حزب وحدتِ چار پاره
نامه سرگشاده استاد عبدالعدل حسین دای فولادی، پیرامون صف بندی های سیاسی جدید در افغانستان.
«التجاء به آگاهی و خرد»
با احترام به آزادی همه، از هر اُرتُدوکسی در «وحدتِ چار سره» عاجزانه میخواهم که اگر به لحاظ خدا نه، به لحاظ آگاهی خود از وضعِ حقیرانۀ هزاره در این انتخابات، حد اقل ده روز برای رهبر خود مهلت دهد تا دلیلی برای موقف خود در انتخابات بنویسد. رهبری که با قلمش، پاسخگوی فکر و عملش نباشد، محترم است اما رهنما نیست. و اما اگر محترمان ننوشتند، بعداً برای توجیه سیاست آنها، هر چه به نام سیاست، بدفکری و بدقضاوتی آموخته است، بر بنده روا دارد! سالها تحملِ توهین و تهمت و تکفیر، مرا صبور کرده است. و هیچ مصلحتی، سدِ قضاوتم علیه حقیقت نمیشود؛ معنویت بر حقیقت بناست و در جامعهای معنویت راسخ میشود که حقیقت در بیانها راسخ باشد. انسان جایزالخطا است، اما اگر حقیقت معیار زندهگی باشد، هر خطایی عامل عقل در آدمی میشود. سرفرازی آدمی پیشِ خدا، در پایداری حرف و عمل او بر حقیقت است؛ از این منظر، هر رأس «وحدتِ چار چهره» را به خدای حاضر و ناظر قسم میدهم که خود قلم بردارد و در طی ده روز، حد اقل ده سطر بنویسد تا همه بدانیم که این محترمان در دهۀ نود، چه فکری در سر و چه سوادی در نثر دارند. «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ»؛ اگر خدا بخواهد، صبر ده روزهای پیرو برای دفاع نکردن از رهبری که اهلِ قلم نیست، شاید باعث شود که این بتِ «پولداری و بیسوادی» به نام «رهبری»، در سیاستِ هزاره بشکند. انشأالله.
به نام خدای آمر به عدل
«مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَىٰ»[٢٠:٥٥](ما شما را از زمین آفریدهایم، و بدان باز میگردانیم و باری دیگر شما را (برای پرسش از عملِ نیک و بد) از آن بیرون میآوریم.)
با درود به دوستان و عرضِ وفا و محبت به مزاریِ عادل، و با بیان این حرفی معروف به ناعادلی محترم یا محترمی ناعادل، که اگر در احترام به محترمی، محبت نباشد، نشان بدی در محترم است. تنها خوبان محبوب اند، چون از بدی پاک اند. احترام به هر کسی از واجبات دین و ادب است، اما تنها به کسی محبت دهیم که در خوبی، نیک نامی دارد. محبت، باعثِ اعتماد است، و تنها اهلِ تقوا، شایستۀ محبت و اعتماد اند. تنها به کسی وفا و محبت دهیم که با تقواینفْس مصدرِ عدالت برای ما باشد.
با احترام به محترمانِ «وحدتِ چاردانه» [!] میگویم که با «وحدتِ چار گانه» در عرصۀ سیاست ملی در این انتخابات، محبت و وفای ما به محترمان زیر سوال آمد؛ چون نامزدـ معاونهای آنها در جدول انتخابات نشان میدهد که هیچیک از محترمان در سیاست ما، به مقیاسِ عقلانیتِ عدالتخواهِ امروزِ ما، برنامهای قناعت بخش برای اشتراکِ یکپارچه و نیرومندِ هزاره در انتخابات ملی ندارند؛ حالانکه انتخابات، مهمترین مشارکت ما در روندِ قدرتسازی در سطحِ سیاستِ ملی است. محترمانِ «وحدتِ چار نِرخه» تنها به این قناعت کردند که بنشینند تا دیگران سیاست بسازند و اینها معاونت کنند؛ و در معاونت برای سیاستِ دیگران، بیشتر از حیثیتِ هزاره در سیاست ملی، اول سودِ فامیلی و دوم مصلحتِ «وحدتِ چار پاره» خود را در نظر بگیرند؛ و میدانیم که رهبری در «وحدتِ چار قِبله»، خودمحور است؛ به این دلیل، حیثیتِ هزاره در سیاست ملی، مقبولِ خردِ سیاسی امروزِ ما نیست؛ چون عصری ما هنوز هم به عدالت نیاز دارد.
با خرد و منطقِ امروزِ ما، باید وضعیتی تحلیل شود که امروز در عرصۀ سیاست ملی، آنهم در امری مهمی چون انتخابات، نفاق سیاسیِ «وحدتِ چار تِکه» بر هزاره تحمیل شد؛ به طور مثال، به جناب استاد خلیلی، به حیثِ یکی از محترمان «وحدتِ چار دسته» از روی عقل و خرد، و با احترام و ادب، و به نیّت امر به معروف و نهی از منکر، عرض میدارم اینکه:
در این سخن، چشم به امروز و آیندۀ هزاره در سیاست ملی دارم، و بحث روی گذشته را بستهام و مرفوع میدانم؛ چون عملِ آخرِ سیاسی، دلیلِ عقلِ غاییِ سیاستمدار است؛ یعنی برای رهبریِ قدرتِ ملی، هر قوم اگر قدرتی و هدفی در سیاست خود دارد یا ندارد، اما راهبرد و راهکار سیاسی هزاره، به حیثتِ انسانی محروم و درد دیده در مناسبات ملی، امری جدی برای اقامۀ عدالت در کشور است؛ ولی سازشِ انتخاباتی جناب استاد خلیلی برای سهمِ دستِچار در تکتِ محترم احمدزی، به حدی سطحی است که فرمان خدا برای اقامۀ عدل را به جا نمیتوانند. «كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ».
در دموکراسی قبیلهای ما، احترام به پوتانسیل رأی هزاره در انتخابات، دستِ سه است. و بنده در انتخابات اول، بدون در نظرگرفتن مقام دولتی و فردای خود، از حضرت استاد محقق تاکتیکی حمایت کردم تا پس از تحقیقِ عملی، این سخن ستراتیژیک را با اطمینان به هزاره بگویم که تو هزاره با پوتانسیلِ سوم در رأی، شاه شده نمیتوانی، اما شاهساز شدهای و شاهساز کمتر از شاه نیست؛ اما استفاده از قدرتِ شاهسازی هزاره، شرطِ بزرگی داد که «وحدت» است، نه اینکه از نفاق در سیاست ملی، نفله باشیم. و اما جناب استاد خلیلی، در تکتِ احمدزی، قدرت شاهسازی چه که حتا حیثیت شایستۀ هزاره را تا دستچار نزول دادند؛ چون در سیاست ایشان نه تنها توجه به پوتانسیل رأی هزاره در انتخابات نیست، بلکه در اقدام حزبی شان در این انتخابات، به عقلانیتِ سیاسی امروزِ ما نیز احترام نشد.
