کودک و تربيت
چکيده
دوران کودکي، از دورانهاي مهم، حساس و با ارزش حيات انسان است. در اين دوران کودک آمادگيهاي لازم جهت پذيرش هرگونه آموزش و تعليم را دارد؛ لذا توجه کافي اطرافيان خصوصا والدين نسبت به کودک در اين دوران امري لازم و ضروري است. در اين مقاله ابتدا هفت ساله اول زندگي کودک و روايات در اين زمينه، مورد بررسي قرار گرفته. در ادامه به عوامل مؤثر در تربيت کودک همانند محيط زندگي کودک، خانواده کودک و مدرسه اشاره گرديده. بهراستي که هرکدام از اين عوامل قدرت تحول و تغيير مسير زندگي کودک را براحتي ميتواند داشته باشد، همانطوريکه ميتواند کودک را به سوي کمال و ترقي سوق داده و زمينه شکوفايي استعدادها را در او بهوجود آورد ميتواند مسير او را منحريف نموده و به سوي بدبختي و شقاوت تمايل دهد.
واژهگان کليدي: کودک، تربيت، محيط زندگي، خانواده، مدرسه.
مقدمه
دوران کودکي، دوران حساَس و هيجاني زندگي انسان است. کودکان، در اين دوران نسبتاً طولاني از تأمين نيازهاي اوليهي خود عاجزند و براي رفع احتياجات خود به ديگران خصوصاً به پدر و مادر نيازمندند. پدر و مادر به اقتضاي گرايش فطري و نظام خلقت و آفرينش، باتمام توان و با کمال علاقه، صبر و بردباري، عشق و فداکاري و جدّيت کامل براي محافظت فرزندان دلبند خود، از سرما، گرما، بيماري و حوادث ناگوار زندگي نهايت تلاش و فداکاري را انجام داده و جهت رفع نيازهاي آنان، شب و روز در زمينههاي مختلف همانند، تغذيه، پوشاک، مسکن، اسباب بازي، محيط سالم و بهداشت وي ميکوشند و سرمايه گرانبهاي عمر خويش را براي تربيت و رشد معنوي و انساني آنان، در طَبق اخلاص نهاده و از هيچ کوششي، در اين مسير دريغ نميورزند.
علاقه و محبّت طرفيني والدين و فرزند، تحمّل برآوردن خواستههاي کودک را بر پدر و مادرآسان ميسازد. از يک سو؛ وابستگي و علاقه کودک به پدر و مادر زمينه انعکاس بيچون و چراي انديشه، خصايص روحي و اخلاقي آنان بر صفحه دل و اوراق ذهن او خواهد بود.
«رفتار، گفتار، اخلاق و روحيات پدر و مادر در اين دوران، نقش فراواني در تکوّن و شکلگيري شخصيت اخلاقي کودک ايفا مينمايد، به طوريکه گفتهاند: روحيات و روشهاي اخلاقي انسان در طول حيات، تا حدّ زيادي انعکاس عملي فراگرفتههاي دوران کودکي از پدر و مادر و محيط خانواده است. عزّت و مناعت طبع، اعتماد به نفس، ظلم ستيزي و دفاع از حق. از آنسوي، فرومايگي، دون همّتي، خودباختگي، احساس حقارت، و بيتفاوت ماندن در عرصه درگيريهاي حق و باطل، حاصل بذري است که پدر و مادر عملاً با رفتار خويش در روح و جان و طبع کودک ميافشانند». (اسماعيل يزدي،1382: 292.)
کودک و هفت سال اول زندگي
کودک در دوران هفت سال اوّل زندگي لازم است که در محيط مناسب، با اشتياق و سالم به بازيهاي کودکانه خود بپردازد، تا آمادگيهاي لازم جهت يادگيري برنامههاي دورانهاي بعد و زمينه شکوفايي استعدادها در او بوجودآيد. در اين دوران، براي کودک برنامههاي آموزشي کلاسيک و مستقيم مناسب نبوده و بايد با بازيها و برنامه هاي سرگرم کننده و در عين حال آموزشي مورد تربيت قرار گيرد.
