پندهای آموزنده2
راستی و درستی
عبدالرحمن، پس از انجام مراسم حج، به مدینه آمد، همراه جمعیت به محضر امام صادق(ع) رفت. جمعیت انبوهی در خانه حضرت گرد آمده بودند. عبدالرحمن كه جوانی نورس بود، رفت پشت سر همه نشست و شاهد رفت و آمدها و سؤال و جوابهایی كه از امام میشد بود همینكه مجلس كمی خلوت شد، امام با اشاره او را نزدیك طلبیده پرسید: شما كاری دارید ؟
عبدالرحمن: من عبدالرحمن پسر سیابه كوفی بجلی هستم .
امام: احوال پدرت چطور است ؟
عبدالرحمن: پدرم به رحمت خدا رفت.
امام: ای وای، ای وای، خدا او را رحمت كند ، آیا از پدرت ارثی هم برای شما باقی ماند؟
عبدالرحمن: خیر، هیچ چیز از او باقی نماند.
امام: پس چطور توانستی حج كنی؟ قضیه از این قرار است: ما بعد از پدرمان خیلی پریشان بودیم مرگ پدر از یك طرف و فقر و پریشانی از طرف دیگر بر ما فشار میآورد ، تا آنكه روزی یكی از دوستان پدرم هزار درهم آورد و ضمن تسلیت به ما گفت من این پول را سرمایه كنم. همین كار را كردم و از سود آن اقدام به سفر حج نمودم .همینكه سخن عبدالرحمن به اینجا رسید، امام پیش از اینكه او داستان را به آخر برساند فرمود: بگو هزار درهم دوست پدرت را چه كردی؟
با اشاره مادرم، قبل از حركت به سوی مکه، به خودش رد كردم.
امام: احسنت، حالا میل داری نصیحتی بكنم؟
عبدالرحمن: قربانت گردم، البته!
امام فرمود: بر تو باد به راستی و درستی، آدم راست و درست شریك مال مردم است.
(مطهری، داستان راستان، ج2)
آمرزش الهی
حضرت عیسی(ع) به گوری بگذشت که صاحب آن گور را عذاب می کردند. عیسی(ع) رفت و چون باز آمد آن گور را دید که روضه ی از روضه های بهشت شده است، دعا کرد و از حق تعالی خواست تا وی را بر این ماجرا آگاه نماید. جبرئیل آمد که: حق تعالی سلام می کند و می فرماید که این مرد وقتی از دنیا رفت زنش حامله بود، فرزندی آورد و بزرگ شد، وی را به معلم سپردند. معلم وی را «بسم الله الرحمن الرحیم» آموخت. حق تعالی آن مرد، معلم، پدر و مادر کودک را به برکت بسم الله الرحمن الرحیم، آمرزید.
(بحر الفوائد، کتاب حکایات الصالحین)
ملک الموت
گویند حضرت ابراهیم(ع) از ملک الموت پرسید: می خواهم تو را آنگونه که جان تبهکاران را می ستانی ببینم!. گفت: طاقت نداری. فرمود: ناچار به تحملم. آنگاه ملک خویشتن را بدان صورت نمایاند و ابراهیم را غش رسید و ساعتی بیافتاد، چون به هوش آمد و فرشته هم به صورت خود باز آمد. ابراهیم گفت: « ای فرشـته ی مرگ! اگر گناهکار تو را در آن صورت ببیند، عذاب او تمام است، هم چنان که اگر مطیع تو را به آن صورت نیکو ببیند، لذت و راحت تمام است.
(رشید الدین میبدی، کشف الاسرار)