بیعدالتی در سیاستِ ملی، دردی کهنۀ هزاره است و اما بیحیثتی هزاره در سیاست ملی با «وحدتِ چار توته»، دردِ نوی هزاره است که تمام معادلات را برای ما تغییر داده است. در این انتخابات، محترمانِ «وحدتِ چار جیبه» نشان دادند که در محیطِ دموکراتیک برای سیاستِ ملی، دانایی و تقوای لازم ندارند تا قدرتِ شاهسازی هزاره را در سیاستِ ملی نشان دهند. در انتخاباتِ امروز، بر علاوۀ قدرت سازی در سطح ملی، حیثیتِ سیاسی فردای ما نیز تعیین میشود؛ یعنی حیثیتِ فردای ما در سیاست ملی، به خردِ سیاسی امروزِ ما بسته است؛ به این دلیل، برای رأی خود باید حتا با پدر خود جدی باشیم که احترام به پدر امرِ خداست؛ چه رسد به محترمانی که با رأی ما در بازارِ سیاستِ ملی، متاع قومیت را به جای عدالت، برای ثروت میفروشند. برای داشتن قانون عادلانه، بر علاوۀ هزاران قربانی از پشتون و تاجیک و ازبک و دیگران، ثمرِ خون مزاری و رهروان عدالتخواه او نیز است. قانون عادلانه به ما حق میدهد تا با قدرتِ رأی خود، زعیمِ ملی را انتخاب کنیم. رأی امروزِ ما، بر علاوۀ فردای ما، آیندۀ فردی، فامیلی و ملی هر افغان را میسازد. پس مبادا که با رأی هزاره، با هزاره و غیرهزاره بیعدالتی کنیم. منطقِ امروزِ ما این است که مبادا هر شهروند افغان، از روی احساساتی که به نام قوم و مذهب و حزب و منطقه و زبان به او تزریق میشود، به زیان عدالتِ ملی رأی دهد؛ چون حالا به چشم سر میبینیم که همۀ محترمان، از هر آیین و سیاست، بر خوان قدرت در ضدیت با عدالت، همرنگ و همآهنگ اند. نامزدانِ دستِدو و دستسه و دستچار، همه به ظاهر، سنتِ قبیلهای در انتخاباتِ ملی را نقد میکنند، اما با رضایت از این سنتِ بد در وضعِ موجود، برای ثروت فامیلی و قدرت فردی خود، با نامزدان دستِاول از هر قومی معاملۀ پولی دارند. درست است که در جامعۀ فقیر، سیاست با جیبی پُر اما مغزی خالی، به سیاستمدار نفوذ میدهد، اما رسوایی تاریخی دارد. زیاد اند مداحان و قلمکارانی که از حرصِ نفْس یا از فقرِ روزگار و یا از غرض و مرض، چمچمۀ سیاستمدار میشوند و برای عُلقۀ مالی، خطای سیاستمدار را توجیه میکنند؛ این است که بازار انتخابات با پول، گرم است و از فرطِ گیر و دار به گردِ رهبران، از یک رهبری لنگی جَر گردد و از دیگری پتو از شانه افتد؛ از یکی چپن کشال ماند و دیگری با ریشی دو شقه، در باد صبا به دَو افتد؛ اما خدا نکند هر جا که رأیی باشد در صندوق بَلا افتد! چون بَلا های سیاسی ما از خدا نمیترسند؛ و ترس از جیب خالی، در ایمان «فرهنگی» خدا شده است. و هزاره نیز باید با باور به عدالتِ ملی، در این بگیر و بستانِ ریش و لنگوته، رأی بدهد؛ یعنی در انتخابات، فرشتههای آسمان را انتخاب نمیکنیم؛ کسانی را باید انتخاب کنیم که با ثروتِ حرام در پی قدرت، بد نام اند، و پس از فلتر کمیسیون انتخابات، رسماً برای ما معرفی میشوند. در انتخابات، باید برای انتخابِ بهترین دقیق باشیم، اما در انتخاباتِ ما ملتِ بختچپه، مجبوریم با رأی خود از ورود بدترین در ارگِ قدرت، جلوگیری کنیم. و سال هاست که بختِ ارگ چپه است؛ چون از ایجاد تا امروز، جای بدان و نادانان است؛ و الهی که نیکان دانا با رأی مردم در آن راه یابند!
انتخابات، کُلِ دموکراسی نیست، اما جدیترین پروسه در دموکراسی است؛ به این دلیل، در انتخابات، شخصیتها و سیاستها سره و ناسره میشوند. و خوشا که جماع پنهان اما زاییدن آشکار است؛ هر چه از همآغوشی در پشت پرده، بار گرفته باشند، مجبور اند در بازار رأی به حراج بگذارند. اگر علم و تقوا نباشد، نفْسِ آدمی بندۀ قدرت میشود؛ و در بندهگی نفْس برای قدرت، وجدان میمیرد؛ یعنی آدمی با جذبۀ قدرت، قاتلِ وجدان میشود. از جذبۀ قدرت، شیطنت بابِ سیاست برای ثروت میشود. وقتی وجدان جنازه شد، آقای احمدزی، با رقصِ دست و هلهله، کسی را که «قاتل معلومدار» برای ما نوشت، دستیارِ اولش برای قدرت میسازد! اگر عدالت، معیارِ ثابت در سیاست نبود، آقای دوستم برای قدرتِ امروز از جنایات دیروزش معذرت میخواهد! حضرتِ استاد محقق، در ائتلاف جدیدی اخوانیها برای قدرت، رأی هزاره را چون کالای دستِ سوم به عبدالله جان میفروشد! جناب استاد خلیلی با سیاستِ نرم و عقلانیتِ آرام، در تکتِ کوچیِ احمدزی، حیثیتِ دستِچار به هزاره میدهد! محدثِ بزرگ، سیافِ سترگ، بدون معذرت خواهی از هزاره، به فکر پاککردن خاک غم از روی قتلعام شدگان افشار میافتد! و اما حضرتِ اسماعیل، آن تورن اخوانی از هراتِ باستانی، تا هنوز کشتار دهها هزار کابلی باطل را حقِ اخوانیتِ خود در جنگ قدرت میداند! و بگذریم از پیمانهای که از فرط جاهطلبی یاران، با قولِ قرآن نیز بقا نکردند! و اما، اگر همه اخلاقاً خوب اند، پس این همه خطای خوبان در سیاست ما از چیست؟ این سیاستمداران، در نفْس چه ناپاکی دارند که سیاست شان برای مردم پاک نیست؟ انتخابات، فرصتِ انتخاب برای مردم است و اگر تا روز انتخاب، سره را از ناسره جدا نکنیم، کسی را با رأی خود انتخاب خواهیم کرد که از نااهلی در انتخابات، بسترِ اختلاف است. مخالفت در انتخابات، تنها حق نیست، شرطِ عقل برای انتخابِ بهتر نیز است. در انتخابات، مخالفت و پس از انتخابات مشارکت، اصولِ دموکراسی اند؛ چون دموکراسی با قدرتِ مخالف (opposition) از انحراف حفظ میشود. پس اگر رفاه و عدالت را دوست داریم، مردم را با علم و عقل خود، در انتخابی بهتر یاری کنیم، اما برای ثروت فامیلی و قدرت فردی، با دروغ قومی، مردم را در سیاست ملی، بیقدرت و بیحیثیت نکنیم. کافی است بدانیم و بگوییم که هر کسی با رأی خود، با خود عدالت کند. در انتخاباتِ آزاد، سری و شفاف، هر شهروندی در پای صندوقِ رأی، در آزمونِ عصر برای عدالت است. «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل» (خداوند به عدل امر میکند.) اگر در صندوق رأی، به خود و دیگران عدالت ندهیم، در وجدان خود نزدِ خود و خدا خجل میمانیم. به هیچ عنوانی، حقِ انتخاب خود را به دیگری ندهیم، و یا به دیگری نگوییم برای کی رأی بدهد، اما دلیلِ انتخاب خود را به همه بگوییم. بگذاریم هر کسی با اراده و آزادی خود رأی دهد؛ چون اگر محترمان از خدا بترسند یا نترسند، اما در دل عوام همیشه ترس از خداست؛ و کسی که از خدا بترسد به سودِ خود، به زیان مردم رأی نمیدهد.سیاستِ ملی، منقبتخوان قومی برای قدرت فردی خود است.