«کودک در هفت سال اول زندگي، ذهنش نارسا و جسمش ناتوان است، لذا پدر و مادر با ديده رأفت و عطوفت به او نگاه کنند و بسياري از خواستههايش را برآورده سازند و به نيازهايش پاسخ مثبت دهند. کودک در هفت سال اول، آقاست. بايد آزاد باشد، بازي کند، فرمان بدهد و شخصيت پيدا کند. وي را نبايد مقيد و محدود کرد و نبايد آموزشي بر او تحميل کرد. او به طور غير مستقيم تحت تأثير محيط پيرامون خويش؛ يعني خانواده، اجتماع و اطرافيان و کودکان ديگر قرار ميگيرد و پرورش مييابد». (فرهاديان،1382: 55)
روايات دوران هفت سالگي
آيين نجات بخش اسلام در همان چهارده قرن قبل به خصوصيات روحي و رواني کودک توجّه داشته و باتوجه به نيازهاي فطري و طبيعي کودکان، ضمن توصيه به آماده سازي محيط سالم و زمينههاي مناسب براي سرگرمي و بازي آنان، از کودک به عنوان آقا، ريحانه و فرمانروا ياد کرده است. چنانکه پيامبر مهر و رحمت9 در مورد کودک فرموده است:
«الولد سيد سبع سنين ...؛ کودک تا هفت سالگي سيد و آقا است(و بايد به خواستههاي او جامه عمل پوشاند)».(شيخ حر عاملي، 1409: 21،473،1)
حضرت عليu نيز در مورد کودک فرموده است: «ولدک ريحانتک سبعا...؛ فرزندت مدّت هفت سال گل خوشبوي تو است(برساقه درخت وجودت)».(ابن ابي الحديد،1404: 20،343 ب:937.)
امام صادقu نيز در مورد تربيت کودک بيان داشته است: «امهل صبيک حتّي يأتي له ستُّ سنين...؛ کودک خود را تا شش سالگي آزاد بگذار...».(وسايل الشيعه1409: 21،437 ،82 ،2.)
از احاديث فوق استفاده ميشود که کودک در دوران هفت سال اوّل آقا و فرمانروا است و بايد از دستورات او اطاعت کرد و نيازهاي او را تا حدّ امکان برآورده نمود و زمينه را براي بازي و سرگرمي او فراهم نموده و از آموزش مستقيم او خود داري گردد.
«بايد همچون گل او را ببويي و مراقبش باشي و از هرکاري- ولو آموزش و تعليم- که به پژمرده شدن او ميانجامد بپرهيزي. جسمش ناتوان، روحش لطيف و حساّس، تحمّل و بردباري او بسيار اندک و از دست شستن از خواستههايش عاجز است، اما با رفتاري شايسته و متناسب با نيازها و استعدادهايش، آرام آرام زمينه تعليم و فراگيري در او احياگشته، ديري نميپايد که با نشاط کامل از هرگونه برنامه آموزشي و تربيتي استقبال خواهد نمود. البته حس کنجکاوي و پرسش و جستوجو از منشأ و علل اشياء بسيار زودتر از سنين شش يا هفت سالگي در کودک ظهور مييابد. روان پاک و بيآلايش وي براي گرايش به خدا پرستي و پذيرش خالق جهان مهيا و آماده است. بهرهگيري از اين سرمايه فطري براي افشاندن بذر ايمان در نهاد و سرشت کودک بهگونه ساده و در خور فهم، کاري است شايسته و حرکتي است متناسب با استعدادها و نيازهاي طبيعي او». (يزدي، 1382: 294).
کودک و محيط زندگي
تأثيرات مثبت يا منفي محيط زندگي در کودک امري است که هرگز نميتوان منکر آن، شد، والدين کودک وظيفه دارند محيط بانشاط سالم و شايستهاي را براي وي فراهم سازند و او را در وضعيتي قراردهند که از هرجهت مناسب حال و جوابگوي نيازهاي طبيعي کودکانه او باشد و بتواند شخصيت کودک را درآينده به سوي اعتدال و ايمان سوق دهد.
