مراکز علمی و فرهنگی

آثار باستانی ولایت غزنی در آیینه‌ی پژوهش

**نوشته شده توسط ali halimi**. **ارسال شده در** غزنی شناسی

 

متن سخنرانی استاد علی‌زاده مالستانی در نشست علمی فرهنگی «آثار باستانی ولایت غزنی در آیینه‌ی پژوهش» که در تاریخ 1392/10/22 در سالن شهید مطهری مدرسه حجتیه از طرف موسسه علمی فرهنگی عدالت با همکاری طلاب ولایت غزنی برگزار شده بود خدمت تقدیم می‌شود.

تمدن
جرجی زیدان در تاریخ تمدن خود آورده است: منظور از تاریخ یک ملت و یک قوم، تاریخ جنگ‌ها، شکست‌ها و پیروزی‌های آن قوم و مردم نیست، بلکه منظور تاریخ تمدن و فرهنگ آن قوم است.
تمدن با مدینه و مُدُن هم ریشه است، هرگاه به باب تفعل برده می‌شود، معنای انتساب را می‌رساند، یعنی مردمی که منسوب به شهر هستند و شهر نشین شده‌اند؛ و متخلق به خوی و اخلاق و آداب شهرنشینی گردیده‌اند، در مقابل توحش؛ یعنی آن حالتی که انسان‌ها از همدیگر تنفر داشتند و به همدیگر حمله می‌کردند و هجوم می‌آوردند، باهم انس و الفت نداشتند.
تمدن را تعریف کرده‌اند به: مجموعه‌ای ساخته‌ها و اندوخته‌های مادی و معنوی یک قوم، که خود آن را ساخته‌اند و یا از گذشته به ارث مانده است. مادی چیزی است که نیاز مادی انسان را برآورده می‌کند، که اگر نباشد زندگی برای انسان محال است. این شیء مادی اگر در حالت طبیعی وجود نداشته باشد و انسان با اندیشه و خلاقیت مغزیی خود آن را بسازد، آن ساخته‌ای جدید تمدن است. یک ساختمان 70% آن نیاز‌های مادی انسان را برآورده می‌کند، جزء فرآورده‌های مادی مغزیی انسانی است، جزء تمدن است. همین ساختمان هرگاه زیاد کهنه می‌شود، فقط داغمه و نشانه‌ای از آن باقی می‌ماند، جزء فرهنگ می‌شود و فقط نیازهای معنوی انسان را برآورده می‌کند، و از گذشته‌ها حکایت می‌کند. اگر توجه کرده باشید در کتاب‌های مطوّل، مغنی و سائر کتب ادب عرب اشعاری وجود دارد که خطاب  به خانه‌ها و ساختمان‌های کهنه‌ای است که فقط آثار و نشانه‌ای از آن باقی مانده است که آن را طلل می‌گویند، که چه روزهای خوبی داشتی، چه شد این عیش و نوش و لذت،  مانند این شعر که در حقیقت ترجمه‌ای شعرعربی است:

ایا رسم اطلال محبوب وافی / شدی زیر سنگ زمانه سحیقا.
و 30% آن؛ یعنی شکل هندسی، رنگ آمیزی و ذوق‌های هنریی که برای زیبایی آن به کار رفته است، نیاز معنوی انسان را برآورده می‌کند، ولی چیزی نیست ک حیات انسان بدان وابسته باشد، این را می‌گویند فرهنگ. و هکذا لباس جز نیازهای مادی انسان است، اما شکل و نوع آن جز نیازهای معنویی انسان است.
و فرهنگ عبارت است از مجموعه‌ای اندوخته‌ها، تجربه‌ها، داده‌های که در قالب شعر، ادب، هنر، فلسفه، عرفان و کلام، فقه و حدیث، ریاضی، ستاره شناسی و علوم و دانش‌های گوناگون تجلی می‌کند.
پس فرهنگ و تمدن عبارت است از ساخته های و تراوشات مغزی انسان که نیاز مادی یا معنوی انسان را برآورده می‌کند، که آن را خود ساخته و یا از گذشتگان برای او به میراث مانده است.
با تناسب به وضعیت این جلسه که مربوط به غزنی شناسی است، منظور از تاریخ غزنی، تاریخ تمدن و فرهنگ غزنی است که آثار مثبت و سازنده دارد. نه تاریخ جنگ و شکست و پروزیی غزنی.
و من  به تر تیب تاریخی چکیده‌ای تفکرات، آفرنیش‌های هنریی چند شخصیتی که تمدن غزنی مرهون تراوشات فکری و مغزی آنان است، و غزنی را آنان پرآوازه ساختند، می‌پردازم:

نخستین شخصیت علمی که نام آشنا دارد، و تمدن غزنه مدیون علم و دانش او است، ابوریحان‌البیرونی است، متولد 326، حکیم، ریاضی دان، ستاره شاس، طبیب، فیلسوف، جغرافی‌دان، مورخ، ادیب. وی اهل خوارزم بود، به عنوان اسیر وارد غزنه شد و در غزنه بماند، وی دانشمند پر آوازه بود، تخصصش در ریاضی بود. 180 اثر علمی برای او شناخته شده که ارزش علمی دارد، وی هم متفکر بود و هم اهل مطالعه و تتبع.
کتاب "ماللهند" او، بهترین گزارش در باره‌ای هندوستان، و مذهب هندوان، علوم و رسوم هندوان در قرون وسطی است.
"آثار الباقیه" ای او، که از گاه شماری و جشن‌های ملل مختلف بحث می‌کند، کتاب بی‌نظیری است.
کتاب "القانون المسعودی" او در نجوم اسلامی همان منزلتی دارد که قانون بوعلی در طب دارد.
کتاب‌های دیگر او در فنون مختلف، از منابع بزرک و معتبر به حساب می‌آید. قرن چهارم هجری نزد دانشمندان، معروف به قرن البیرونی است.
دومین دانشمند و شاعری که در ساختن تمدن غزنه سهم به سزا دارد، فردوسی متولد 329 هجری شمسی است. البته فردوسی از یک جهت چندان قابل تمجید نیست، چون وی در شهنامه‌ای خود که از نام آن پیداست زیاد به ستایش پادشاهان پرداخته، تخمه و نژاد پادشاهان را زیاد ستوده است. و در مقابل زبان قرآن، زبان دیگررا زنده کرد.
و از جهت دیگر این شخص قابل ستایش است؛ ازین جهت که ادیب بود، حکیم بود، هنرمند بود، شاهکارهای ادبی او در نوع خود بی‌نظیر است، آن چنانکه گفته‌اند:

در شعر سه تن پیامبر اند / هرچند که لانبی بعدی

اوصاف و قصیده و غزل را / فردوسی و انوری و سعدی

 و وی خدای سرودن اشعار حماسی بود.
وی برای تکمیل شهنامه به دیار غزنی آمد وشصت هزار بیت را سرود. اما شهنامه‌ای او تنها یک کتاب حماسی نیست، و تنها ازین جهت که جنبه‌ای حماسه و آرایه‌های ادبی دارد، قابل تمجید نیست،  بلکه مشحون است از امثال و حکم، پند و موعظت و تاریخ. چناچه سعدی از زبان وی نقل کرده است: چه خوش گفت فردوسیی نیکزاد / که رحمت برآن تربت پاک باد

میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است.
و خود فردوسی سروده است:

نباشد همی نیک و بد پایدار / همان به که نیکی بود یادگار

دراز است دست فلک بر بدی / همی نیکویی کن ار بخردی

چو نیکی کنی نیک آید برت / بدی را بدی باشد اندر خورت

مکن بد که بینی به فرجام، بد / ز بد گردد اندر جهان، نام بد
ولی آنچه این کتاب را پرآوازه ساخته‌است، مشحون بودن آن است به صنایع و آرایه‌های ادبی. مثلا دراین قطعه شعر او چه قدر زیبا صنعت لف و نشر را رعایت کرده‌است:

