرآن و فرهنگ زمانه، صص38ـ 40)

      با توجّه به اين مطالب به اين نتيجه مي­رسيم که قرآن نه تنها از فرهنگ عصر نزول خويش پيروي نکرده است، بلکه با آن شديداً مبارزه کرده و برخورد انکاري، اثباتي و اصلاحي با توضيحي که داده شد داشته است، چرا که بعضي فرهنگ­ها با فطرت انساني سازگار بوده و قرآن نيز آن را مورد تأييد قرارده و بعضي فرهنگ­ها با فطرت انساني و عقل سليم ناسازگار و با ارزش­هاي انساني، مطابقت نداشته است قرآن به عنوان خرافه با آنان برخورد داشته و انکار کرده است.

      با توجّه به اين مطلب تفاسيري که از سوي صحابه­ي پيامبر(ص) مخصوصاً از امام علي(ع) ارائه شده و شاگردان مکتب او همچون ابن عباس و ديگر مفسران که از منهج او پيروي نموده­اند و علوم مورد نياز براي يک تفسير و مفسّر که عبارتند از: علم لغت، علم صرف، علم نحو، علم کلام، علو اصول فقه و... مورد توجه قرار داده­اند و نيز منابع و مصادر مورد نياز يک تفسير را که از سوي صاحبان فن (فن تفسير) به شش مقوله­ي ذيل دسته بندي شده­: قرآن، روايات معصومين(ع)، منابع لغوي، منـابع تاريخي، عـقل، و دست آورد­هاي تجربي درآن به کارگرفته­اند به عنوان مثال همچون تفسير گرانسنگ «تبيان» از شيخ الطايفه معروف به شيخ طوسي و تفسير «مجمع البيان» از فضل بن حسن طبرسي که از نظر ادبي و حسن تأليف بهترين است و تفسير وزين «الميزان» که تفسير قرآن به قرآن است و صاحب آن (علّامه­ي طباطبايي)، مـي­گويد : «طريقه­ي صحيح تفسير اين است که براي روشن شدن يک آيه از آيات ديگر استمداد شود و اين کار را تنها کسي مي­تواند بکند که در اثر ممارست در روايات وارده از رسول خدا(ص) و ائمّه­ي(ع) استاد حديث شده و از اين ناحيه ذوقي به دست آورد، چنين کسي مي­تواند دست به کار تفسير بزند».( طباطبايي، الميزان، بي­تا: ج3، ص135) زيرا قرآن همان طور که امير مؤمنان علي(ع) مي­فرمايد: «بخشي از آن توسط بخش ديگر گويا مي­گردد و گواه صدق هريک از آيات قرآن در ديگري نهفته است»(نهج البلاغه، ترجمه­ي محمد دشتي، ص252، خ133). چنين تفاسيري کاملاً قابل اعتماد و اعتبار است و با پشتوانه­ي محکم و تمام عيار وحياني خود الگوي مناسبي براي نياز­هاي دروني و بيروني ما خواهد بود.


 

نتيجه

ادّعاي اين­که تفاسير قرآن کريم در طي قرون و اعصار همه تفسير به رأي و متأثّر از فرهنگ زمانه هستند، در نتيجه براي ما به عنوان کتاب الگو، راهنما و هدايت­گر نمي­تواند مطرح باشد، ادّعاي نابجا و ناصوابي است که قابل پذيرش نبوده و نيست چرا که سرانجام تفاسير مفسّران بزرگ ما به جايي مي­رسد که خود قرآن ناطق بوده و تمام عبارت، اشارت، لطايف و حقايق قرآن کريم را از شهر علم (يعني رسول خدا(ص)) فراگرفته و بيان داشته است، پس چه چيز بهتر از قرآن و تفاسير آن مي­تواند هادي و الگويي رفتاري ما باشد که خود فرمود: «إِنَّ هَذَالـقـُرآنِ يَـهدِي لِلَّتِي هِيَ أَقوَم؛ همين قرآن است که انسان را به راه استوارتر هدايت مي­کند.»(اسراء(17)/9). و آورنده­ي آن الگو و أسوه­ي حسنه­ي همگان است: « لَقَد کَانَ لَکُم فِي رَسُولِ اللهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ؛ مسلّماً براي شما در زندگي رسول خدا(ص) سرمشق نيکويي است(احزاب/21).

حديث پاياني

امام حسين(ع) مي­فرمايد: «أَمَّا بَعْدُ فَلَا تَخُوضُوا فِي الْقُرْآنِ وَ لَا تُجَادِلُوا فِيهِ وَ لَا تَتَكَلَّمُوا فِيهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ قَالَ فِي الْقُرْآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار ؛ در قرآن به باطل و ياوه فرو نرويد و در آن جدال نکنيد و در مورد آن بدون آگاهي سخن نگوييد که من خود از جدّم رسول خدا(ص) شنيدم که مي­فرمود: هر کسي در قرآن بدون آگاهي سخن گويد جايگاه خود را از آتش جهنم پر خواهد کرد»(صدوق، ، توحيد صدوق، 1398: ص91؛ و مجلسي، بحار الأنوار، 1403: ج3، ص222).

 

 

 

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**