«کودک هنگامي که چشم به زندگي ميگشايد، غير از غرايز که براي زندگي او ضرورت دارد چيزي نميداند. تنها استعداد و آمادگي دارد براي پذيرش و قبولي آنچه در اطراف وي ميگذرد و براي او فرق نميکند آنچه در اطراف او قرار دارد، خوب باشد يا بد، هر چه باشد در خود، مي پذيرد و به شخصيت آينده خود شکل ميدهد و با همان معيار رشد ميکند و آموختههاي خود را معيار فعاليت خويش قرار ميدهد. مگر اينکه محيط آينده او دگرگون شود؛ که او هم تغيير شخصيت خواهد داد. چون خواه ناخواه اسير محيط است، با توجه به اين واقعيت کسانيکه در محيط زندگي اين کودک قرار دارند، در شکل دادن شخصيت آينده او عامل مؤثري هستند چون سازنده محيطاند، آنان در هر وضعي باشند، اين کودک نيز با همان روش بزرگ خواهد شد، سپس نوبت به محيط کوچه و بازار و بالاخره به محل آموزش او ميرسد. آن محيط جديد در پرورش استعدادها و شکل دادن اين کودک ديروز و نوجوان امروز وارد عمل و تأثير گذاري ميشود». (نيک خو، 1386: 53).
انسانها خصوصا کودکان، از عوامل محيط خود تأثير فراوان ميپذيرند. چنانچه شاعر در اين زمينه چنين سروده:
گلي خوشبوي در حماّم روزي رسيد از دست محبوبي بدستم
بدو گفتم که مشکي ياعبيري که از بوي دلاويزي تو مستم
بگفتا من گِلي ناچيز بودم. وليکن مدّتي باگُل نشستم
کمال هم نشين در من اثر کرد و گرنه من همان خاکم که هستم
(ملک الشعراي بهار).
در مورد محيط زندگي کودک چنين بيان شده است:
«اگر فضاي خانواده، فاسد و بدور از اخلاق اسلامي و انساني باشد، فرزندان نيز متناسب با همين محيط و فضا رشد کرده و تربيت ميشوند و همين مفاسد و رذائل اخلاقي را عملا فرا ميگيرند. بعکس، اگر محيط و فضايي خانه، محيط سالم، انساني، اسلامي و اخلاقي باشد ناخودآگاه اثر وضعي خود را روي فرندان خواهد گذاشت و آنها از پرورش صحيحي برخوردار خواهند بود». (غرويان، 1385: 30).
و نيز ميگويند: «مراحل ابتدايي زندگي کودک، بس اهميت دارد، زيرا دوراني است که مستقيما نبايد در او نفوذ و تصرف کرد. بلکه بايد او خود به گزينش و انتخاب شايسته بپردازد؛ لذا بايد محيط او را مساعد و آماده ساخت (يعني: محيط پر از نشاط، خوشروي، اعتماد، صداقت، جوشش و همکاري باشد؛ ديدنيهاي خوب، مدديار آموزش و پرورش کودک شود». (مظلومي، 1386: 46).
کودک و خانواده
يکي از عوامل مهم در تربيت کودک همان خانه و خوانواده است، که کودک از بدو پيدايش قدم به عرصه آن ميگذارد و بيشترين اوقات کودک در اين دوران در درون خانه و در آغوش خوانواده سپري ميگردد.
بدون ترديد شخصيت، اخلاق و رفتار کودک از همينجا شکل ميگيرد و اين بستگي به چگونگي محيط خانه و اطرافيان خواهد داشت. اگر چنانچه پدر و مادر داراي فضائل اخلاقي و صفات نيک و عمل کرد شايسته باشند، فرزندشان نيز، روحيات پسنديدة آنان را تقليد خواهد کرد، در نتيجه جزء خلق و خوي خود قرار خواهد داد. بايد دانست که با پند و اندرز نميتوان درستي و نادرستي را که در محيط خانه به آن عمل نميشود به آنها فهماند، زيرا آنان فاقد رشد عقلي هستند که بتوانند خوبي و بدي را تميز دهند.