به روز نبرد آن یلی ارجمند / به شمشیر و خنجر به گرز و کمند

درید و برید و شکست و ببست / یلان را سر و سینه و پا و دست
ما به زندگی نامه‌ای فردوسی کار نداریم، به هنر او کار داریم، هنر بنای بلند تمدن را تکمیل می‌کند. هنر را ببینید که فردوسی وقتی وارد غزنه می‌شود، میخواهد خود را برای سلطان محمود معرفی کند، اطمینان و توجه او را به سویش جلب نماید، تا صله و پاداش گیرد، سلطان محمود را چنین می‌ستاید:
چو کودک لب از شیر مادر بشست / به گهواره محمود گوید نخست
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل / به کف ابر بهمن به دل رود نیل
جهان دار محمود شاه بزرگ / به آبشخور آرد همی میش و گرگ
تن شاه محمود آباد باد / سرش سبز بادا دلش شادباد
ز یزدان برآن شاه باد آفرین / که نازد بر او تخت و تاج و نگین
خداوند تاج و خداوند گنج / خداوند شمشیر و خفتان و رنج
که گنجش زبخشش بنالد همی / بزرگی ز نامش ببالد همی.
گویند: فردوسی گفت، می‌توانم شعری سرایم که مصرع اول آن هجو باشد و مصرع دوم آن مدح. گفت بگو. گفت: خودت را کنم مادرت کنم / همان خدمت مادران را پسر.
اما وقتی از محمود دل بد شد و محمود به وعده‌ای که داده بود وفا نکرد، از روی خشم این گونه  به هجو گویی پرداخت:
درختی که تلخ است وی را سرشت / گرش برنشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب / به بیخ انگبین ریزد و شهد ناب
سر انجام کو، هر به کار آورد / همان میوه ای تلخ بار آورد
به نا پاک زاده مدارید امید / که زنگی به شستن نگردد سپید
ز بد اصل چشم بهی داشتن / بود خاک در دیده انباشتن
پرستار زاده نیاید به کار / اگر چند باشد پدر شهر یار
ازان گفتم این شعرهای بلند / که تا شاه گیرد ازین کار پند
دگر شاعران را نیازارد او / همان حرمت خود نگهدارد او
چو شاعر برنجد بگوید / هجا بماند هجا تا قیامت به جا.
این از نبوغ فکریی یک شخص است که گاهی از کسی جبرئیل بسازد، گاهی او را به بدترین وصف توصیف نماید و قابل هدایت و تربیت نداند.
و این اشعار نیز منسوب است به فردوسی که خیلی حماسی است و جنبه عرفانی هم دارد، اگر مخاطب ایشان خداوند تعالی باشد، هم عرفانی است و هم حماسی. اشعار این است:
شبی در برت گر بیاسودمی / سر فخر برآسمان سودمی
قلم در کف تیر بشکستمی / کلاه از سر ما بر بودمی
به قدر از همه چرخ بگذشتمی / به پی فرق گردون بفرسودمی
جمال تو گر زانکه من دارمی / بدین خوبی از آنکه من بودمی
به بیچارگان رحمت آوردمی / به افتادگان بر ببخشودمی.
یکی از داستان افسانه‌ای شهنامه، داستان جنگ رستم با اشکبوس است، اشکبوس پهلوان توران زمین است که در "کاسه رود"، ایرانیان را شکست داده است، "کاسه رود" را گفته‌اند که همین دشت ناور ما است، در قسمت غربیی دشت ناهور، کوهی است که خیلی بلند نیست، به نام "بینی بیبوغه" در یک طرف کوه همواریی‌است که درآن آثار دیوار دیده می‌شود که از سنگ خالص ساخته شده‌است، گویند این جا، جای خیمه‌ای رستم بوده است. و در فراز این کوه میخ آهنینی است که در سنگ فرورفته، که گویند میخ اسب رستم بوده است.
طوس فرمانده لشکر ایران برای کیخسرو نوشت که ما شکست خوردیم،  لشکر درحال متلاشی شدن اشت، نیروی کمکی بفرست. رستم به دستور کیخسرو آمد و با پای پیاده به جنگ اشکبوس شتافت. اشکبوس از روی مسخره گفت پیاده برای چه آمدی؟ رستم گفت:
پیاده مرا زان فرستاده طوس / که تا اسب بستانم از اشکبوس
اما هنر نمایی که فردوسی کرده در سرودن این اشعار است:
کمان را بمالید رستم به چنگ / بغرید مانند غران پلنگ
پس آنگاه به بند کمر برد چنگ / گزین کرد یک چو به تیر خدنگ
خدنگی برآورد پیکان چو آب / نهاده براو چار پر عقاب
بمالید چاچی کمان را به دست / به چرم گوزن اندر آورد شصت
ستون کرد چپ را و خم کرد راست / غریو از خم چرخ چاچی بخواست
چو شو فارش آمد به پهنای گوش / ز چرم گوزنان برآمد خروش
چو پیکان ببوسید انگشت او / گذر کرد از مهره‌ای پشت او
چو زد تیر بر سینه‌ای اشکبوس / سپهر آن زمان دست او داد بوس.
سومین شخصیت معروف در آفرینش تمدن غزنه، ابو الفضل بیهقی است که متولد 365 بوده‌است. وی ادیب و  تاریخ نویس بوده و زیر نظر ابونصر مشکان در دربار محمود کار می‌کرده، و تاریخ او که معرف است به تاریخ بیهقی به 30 جلد می‌رسد. و کتاب دیگر او به نام "زینة الکتاب است" در ادب کتابت و فن انشاء چهارمین شخصیت ممتاز علمی، ابوالمجد مجدود ابن‌آدم، حکیم سنایی غزنوی است که متولد 467 بوده‌است، عارف، حکیم، شاعر، در ادبیات عرب مهارت داشته، در فقه، تفسیر، حدیث، طب، نجوم، حکمت سرآمد بود. حدیقة الحقیقة او، اشعار صوفیانه و عرفانی است، مشحون است از آیات قرآن و احادیث نبوی، پند و حکمت و یک دائرة المعارف منظوم است، با تمثیلات و تشبیهات و امثال و حکم. افکار عارفانه و صوفیانه‌ای مولانا متاثر از اندیشه‌های سنایی است، چنانچه خود گفته است: عطار روح بود و سنایی دو چشم او / ما از پیی سنایی و عطار آمدیم.
و نیز ابوالمعالی نصرالله، مترجم کلیله و دمنه. و فرخی سیستانی که او را متنبی عجم لقب داده بودند، و رابعه‌ای قزداریه که در ادب عربی و فارسی دست بالای داشته است.
و به یک کلام بیشتر از چهارصد شاعر و دانشمند در غزنه مشغول شعر سرایی و تحقیقات علمی بودند و غزنه بلند آوازه ساختند.