انتخابات، بسترِ اختلاف است. مخالفت در انتخابات، تنها حق نیست، شرطِ عقل برای انتخابِ بهتر نیز است. در انتخابات، مخالفت و پس از انتخابات مشارکت، اصولِ دموکراسی اند؛ چون دموکراسی با قدرتِ مخالف (opposition) از انحراف حفظ میشود. پس اگر رفاه و عدالت را دوست داریم، مردم را با علم و عقل خود، در انتخابی بهتر یاری کنیم، اما برای ثروت فامیلی و قدرت فردی، با دروغ قومی، مردم را در سیاست ملی، بیقدرت و بیحیثیت نکنیم. کافی است بدانیم و بگوییم که هر کسی با رأی خود، با خود عدالت کند. در انتخاباتِ آزاد، سری و شفاف، هر شهروندی در پای صندوقِ رأی، در آزمونِ عصر برای عدالت است. «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل» (خداوند به عدل امر میکند.) اگر در صندوق رأی، به خود و دیگران عدالت ندهیم، در وجدان خود نزدِ خود و خدا خجل میمانیم. به هیچ عنوانی، حقِ انتخاب خود را به دیگری ندهیم، و یا به دیگری نگوییم برای کی رأی بدهد، اما دلیلِ انتخاب خود را به همه بگوییم. بگذاریم هر کسی با اراده و آزادی خود رأی دهد؛ چون اگر محترمان از خدا بترسند یا نترسند، اما در دل عوام همیشه ترس از خداست؛ و کسی که از خدا بترسد به سودِ خود، به زیان مردم رأی نمیدهد.
با احترام به آقای سرور دانش، سخن بر سر شخصیت ایشان نیست؛ و امید است برای شخصیتِ خود و حیثیت هزاره، از تکت احمدزی برآیند، [ببخشید، نفهمیده چه خواستم!] اما بحث روی موقف و قدرت سیاسی هزاره در سیاست ملی است؛ چون انتخابات ریاستِ جمهوری در سیاستِ ملی، هدفِ عالی دارد که انتخاب رئیس برای قدرتِ ملی است؛ به این دلیل، هر هزارهای که در مقام ریاست جمهوری میرود، باید معرفِ شخصیت و خرد سیاسیِ امروزِ ما برای ملت افغانستان باشد؛ چون امروز، هزاره در بسترِ ملی، شهروندی است که اگر در سیاستِ ملی، با عقلانیت مظهرِ عدالت نباشد،
جز بیخردی نشانی از خود در قدرت ملی نمیماند. سخن روی شخصیتِ افرادی نیست که همه محترم اند، بحث روی ضعف هزاره در این انتخابات برای رهبری قدرت ملی است، که اگر از ضعفِ سیاسی ما، مخنثی به نام هزاره در مسندِ قدرتِ ملی نشست، هر افغانی هزاره را برای رهبری قدرت ملی بیاستعداد میداند. دقت شود که از دیروز تا امروزِ ما، یعنی از دهۀ هفتاد تا دهۀ نود، شرایط سیاسی و ملی، فعالیتِ سیاسی با معادلۀ قومی، و شکل مبارزه برای عدالت در سطح ملی، به نحوی جدی تغییر و تحول کرده اند. در دهۀ هفتاد به هزاره به مقیاس ریسمان پشتش در سیاست ملی حیثیت داده میشد و اما در دهۀ نود، رهبرِ «وحدتِ چار فرقه» در سیاست ملی، هزاره را بیحیثیت میسازد. این است سیرِ سیاستِ هزاره از «وحدتِ مزاری» تا «وحدت چارتائی». و کجاست حالا آن مصلحتگرایانی «وحدتِ مردم» تا فروپاشی سیاسی امروز هزاره را با «وحدت چار سویه» در سیاست ملی نقد کنند؟ آیا هنوز هم مصلحتی باقی مانده است؟
هزاره، عدالت میخواهد. مزاری با یاری هزاره، با خونش، قانون عادلانه به افغانستان داد، اما نشاید که «یاران با وفای شهیدِ عدالت» در سیاست ملی، برای ثروت فامیلی و قدرت فردی، به هزاره بیعدالتی بدهند. نمیدانیم، شاید آقای سرور دانش، بهترین انتخاب جناب استاد خلیلی برای رأی ما باشد، اما باری آن وزیرِ عدالت در خانۀ ملت (پارلمان) با این دلیل از ناکارائی خود در وزارت، دفاع کرد که افتخار دارد برای هزاره کاری خاص نکرده، چون به طور عام برای ملت افغانستان کار کرده است؛ اما اگر وزیرِ عدالت، به هزاره عدالتِ عام را نیز نداده باشد، پس چه افتخاری برای هزاره دارد؟ سوال این است که هزاره چه امتیازی خاص میخواست که وزیرِ عدالت برای ندادن آن امتیاز به هزاره، افتخار عدالتکردن با پشتون و تاجیک و ترکمن و دیگران را دارد؟ این هزاره، چه امتیازطلبی در ملت افغانستان است که خدمت نکردن به او، برای وزیر عدالت در خانۀ ملت، سربلندی دارد؟ سوال این است که چرا وزیرِ عدالت، در محضرِ خطر، منکری بیخبر از هزاره شد؟ کارِ عدالت برای هزاره، چرا اینقدر در باورِ وزیرِ عدالت، بد است که اعتراف به عدالت ندادن به هزاره را، حرفی مقبولش در خانۀ ملت ساخت؟ سرورِ دانشمندی که در مسند وزارتِ عدالت، به هزاره عدالت نداده، با اطمینان که با پشهای و بلوچ و ایماق و ازبک و ترکمن نیز عدالت نکرده است؛ چون کسی که با خود عدالت نکند، از ظلم بر دیگران جلوگیری نمیتواند. در عدالت خواستن افراط نیست؛ چون در عدالت، امتیاز نیست، حقِ برابری آدم هاست. تا آدمی با عدالت به برابری نرسد، با انسانیت به قُربِ خدا نمیرسد. «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ»[٥:٨](عدالت کنید که عدالت به تقوا نزدیکتر است.) و «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[٤٩:١٣](بیگمان، گرامیترین شما در نزد خدا، با تقواترین شماست.) وقتی آدمی برای تقوا، عدالت کند و برای حرمت نزدِ خدا، باتقوا باشد، آنگاه علتِ بیعدالتی و ظلم در محیط خود را درک میکند. اگر هزاره از وزیر عدالت برابری خواسته، افزونطلبی نکرده که سرورِ علم و دانشِ ما در مسندِ وزارت، در عادل نبودن برای هزاره، در خانۀ ملت مفتخر باشد.