«خانه، اولين مدرسه تربيت اخلاقي است، کودک بتدريج بر اساس مشاهدات روز مرّه، پايههاي اخلاقي خود را پيريزي مينمايد. در محيط خانه، هر کودکي تعاليم خوب و بد را فراگرفته و زير بناي اخلاقي او گذاشته ميشود.
کودکي که در محيط خانه، با دروغ آشنا ميشود، بدون شک دروغگويي را ميآموزد، کودک همانند نهال تازهاي است. هر طور به او تعليم دهند همان گونه تربيت ميشود، اگر در محيط پر از خشونت و فساد پرورش يابد، نميتوان از او مهرباني و صفا انتظار داشت، کودکي که از پدر و مادر عاطفه نديده باشد، براي گذشت و عاطفه ارزش کمتري قايل خواهد بود.
خانه، پرورشگاه اطفال است، از نظر خوبي و بدي، تابع عواملي است که در آنجا حکم فرما است. اگر اداره کنندهگان خانه، داراي روش صحيح و اخلاق نيک باشند، کودکان بخوبي پرورش يافته افرادي فعّال و خوشبخت خواهند شد». (رشيدپور،1383: 7).
با توجه به اينکه کودکان در سنين کودکي بيشتر تأثيرپذيري دارند و بيشترين اوقات کودک در اين دوران در درون خانواده سپري ميگردد. لذا نهاد خانواده مهمترين و اصليترين نهاد جهت تربيت کودک به شمار ميرود؛ که نقش اوَل را در پرورش و تکامل روحي و رواني کودک به عهده دارد.
«در بين تمامي نهادها، سازمانها و تأسيسات اجتماعي، خانواده نقش و اهميت به سزاي دارد. تمامي آنانيکه در بارة سازمان جامعه انديشيدهاند همه مصلحين، رؤياگران و آنانکه به ناکجا آباد رويکردهاند، به خانواده و اهميت حياتي آن تأکيد ورزيدهاند. به درستي هيچ جامعهاي نميتواند ادَعاي سلامت کند، چنانچه از خانوادههاي سالم بر خوردار نباشد. باز بيهيچ شبهه هيچ يک از آسيبهاي اجتماعي نيست که فارغ از تأثيرخانواده پديد آمده باشد، به بيان «اتوکلان برگ»، فرزند پدر بشر است؛ يعني فرزند آينده را رقم ميزند، کودک در محيط خانواده با پدر و مادر و...، تماس دارد که وظيفه اصلي تربيت وي به عهده آنها است. خانواده براي کودک اهميت خاصي دارد، چرا که اوَلا: در اين سنين مقدار زيادي از وقت او در خانواده ميگذرد. ثانيا: فوق العاده تأثيرپذير و تربيتپذير است. در جريان جامعه پذيري، آراء و افکار زيادي از طريق خانواده به کودک منتقل ميشود. به عنوان مثال کودک، دِين خانواده را ميپذيرد و ارزشهاي خانواده را ارج مينهد. (نيکخو، 1386: 75.)
«آنچه در تربيت کودک، اهميت فراوان دارد، رفتار والدين در منزل است، چرا که کودک در واقع يک مقلَد کامل از پدر و مادر است، ذهن کودک در ابتدا پاک و بدور از هرگونه نقشي است، او دقيقا به اعمال پدر و مادر و به رفتار ساير نزديکان و اطرافيان خود نگاه ميکند، آنچه آنان انجام دهند، عملا خود انجام ميدهد، اينجاست که رفتار و حرکات پدر و مادر در کيفيت تربيت فرزند بسيار مهم است و والدين بايستي بدين نکته توجَه نمايند که اگر دهها بار فرزند خود را از ارتکاب عملي نهينمايند، امَا خود حتا، يکبار آنرا انجام دهند، کافي است که کودک امر و نهي پدر و مادر را ناديده گرفته، آن عمل را انجام دهد، چرا که کودک متأسفانه آنچه را نبايد بياموزد در رفتار خود والدين عملا مشاهده کرده است».(غرويان، 1385: 28).