سهم ما در حفظ و بالند گیی تمدن غزنه.
بعضی گویند: بعضی نژادا و اقوام تمدن ساز هستند و بعضی اقوام تمدن ساز نیستند. اگر این سخن درست باشد؛ غزنی در انحصار کسانی است که اصلا از تمدن چیزی نمی‌فهمند، در یک مرحله‌ای بین تمدن و توحش زندگی می‌کنند. غزنی فعلا به صورت توده‌ای خاک درآمده، جاده‌ها و کوچه‌های آن پر است از نجاست و آلودگی و گند و کثافت.


غزنی از نظر جمعیتی به سه بخش تقسیم می‌شود:
1.    مرکز شهر شهر که حد اکثر تاجیک هستند.
2.    قسمت جنوب ولایت غزنی که همه پشتون نشین هستند.
3.    قسمت شمال ولایت غزنی که همه هزاره نشین هستند.
پشتون‌ها و تاجیک‌ها به دلائلی دوست ندارند، غزنی از نظر فرهنگی انکشاف پیدا نمایند و دوران مجد و عظمت علمی و فرهنگی زمان سلطان محمود از نو زنده شود. آنها فقط به تمجید سلطان محمود کفایت می‌کنند. و هزاره‌ها در بدنه‌ای دولت آن چنان حضوری که در پیشرفت فرهنگی غزنه اثر گذار باشد، ندارند. پیش از پیروزیی مجاهدین هزاره‌ها خیلی کم در نهاد دولتی حضور داشتند، ولی بعد از پیروزی مجاهدین در سال 71 که با رویت کتاب اساس نفوس شماری شد، هزاره 46% نفوس غزنی را احتوا می‌کرد و پشتون و تاجیک مجموع 54% نفوس غزنی را تشکیل می‌دادند. ازین رو به حسب نفوس شان برای شان ماموریت‌های دولتی داده شد، اما پست‌های کلیدی در اختیار پشتون‌ها بود. مثلا در آن زمان، مستوفیت، شاروالی، امنیت ملی، ریاست اقوام و قبائل و ریاست معارف از هزاره‌ها بود. هم اکنون همین اندازه هم نیست.


نقش مدارس دولتی و مدارس دینی در شکوفایی فرهنگ و تمدن غزنی.
مدارس و مکاتب دولتی چون زیر نظر دولت است، و دولت در اختیار پشتون. ازین جهت در پیشرفت فرهنگ و تمدن غزنه چندان اثر گذار نیست. و مدارس دینیی مربوط به اهل سنت به همان دلائلی که گفته شد، نیز در حفظ و ترقی تمدن غزنی تاثیر ندارد. و مدارس دینی مربوط به اهل تشیع به دلیلی یک سلسله نوآوری های بسیار خشک و پوکی که از جاهای دیگر عرضه می‌شود، نیز خاصیت فرهنگ سازی و تمدن سازی خود را ازدست داده‌اند. باید به داد مدرسه‌های علمی و دینی رسید، و مدارس را از حالت پوکی و بی‌خاصیتی نجات داد و به صورت اصلی و سنتیی آن بازگرداند، تا بوعلی سیناها، بوریحان‌ها، سنایی‌ها، مولوی‌ها، بیهقی‌ها تحویل مردم خود دهند. با فراگرفتن چند جزوه‌ای فارسی و تلخیص‌های از کتاب‌های رسائل، کفایه، مکاسب و خواندن درس‌ها بصورت ترم و ساندویچی و...، کسی بوعلی تربیت نخواهد شد.

**اشکال یابی جوملا**

**جلسه**

**اطلاعات مشخصات**

**حافظه استفاده شده**

**پرس و جو پایگاه داده**

**ایرادات بارگذاری در فایل زبان**

**فایل زبان آپلود شده**

**رشته ترجمه نشده**