اما، حقیقت این است که محترم سرورِ دانش به حیثِ وزیرِ عدالت، خادم هزاره برای عدالت نبود؛ چون مسیرِ ایشان به قدرت، از مجرای حزبی است که حرفی اول رهبر، سخنی آخرِ پیرو و انتخابی آخرِ رهبر، تصمیمی اولِ پیرو است. اگر چنین نبود، آقای دانش پس از مراسم ثبت نام، به جای بحث روی برنامه انتخاباتی برای مردم، روی فضلیت همزمانی «جشن انتخاباتی با جشن باستانی نوروز» موعظهای نمیگفت که حتا تلویزیون خودش از نشر آن بازماند.
رهبر در حزبی فردمحور، در هیچ جای زمین، به سود مردم عمل نکرده است؛ چون خودمحوری بر خودخواهی استوار است و خودخواهی در سیاست، پیرو را قربانی استبدادِ رأی در تصامیم حزب میکند. جناب استاد خلیلی، طی بیشتر از دو دهه، چون رهبرِ هزاره معاون رییس دولت بودند و ایشان را برای این سِمَت، مشوره و احترام دادیم؛ اما در آخرین اقدام سیاسی شان، آنهم در سطحِ سیاستِ ملی و در امر مهمی چون انتخابات، جز انحصار سیاست هزاره برای ارجمندی خاص در حزب خود، به فکر نقشِ مؤثر و حیثیتِ هزاره در سیاست ملی نبودند.
هزاره اگر حیثیتی در سیاست ملی دارد، در پایداری او بر عدالت است. محترمانِ «وحدتِ چار دریچه» از هزاره میخواهند که از چشم هزاره به ایشان ببینیم، اما خود از دریچۀ «وحدتِ چار تیکه» به هزاره میبینند؛ اما وحدتِ هزاره، موفقیت مزاری بود که بعد از او، ناوحدتی هزاره، اخلاقِ سیاسی «وحدت چار شاخه» است. اگر ضعف از نفاق نیست و نفاق از خودخواهی محترمانِ «وحدت چار چَمه» در سیاستِ هزاره نیست، چرا «وحدتِ مزاری» چهار پله شد تا کتلۀ واحد هزاره در انتخابات، چهل تِکه گردد؟ اگر از نفاق و خودخواهی محترمانِ «وحدت چار کتابه» نیست، پس از چیست که امروز یک محترمِ هزاره در تکتِ محترم عبدالله عبدالله، در صفِ سوم، همراهِ اخوانی رهروِ سیاست است [عبدالله یعنی بندۀ خدا اما تکرارِ عبدالله چون تخلص، بندۀ خدا را به بندۀ بنده تبدیل کرده است!] و دیگری، نقش ملی هزاره را در تکت آقای احمدزی، تا دستچار منفعل ساخت! در کجای این کار، وحدت و منفعت هزاره است؟
رهبری قدرت ملی در دموکراسی، بر اصل شهروندی بناست و از منظرِ شهروندی، حالا اقلیت و اکثریت قومی در پروسۀ انتخاباتی، بیمعنا شده است؛ اما اگر قرار باشد که آقای دوستم یکجا برای معاونت محترم عبدالله با حضرت استاد محقق عهد شکنی کند و
برای معاونت اول در تکت آقای احمدزی، هزاره را از حیثیت قومیاش در سیاست ملی پایین بیاورد، پس دیگر باید به آقای دوستم از دیدِ دهۀ هفتاد نگاه نشود؛ چون در دهۀ نود، ایشان در پیِ قدرت و حیثیتِ ازبک در سیاست ملی هستند که حق دارند و اعتماد به نفْس شان در سیاستِ انتخاباتی، برای ازبکان میمون است؛ اما کی مقصر است اگر برای میمنتِ ازبک در سیاستِ ملی، حیثیتِ ملی هزاره پایین آید؟ اگر حرفِ اهلیت در تکت محترم احمدزی مطرح است، پس جنابِ سرور دانش در علمیت و اهلیت، باید ناشایستهتر از جناب دوستم باشند! و اما، آیا در تکت محترم احمدزی احترام به اهلیت معاونان است؟ محترم دوستم با ایقان و ایمان گفتند که پیر زن ازبک برای فرزندش خواهد گفت که «رأی بدهید که حالا دوستم معاون اول شده است!» اما مادرِ هزاره برای فرزندش چه خواهد گفت؟ این که برو فرزندم به حیث دستِچار در انتخابات اشتراک کن! و نمیدانم که مادر پشتون به فرزندش چه خواهد گفت؟
به خدای حق قسم که آرمان هر هزاره این است که ازبکی با رأی پشتون زعیم ملی شود؛ و یا آن پشتونی با رأی ازبک و هزاره به زعامت ملی برسد که در اجرای عدالت پیشتازِ همه در سیاست ملی باشد؛ اما وقتی با معیارِ تیکۀ قومی، هزاره در سیاست ملی حیثیت شایستۀ خود را ببازد، پس بقای این قومیت چه اصلی در سیاستِ «وحدتِ چار چتره» است که به سودِ قدرتِ شاهسازی هزاره در سیاست ملی نیست؟ و هزاره باید پاسخ این سوال را از آقای اشرف غنی نیز بشنود که چرا یک دانشمند در تکت انتخاباتی شان، پایینتر از قوماندانی است که او را از روی خرد «قاتل معلومدار» میداند؟ به این دلیل، در کجای تکتِ محترم احمدزی، حرمت به حیثیت ملی هزاره است؟
اما اگر محترم دوستم با هیبت قومی، عقل و خرد محترم احمدزی را به شور و شوق انتخاباتی تبدیل کرد و با صلابتِ سیاسی، مقام معاونت اول او را در رهبری قدرت ملی به دست آورد، پس محترمانِ «وحدتِ چار پارچه» چرا با هیبتِ قومی و صلابت سیاسی، حیثت شایستۀ هزاره را در رهبری قدرت ملی از هزاره گرفتند؟ از خداوند استدعا داریم که راز این بیحیثیتی هزاره در سیاستِ «وحدت چار سمته» را آشکار سازد تا بدانیم چه باعث شد در این انتخابات، دنباله رو آقای دوستم شدیم و جنابِ جنرال هم از جنایات گذشته معذرت خواست! یعنی وقتی پای معذرت از جنایت به میان آمد، حالا باید این فکر را در خود تعدیل کنیم که آقای دوستم با انگیزه (cause) عدالت جنگیده است. اگر قانونیت میبود، آقای دوستم به خاطر معذرت از جنایت، به میز عدالت کشانده میشد تا فهمیده میشد که ملت پس از محاکمه، معذرت او را میپذیرد یا خیر؛ چون خدا حقالعبد را نمیبخشد؛ بخشیدن حق العبد، تنها حقِ عبد است. «وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا»[٤:٩٣](و کسی که مؤمنی را به عمد بکُشد، کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خود محروم میسازد و برای او عذاب بزرگی آماده میکند.)