کودک و محبت خانواده
يکي از نکات مهم و قابل توجه در تربيت کودک مسأله محبَت و مهرورزي نسبت به او است. خصوصا محبَت والدين که از اهميت بيشتري برخوردار ميباشد، والدين بايد نسبت به کودک خود محبَت داشته باشد و اين محبَت را بايد ابراز نمايد، تا کودک بفهمد پدر و مادرش او را دوست دارند و حامي او ميباشند.
«از نيازهاي مهم روحي و رواني کودک، نياز به محبت از سوي ديگران به خصوص پدر و مادر است. از اينرو در روانشناسي و تربيت کودک بايستي بدين امر مهم توجه کافي بشود. بايد بدانيم کودک در دوران اوليه زندگي موجودي ضعيف و ناتوان است از اينرو نياز شديد به محبت پدر و مادر و ديگران دارد.
روح و روان کودک همانند جسم او نيازمند تغذيه است، همانگونه که غذاي کافي و مناسب و سالم در تأمين سلامت جسماني کودک نقش مؤثري دارد، تغذيه روحي از جمله محبت کردن به کودک نيز ايجاد سلامت روحي و تعادل رواني او بسيار مؤثر است. کودک از ابتداي تولد، مهر و نوازش و عاطفه اطرافيان را بخوبي درک ميکند، هرچند راهي براي بيان و احساس خود جز لبخندهاي کودکانه ندارد. از اينرو لازم است والدين به فکر تأمين نياز روحي در فرزند خود باشند و از آن غفلت نورزند.» (غرويان،1385: 111)
احاديث بسياري در زمينه محبَت نسبت به کودکان از ائمه هُدي وجود دارد که به عنوان نمونه چند روايت را ذکر ميکنيم :
«عن ابي عبداللهu قال: قال موسيu يا ربَ اي الاعمال افضلُ عندک؟ قال: حبَ الاطفال فانَي فطرتهم علي توحيدي فانَ اُمَتهم ادخلتهم جنَتي برحمتي؛ امام صادقu فرمود: حضرت موسي فرمود: از درگاه حضرت پروردگا پرسيدم: چه کاري به پيشگاهت بهتر است؟ يزدان يکتا فرمود: بهترين کارها محبت و مهرباني و دوست داشتن کودکان است. به درستي که سرشت آنان بر يکتايي و يگانگي من ميباشد و اگر آنان را بميرانم به لطف و رحمتم وارد بهشتشان مينمايم».(طبرسي، 1365: 237)
«عن ابي عبداللهu قال: انَ الله ليرحم العبد لشدَة حبَه لوالده؛ امام صادقu فرمود: به درستي که شفقت ومهرباني ايزد منَان بستگي به زيادي مهرباني بنده با فرزندش دارد». (کليني،1385: 6، 49، 5).
پيامبر اکرم9 فرمود: «احبَوالصبيان وارحموهم واذا وعدتموهم شيئا فغوالهم فانَهم لايدرون الاَ انَکم ترزقونهم؛ کودکانتان را دوست بداريد و به آنان مهرباني و رحم کنيد و اگر براي چيزي به آنان پيمان و وعدهاي بستيد حتما عملي کنيد و به آن وفا نماييد، زيرا آنان غير شما روزي دهنده خود نمي دانند.» (کليني، 1385: 6، 49، 3).