در اخلاق آدمی، اعتراف به گناه، فضیلتی بزرگ است؛ و تا آدمی به ندامت نرسد، فضیلتِ اعتراف در اخلاق او بارز نمیشود. جنگ برای حق نیز فضیلتی برای آدمی است؛ «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ»[٢:٢١٦](جنگ (در راه حق) بر شما واجب (کفایی) گشته است، و حال آنکه از آن بیزارید.) اما چه جادویی در جنگ برای قدرت است که یکی از قتل بیگناهان معذرت میخواهد و دیگری «قاتل معلومدارِ» بیگناهان را یارِ اولش برای رسیدن به قدرت میسازد! یکی با دستِچار ساختنِ هزاره در سیاست ملی، معاونی به غنی میدهد که در خنثا بودن برای هزاره، مفتخر است و دیگری برای اخوانیت، هزاره را به معاونت میطلبد! این بیعدالتی در سیاست هزاره از کجا شروع شد و چرا در سیاست ملی، تا چنین فرجامی بد رسید؟ اگر قدرتِ شاهسازی هزاره را در سیاست ملی دوست داریم، مسئولیم با خرد و وجدان سیاسی زمان خود، بر این بیحیثیتی هزاره در انتخابات فعلی، شب و روز درنگ کنیم.
در تکتِ محترمان «دوستم ـ احمدزی ـ دانش» این درس مهم برای هر افغان است که در سیاست ملی ما به غیر از معامله، معیاری برای حقوق و آزادیهای مدنی مردم دیده نمیشود. سیاستِ معامله، بر تیکهداری قومی و سازشهای مخفی بناست. وقتی آقای احمدزی، حاضر است که یک «قاتل معلومدار» از برکتِ نفوذ قومی، دستِ راست او را در میدان سیاست، برای قدرت ملی بلند کند، پس خردمندان حق دارند در بازارِ سیاست، آقای غنی را مکیاولیست بدانند. مکیاولی میگفت هدف، وسیله را توجیه میکند به شرطی که مردم از راز و رمز وسیله آگاه نشوند؛ اما محترم احمدزی وسیلهای رسیدن به هدف خود را «قاتل معلومدار» برای مردم معرفی کرد! اگر شایسته سالاری، بحثی مفتِ اخلاقی در سیاست ملی این مُلک نیست، پس چرا محترم احمدزی شایستهای را در هزاره نیافت تا به حیث معاون اول او برای ریاست جمهوری کمپاین میکرد؟ اگر تنها معامله برای قدرت، هدفِ سیاسی محترم احمدزی نباشد، چرا «قاتل معلومدار» و دانشیِ ناکام در عدالت، چون دو بازوی راست و چپ او در سیاست ملی انتخاب شدند؟ در کجای تکتِ احمدزی، صداقتِ ملی است؟ به این دلیل، در اقدامِ اخیر محترم احمدزی برای رسیدن به قدرت، بازی سیاسی در حدِ مکیاولیزمی بازاری بارز است. و جناب استاد خلیلی در خلق این تکت، دست دارند. اما در تکتِ محترم احمدزی، درس و پندی بزرگ سیاسی برای امروزِ ماست. نسلِ امروزِ ما درس گرفت که از غرب آمدهای کوچی، خلافِ باورهای مدنی و دموکراتیکش، در بازی قدرت از تکیه بر نفوذ قبیلهای «قاتل معلومدار» ابا ندارد! نسلِ امروزِ ما آگاه شد که بعد از شنیدن وعظِ وحدت و پندِ عفو و گذشت برای صلح و اخوت، از سیاستمداران قومی، خرد و حیثیت در سیاست ملی بخواهد.
از فیضِ خون مزاری، امروز با قانون عادلانه، رأی در دست ماست و قدرت ملی با رأی ما ساخته میشود. تا رأی را از دست ما بکَشند، میلیونها دالر گرفته و بخشیده خواهد شد. در جوامع قانونمند، با ثروت به قدرت میرسند تا برای نیکنامی، خدمت کنند؛ و اما در جامعۀ ما با ثروت به قدرت میرسند تا در قدرت با بدنامی، افعیِ ثروت باشند. در قدرت، حرصِ ثروت است که خلافِ عدالت، این همه زد و بند پولی در انتخابات ماست. در جامعۀ قانونمدار، ثروت قدرت میآورد اما در جامعۀ ما، قدرت عاملِ ثروت است. شبِ تارِ ملتِ افغان زمانی روزِ روشن میشود که سیاستمداران ما به هدفِ خدمت، برای قدرت از ثروت بگذرند؛ اما حالا، هر سیاستمداری به نحو و نوع خود، راه و رسم خود را برای رسیدن به قدرت توجیه میکند؛ اما ترس از خدا نیست که مکرِ مکیاولی برای قدرت، اخلاقِ محترمان است. و از خدا نمیترسد محترمی که برای آسایش اولاد، ثروتی حرام را هدفِ فردی خود در سیاستِ ملی میسازد. «وَلَا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ[٨٧] يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ»[٢٦:٨٨](و مرا خوار و رسوا مگردان در روزی که برانگیخته میشوند؛ آن روزی که مال و اولاد، سودی نمیرساند.)
جناب استاد خلیلی در ختمِ قدرت، به گونهای در تکت آقای احمدزی برای سهمی در قدرت شامل شدند که چالشی برای خردِ سیاسی امروزِ ماست. بگذاریم هر افغان این سخن هزاره را بخواند که تیکهداری قومی از مجرای «وحدتِ چار دَکه»، جز بیحیثیتی در سیاست ملی، چیزی دیگر به هزاره نمیدهد. و هزاره نه تنها با تیکۀ قومی در مناسباتِ ملیـ دموکراتیکِ امروز، به عدالت ملی نمیرسد، بلکه قدرت و حیثیتِ شایستۀ خود را بیشتر از این در سیاست ملی خواهد باخت. اگر حالا هزاره ملی نیندیشد، عدالتخواهیاش داعیۀ ملی نمیشود. قومیکردن حزب و یا حزبیکردن قوم، کژی خطرناک در سیاست ماست که پیامد دردناک آن را در بیحثیتی هزاره در این انتخابات به وضاحت میبینیم. حیثیتِ دستچار هزاره در تکت محترم احمدزی، حیثیت امروزِ ما با «وحدت چار نفاقه» در سیاست ملی است؛ و اما چرا و به چه علت در عرصۀ سیاستِ ملی، هزاره را چنین عاجز کردند؟
ازبک، چهرۀ دیگری هزاره در تاریخ است. هزاره، دردِ ازبک و ازبک، دردِ هزاره را میداند؛ و تنها دردی مشترک، احساسی مشترک خلق میکند. ازبک، روی دیگری هزاره در محرومیت است. ازبک، متحدِ همدرد هزاره است که در شکست هزاره زوال خود را دیده و موفقیت هزاره را کامیابی خودش میداند. وقتی ازبک میگویم، احساس میکنم هزاره میگویم؛ چون ازبک با دردهایش، هزارهبودن را میداند و هزاره در ازبکبودن، دردهای خود را میبیند. در عقلانیت سیاسی هزاره، ازبک همراهِ عدالت برای هزاره است.
در امرِ عدالت، پیوند نژادی اهمیت ندارد، همسویی عقلانی و برنامۀ سیاسی برای رسیدن به حق لازم است؛ به این دلیل، عقلانیت ازبک تنها ممدِ عقلِ هزاره در کار سیاست برای عدالت نیست، بلکه یاوری اندیشۀ سیاسی هزاره برای رسیدن به حق و آزادی نیز است. ازبک، یاری یاورِ هزاره برای عدالت است. ازبک در آن صفحۀ تاریخ همسان هزاره است که برای نابودی هزاره در تاریخ این ملت باز شد. تاریخِ محرومیتِ ازبک، صفحهای خواندنی برای شناختن هزارۀ محروم در تاریخ است؛ به این دلیل، هزاره از ازبک مجزا نیست و ازبک با جدایی از هزاره، در راه حق و عدالت و آزادی، همراهِ صدیق خود را از دست میدهد. ازبک و هزاره اسم دو انسانی است که سرنوشت واحد دارند، و کسانی که سرنوشت واحد دارند، وحدت برای آنها سرنوشت ساز است؛ اما اگر وحدتِ محرومان بر عقلانیت و برنامه قایم نباشد، احساس مشترک شان در خطرِ وفاق است؛ به این دلیل، ازبک و هزاره به رهبری ضرورت دارند که چون شبان در عقب رمه باشد، نه بزی که در جلو رمه، با خیز و پُک به میل خود، صف شکن باشد.
از خداوند استدعا داریم که ازبک شایستهای، معاون اول نه، بلکه رییس دولت برای خدمت به این ملت باشد؛ اما ازبکی که رأی مرا برای تکتِ احمدزی بخواهد، حق دارم به او رأی ندهم؛ یعنی بحث روی «ترکتباری» یا حرمت به پیوند هزاره و ازبک نیست، سخن بر سر حق است؛ حقی انتخابِ قدرتمدار برای اجرای عدالت! رأیدادن احساساتی دور از عقلانیت و آگاهی است؛ و رأیدادن از روی احساسات، مظهرِ جهالتِ آدمی در سیاست است. از جهلِ پیروان است که رهبر در بیخردی، هر سو روان است. مظلوم اگر جاهل نباشد، ظالم در قدرت قایم مقام نمیماند. به هیچ کسی حق ندهیم که ما را وادار به انتخابی کند که مظهر بیحیثیتی ما در سیاست ملی باشد؛ اما شما جناب استاد خلیلی، میخواهید که هزاره شعور و آگاهی و خرد سیاسی زمان خود را نادیده بگیرد و خلاف مؤثریت و حیثیت خود در سیاست ملی، با حیثیتِ دستچار، در صندوق احمدزی رأی بریزد!
امروز به نام «خطِ مزاری» سیاستی بر هزاره تحمیل میشود که در تناقض با عقلانیتِ عدالتخواهِ مزاری است. در این انتخابات، محترمانِ «وحدتِ چار نامه» در سطح بیحیثیتی هزاره در سیاست ملی به خطا میروند و در سیاست آنها نه تنها تعهد به عدالت دیده نمیشود؛ بلکه به علتِ نفاق سیاسی آنها، با هزاره بیعدالتی میشود. دو دهه بعد از «وحدت» مزاری، «وحدت» ما «چار سمته» شد و «وحدتِ چار سویه» در سیاستِ ملی، خود را نه تنها مالکِ فکر و هوش و خرد هزاره، بلکه وکیلِ رأی هزاره نیز میگویند، اما برای هزاره با «وحدتِ چار لنگه»، جز منافع فامیلی و قدرت فردی خود، طرحی برای اشتراک در پروسۀ ملی انتخابات ندارند. مزاری از هشتگانه به «وحدتِ هزاره» رسید، اما از نفاق و خودخواهی با «وحدتِ چار دَخله»، رأی هزاره چون تخم سیاهدانه، در صندوقها پاشیده خواهد شد. محترم احمدزی معاونت اولش را به محترم دوستم داد، چون ازبکِ متحد برتر و بهتر از هزارۀ متشتت در صندوق رأی اوست. مزاری با داعیۀ عدالت در سیاست ملی، به هزاره «وحدت» داد اما یاران با «وحدتِ چار قبضه» عدالت چه که حتا آبروی هزاره را نیز در سیاست ملی از هزاره گرفتند. کجایش «خط مزاری» است که برای تعهد به آن، پیهم دستِ صداقت به سینه میزنند؟
سیاستمداری که در «خط مزاری» مدعی رهبری بر هزاره است، برای انتخاب معاون رییس جمهور، باید از طریق شبکههای اجتماعی (Social Media) یا راههای دیگر، چند شخصیت شایستۀ هزاره را بدون تعصبِ حزبی، برای نظر خواهی به هزارهها معرفی میکرد تا ثابت میشد که رهبر ما برای نقش مؤثر هزاره در سیاست ملی، به شخصیت و خرد و عقلانیت قوم خود تکیه دارد، نه اینکه خود یا فردی از حزب خود را در انتخابات بر هزاره تحمیل کند. نمیگوییم که «وحدتِ چار گپه» حق ندارد نامزد داشته باشد، خیر، مشارکت سیاسی را حق «وحدتِ چار دهنه» در سیاست ملی میدانیم، اما بر نامزدی هایی اعتراض است که شایستۀ حیثیت هزاره در سیاست ملی نیستند. به حیث یک هزاره حق داریم و از حق خود استفاده میکنیم تا از محترمانِ «وحدتِ چار شقه» بپرسیم که با کدام معیار، به چه دلیل و به کدام هدف، هزاره در تکتِ محترم احمدزی، قدرتی دستِ چار است؟ این سوال با نظرداشت حقوق مدنی و شهروندی نیست، با نظر داشت منطقِ تکیهداری قومی در سیاست جاری هزاره در پروسه قدرت سازی ملی (انتخابات) است که چرا وقتی با «وحدت چار سوده» مدعی رهبری بر هزاره هستند، هزاره را برای منافع فامیلی و قدرت فردی خود، در سیاست ملی از حیثیتی در خورِ مقامش پایین میآورند؟
الحمدلله حالا آن خرد سیاسی در شعور ملی افغانها رو به رشد است که جز خدمت به ملت، هر ترفندی در نیرنگ سیاسی برای قدرت، از رنگ میافتد؛ و شعور سیاسی هزاره در این عرصه، جایگاه در خورِ خود را دارد. هزاره حالا میداند که کهنهکاران سیاست در بازی قدرت، فرسودگی سیاسی به ملتِ افغانستان میدهند؛ و در فرسودگی سیاسی، جز ظلم بر مردم نیست. نخبهای ناپخته است آن سیاستبازی که تا هنوز با شعار قومیت برای ثروت فامیلی، شعور ملی ما را برای عدالت نادیده میگیرد.
نسلی که در رقابت علمی پیشتار است، در رقابت سیاسی، عقلانیت والا از سیاستمداران خود میخواهد. رهبر، در خرد و عقلانیت راهنمای پیرو است، نه اینکه پیروان هر روز با منقبت برای مصلحتِ قوم، توجیهگرِ خطای رهبر در سیاستِ ملی باشند. رهبر، با اندیشه به پیروش حیثیت میدهد، نه اینکه با خطا در عمل سیاسی، حیثیتی برای پیروان نماند. اگر رهبر در سیاست، خطاکار شد، خود مسئول است که چرا برای خردِ سیاسیِ زمان، عقلانیتی پاسخگو ندارد تا پیروان با رهبریت او در سیاستِ ملی، رنگزرد نباشند.