يکي از نويسندگان در اين مورد چنين گفته است:
«بيشک يکي از اساسيترين نيازهاي انسان پس از نيازهاي زيستي، هم چون آب، غذا و...، نياز به محبَت است؛ به گونهاي که اگر اين نياز انسان بر آورده شود، کودک تا حدَ بسياري در برابر نيازهاي زيستي مقاومت کرده، آنرا تحت تأثير خود قرار خواهد داد. نياز به محبت حتي در بعضي حيوانات نيز مشاهده ميشود؛ هرچند اين نياز در انسان شديدتر و نياز کودکان در آن افزونتر است. از آنجاييکه خانواده، نخستين سرپرست کودک است، لازم است خانوناده، به ويژه والدين، به اين نياز کودک توجه خاص داشته باشند و بدانند پاسخگوي صحيح به اين نياز کودک، اساس و پايه تربيت او را تشکيل ميدهد؛ زيرا ارضاي اين نياز کودک، موجب آرامش رواني، امنيت خاطر، اعتماد به نفس، اعتماد به والدين و حتي سلامت جسمي او ميشود و ارضا نشدن آن باعث فرو پاشي آرامش روحي و رواني، بي اعتمادي به خود و ديگران، احساس عجز و حقارت، منشأ بيماريهاي جسمي و رواني متعدد و انحرافات اجتماعي بسياري خواهد شد.» (حسيني 1386: 81).
کودک و مدرسه
در عصر حاضر مدرسه عامل مهمي در پرورش کودکان بحساب ميآيد زيرا مدرسه بعد از خانه و خانواده نهاد دوم تربيتي در جامعه امروزي است، بر خلاف عصر قديم که تنها کودکان افراد مرفَه و توانمند جهت تعليم و تربيت به مدرسه دسترسي داشتند و کودکان فقير و تهيدست از اين نعمت محروم بودند، امروزه اکثريت افراد ميتوانند به مدرسه بروند و جسم و روان خود را در اين مرکز تربيتي پرورش دهند.
«بعد از پدر و مادر، آموزگاران بيشترين نقش را در تربيت کودکان و نوجوانان بر عهده دارند. آموزگاران، اساتيد اخلاق، عالمان ديني، وُعاظ و سخنوران و همه کسانيکه خصوصا وجهه مذهبي داشته، به گونهاي در ارتباط با مسائل علمي و ديني و فرهنگي هستند، مسؤليتي سنگين و رسالتي عظيم بر دوش دارند. آنان بايد بکوشند تا استعدادهاي دانش آموزان را در جهت مثبت و همسو با هدايت پيامبران الهي و هم جهت با دعوت و نداي فطرت بارور کرده، به تعليم و تربيت نوجوانان آن چنان که شايسته است بها دهند.
کوتاهي و لغزش در اين امر بزرگ، خيانت به کل افراد جامعه محسوب ميشود؛ زيرا پيامدهاي ناشي از تربيت نامطلوب، نه تنها دامنگير افراد زير دست آنان ميگردد، بلکه تأثيرات سوء آن متوجَه کل جامعه، و حتي آيندگان خواهد شد.
از سوي ديگر تربيت صحيح و مؤثر در صورتي امکان پذير است که معلمان و اساتيد و آنان که در اين امر بزرگ نقش اساسي را بر دوش دارند، ضمن آگاهي در امور مختلف مذهبي، اخلاقي، تاريخي و مسائل رواني، نقش تأثير اعمال خويش را نيز از نظر دور ندارند و با توجه به اين امر خطير، به تربيت خويش بيش از ديگران همت گمارده، خود را شايسته منزلت و مقام آموزگاري نمايند. تنها در اين صورت است که با کشت بذر نيکيها در دل پاک و آماده جوانان، زمينه به وجود آمدن جامعهاي صالح فراهم خواهد شد». (اسماعيلي يزدي،1382: 77).
با درک اهميت نهاد مدرسه جهت تربيت روح و روان کودک، والدين بايد ارتباط جدَي و هميشگي با مربيان و مسؤلان مدرسه داشته باشند و فراموش نکنند که فرزند دلبندشان بعد از خانه بيشترين اوقات زندگياش را در مدرسه سپري ميکند، و با ورود به مدرسه به دنياي ديگري وارد شده و دوستان جديدي براي خود پيدا ميکند، هماهنگي اولياي کودک با آموزگاران ميتواند نقش بسيار سازنده را در روند تربيتي کودک به همراه داشته باشد.