دنیا به مقتضای حق خلق شده است؛ «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِ وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ ۖ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ»[٦٤:٣](خداوند، آسمانها و زمین را به حق آفریده است و شما را شکل بخشیده است و شکلهای (نژادی و قومی) شما را خوب و زیبا کرده است. سر انجام بازگشت به سوی او است.) پس شخصیتِ زیبای نژادی یا قومی ما، تنها با حق و عدالت، معرفِ انسانیت در سیاست ملی ما میشود. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ»[٤:١٣٥](ای مؤمنان! عدالت پیشه کنید و در اقامۀ عدل بکوشید، و به خاطر خدا (به سودِ حق) شهادت دهید، هر چند (شهادت شما) به زیان خود تان یا پدر و مادر و خویشاوندان بوده باشد.) خداوند از آدمی حق و عدالت میخواهد، نه سود فردی، فامیلی و خویشاوندی؛ و خداوند از انسان تقوا میخواهد تا آدمی کرامت انسانی خود را بارز سازد. آدمی در بیعدالتی، کرامت ندارد، شیطنت دارد. با حقتلفی، نفْس آدمی گناهکار میشود، و گناه، نشان شیطنت در نفْس آدمی است. سیاستمداری که از حرصِ نفْس برای ثروت و قدرت، حتا با پیرو خود بیعدالتی کند، جز نفع فردی چیزی دیگر برایش ارزش ندارد. اما، آدمی از حرصِ نفْس، همیشه رسواست. باید به محترمان گفته شود که ثروت اندوزی با سیاست، از مُنکرات است؛ و تکیه به هر مُنکَری، جز بیحیثیتی در تاریخ و ذلت نزد خدا، حاصلی برای آدمی ندارد. مگر چه چیز در نفْس آدمی خداست که انسان به امر اللهج حقگرا و عادل نیست؟ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل»، اما چه خدایِ نفْس آدمی میشود که آدمی برای ثروت فامیلی، آنهم به نام حق و عدالت برای قوم، به سودِ قدرت فردی خود سیاست میکند؟ چه در نفْس آدمی الوهیت دارد که انسان در عالَمِ سیاست، در عوامفریبی ماهر و مکار میشود؟ در نفْس آدمی چه به ولایت میرسد که انسان در سیاست، معاملهگری خلافِ حق و عدالت میشود؟
مرگ، حق است و آدمی برای انسانیت، نزدِ خدا محاکمه میشود؛ و انسانیت قایم بر حق و عدالت است. سیاستمداری که برای ثروت در امرِ عدالت ناکام شود، حیثیتش را نزدِ خدا میبازد. «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ»[٥٧:٢٠](بدانید که زندگی دنیا تنها بازی، سرگرمی، آرایش و پیرایش، نازش در میان همدیگر، و مسابقه در افزایش مال و اولاد است و بس.) با حرصِ نفْس برای ثروتِ فامیلی، عادل شدن ناممکن است؛ و انسانی که برای قدرت در عدالت ناکام باشد، در شیطنت مقام دارد. و «إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوًّا مُّبِينًا» (بیگمان، شیطان دشمن آشکار انسان است.) و پخشِ بیعدالتی، دشمنی بزرگ شیطان با آدمیان است.
آن سیاستمدارِ قومی قابل احترام و محبت است که در مقامِ قدرت، با علم و تقواینفْس، جرأت و درایتِ اجرای عدالت را برای ملت افغانستان داشته باشد؛ اما سیاستمداری که برای قوم خود در اجرای عدالت ناکام باشد، با کدام محبوبیت در سیاست ملی، با رأی هر افغان زعیم ملی خواهد شد؟ کوچکی در خوردان قابل اغماض است اما خوردی در بزرگان، نابخشودنی است؛ به این دلیل، خطای کوچکِ بزرگان، بزرگ است؛ چون بزرگان از کوچکان طاعت و تبعیت طلب دارند. پس نشاید که خطای کوچکِ بزرگان به خطای بزرگِ پیروان تبدیل شود. اما خطای بزرگانی که یک قوم را از حیثیت و قدرت شایستهاش در سیاست ملی محروم کند، خطای دردناکی است که تنها با عقلانیت و ارادۀ راسخ، از تکرار آن در امان میمانیم.
از خداوند استدعا داریم که مجال پیروزی به سیاستمداری ندهد که با احساساتِ قومی، قدرت قومی ما را برای شاهسازی خنثا میکند؛ چون قدرت شاهسازی ما، موقفِ نیرومند ما برای عدالت در سیاست ملی است. اجرای عدالت با حکومتِ قانون، به خرد ملی هر قوم در ترکیب ملت نیاز دارد. و از خداوند طلب اجابتِ این دعا را داریم که هر قوم در سیاستِ ملی، مظهرِ عقلانیت برای عدالت باشد. خداوند هدایت مان کند که با قومیت بر بیخردی خود در سیاست ملی تأکید نکنیم، بلکه برای عدالت، با خردِ قومی بر عقلانیتِ هر قومِ افغان تکیه کنیم.
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ»[٨:٢٨](بدانید که مال و اولاد شما وسیلۀ آزمایش (شما در امتحاننفْس) هستند؛ و بدانید که پاداش بزرگ (تقواینفْس) در پیشگاه خدا است.) کدام پدر آرزو ندارد که هر راحتی زمان را به اولادش دهد، اما اولادی آرام با ثروتی حرام، ناکامی پدر در امتحان نفْس است. آدمی، با مال و اولاد در آزمون خداست؛ چون اجرای عدالت از خانواده شروع میشود. سیاستمداری که برای ثروت خانوادهگی بر هر خانوادهای ظلم میکند، با نادیده گرفتن حکمِ وجدان، حق دیگران را در خانۀ خود پنهان میکند. و اما خیانت آدمی از خدا پنهان نیست و خدا در وجدان آدمی همیشه با اوست. «يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلَا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ»[٤:١٠٨](آنان خیانت خود را از مردم پنهان میکنند، اما نمیتوانند آن را از خدا پنهان دارند که همیشه با آنان است.)
وقتی از قوم رأی میخواهیم، نشاید که در سیاستِ ملی، به قدرت و حیثیت قوم توجه و احترام نداشته باشیم. سخن این نیست که هزاره به سیاستمدارش احترام ندهد که داده است و همه برای عدالت و حیثیتِ هزاره، چون دستیار از محترمان حمایت کردهایم، اما پرسش این است که چرا محترمان، با خودمحوری در تصامیم سیاسی خود، حرمتی به حیثیت و قدرت ملی هزاره قایل نیستند؟ بها ندادن به خرد جمعی هزاره در سیاستِ ملی، اهانتی بزرگ به هزاره است. رهبری با خودسری، میسر نیست. وقتی با «وحدتِ چار قُطبه» از هزاره برای ائتلاف اخوانیها یا زعامتِ کوچیِ احمدزی رأی میخواهند، چرا تنها بعد از معاملۀ پنهانی، برای جا انداختن تصمیم خود، تبلیغات تلویزیونی به راه میاندازند؟ اما معامله برای معاون بازی، قدرت سیاسی هزاره را در انتخابات از او گرفت. اگر امروز عقلها را از طریق چشمها فریب داده میتوانند، آیا همین نامه به دست نسلهای آینده نخواهد رسید و این سوال را در ذهنها خلق نخواهد کرد که وقتی آگاهی و ادبیات سیاسی نسلِ امروزِ ما در این سطح بوده، پس چرا قدرتِ هزاره در انتخاباتِ سوم، تا دستچار در سیاست ملی فروپاشید؟
نسلِ امروزِ ما بدین شعور ملی رسیده است که وقتی مستبدان، هزاره را پس از قتلعام، در سیاست ملی بیهویت و بدهویت کردند، حالا هزاره باید هر بدی در سیاست ملی را برای عدالت ملی خنثا کند و با ادبیاتِ سیاسی خود، دیدِ ملی را برای رهبری قدرت ملی باز کند. درست است که سلطنت ظالمان بر جهالت عوام استوار است و این نیز حقیقت است که تیکۀ قومی در انتخابات، بر خوش قلبی عوامِ صادق و سادهدل تکیه دارد. اما، هر سیاستمداری که در انتخابات، معاملهای قومی برای ثروت فامیلی و قدرت فردی خود کند، در سیاستِ ملی، دردِ بیحیثیتی به قوم خود میدهد. دردناک است که خطِ مزاری برای عدالت، با «وحدت چار بانکه» دستخوش معاملۀ پولی برای قدرت و ثروت شود. معادله به کُلی تغییر کرده است! امروز بیعدالتی در هزاره، معلولِ تمامیتخواهی در سیاست هزاره است.
هزاره پس از قتلعامها و بردهگی در مناسبات ملی، برای اجرای عدالت به بینش باز در سطح ملی نیاز دارد. تا بینش سیاسی هزاره به سود عدالت ملی باز نشود، هزاره در بازار معامله به نام قوم، حیثیت پایینتر از امروز را نیز توقع داشته باشد؛ چه رسد به تبدیل شدن این آرمان به واقعیت که هر افغانی با رأی خود، هزارۀ شایستهای را برای زعامتِ ملی انتخاب کند؛ و هزاره به جای دستِ سه و چار، دستِ اول را در سیاست ملی برای شاهسازی داشته باشد. به امید روزی که هزاره با خرد و عقلانیت و صداقتِ سیاسی خود، مجری عدالت برای هر افغان باشد. انشأالله.
رأی ما، قدرتِ ملی ماست. رأی ما، عقل ماست. رأی ما، خرد ماست. رأی ما، اراده و نیّت ماست. رأی ما، سیاست ماست. رأی ما، موضع و منطق ماست. رأی ما، کلام و سخن ماست. رأی ما، پاسخ ماست. رأی ما، تأیید یا ردِ ماست. رأی ما، موقف ماست. رأی ما، انتخاب ماست. و رأی ما، حیثیت ملی ماست. بگذاریم هر چه در نهان چیدهاند، بر ما عرضه دارند، اما با رأی خود ثابت سازیم که رأی هزاره، مصداق شعورِ ملی و سیاسی امروزِ ماست. با رأی خود بیان داریم که رأی هزاره، عدالت او برای عصر ماست. به کسی رأی ندهیم که در دکان رأی خود به نامِ هزارۀ عدالتخواه، اخوانی تمامیتخواه را به قدرت میرساند؛ اخوانیهایی که تا هنوز برای قتل عام افشار و کشتار هزاره در غرب کابل از هزاره معذرت نخواسته اند؛ چون از کشتار هزاره پشیمان نیستند.
و یا به کسی رأی ندهیم که رأی هزاره را در سیاست ملی، چون متاع دستچار در معامله به باد میدهد. با رأی خود ثابت سازیم که هزاره پس از سالها محرومیت و مقاومت، به آن شعوری رسیده که کسی او را کالای معامله در سیاست ملی نمیتواند. با رأی خود نشان دهیم که هزاره ملی اندیش است و در ملی بودن، به عدالت پابند است. برای زمان خود نشان دهیم که رأی ما، وفا و محبتِ ما به مزاری است؛ رهبر شهیدی که غرضِ عدالت، برای هزارۀ فقیر با خون تنش فقید شد. نشان دهیم که رأی ما آن اشک مزاری است که برای قتل عام افشار بر گونۀ آن رهبر عادل و متقی چکید. ثابت سازیم که رأی ما خون هزاران هزارهای است که جرم شان، ادعای انسانیت در این مُلکِ قومپرست بود. با رأی خود ثابت سازیم که اگر امروز مزاری میان ما نیست، اما در اراده و شرف و وجدان ماست و هنوز هم محبوب دل و عقل و خرد ما در سیاست است. با رأی خود به محترمی نه بگوییم که حیثیت هزاره را در سیاست ملی، به ثروت فامیلی خود در انتخابات تبدیل میکند. حق نداریم به یکی بگوییم که به کی رأی دهد، اما حق داریم بگوییم که به کسی رأی ندهیم که رأی ما برای او، ثروت بادآورده در انتخابات ریاست جمهوری است. بگذاریم در این انتخابات رأی ما، درس اول و آخر ما برای هر کسی باشد که به نام هزاره، دربان معامله در بازار سیاست است. اگر تلویزیون و روزنامه و حزب نداریم، دو پا برای رفتن و دهنی برای گفتن داریم تا به خاطر حیثیتِ هزاره، سپاهی گمنام برای بیداری هزاره در انتخابات باشیم. و بگذاریم که رأی ما در این انتخابات، اعتراض نسل ما بر فرسودگی فعلی در سیاست «وحدتِ چار خانه» باشد.
ضعف و بیحیثیتی فعلی هزاره در سیاست ملی، آنهم در انتخابات یا جدی ترین پروسه در سیاست ملی، ضرورت یک جبش مدنیبرای «حکومتقانون» را بیشتر محسوس ساخت. کهنهکاران ما در سیاست، از راه کهنه برگشت ندارند؛ چون به غیر از راهِ فعلی شان، راه دیگری برای رفتن ندارند. نسلِ امروزِ ما، باید راه و روش نوین خود را برای اجرای عدالت داشته باشد. هزارهای دیروز، محرومی پُر از درد بود؛ و هزارۀ امروزِ ما، دارای حقوق و آزادیهای قانونی خود است. هزارهای امروز باید با احساس دردهای دیروز، حاملِ عقل و تجربۀ سیاسی برای عدالت باشد. عقلی که از دردهای انسان توشه داشته باشد، رهنمای قوی برای عدالت است. هزارهای امروز باید رهنمای فکر و عقلِ هر افغانی برای اجرای عدالت باشد؛ و اگر نسلِ امروزِ ما، جریان عقلی و مدنی برای حکومت قانون یا اجری عدالت نداشته باشد، با حقوق و آزادیهای قانونی نیز تحت ظلم میماند. مبارزۀ مدنی برای «حکومتقانون» یا اجرای عدالت، هزارۀ افغان را به هر افغانی پیوند میدهد. از پیوند عقلهای عدالتخواه در ملت، وحدتملی رقم میخورد؛ و وحدتملی بر حکومتِ قانون بناست.
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل». رأی دادن، قبل از همه، عدالتکردن با خود است. کسی که با رأی خود با خود عادل نباشد، بر دیگران نیز ظلم میکند. چه خوب است که با خِرد خود به عادلانه شدن قدرت بیندیشیم، اما از حرصِ نفْس برای ثروت، خلافِ خرد، سیاست نکنیم؛ چون بدنفْسی و بیخردی در سیاست، علتِ بیعدالتی در جامعه است.
و الهی هر مؤمنی افغان، برای سعادت دنیا و آخرت، پیشتاز عدالت در سیاست باشد؛ چون تنها سیاستِ عدالتخواه، نمودارِ خردِ انسانی برای انسانیت است. «وَمَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَيْءٍ وَلَٰكِن ذِكْرَىٰ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»[٦:٦٩](کمترین چیزی از حساب آنان به حساب پرهیزگاران گرفته نمیشود و لیکن تذکر و ارشاد باشد، تا این که پرهیزگاری کنند.) و پرهیزگاری از بیعدالتی، مسیرِ انسانیت در راه خداست.
با عرض احترام و اعتذار به اهلِ خرد
عبدالعدل دایفولادی